جهان خشک و بیروحی که بعد از فروانداختن ردای متافیزیک دینی بر جای میماند, هنوز به ما اجازه میدهد زندگی غنی و رضایتبخشی داشته باشیم. این رضایت خاطر را اغلب به اندیشه
نیچهای آفرینش خویشتن بنا بر ارزشهای خویشتن ربط میدهند. ولی شاید, برخی از شیفتگان این اندیشهها از اینکه چنین اندیشههایی
نیچه را به کجا میکشاند وحشت کنند. مبارزه, خودپسندی سلطه, بردگی, عدم حق حیات اکثریت, مردمانی که مجسمه شکست هستند, سنگدلی, جشنواره بیرحمی, و نابود کردن ضعیفان به جای دلسوزی برای آنان. اگر ثمره اندیشه
نیچه واقعاً چنین جهانی است, بیشتر کابوسی را میماند. این نتیجهگیریهای وحشتناک
نیچهای, با گزارههای او درباره ارزش خودآفرینی و فقدان قانون اخلاقی بیرونی همخوانی ندارند. شاید برنامههای خودآفرینی افراد, از ارزشهایی پیروی کند که کاملاً با ارزشهای او متفاوت باشد. برخی از ما خواستار تسلط بر همه چیز و اثبات خویشتن نیستیم. ما آزادیم تا از پذیرش هر گونه الگوی از پیش موجودی, خواه ساخته پروردگار باشد یا محصول فکر
نیچه خودداری کنیم. ارزشمند شمردن خودآفرینی الزاماً به معنای این نیست که آن را تنها هدف زندگی, و چیزی بدانیم که هر چیز دیگری را تحتالشعاع قرار میدهد.
خودآفرینی
نیچه هر آنکه را بر سر راهش قرار بگیرد به کناری میراند, ولی خودآفرینی را میتوان ارزشی در میان ارزشهای دیگر دانست. برخی از کسانی که خودشان را میآفرینند, ممکن است برای دیگران نیز اهمیت قائل شوند و از آن خودپسندی و بیرحمی که
نیچه میستاید بیزار باشند. وی به خودآفرینی بیقیدوشرط باور داشت, و شاید چنین میاندیشید که تنها یک قدرت بیرونی میتواند مبنایی برای محدودیت باشد. ولی این فرضی اشتباه است. توجه من به اینکه چه نوع فردی هستم انگیزه من در برنامه خودآفرینیام است و چرا نباید اهمیت دیگران برای من آن را محدود کند؟
کابوس
نیچهای از گزارههای
نیچه برنمیخیزد, ولی پرسش آزاردهندهای بیپاسخ مانده است. شاید افراد یا گروههایی باشند که برنامههای خودآفرینی آنها به《روح اصیل》
نیچه نزدیک باشد و شاید از ارزشهای تعادلآفرینی که برنامههای بیرحمانه آنها را میتواند محروم کند بینصیب باشند. آیا رنگ باختن قوانین اخلاقی به معنای این است که چیزی برای گفتن به
نیچهایهای ضد اخلاق نداریم؟
متن: انسانیت: تاریخ اخلاقی سدهی بیستم, جاناتان گلاور
#نیچه #جاناتان_گلاور@volupte