Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)

#نیچه
Канал
Логотип телеграм канала Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)
@volupteПродвигать
1,17 тыс.
подписчиков
1,48 тыс.
фото
7
видео
22
ссылки
"نقطه‌ی آغازين هميشه كامجویی(وولوپته) است؛ تكانه‌ی لذتی كه در رويارويی با اثر هنری به انسان دست می‌دهد. بعد منتقد گامی جلوتر می‌گذارد تا چرايی اين لذت را تحليل كند." https://www.instagram.com/volupte_art_and_culture?igsh=Z ادمین: @hoomanh71
* سختی‌هایی که برای پرهیز از عشق بر خود روا می‌داریم اغلب بی‌رحمانه‌تر از سختی‌هایی‌ست که معشوق بر ما روا می‌دارد.

فرانسوا دو لاروشفوکو

* همه‌ی آدم‌ها از آن [عشق] حرف می‌زنند، ولی آن‌هایی که تجربه‌اش کرده‌اند نقره‌داغ شده‌اند... فقط احمق‌ها بارها عاشق می‌شوند.

ارنست همینگوی

٭ کسی را دوست داشتن یعنی پیر شدن با او را پذیرفتن.

آلبر کامو

٭ از عشق ترسیدن از زندگی ترسیدن است، و کسانی که از زندگی می‌ترسند در حکمِ مرده‌اند.

برتراند راسل

* چه‌قدر انسان جسور می‌شود وقتی که مطمئن است کسی دوستش دارد.

زیگموند فروید

* در عشقِ خود دلیر باشید! با عشقِ خود می‌باید رویارو شوید باکسی که شما را به هراس می‌افکند.

فریدریش نیچه

* تصاحبِ آن‌چه دوست می‌داریم بسیار شادی‌بخش‌تر از خودِ عشق است.

مارسل پروست

* عشق ادعای مالکیت نمی‌کند، بلکه آزادی می‌بخشد.

رابیندرانات تاگور

* عشق ما را یا بالا می‌برد یا پایین می‌آورد، نمی‌گذارد خودمان باشیم.

گوستاو لوبون

* به رغمِ هشدار تو که هیچ‌کس هرگز به خاطرِ یک زن تغییر نمی‌کند، من فکر می‌کنم که ما هر دو کمی تغییر خواهیم کرد. فایده‌ی عشق چیست اگر هر دو با کرختی همان بمانند که بودند؟

مِری مک کارتی

* عاشق بودن صرفاً یعنی در حالتِ هپروتِ دائمی بودن _ یک مرد جوان معمولی را با یک خدای یونانی و یک زنِ جوانِ معمولی را با یک الاهه عوضی گرفتن.

اِیچ. اِل. مِنکِن

* مردی که جوانی‌اش را وقفِ جاه‌طلبی می‌کند و عشق را ندیده می‌گیرد خواهد فهمید که نانِ زندگی را بدونِ مربا خورده است.

هلن رولَند

* ای عشق، عشقِ جوانی، که تاجی از گلِ سرخ بر سر داری! بگذار دانایان و بدبینان یاوه بگویند هر آن‌چه می‌خواهند، این روزها، و تنها این روزها، سال‌های ناخوشِ زندگی را جبران می‌کنند.

لرد بایرون

* راه نگه داشتنِ شوهر این است که حسادتش را کمی تحریک کنند؛ راهِ از دست دادنش هم این است که حسادتش را کمی بیش‌تر تحریک کنند.

اِیچ. اِل. مِنکِن

* حسادت احساسِ دردناکی‌ست؛ اما بدونِ سهمی از آن، احساسِ دل‌پذیرِ عشق به‌دشواری می‌تواند با همه‌ی شور و توانِ خود زنده بماند.

دیوید هیوم

* وقتی که عشق هست، می‌توان حتی بدونِ خوش‌بختی زندگی کرد.

فیودور داستایفسکی

* نهایتِ خوش‌بختی در زندگی رسیدن به این یقین است که دوست‌مان دارند؛ به‌ خاطرِ خودِ ما، یا حتی بهتر از آن، به رغمِ خودِ ما.

ویکتور هوگو

* درمان‌های قطعیِ بسیاری برای عشق هست، اما سریع‌ترین و مطمئن‌ترین درمان این است: یک عشقِ دیگر.

هلن رولَند


متن: کتاب عشق، گردآوری و ترجمه‌ی زهره شادرو، نشر کارنامه

#دولاروشفوکو #همینگوی #آلبر_کامو  #برتراند_راسل #فروید #نیچه #مارسل_پروست  #تاگور #گوستاو_لوبون #مری_مک_کارتی #ایچ_ال_منکن #هلن_رولند #بایرون #هیوم #داستایفسکی #ویکتور_هوگو

@volupte
* استعدادِ داشتن دوستانِ خوب در بسیاری از کسان بیش تر از استعدادِ دوستِ خوب بودن است.

فریدریش نیچه

* هر دوستیی یک ماجرای غم‌انگیزِ پنهانی‌ست، مجموعه‌ای پی‌درپی از زخم‌های ظریف.

امیل سیوران

* زمان و موقعیت نیست که نزدیکی به وجود می‌آورد؛ این فقط به طبیعتِ آدم بستگی دارد. در موردِ بعضی‌ها هفت سال هم برای شناخت یک‌دیگر کافی نیست. برای بعضی دیگر هفت روز هم زیاد است.

جین آستین

* وقتی رفتارِ دوستم را با دیگران مشاهده می‌کنم، بیش از هر چیز به ویژگی‌های شخصیتِ او پی می‌برم، و در هر مورد غافلگیر می‌شوم... ما چه کم یک‌دیگر را می‌شناسیم! چه کسی می تواند بگوید که دوستش در هر موقعیتی چه رفتاری در پیش می‌گیرد؟

هنری دیوید تورو

* از دوستی با دو کس دست کشیدم؛ یکی آن که هرگز چیزی از خود به من نمی‌گفت، و دیگری آن که هرگز چیزی از من به من نمی‌گفت.

نیکلا دوشانفور

* دوستِ صادق کم است. تقاضا برای آن نیز کم است.

ماری فون اِبنِر _ اِشِنباخ

* وقتی دوستان‌تان از شما می‌خواهند با آن‌ها روراست باشید حرف‌شان را باور نکنید. آن‌ها فقط انتظار دارند شما بگذارید در تصورِ خوبی که از خود دارند باقی بمانند.

آلبر کامو

* گرچه می‌توان به یک نفر احساسِ عشق و دوستی داشت، اما از جهاتی هیچ‌چیز کم‌تر از دوستی شبیهِ رابطه‌ی عاشقانه نیست. عشاق مدام درباره‌ی عشقِ خود با هم حرف می‌زنند؛ دوستان به‌ندرت درباره‌ی دوستیِ خود صحبت می‌کنند. عشاق معمولاً رو در رو هستند، مجذوبِ یک‌دیگر؛ دوستان کنارِ هم، مجذوبِ علاقه‌ای مشترک.

سی. اس. لوئیس

* به دوستان خود عیب‌های رفتارِ اجتماعیِ آن‌ها را گوشزد نکنید. عیب را برطرف می‌کنند اما شما را هرگز نمی‌بخشند.

لوگن پیرسول اسمیت

* چنین نیست که دوستی در پیِ سودمندی باشد، برعکس، سودمندی‌ست که در پیِ دوستی می‌آید.

سیسِرو



متن: کتاب دوستی، گردآوری و ترجمه‌ی زهره شادرو، نشر کارنامه

#نیچه #امیل_چوران #جین_آستین #هنری_دیوید_ثورو #دوشانفور #ابنر_اشنباخ #آلبر_کامو #سی_اس_لوئیس #لوگن_پیرسول_اسمیت #سیسرون

@volupte
نیچه عمیقاً از اندیشمند یونان باستان یعنی هراکلیتوس تأثیر گرفته بود. هراکلیتوس را به این گفته می‌شناسند که《در آب یک رودخانه دو بار نمی‌توان شنا کرد.》او معتقد بود همه‌چیز همواره در حال تغییر است و چیزی وجود ندارد که پایا و ماندگار باشد و ثابت بماند. ثبات و دوام توهم‌اند. امور ثابت به‌نظر می‌رسند اما در واقعیت همواره هویتشان در حال تغییر است. هراکلیتوس می‌گفت کیهان به آتش می‌ماند، چراکه شعله‌های آتش ثابت نمی‌ماند و پیوسته شکل عوض می‌کنند و می‌تابند. اشیاء وجود ندارند و صرفاً همین تابیدن‌ها وجود دارند.

...

نیچه هراکلیتوس را به‌روز می‌کند. نیچه معتقد نیست که کیهان به معنای حقیقیِ واژه از آتش درست شده باشد. او آتش هراکلیتوسی را نیرو تفسیر می‌کند و با این کار آن را به‌روز می‌کند. نیچه می‌گوید موجود تغییرناپذیر وجود ندارد و آنچه هست شدن [تغییر] است و بس.

متن: فلسفه‌ی نیچه، اریک استاینهارت، ترجمه‌ی کاوه بهبهانی، انتشارات طرح نو

#هراکلیتوس #نیچه #اریک_استاینهارت

@volupte
یکی از زاهدپیشه‌ترین فیلسوفان دوران باستان، اندیشمند رُمی پلوتینوس [فِلوطین] است. نوشته‌های فلوطین در کتابی به نام اِنئادها [نه‌گانه‌ها] گردآوری شده است. به باور پلوتینوس《خود زندگی در بندِ تن نوعی شرّ است》؛《روح آدمی با درآمیخته‌شدن با تن بدل به شرّ شده است》؛ باید به بدن خاکی خود همان نگاهی را داشته باشیم که باغبان به کرم‌هایی که در بدنه‌ی فاسد گیاه لانه کرده‌اند دارد؛《زندگی در اینجا کنارِ زمینیان، غرق‌شدن است و شکست و شکستگیِ بال》. از آنجا که زندگی تنانه بر زمین شرّ است، هدف آدمی گریختن از این جهان است:《از آنجا که شرّ در این جهان خانه دارد ... و طرح و تدبیر روح گریختن از شرّ است، باید از این جهان گریخت》. هدف ما《رهایی از آن بیگانه‌ای است که ما را در این جهان فراگرفته است، [و رسیدن به] زندگی‌ای که از امور زمینی لذت نمی‌برد》. تا آنجا که به نیچه مربوط است زهدورزی از این دست بیماری است و بس. حاشا که این زهدورزی برای روح خوب و گوارا باشد. این زهدورزی برای روح بد و ناگوار است. زهدورزی مرض است و ناخوشی روح آدمی.

متن: فلسفه‌ی نیچه، اریک استاینهارت، ترجمه‌ی کاوه بهبهانی، انتشارات طرح نو

#فلوطین #نیچه #اریک_استاینهارت

@volupte
زهدورزی یعنی عشق به جهان فراطبیعی به‌همراه نفرت از جهان طبیعی. زهدورزی از زمین، از تن، از زندگی و از تن‌آمیزی بیزار است. اما زاهدان هم انسان‌اند و بر زمین می‌زیند و تنی دارند و تمناهای جنسی دارند و برای همین است که زهدورزی نوعی بیزاری از خویشتن، نوعی نفرت از خود یا انکار خود است. زاهدان کنشگر نیستند. زاهدان کنشِ خود را به‌جانب ساحت درون و بر ضدّ خود اِعمال می‌کنند. برای همین است که کردارشان واکنشی است. زاهدان یعنی کسانی که《از چنگ بیزاری از خود، نفرت از زمین و از همه‌ی موجودات زنده رهایی ندارند و صرفاً به‌سبب لذتی که از رنج‌کشیدن می‌برند تا می‌توانند خود را آزار می‌دهند _ شاید تنها لذتی که می‌شناسند همین باشد》. زهدورزی نوعی خود_آزاری [مازوخیسم] عقیم و سترون است.

متن: فلسفه‌ی نیچه، اریک استاینهارت، ترجمه‌ی کاوه بهبهانی، انتشارات طرح نو

#نیچه #اریک_استاینهارت

@volupte
نخستین کتاب نیچه با عنوان تولد تراژدی از روح موسیقی (۱۸۷۲) حاوی نظریه‌ای درباب تراژدی بود مبنی براین‌که تراژدی از پیوند دو انگیزه‌ی اساسی نشئت می‌گیرد که به گفته‌ی نیچه این دو عبارت‌اند از روح‌های دیونیزی و آپولونی: یکی قبول شادکامانه‌ی تجربه است و دیگری نیاز به نظم و تناسب. در تفکّر دوره‌ی متأخر نیچه درباره‌ی هنر روح دیونیزی است که حاکم می‌شود؛ محض نمونه، او بر خلاف شوپنهاور اصرار می‌ورزد که تراژدی برای این به وجود نیامد که با نشان دادن رنج ناگزیر زندگی به تلقین انزوا و نفی زندگی به شیوه‌ی بودایی بپردازد، بلکه برای این به وجود آمد که زندگی را با همه‌ی رنج آن تأیید کند و بیانی باشد از سرشاری اراده معطوف به قدرت هنرمند. از نظر نیچه، هنر《نیروبخش》زندگی است و بزرگ‌ترین《آری‌گوی》به آن است.

متن: تاریخ و مسائل و زیباشناسی، مونروسی بیردزلی و جان هاسپرس، ترجمه‌ی محمدسعید حنایی کاشانی، نشر هرمس

#نیچه #شوپنهاور #بیردزلی #هاسپرس

@volupte
* آزمایش فکری در علم به آزمایش فیزیکی منجر می‌شود. اما آزمایش فیزیکی در اغلب موارد برای فیلسوفان امری غیرضروری است, زیرا آنچه کاویده می‌شود نه زمین فیزیکی, بلکه جهان مفهومی است. غالباً دلیل‌آوری تحت هدایت قوه‌ی تخیل برای روشن‌سازی و فهمیدن مفاهیم کفایت می‌کند.

برخی استدلال می‌کنند آزمایش فکری تقریباً همان کاری را می‌کند که آزمودن شهودهایمان انجام می‌دهد و این روشی غیرقابل‌اعتماد در فلسفه است. اما با وجود این شک و شبهه‌ها درمورد قابل‌اعتماد بودن آزمایش فکری, کمتر شکلی از استدلال‌آوری فلسفی می‌تواند به‌اندازه‌ی آزمایش فکری به‌عنوان ابزاری استدلالی این‌قدر جذاب و کاربردی باشد.
...
* با دنبال کردن تاریخ فلسفه به چند شخص و چند ابداع جالب خواهید رسید. ژان ژاک روسو از《قرارداد اجتماعی》سخن گفت, یعنی توافقی که با آن, همه‌مان با یکدیگر زیستن را سروسامان می‌دهیم. جان راولز《ناظر آرمانی》را معرفی کرد, یعنی شخصی که آرایش سیاسی جهان را از پشت《حجاب جهل》طراحی می‌کند. حجاب جهل پرده‌ای است که در پس آن معلوم نیست ناظر چه جایگاهی در جامعه اشغال کرده است. فردریش ویلهلم نیچه ابرانسان حیرت‌انگیز را توصیف کرد, کسی که قادر است بر فرهنگ پوچ‌گرایی که تحمل می‌کنیم, غلبه کند و بازگشت ابدی را بپذیرد, یعنی این زندگی را دوباره و دوباره تا ابدیت بزید.

هیچ موزه‌ای نیست که در آن قرارداد اجتماعی یا حجاب جهل به نمایش گذاشته شود, همچنین هیچ نگارخانه‌ای نیست که در آن تمثال واقعی کسانی مانند ابرانسان و ناظر آرمانی به دیوار آویخته شده باشد. تمام اینها تخیلی‌اند _ ایده‌هایی که نمی‌خواهند چیزی در جهان فیزیکی را توصیف کنند.

متن: جعبه‌ابزار فیلسوف, جولیان بگینی و پیتر فوسل

#روسو #جان_رالز #نیچه #جولین_بگینی #پیتر_فوسل

@volupte
عقیده‌ی شخصی من این است که فرایند استدلال فروید او را به پذیرش نوعی نهیلیسم ترغیب می‌کند, یعنی عقیده‌ای که همه سامانه‌های اخلاقی را توهم می‌انگارد. به نظر می‌رسد نیچه بر او تأثیر بسیار داشته است. با این حال, در سراسر کارهایش مفروضاتی اخلاقی و سیاسی وجود دارد _ درباره سرشت بشر, درباره اینکه هدف زندگی هدف سودمندگرایی یا فایده‌باوری به حداکثر رساندن لذت و به حداقل رساندن رنج باشد, درباره قرارداد اجتماعی ضمنی‌ای که شالوده جامعه باشد, و از این قبیل _ که دفاع محکمی برای سودمندگرایی یا فایده‌باوری و لیبرالیسم به وجود می‌آورد. فروید که هم از تجربیات سرمایه‌داری و هم تجربیات بولشویکی ناخشنود بود, در نامه‌ای در سال هزارونهصدوسی متذکر می‌شود,《من لیبرالی کهنه‌پرست باقی می‌مانم》

متن: نظریه‌های جبّاریت, راجر بوشه

#فروید #نیچه #راجر_بوشه

@volupte
نیچه مسؤول دشمنی با علم است, دشمنی‌ای که امروزه "پست‌مدرنیسم" می‌نامند. پست‌مدرن‌ها مانند نیچه محرّک و انگیزه‌ی علم را نه میل به دانستن, یعنی انگیزه‌ی علمی, بلکه میلی پیشاعلمی به قدرت می‌دانند. علم هم آزادمان می‌سازد و هم به بندمان می‌کشد. وَه چه نکته‌ای! چطور ما نفهمیدیم؟ پست‌مدرن‌ها چنان که از نامشان پیداست, بدیلِ مثبت یا تکمله‌ای برای علم در چنته ندارند. پست‌مدرن‌ها چنان به قدرت و وسائل آسایشی که علم فراهم کرده, خو گرفته‌اند که یارای دوری از علم را ندارند, بل تنها دستی را که به آنان غذا داده گاز می‌گیرند و آرامش خاطر می‌یابند.

متن: راهنمای فلسفه‌ی سیاسی, هاروی منسفیلد

#نیچه #هاروی_سی_منسفیلد

@volupte
جهان خشک و بی‌روحی که بعد از فروانداختن ردای متافیزیک دینی بر جای می‌ماند, هنوز به ما اجازه می‌دهد زندگی غنی و رضایت‌بخشی داشته باشیم. این رضایت خاطر را اغلب به اندیشه نیچه‌ای آفرینش خویشتن بنا بر ارزش‌های خویشتن ربط می‌دهند. ولی شاید, برخی از شیفتگان این اندیشه‌ها از اینکه چنین اندیشه‌هایی نیچه را به کجا می‌کشاند وحشت کنند. مبارزه, خودپسندی سلطه, بردگی, عدم حق حیات اکثریت, مردمانی که مجسمه شکست هستند, سنگدلی, جشنواره بی‌رحمی, و نابود کردن ضعیفان به جای دلسوزی برای آنان. اگر ثمره اندیشه نیچه واقعاً چنین جهانی است, بیشتر کابوسی را می‌ماند. این نتیجه‌گیری‌های وحشتناک نیچه‌ای, با گزاره‌های او درباره ارزش خودآفرینی و فقدان قانون اخلاقی بیرونی همخوانی ندارند. شاید برنامه‌های خودآفرینی افراد, از ارزش‌هایی پیروی کند که کاملاً با ارزش‌های او متفاوت باشد. برخی از ما خواستار تسلط بر همه چیز و اثبات خویشتن نیستیم. ما آزادیم تا از پذیرش هر گونه الگوی از پیش موجودی, خواه ساخته پروردگار باشد یا محصول فکر نیچه خودداری کنیم. ارزشمند شمردن خودآفرینی الزاماً به معنای این نیست که آن را تنها هدف زندگی, و چیزی بدانیم که هر چیز دیگری را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد.

خودآفرینی نیچه هر آنکه را بر سر راهش قرار بگیرد به کناری می‌راند, ولی خودآفرینی را می‌توان ارزشی در میان ارزش‌های دیگر دانست. برخی از کسانی که خودشان را می‌آفرینند, ممکن است برای دیگران نیز اهمیت قائل شوند و از آن خودپسندی و بی‌رحمی که نیچه می‌ستاید بیزار باشند. وی به خودآفرینی بی‌قیدوشرط باور داشت, و شاید چنین می‌اندیشید که تنها یک قدرت بیرونی می‌تواند مبنایی برای محدودیت باشد. ولی این فرضی اشتباه است. توجه من به اینکه چه نوع فردی هستم انگیزه من در برنامه خودآفرینی‌ام است و چرا نباید اهمیت دیگران برای من آن را محدود کند؟

کابوس نیچه‌ای از گزاره‌های نیچه برنمی‌خیزد, ولی پرسش آزاردهنده‌ای بی‌پاسخ مانده است. شاید افراد یا گروه‌هایی باشند که برنامه‌های خودآفرینی آن‌ها به《روح اصیل》نیچه نزدیک باشد و شاید از ارزش‌های تعادل‌آفرینی که برنامه‌های بی‌رحمانه آن‌ها را می‌تواند محروم کند بی‌نصیب باشند. آیا رنگ باختن قوانین اخلاقی به معنای این است که چیزی برای گفتن به نیچه‌ای‌های ضد اخلاق نداریم؟

متن: انسانیت: تاریخ اخلاقی سده‌ی بیستم, جاناتان گلاور

#نیچه #جاناتان_گلاور

@volupte
امروزه در بحث از《تبارشناسی》این گرایش هست که انگار تبارشناسی یک شگرد یا روش است که نیچه آن را اختراع کرده یا حتی آن را شکل مجزایی از استدلال می‌دانند که نیروی منطقی خاص خودش را دارد. اما نیچه هرگز حرفی حاکی از این نمی‌زند که معقد باشد تبارشناسی شیوه‌ی جدیدی برای فلسفه‌ورزیدن است که به تنهایی می‌تواند نوع خاصی از تفکر نقادانه به ارمغان آورد. راستش او از واژه‌ی《تبارشناسی》در مقام یک اصطلاح فنی استفاده نمی‌کند. (کاربردهای اصطلاح《تبارشناسی》و هم‌خانواده‌های آن در تبارشناسی اخلاق نسبتاً پراکنده است, همچنین او این اصطلاح را در هیچ‌کدام از آثار چاپ‌شده یا یادداشت‌های چاپ‌نشده‌اش در این بستر به کار نمی‌برد). او در عوض, معمولاً از به‌دست‌دادنِ《تاریخِ ارزش‌گذاری‌های اخلاقی》و《احساسات اخلاقی》مان یا عبارت‌های مشابه می‌گوید. پس دلیلی دال بر این نداریم که تبارشناسی برای نیچه چیزی مجزا از گفتن روایت تاریخی باشد.

کِن جِمز و کریستُف شورینگا

متن: متفکران بزرگ فلسفه‌ی اخلاق

#نیچه

@volupte
سرنوشت نیچه این بود مردی سربه‌زیر و حساس باشد, اما از روی آثارش _ معمولاً _ او را شخصیتی به‌غایت سرسخت با روحیه‌ای ناپلئون‌وار تصور می‌کنند. نیچه در حقیقت میشی در لباس گرگ بود. مسئله اکثر ما این است که نجابتمان ظاهری است. اما مشکل نیچه درست برعکس بود, و به همین دلیل او در مخمصه‌ی روحیِ بسیار غیرمعمولی گرفتار آمده بود; برایش بسیار بهتر می‌شد, اگر این اندازه محبوب نبود, اگر تاب آن را داشت که در زندگی درد و رنج بیش‌تری بر دیگران تحمیل کند.
...
چیزی که نیچه نمی‌خواست تحمل کند این بود که به قول فیلیپ لارکین《از تمام آنچه برای ذهن و خیال جذاب است تنها ذره‌ای کوچک از عقل یا وجدان اخلاقی اجازه‌ی عبور می‌گیرد.》اگر خیال نیچه مجذوب صحنه‌هایی از تاریخ بشر می‌شد که کسانی را به تصویر می‌کشد که《از میان صفوف هولناک قتل و آتش‌افروزی و تجاوز و شکنجه طوری با نشاط و آرامش خیال پدید می‌آیند که گویی خطایی جز یک شیطنت بچگانه مرتکب نشده‌اند و تازه عقیده هم دارند که ماده‌ی خام بسیار فراوانی برای سرود و ستایشِ شاعران فراهم کرده‌اند》, آن‌گاه نتیجه‌اش برای نیچه این بود که فکر می‌کرد باید طرفدار وجود چنین انسان‌هایی باشد. روشن است که از نظر او این‌جا پای صداقت و یکرنگی در میان است. تصویرِ سبکِ خاصی از زندگی برای او بسیار هیجان‌انگیز بود, به همین دلیل فکر می‌کرد این نوعی دورویی است, اگر مصادیقِ واقعیِ آن تصویر را تأیید نکند. ترسی که این‌جاست, ترس از گرفتارشدن در دام احساساتی‌گری یا چیزی شبیه به آن است; اگر تخیل کسی مجذوب سبک خاصی از زندگی است, اما مصداق واقعی آن سبک مایه‌ی انزجار او می‌شود آن‌گاه مسلماً شکل خاصی از احساساتی‌گری یا نوعی خودفریبی در تخیل این شخص راه دارد. او یا باید واقعاً بکوشد که در آن شرایط زندگی کند یا باید در پی دوری‌گزیدن از آن باشد, و برای این کار یا باید آن خیال را به کل نابود کند یا به خود بقبولاند که در نهایت از آن نوع زندگی بیزار نیست.

متن: فلسفه‌ی زندگی, کریستوفر همیلتن

#نیچه #کریستوفر_همیلتن

@volupte
نیچه می‌گوید مسیحیت نظام و نگرشی منسجم و کامل به امور است. اگر یکی از مفاهیم اصلی آن یعنی اعتقاد به خدا را بردارید, همه‌چیز را خراب می‌کنید; هیچ‌چیز اساسی‌ای در دستتان نمی‌ماند. مسیحیت فرض می‌گیرد که انسان نمی‌داند _ نمی‌تواند بداند _ چه چیزی برایش خوب است و چه چیز بد: انسان به خدا معتقد می‌شود و بعد فقط خدا این چیزها را می‌داند. اخلاق مسیحی امری مطلق است; منشأ آن متعال است; فراتر از نقد است و کسی حق نقد ندارد; این‌ها درست است ولی فقط در صورتی که خدا حقیقت داشته باشد _ برپایی و سقوط این نظام به وجود و عدم خداست.

متن: تاریخ فلسفه غرب (٤), آنتونی کنی

#نیچه #آنتونی_کنی

@volupte
چه چیز موجب قهرمانی است؟ همزمان به استقبال بزرگترین اندوه و بزرگترین امید خود رفتن. به چه چیز ایمان داری؟ معتقدم که وزن همه چیز را باید از نو تعیین کرد.
وجدانت چه می‌گوید؟《باید آن شوی که هستی》.
بزرگترین خطر در کجاست؟ در ترحم.
چه چیز را در دیگران دوست داری؟ آرزوهایم را.
چه کسی را بد می‌دانی؟ آن کس که همیشه مایل است دیگران را شرمنده کند.
انسانی‌ترین کار نزد تو چیست؟ کسی را شرمسار نکردن.
نشان به دست آمدن آزادی چیست؟ دیگر از خود شرمسار نبودن.

متن: حکمت شادان, فردریک ویلهلم نیچه

#نیچه

@volupte
به گفته‌ی نیچه, متعالی‌ترین ارزش‌ها _ رحم و نوع‌دوستی _ از دل نفرت و میل به انتقام در وجود کسانی که نجبا بر ایشان مهار زده‌اند برمی‌خیزد. آنچه نیچه از این معنا مراد کرده است هم توصیفی تاریخی است از چیزی که به واقع حادث شده است و هم دریافتی است درباره‌ی خصوصیات روانی کسانی که آن را پدید آوردند. عوام‌الناس, که نمی‌توانستند سودای نحوه‌ی زندگی نجبا را در سر بپزند, در ناکامی خویش نظام ارزشی خوب/ بد را واژگون کردند. آن‌ها نگرش اخلاقی خود را, که سعی در براندازی وضع موجود داشت, به جای نگرش اخلاقی نجبا نشاندند. اخلاق عوام‌الناس شیوه‌ی زندگی نجبا را, که بر قدرت و خلق‌وخوی سلحشوران تکیه داشت, شر اعلام کرد; [بر این اساس, شیوه‌ی زندگی] تیره‌بختان, فقرا و فروپایگان خیر بود.

متن: آثار کلاسیک فلسفه, نایجل واربرتون

#نیچه #نایجل_واربرتون

@volupte
نیهیلیست کسی است که جهان را چنین قضاوت می‌کند: آن است که نباید باشد, و جهانی که باید باشد وجود ندارد.

نیچه
...

مرگ خدا دو پیامد دارد _ سردرگمی (نیهیلیسم منفعل) و نومیدی (نیهیلیسم رادیکال). سردرگمی, چون اگر ارزش‌های والا محو شوند,《بعد دیگر چیزی نمی‌ماند که انسان به آن بچسبد و با آن راهش را پیدا کند》. نیهیلیسم منفعل نتیجه‌ی بی‌ارزش شدن تدریجی ارزش‌های والاست, که درنتیجه به جهانی بدون ارزش می‌انجامد. از سوی دیگر, نومیدی همچون بصیرتی می‌نماید که جهان ایدئال نمی‌تواند در این جهان تحقق یابد. بنا بر نیهیلیسم منفعل (سردرگمی), آنچه مشکل دارد ارزش‌های ماست و نه خود جهان; بنا بر نیهیلیسم رادیکال (نومیدی) ریشه‌ی مشکل در ارزش‌های ما نیست, بلکه در جهان است آن‌گونه که هست.

متن: نیهیلیسم, بولنت دیکن

#نیچه #بولنت_دیکن #نیهیلیسم

@volupte
هم اسپینوزا و هم نیچه《اراده‌ی آزاد》را نفی می‌کنند. نزد اسپینوزا, اراده《تنها می‌تواند علت ضروری خوانده شود》. چون علتی پشت هر چیزی هست, اراده نیز علتی دارد. بنابراین, آنچه حادث به نظر می‌رسد به این دلیل چنین می‌نماید که ما دانشی از《جوهر》آن نداریم, یعنی دانشی از شبکه‌ی عِلّی پشت آن. به همین ترتیب, نزد نیچه,《هیچ اراده‌ای, به معنی علتی بدون علت, وجود ندارد》.《عقیده‌ی نادرست اراده‌ی آزاد》را ادیان《پرداخته‌اند》تا انسان را در مقابل یک موجودیت متعالی پاسخ‌گو کنند. با این حال, نزد نیچه, اراده‌ای هست که آزاد نیست: خواست یا اراده‌ی معطوف به قدرت, که نه نوعی علت《آزاد》بلکه نتیجه‌ی رانه‌های ناخودآگاه است.

متن: نیهیلیسم, بولنت دیکن

#اسپینوزا #نیچه #بولنت_دیکن

@volupte
روان‌شناسی در نزد افراد سالم محلی از اعراب ندارد. تمام آگاهی‌ها از رنج کشیدن بر می‌آید,《همیشه درد در پی شناخت دلیل است, در حالی که لذت مایل است در همان جایی که هست بماند و به عقب سرش نگاه نکند》.《در دردکشیدن همیشه حساس‌تر می‌شویم》رنج همیشه می‌کاود و می‌خراشاند و زمین روح را شخم می‌زند و عمل حفر درونی را به‌سان خیش انجام می‌دهد و خاک را سبک می‌کند, تا از نو بذرپاشی معنوی انجام گیرد.《درد الیم آخرین ناجی ذهن است, فقط این درد می‌تواند ما را ملزم کند که به عمق وجودمان رخنه کنیم》. کسی که این سلامتی را از دست رفته می‌دید, به خود حق می‌دهد که این کلامِ پر غرور را به زبان آورد:《زندگی را بهتر می‌شناسم. چون بسیار اتفاق افتاده است, که هر آن, آن را از دست بدهم》.

متن: نیچه, اشتفان تسوایگ

#نیچه #اشتفان_تسوایگ

@volupte
- بیشترین لذت هستی, زندگی کردن با خطر است.

- رفتار پرطمطراق به بزرگ بودن ربطی ندارد. هرکس که به این رفتار نیاز دارد, قلابی است... از هرچه آدم جالب‌توجه است بهراسیم!

- مهم شور ابدی است و نه زندگانی ابدی.

- تو فقط یک حکم داری: پاک باش.

- ماری که نتواند پوست بیاندازد, از دست می‌رود.
به همین منوال وقتی ذهنی برای تغییر دچار مانع شود, دیگر ذهن نیست.

- یک انسان بزرگ, پس از تحمل فشار و شکنجه, در نهایت در تنهایی‌اش فرو می‌رود.

- اگر مدت زمانی طولانی به پرتگاهی نگاه کنی, پرتگاه هم تو را نگاه خواهد کرد.

- بزرگی, در ارایه راه است.

فریدریش ویلهلم نیچه

#نیچه

@volupte
نیچه پیش‌گیری از رنج را نفی می‌کند. رنج بخشی از زندگی است و باید تملک و تأیید شود. نیچه به آن‌چه موعظه می‌کرد عمل می‌نمود. او از سردردهای میگرنی و سوءهاضمه به‌شدت رنج می‌برد, اما سعی می‌کرد در قبال زندگی خود موضعی کاملاً مثبت داشته باشد. او قصد داشت چنان مثبت باشد که بتواند با شادمانی همین زندگی را بارها و بارها بپذیرد _ کاری که می‌توانستیم انجام دهیم اگر زمان دورانی می‌بود و همه‌ی رویدادها در《بازگشتی جاودانه》عیناً تکرار می‌شدند. (گاهی اوقات به‌نظر می‌رسد که او به چنین چیزی واقعاً باور دارد.) صرف کردن عمرمان برای پیش‌گیری از رنج, درافتادن به‌دام ترحم است, و ترحم نوعی اهانت به کسی است که مورد ترحم قرار می‌گیرد. آرمان‌های اخلاقی که به ما می‌گویند برای دیگران زندگی کنیم و بر خود کنترل داشته باشیم, بازمانده‌ی زیستن در گله است تا در برابر افراد خطرناک, به‌ناگزیر از خود دفاع کند. این‌ها صرفاً جعلیاتی هستند که در مورد نحوه‌ی رفتار ما حرفی برای گفتن ندارند.

متن: وزن چیزها, جین کازز

#نیچه #جین_کازز

@volupte
Ещё