این کتاب پیشکش می شود به آستان راستکام یاران بی دریغ مان یعنی مخالفان گرانمهر فرائیسم و جامعه منتقدانی که بر پایه سیستم های آکادمیک نقد و بر اساس آگاهی همه جانبه و دانشورانه خود بی هیچ غرض حتی با ما صد در صد مخالف هستند. ما بر این باوریم این عزیزان بزرگانی هستند که ساحات نادیده لوگوس (هستی _کلمه) را بر ما عریان می سازند
امیدواریم با وجود پربرکت منتقدان آگاه چراغ جهان افروز تفکر انتقادی برای رسیدن به جمهوریت ادبی در تمام عالم تا هماره تاریخ فروزان و انوشه باشد.
با عشق : اندیشکده فراگرایان ایران 👇👇👇 Orianism.com
ماهی قرمز رقص کنان در حوض بی آب سراغ اقیانوسی را می گیرد که کشتی هایش به گل نشسته اند جستجوگرانه در صفحات سفید لغت نامه به دنبال معنای مایه حیات است که در دسترس نمی باشد
می راند جاده ای نوپا که هنوز در قلب کوه است وقت می گذرد از صفحه ساعتی بی عقربه تمام ثانیه های سر راه به اندازه یک دقیقه نشده بود که در خواب و بیداری اولین دیدارمان را که هیچ وقت میسر نشد لبخند می زدی...
شعری طلوع می کند از پنجره کلبه چوبی که هزاران سال پیش آرزوی دیرین درختی کهنسال بود با زخم صاعقه شب عاشقانه ای را می نویسید که از این زمستان هم عبور کنیم
سیبی غلتان در سرزمینی بی جاذبه رها شده از درختی که هنوز دانه ای است در دور افتاده ترین سیاره کهکشان و هنوز غباری است در فضا می افتد زیر پای مخلوقی که آدم نیست و حوا شعری می نویسد باژگون خوانشش از سطر آخر است به اولین خط کتاب آفرینش
مسافر قطاری در صحرای بدون ریل مقصدش شهری است که هنوز روی نقشه نیست پیاده می شود در ایستگاهی که نیست کتاب نانوشته ای جا مانده ورق می خورد به دست بادی که نمی وزید
تصویری لطیف که از قاب شیشه ای فصل ها رویید چهره ماه ترک برداشت از سنگ خشونت گلخنده ها در حصار روبنده اشک ماه چکید به سالهای سیاه خسوف
(دختر از خانه فرار می شود) ماه بنفش ریسمان افکارش پاره می شود دانه دانه اشک می ریزد روی سطر های یخ زده دفتر خطی خیس پر می کشد و می نشیند بر لب آیینه
«من برای همیشه»
مترو ریل ؟ قطار؟
چندین سطر زیر زمین پله پله پله برقی پایین بلیط یک طرفه مترو آخرین ایستگاه
(با یک دختر گل فروش مواجه میشود )
می پیچد عطرزندگی در یک شاخه گل سرخ در دستان دخترکی ماه رخ
«این آخرین گل سرخ است برای تو » او دختر دختر او تنیدن دو نگاه یکی برای یک لقمه نان یکی برای یک لقمه نان تر حرف های نجویده سال های کبود مانده در بغض گلو بین مرگ و زندگی خط زرد سکو
(به گوشی اش نگاه می اندازد) پیام مادر واپسین پیام مادری دل لرزان به کجا و آمدن کی باشد؟ دیر نکن جان دلم و دلش می لرزد
راوی نقش ها را تقسیم می کند
گسترانه شوم است و دود و سیاهی جشن سوزاندن کتاب را شمع چیده اند سایه زیر سایه مرد مرد زیرسایه دروغ و جهل سیلی میشود جهان به صورت زن واژه های مصوب خراش دار هر تبصره اش نمکی است بر زخم کهنه انباشت غبارزده قرن های شب و شوم از جشن تولد آدم و حوا بگیر تا امروز تراکنش ناموفق معاشقه
«موجودی آگاهی کافی نیست»
قطار سکو بلندگو «مسافران محترمی که قصد عزیمت به نور را دارند، در این ایستگاه پیاده شوند»
(دختر را حین پرت کردنش روی ریل می گیرند) جیغ سوت قطار دستان معجزه ازدحام 🌫 چشم هایش را که می گشاید نمی داند در کدام قسمت دیوان است به عقب نگاه می کند جا مانده بود چند غزل عقب تر می رود بیت های به هم ریخته را زیر و رو می کند فکرهایش را ردیف میکند بر وزن نگاهی نو نقطه چین های جمله هاج و واج می مانند قید ها حذف می شوند می بُرد پای فعل های استمراری را عوض می کند متن داستان را
«بیرون این کتاب هم خبری نیست»
از خودش سفر می کند و می رود برای همیشه 🌫🌫
گهواره آسمان تکان می خورد می افتد به دوَران تکراری مدار تنی خسته به سختی خودش را روی سطر ها می کشاند تا دستش را برساند به پنجره فولادی حرف هایش سر می رود به همراه چای کهنه سرد می شود و می افتد از دهان
مچاله شدن سطری از تقدیر بر متن نهرهای خشک آبادی در شباشوم ماه کامل و رقص برف و زوزهی گرگ مینگارد ماه باطل السحر خواب عمیق چشمه را تا از سر بنویسد آب رویش و زایش را
دیوار کرونا بلندتر از آن که بشودنفس کشید تو را _《چه خوب است حال و هوا ...》 _《 چه خوب بند بیاید نفسم در قرنطینهی چشمهایت》 ترجمانی وارون از الفبای قرنطینه