Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)

Канал
Логотип телеграм канала Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)
@volupteПродвигать
1,17 тыс.
подписчиков
1,48 тыс.
фото
7
видео
22
ссылки
"نقطه‌ی آغازين هميشه كامجویی(وولوپته) است؛ تكانه‌ی لذتی كه در رويارويی با اثر هنری به انسان دست می‌دهد. بعد منتقد گامی جلوتر می‌گذارد تا چرايی اين لذت را تحليل كند." https://www.instagram.com/volupte_art_and_culture?igsh=Z ادمین: @hoomanh71
* سراپا عیب است آن که هیچ عیبی ندارد.
آن که دوستم می‌دارد باید اندکی زمینی باشد.

اَلفرد تنیسون

* برخلافِ گفته‌ی پاسکال، ما عاشقِ فضیلت‌ها نمی‌شویم، بلکه عاشقِ اشخاص می‌شویم، گاه همان‌قدر به خاطرِ عیب‌هایشان که به خاطرِ فضیلت‌هایشان.

ژاک ماریتَن

* عشق به شرطی می‌تواند شکوفا شود که آزاد و خودجوش باشد؛ فکرِ وظیفه آن را می‌کشد. گفتنِ این‌که وظیفه‌ات این است که او را چنین و چنان دوست بداری مطمئن‌ترین راهِ ایجادِ تنفر از اوست.

برتراند راسل

* عشق مسئله‌ی احساس است نه اراده، و من نمی‌توانم دوست بدارم زیرا که چنین می‌خواهم، یا حتی زیرا که چنین وظیفه دارم (من نمی‌توانم مجبور به عشق شوم)؛ بنابراین وظیفه‌ی دوست داشتن بی‌معناست.

ایمانوئل کانت

* می‌دانیم که در همه‌ی هنرها هر که از عشق درس آموخته باشد بلندآوازه می‌شود، و آن که از عشق محروم باشد در تاریکی می‌ماند.

افلاطون

* تصویری که شعر از عشق به ما می‌دهد بسیار عاشقانه‌تر از خودِ عشق است. ونوس آن‌چنان زیبای عریان و پر شور و بی‌تابی نیست که در شعرِ ویرژیل نمایان می‌شود.

میشل دو مونتنی

متن: کتاب عشق، گردآوری و ترجمه‌ی زهره شادرو، نشر کارنامه

#آلفرد_تنیسون #ژاک_ماریتن #برتراند_راسل  #کانت #افلاطون #دومونتنی

@volupte
* عشق مقدم بر زندگی‌ست،
مٶخر بر مرگ،
سرآغازِ آفرینش و
مفسرِ حیات.

امیلی دیکینسون

* عاشق و معشوق از یک چیزِ واحد لذت نمی‌برند. لذتِ یکی در دیدنِ معشوق است، و لذتِ دیگری در توجهِ عاشق.

ارسطو

* عشق باید همان‌قدر نور باشد که آتش.

هنری دیوید تورو

* پایان دادن به عشق آسان‌تر است از کاهش دادنِ آن.

سنکا

* چیزی را آرزو کردن یا به‌شدت دوست داشتن به منزله‌ی قرار دادنِ خود در یک وضعیتِ آسیب‌پذیر است؛ یعنی ممکن است، اگر نه محتمل، آن‌چه را که بیش از همه خواهانش هستیم از دست بدهیم.

تنسی ویلیامز

متن: کتاب عشق، گردآوری و ترجمه‌ی زهره شادرو، نشر کارنامه

#امیلی_دیکینسون #ارسطو #هنری_دیوید_ثورو #سنکا #تنسی_ویلیامز

@volupte
* اگر ناچار باشم بگویم که چرا دوستش می‌داشتم، گمان می‌کنم تنها چنین پاسخی می‌دادم: زیرا که او او بود، زیرا که من من بودم.

میشل دومونتنی

* اگر به مردی که شیفته‌وار عاشق است بگویید که فریب خورده و شاهدانِ بسیاری بر دروغ‌گوییِ معشوقش بیاورید، به احتمالِ بسیار چند کلمه‌ی محبت‌آمیزِ معشوق همه‌ی آن شهادت‌ها را باطل خواهد کرد.

جان لاک

* محبتِ متقابلِ دو انسان را نمی‌توان از روی تعدادِ کلماتی که رد و بدل می‌کنند سنجید.

میلان کوندرا

* بعد از این همه سال می‌فهمم که آن اوایل درباره‌ی حوا اشتباه می‌کردم؛ بیرون از بهشت با او زندگی کردن بهتر است تا درونِ بهشت بدونِ او.

مارک توئین

* عشق یا پس‌مانده‌ی چیزی‌ست که زمانی بزرگ بوده، یا پاره‌ای از چیزی‌ست که رشد خواهد کرد و در آینده به چیزی بزرگ بدل خواهد شد. اما در حال حاضر ارضاکننده نیست، بسیار کم‌تر از آن چیزی‌ست که انتظار داریم.

آنتون چخوف

متن: کتاب عشق، گردآوری و ترجمه‌ی زهره شادرو، نشر کارنامه

#دومونتنی #جان_لاک #میلان_کوندرا #مارک_تواین #آنتوان_چخوف

@volupte
* سختی‌هایی که برای پرهیز از عشق بر خود روا می‌داریم اغلب بی‌رحمانه‌تر از سختی‌هایی‌ست که معشوق بر ما روا می‌دارد.

فرانسوا دو لاروشفوکو

* همه‌ی آدم‌ها از آن [عشق] حرف می‌زنند، ولی آن‌هایی که تجربه‌اش کرده‌اند نقره‌داغ شده‌اند... فقط احمق‌ها بارها عاشق می‌شوند.

ارنست همینگوی

٭ کسی را دوست داشتن یعنی پیر شدن با او را پذیرفتن.

آلبر کامو

٭ از عشق ترسیدن از زندگی ترسیدن است، و کسانی که از زندگی می‌ترسند در حکمِ مرده‌اند.

برتراند راسل

* چه‌قدر انسان جسور می‌شود وقتی که مطمئن است کسی دوستش دارد.

زیگموند فروید

* در عشقِ خود دلیر باشید! با عشقِ خود می‌باید رویارو شوید باکسی که شما را به هراس می‌افکند.

فریدریش نیچه

* تصاحبِ آن‌چه دوست می‌داریم بسیار شادی‌بخش‌تر از خودِ عشق است.

مارسل پروست

* عشق ادعای مالکیت نمی‌کند، بلکه آزادی می‌بخشد.

رابیندرانات تاگور

* عشق ما را یا بالا می‌برد یا پایین می‌آورد، نمی‌گذارد خودمان باشیم.

گوستاو لوبون

* به رغمِ هشدار تو که هیچ‌کس هرگز به خاطرِ یک زن تغییر نمی‌کند، من فکر می‌کنم که ما هر دو کمی تغییر خواهیم کرد. فایده‌ی عشق چیست اگر هر دو با کرختی همان بمانند که بودند؟

مِری مک کارتی

* عاشق بودن صرفاً یعنی در حالتِ هپروتِ دائمی بودن _ یک مرد جوان معمولی را با یک خدای یونانی و یک زنِ جوانِ معمولی را با یک الاهه عوضی گرفتن.

اِیچ. اِل. مِنکِن

* مردی که جوانی‌اش را وقفِ جاه‌طلبی می‌کند و عشق را ندیده می‌گیرد خواهد فهمید که نانِ زندگی را بدونِ مربا خورده است.

هلن رولَند

* ای عشق، عشقِ جوانی، که تاجی از گلِ سرخ بر سر داری! بگذار دانایان و بدبینان یاوه بگویند هر آن‌چه می‌خواهند، این روزها، و تنها این روزها، سال‌های ناخوشِ زندگی را جبران می‌کنند.

لرد بایرون

* راه نگه داشتنِ شوهر این است که حسادتش را کمی تحریک کنند؛ راهِ از دست دادنش هم این است که حسادتش را کمی بیش‌تر تحریک کنند.

اِیچ. اِل. مِنکِن

* حسادت احساسِ دردناکی‌ست؛ اما بدونِ سهمی از آن، احساسِ دل‌پذیرِ عشق به‌دشواری می‌تواند با همه‌ی شور و توانِ خود زنده بماند.

دیوید هیوم

* وقتی که عشق هست، می‌توان حتی بدونِ خوش‌بختی زندگی کرد.

فیودور داستایفسکی

* نهایتِ خوش‌بختی در زندگی رسیدن به این یقین است که دوست‌مان دارند؛ به‌ خاطرِ خودِ ما، یا حتی بهتر از آن، به رغمِ خودِ ما.

ویکتور هوگو

* درمان‌های قطعیِ بسیاری برای عشق هست، اما سریع‌ترین و مطمئن‌ترین درمان این است: یک عشقِ دیگر.

هلن رولَند


متن: کتاب عشق، گردآوری و ترجمه‌ی زهره شادرو، نشر کارنامه

#دولاروشفوکو #همینگوی #آلبر_کامو  #برتراند_راسل #فروید #نیچه #مارسل_پروست  #تاگور #گوستاو_لوبون #مری_مک_کارتی #ایچ_ال_منکن #هلن_رولند #بایرون #هیوم #داستایفسکی #ویکتور_هوگو

@volupte
* احترام و عشق باید چنان متناسب باشند که یک‌دیگر را حفظ کنند بی‌آنکه احترام عشق را خفه کند.

بلز پاسکال

* احترام برای پر کردنِ جای خالیِ عشق اختراع شده است.

لِف تولستوی

* همان‌طور که عشقِ بدون احترام دمدمی و ناپایدار است، احترامِ بدونِ عشق بی‌رمق و سرد است.

جان هوکسوُرت

* ازدواج موفق مستلزمِ بارها عاشق شدن است، و همیشه عاشقِ همان شخص.

مینیان مک لاکین

* نه‌تنها دوست دارم که دوستم بدارند، بلکه دوست دارم که این را به من بگویند... قلمروِ سکوت در آن سوی گور به‌قدرِ کافی فراخ است.

جورج الیوت

* خاصیتِ عشق این است که ما را هم بی‌اعتمادتر و هم زودباورتر می‌کند، و باعث می‌شود که به معشوقِ خود زودتر از هر زنِ دیگری بدگمان شویم، و انکارهایش را نیز آسان‌تر باور کنیم.

مارسل پروست

* تنها اندکی امید برای تولدِ عشق کافی‌ست. چه بسا امید پس از چند روزی از دست برود، با این همه عشق زاده شده است.

استاندال

* عشق می‌تواند گاه سخت‌ترین طوفان‌ها را تاب بیاورد، اما نمی‌تواند سرمای قطبی و طولانیِ بی‌اعتناییِ محض را تحمل کند.

والتر اسکات

* وقتی که آدم عاشق است هیچ‌چیز آن‌قدر عجیب نیست که بی‌تفاوتیِ کاملِ دیگران.

ویرجینیا وولف

* در جدایی سخنانِ محبت‌آمیز را کسی می‌گوید که عاشق نیست.

مارسل پروست

* عشق... با لذتِ نگریستن به یک‌دیگر زاده می‌شود، با ضرورتِ دیدنِ یک‌دیگر پرورده می‌شود، و با عدمِ امکانِ جدایی به آخر می‌رسد!

خوسه مارتی

متن: کتاب عشق، گردآوری و ترجمه‌ی زهره شادرو، نشر کارنامه

#پاسکال #تولستوی #جان_هوکسورت #مینیان_مک_لاکین #جورج_الیوت #مارسل_پروست #استاندال #والتر_اسکات #ویرجینیا_وولف #خوسه_مارتی

@volupte
بشر دیرزمانی است این اعتقاد را پشت سر نهاده است که زنان نباید حق رأی داشته باشند. کسی دیگر بر این باور نیست که زنان باید در اسارت شخصی به‌سر برند و هیچ‌گونه اندیشه، خواسته یا اشتغال مستقلی نداشته باشند و فقط شوهران، پدران یا برادران خویش را در خانه خدمت گزارند. به زنان بی‌شوهر، و تا حدی به زنان شوهردار، اجازه داده می‌شود که مانند مردان اموالی را به تملک خویش درآورند و دارای علائق نقدی و تجاری باشند. همه مناسب و صحیح می‌دانند که زنان به تفکر بپردازند، نویسندگی کنند و آموزگار باشند. وقتی این موضوعات مورد پذیرش قرار گرفت، عدم صلاحیت سیاسی [زنان] دیگر اساس و مبنایی نخواهد داشت. جریان کلی اندیشه‌ی دنیای نو، بیش از پیش به این تأکید دارد که در برابر دعوی اجتماع از باب تعیین تکلیف برای افراد _ یعنی افراد برای چه شایسته‌اند و برای چه شایسته نیستند و چه باید بکنند و چه نکنند _ آوای مخالف سر دهد. اگر اصول سیاست و اقتصاد سیاسی جدید مفید فایده باشد، فایده‌اش در اثبات آن است که فقط خود افراد می‌توانند حقاً درباره‌ی این موضوعات داوری کنند؛ و در آزادی کامل انتخاب، هر آن‌جا که تفاوت‌های حقیقی در استعدادها وجود داشته باشد، شمار عظیمی از افراد در پی اموری می‌روند که برای آن‌ها، به‌طور میانگین، بهترین شایستگی را دارند، و فقط کارهای استثنایی در دست افراد استثنایی قرار خواهد گرفت. سیر کلی پیشرفت‌های اجتماعی نوین تنها در صورتی می‌توانسته راستای درستی داشته باشد که یکسر هرگونه قید و شرطی را باطل سازد که آدمی را از اختیارکردن هر شغل شرافتمندانه‌ای بازمی‌داشته است.

متن: حکومت انتخابی، جان استوارت میل، ترجمه‌ی علی رامین، نشر نی

#جان_استورات_میل

@volupte
هر انسانی دوگونه نفع دارد: منافعی که پروای‌شان را دارد و منافعی که پروای‌شان را ندارد. هر انسانی دارای منافع خودخواهانه و غیرخودخواهانه است، و یک انسان خودخواه، عادت نگریستن به منافع اول و روی برگرفتن از منافع دوم را در خویش پرورده است. هر انسانی دارای منافع آنی و منافع دور است، و انسان کوته‌نگر کسی است که پروای منافع آنی را دارد و از منافع دور غافل است. چنان‌چه ذهن فرد مألوف بر آن باشد که اندیشه‌ها و خواسته‌های خود را یکسر بر منافع آنی متمرکز سازد، این موضوع اهمیتی ندارد که در بررسی و ارزیابی صحیح، منافع دور ممکن است در خور توجه بیشتر باشد. ... در وجه میانگین، انسانی که به دیگران، به کشورش یا به افراد بشر توجه دارد از انسانی که چنین توجهی ندارد، شادکام‌تر است؛ ولی چه سود که این آیین را در گوش فردی فرو خوانیم که جز به رفاه یا ثروت خویش به چیزی نمی‌اندیشد؟ و اگر هم بخواهد نمی‌تواند پروای دیگران را داشته باشد. همانند آن است که برای کرمی که بر زمین می‌خزد سخن سر دهیم که چقدر برایش بهتر می‌بود اگر می‌توانست عقاب باشد.

متن: حکومت انتخابی، جان استوارت میل، ترجمه‌ی علی رامین، نشر نی

#جان_استورات_میل

@volupte
در میان دو نوع حکومتِ به‌خواست مردم، آن نوع حکومتی بهتر است که هرچه وسیع‌تر کارکردهای اجتماعی آنان را می‌گستراند؛ یعنی از یک‌سو کم‌ترین شمار افراد را از حق رأی محروم می‌کند و از سوی دیگر زمینه‌ی بیش‌ترین حد مشارکت و همکاری مردم را در جزئیات امور قضایی و اجرایی (البته تا آن‌جا که با دیگر هدف‌های مهم هماهنگ باشند) فرا می‌آورد؛ مانند شرکت و حضور در هیئت منصفه‌ی دادگاه‌ها، احراز مقامات شهرداری، و فراتر از همه، بیش‌ترین همکاری برای نشر افکار و آزادی بیان، به‌وجهی که نه‌تنها زنجیره‌ی کم‌شماری از افراد، بلکه تمامی اجتماع، تا حد معینی، شریکان مستقیم کار حکومت باشند و از آموزش و تمرینات فکری و ذهنی حاصل از آن سهم برند.

متن: حکومت انتخابی، جان استوارت میل، ترجمه‌ی علی رامین، نشر نی

#جان_استورات_میل

@volupte
مجلس در آن واحد هم مرجع شکوه‌های مردم است و هم بازتابنده‌ی نظرات آنان؛ صحنه‌ای است که در آن نه‌تنها نظر کلی ملت، بلکه هر بخش از آن و تا حد امکان نظر هر فرد برجسته‌ای که در آن جای دارد، می‌تواند خود را در غایت فروزندگی برتاباند و باب مباحثه را بازگشاید؛ جایگاهی که هر شهروند در آن می‌تواند به یافتن شخصی دل بندد که به‌خوبی خویش و یا بهتر از خویش، نظر و اندیشه‌اش را بازگوید _ و نه‌تنها در برابر دوستان و هواداران، بل رویاروی مخالفان چنین کند و از آزمون مقابله با عقاید مخالف بگذرد؛ جایگاهی که در آن کسانی که نظرهاشان مغلوب نظرهای دیگران می‌شود، از شنیده‌شدن نظرهاشان احساس خرسندی می‌کنند، و نه‌تنها از روی میل و اراده، بلکه بر اساس دلایلی برتر، نظر خویش را کنار می‌نهند و در برابر نمایندگان اکثریت ملت سر فرو می‌آورند؛ جایگاهی که در آن هر حزب یا نظرگاهی در کشور می‌تواند قوای خود را برهم نهد [و موقع خویش را به‌درستی بازسنجد] و از هر وهمی در باب شمار یا قدرت هواداران خود برهد؛ جایگاهی که در آن هر نظری که پایگاه تواناتری در میان ملت دارد خود را همچون نظر غالب برمی‌نمایاند و با قوای خود در برابر حکومت صف می‌آراید، و چون توان برترِ آن نظر بازنموده شد، حکومت بی‌نیاز از بهره‌گیری از قدرت خود به سر فرود آوردن در برابر آن مجاب و وادار می‌شود؛ جایگاهی که دولتمردان می‌توانند خود را، به دلالتی استوارتر از هر دلالت دیگر، بی‌گمان سازند که کدام عناصر فکری و توانمندی در حال برآمدن‌اند و کدام در حال برافتادن و بدین‌سان خواهند توانست که افعال خود را نه‌تنها با نگرش به ضرورت‌های موجود، بلکه با اعتنا به گرایش‌های روینده، شکل دهند. دشمنان مجلس اتنخابی اغلب آن‌ها را همچون محل‌هایی برای سخنگویی صرف و پر حرفی، به سُخره می‌گیرند. کم‌تر استهزایی این چنین نارواست. من نمی‌دانم چگونه یک مجلس انتخابی می تواند کاربردی سودمندتر از محل سخن‌گفتن داشته باشد آن‌جا که موضوع سخن، بزرگ‌ترین مسائل عمومی کشور و هر جمله‌ی آن بازتابنده نظر جمع مهمی از افراد ملت و یا نظر فردی باشد که چنین جمعی از مردم امین خود دانسته‌اند.


متن: حکومت انتخابی، جان استوارت میل، ترجمه‌ی علی رامین، نشر نی

#جان_استورات_میل

@volupte
نهادهای سیاسی (هرچند هم که گاه انکار شود) برساخته‌ی آدمیان است، و خاستگاه و تمامی وجودشان مرهون اراده‌ی انسان است. چنین نبوده است که افراد صبح روزی تابستانی از خواب برخیزند و بنگرند این نهادها خودبه‌خود از زمین روییده‌اند. هیچ‌یک از این نهادها شبیه درختانی نیست که چون کاشته شدند، زمانی هم که آدمیان در خواب‌اند همچنان به رشد خود ادامه دهند. نهادهای سیاسی در هر مرحله از وجود، چیست و چون‌شان بازبسته‌ی کرد و کار ارادی آدمیان است و بنابراین، مانند همه‌ی چیزهای برساخته‌ی بشر می‌توانند خوب یا بد ساخته شوند. ممکن است در ساخت‌شان بصیرت و مهارت به کار رود یا نرود. و نیز برای مردمی که بر اثر فروگذاشت خود یا فشارهای خارجی نتوانسته‌اند با استفاده از  روش‌های تجربی و رفع هر خطا به‌محض ظهور، حکومتی بر پایه‌ی قانون از بهر خویش فرا آورند، یا قدرتمندانی که از آن عمل زیان می‌دیده‌اند مانع کار شده‌اند، این تأخیر در پیشرفت سیاسی زیان سنگینی بوده است؛ ولی دلیل آن نیست که آن‌چه به حال دیگران مفید بوده به حال ایشان سودمند نباشد یا هر وقت در آینده به برگرفتن آن عزم کنند، بهره‌مند نشوند.

متن: حکومت انتخابی، جان استوارت میل، ترجمه‌ی علی رامین، نشر نی

#جان_استورات_میل

@volupte
پاس داشتن عناصر مختلف طبیعت در دین زرتشتی امری مشهود است. آتش و آب محترم شمرده می‌شوند و از آلودگی آنها ممانعت به عمل می‌آید و کسانی که آنها را بیالایند مرتکب بزرگترین تخلف اخلاقی شده‌اند و شدیداً مجازات می‌شوند؛ همه‌ی اینها نشان می‌دهند که پیوند میان طبیعت و دین به هیچ وجه گسسته نشده است. اما چناچه به جای بررسی عقاید جزمی و امور شعائری، توجه خود را به آن انگیزه‌های دینی که زیرساخت آنهاست مبذول داریم درمی‌یابیم که این پرستش ظاهریِ طبیعت به رابطه‌ی متفاوتی ارجاع می‌کند. در دین ایرانی عناصر طبیعت به خاطر خودشان محترم شمرده نمی‌شوند، آنچه آنها را حائز اهمیت ساخته است جایی است که آنها در یک گزینش بزرگ دینی _ اخلاقی اشغال کرده‌اند؛ یعنی موضعی است که آنها در نبرد میان روح نیکی با روح بدی برای سلطه‌ی بر جهان انتخاب کرده‌اند. در این نبرد هر جوهر مادیِ طبیعی در مکانی که برایش اختصاص یافته قرار گرفته و وظیفه‌ای را انجام می‌دهد که برایش تعیین شده است. همان‌گونه که انسان باید میان این دو قدرت اساسی در طرف یکی از آن دو قرار بگیرد همین‌طور نیز نیروهای مختلف طبیعت باید طرف یکی از این دو را بگیرند یا باید در جهت حفظ و نگهداری خدمت کنند یا در جهت ویرانی و نابودی. تقدس دینی عناصر و نیروهای طبیعت به خاطر همین نقش است نه شکل فیزیکی یا قدرتشان.

متن: فلسفه‌ی صورتهای سمبلیک، ارنست کاسیرر، ترجمه‌ی یدالله موقن، نشر هرمس

#ارنست_کاسیرر

@volupte
بشر [در مرحله‌ی جادویی] در خود _ آگاهی خویش، خود را مسلط بر طبیعت می‌داند، گرچه این قدرت بر طبیعت فقط خیالی و آرزوییِ محض است. ... این قدرت، به طور عام، قدرتی مستقیم بر طبیعت است و قابل مقایسه با قدرت غیر مستقیمی نیست که انسان از طریق آلات و ابزارهای خود بر طبیعت اِعمال می‌کند. قدرتی که انسان کاردان بر بعضی اشیای طبیعی اِعمال می‌کند بر این پیش انگار متکی است که او از جهان اشیای طبیعی فاصله گرفته است؛ بدین معنی که این جهان برای او صورت خارجی پیدا کرده است، بنابراین مستقل از او [و آرزوهای او] شده و دارای خواص و قوانینی از آن خود شده است. پس اشیای طبیعی از لحاظ خواصشان نسبت به یکدیگر نسبتهای گوناگون دارند. ... برای پی بردن به این خواص و قوانین، ضروری است که انسان در خود آزاد شود؛ زیرا فقط هنگامی که او خود آزاد باشد می‌گذارد که جهان خارج، دیگر انسانها و نیز اشیای طبیعت، مستقل [از او و آرزوهایش] باشند.

هگل

متن: فلسفه‌ی صورتهای سمبلیک، ارنست کاسیرر، ترجمه‌ی یدالله موقن، نشر هرمس

#هگل

@volupte
از نظر تفکر اسطوره‌ای زاد و ولد صرفاً فرآیندهایی《طبیعی》نیستند که تابع قواعدی ثابت و جهانشمول باشند بلکه آنها اساساً وقایعی جادویی‌اند. عمل جفت‌گیری و عمل زایمان با یکدیگر به منزله‌ی علت و معلول مرتبط نمی‌شوند؛ آن دو، دو مرحله از یک رابطه‌ی علّی شناخته نمی‌گردند، دو مرحله‌ای که فقط میانشان فاصله‌ی زمانی وجود دارد. در میان بومیان استرالیا، که به نظر می‌رسد شکلهای اساسی توتمیسم را در خالصترین وجهش حفظ کرده باشند، این اعتقاد رواج دارد که آبستنی با بعضی مکانها، یعنی با مکانهای توتمی که در آنجا روحهای نیاکانشان به سر می‌برند، ارتباط دارد. هنگامی که زنی به این مکانها قدم می‌گذارد، روح نیا وارد کالبد او می‌شود تا دوباره متولد شود. فریزر کوشیده است تا کل نظام توتمی را بر اساس همین تصور تبیین کند. اما صرف‌نظر از اینکه آیا چنین تبیینی بر پایه‌ی چنین تصوری، بسنده و پذیرفتنی باشد یا نباشد، ولی این تصور بر چگونگی شکل‌گیری مفاهیم اسطوره‌ای جنس و نوع پرتو می‌افشاند. ... در تفکر اسطوره‌ای وحدت نوع اساساً منشأ جادویی دارد. آن عناصری که به قلمرو تأثیرات و نیروهای جادویی تعلق دارند و نقش مشترک جادویی معینی را ایفا می‌کنند، همیشه این تمایل را نشان می‌دهند که با یکدیگر درآمیزند و تجلیاتِ اینهمانی مستور اسطوره‌ای شوند.
...
آنچه در وهله‌ی نخست مطمح نظر اندیشه‌ی اسطوره‌ای است اعتقادش به اینهمانی جنس یا گونه است که تصور اینهمانی از رابطه‌ی جادویی متقابل میان انسان و جانور رشد می‌یابد؛ تصور تباری مشترک میان انسان و جانوران موضوعی فرعی و جزئی است.

متن: فلسفه‌ی صورتهای سمبلیک، ارنست کاسیرر، ترجمه‌ی یدالله موقن، نشر هرمس

#فریزر #ارنست_کاسیرر

@volupte
آگاهی اسطوره‌ای تغییر روز به شب، رویش و خشک شدن گیاهان و انتظام دوره‌ای فصلها را فقط با فرافکنی آنها به وجود بشری [یعنی پنداشتن اینکه آنها نیز نظیر انسان هستند] درک می‌کند. به سخن دیگر آنها را در آینه‌ی وجود خود می‌بیند. تصور وجود چنین رابطه‌ای به احساس اسطوره‌ایِ زمان می‌انجامد که پلی می‌شود میان شکلِ ذهنیِ زندگی و شهود عینیِ طبیعت. حتی در مرحله‌ی تفکر جادویی این دو به طور تنگاتنگی درهم تنیده شده‌اند و همین امر توضیح می‌دهد که چرا جادو ادعا می‌کند که می‌تواند سیر فرآیندهای عینی را به دلخواه خود تغییر دهد. زیرا از دیدگاه تفکر جادویی، بر مسیر خورشید و سیر فصلها قانونی تغییرناپذیر حاکم نیست بلکه سیر آنها تابع نیروهای اهریمنی است و ازاین‌رو در دسترس نیروهای جادویی. گوناگونترین شکل جادوی قیاسی در خدمت این هدف قرار دارند که نیروهایی را که موجب حرکت خورشید می‌شوند و فصول سال را پدید می‌آورند تحت تأثیر قرار دهند؛ یعنی یا این نیروها را تقویت یا آنکه فعالترشان کنند. مراسم رایجی را که حتی امروزه با فرارسیدن بهار و پاییز و بویژه با آمدن زمستان (مراسم شب یلدا) و تابستان برگزار می‌شوند هنوز هم این شهود اولیه را نشان می‌دهند که فقط حجاب نازکی روی آن پوشانده شده است. اجرای نمایشهایی که در آنها بازیگران در نقش موجودات اساطیری ظاهر می‌شوند و جشنهای مختلفی که برگزار می‌گردند مانند: تیری که روز اول ماه مه بر می‌افرازند و آن را با رنگها و گلهای گوناگون می‌آرایند و گرداگردش می‌رقص‌اند و در جشنهای شبهای ماه مه و کریسمس و عید رستاخیز مسیح و فرارسیدن تابستان که تاج گل بر سر می‌نهند و آتش‌بازی می‌کنند همه‌ی این مراسم بر پایه‌ی این برداشت برگزار می‌شوند که نیروی حیاتبخش خورشید و نیروهای طبیعی روینده‌ی گیاهان را باید با فعالیت انسان، یعنی برگزاری مراسم مربوطه، یاری داد و به این طریق آنها را در برابر نیروی دشمن محافظت کرد. وجود این رسوم در نواحی مختلف جهان مٶید این است که این‌گونه تصورات و برداشتها به شکل اساسی آگاهیِ اسطوره‌ای ارتباط دارند... . نخستین《حسّ مراحلِ》اسطوره‌ای می تواند زمان را فقط در این قالب درک کند که هر چیزی که آمدن و رفتش موزون است و هر چیزی که در زمان حرکت می‌کند باید به نوعی برایش حیات قائل شد.

بنابراین اسطوره چیزی از نوع عینیتی که در مفهومِ فیزیک نظریِ زمان یا زمانِ مطلقِ نیوتونی بیان می‌شود یعنی زمانی که《بی‌توجه به‌شیء خارجی، در خود و برای خود، جریان دارد》نمی‌شناسد.

متن: فلسفه‌ی صورتهای سمبلیک، ارنست کاسیرر، ترجمه‌ی یدالله موقن، نشر هرمس

#ارنست_کاسیرر

@volupte
اندیشه‌ی اسطوره‌ای به ساختار فضایی بسیار خاص و ملموسی دست می‌یازد تا《سمت‌گیری》کل‌نگر خود را نسبت به جهان تحقق بخشد. کانت در مقاله‌ی خود با عنوان《منظورمان از سمت‌گیری در اندیشه چیست؟》که به رغم موجز بودنش شیوه‌ی اندیشه‌ی کانت را به شاخصترین وجه نشان می‌دهد، می‌کوشد که منشأ مفهوم《سمت‌گیری》را تعریف و تحول آن را دنبال کند. کانت می‌نویسد:《هر اندازه هم ما مفاهیم خود را فراسویِ جهان حسی قرار دهیم و هرقدر هم که آنها را از امور محسوس بپیراییم و منتزع کنیم باز هم تصاویر به مفاهیم متصل‌اند. [...] زیرا چگونه می‌توانیم به مفاهیم خود معنا و مدلول بدهیم اگر نوعی شهود حسی [...] زیرساخت آنها نباشد؟》کانت سپس نشان می‌دهد که چگونه همه‌ی سمتگیریها با تمایزاتی که به طور حسی احساس می‌شوند آغاز می‌گردند یعنی با احساس تمایز میان دستِ راست و دستِ چپ و چگونه این شهود حسی به قلمرو شهود ریاضی محض ارتقا می‌یابد و سرانجام به سمت‌گیری اندیشه‌ی انتزاعی یا سمت‌گیری خرد نظری می‌انجامد. اگر ویژگی فضای اسطوره‌ای را بررسی کنیم و آن را با فضایِ شهودِ حسی و فضایِ منطقی ریاضیات مقایسه نماییم می‌توانیم این مراحل سمت‌گیری را تا لایه‌ی ذهنی باز هم پایین‌تری دنبال کنیم و بوضوح نقطه‌ی انتقالی را تشخیص دهیم که در آنجا تقابل ذاتی که در احساس اسطوره‌ای ریشه دارد شروع به شکل‌گیری می‌کند و عینیت می‌یابد و از طریق آن، روند عمومی عینی [= ابژه] کردن یعنی درکِ شهودی _ عینی جهانِ تأثیراتِ حسی جهت تازه‌ای می‌گیرد.

متن: فلسفه‌ی صورتهای سمبلیک، ارنست کاسیرر، ترجمه‌ی یدالله موقن، نشر هرمس

#کانت #ارنست_کاسیرر

@volupte
بنا بر نظر هیوم هر تصوری که از علّیت داشته باشیم نهایتاً مأخوذ از تصور مجاورت [= با هم حضور داشتن] اشیاء یا پدیدارهاست. دو شیء یا دو واقعه که در آگاهی به کرّات با هم ظاهر شوند سرانجام به کمک کارکرد روان‌شناختی《قوه‌ی خیال》رابطه‌شان از رابطه‌ی محض مجاورت یا همبودی در مکان یا در پی هم بودن در زمان به رابطه‌ی علّی مبدل می‌شود. مکانیسم ساده‌ی《تداعی》، مجاورت مکانی یا توالی زمانی را به علّیت مبدل می‌کند.

...

در اندیشه‌ی اسطوره‌ای همزمانی رویدادها و مجاورت فضایی و تماس آنها، میانشان《ارتباط》علّی ایجاد می‌کند. بنابراین اصل علّیت اسطوره‌ای و اصلِ《فیزیکِ》متکی بر آن، این است که مجاورت فضایی رویدادها و یا توالی زمانی وقوعشان را رابطه‌ی مستقیم علت و معلولی میانشان می داند. مثلاً اندیشه‌ی اسطوره‌ای به جانورانی که در فصل معینی از سال دیده می‌شوند به منزله‌ی پدیدآورندگان و علت آن فصل می‌نگرد. از نظر بینش اسطوره‌ای این پرستوست که تابستان را ایجاد می‌کند. اولدنبرگ در ارتباط با مواردی که در دین ودایی، جادو به کار می‌رود و قربانی کردن انجام می‌گیرد می‌نویسد:

همه‌ی موجوداتی که عملشان ساختار قربانی کردن را توضیح می‌دهد و تأثیر عملشان بر فراگرد جهان و بر من [خود] را تبیین می‌کند در شبکه‌ای از ارتباطهای خیالی و دلبخواهی قرار گرفته‌اند. این موجودات از طرق مختلف بر یکدیگر عمل می‌کنند؛ مانند: تماس، عددی که در باطنشان است یا چیزی که بدانها متصل است. [...] یکی به دیگری راه می‌یابد و دیگری می‌شود، شکلی از دیگری است، دیگری هست. [...] به نظر می‌آید که هر زمان که دو بازنمایی نزدیک به هم واقع شوند جدا نگهداشتنشان ناممکن باشد.

اگر این مطلب درست باشد به نتیجه‌ی حیرت‌آوری می‌رسیم به این معنی که تلاش هیوم برای تحلیل علّیِ علم، منشأ همه‌ی تبیینهای اسطوره‌ای از جهان را آشکار ساخته است.

متن: فلسفه‌ی صورتهای سمبلیک، ارنست کاسیرر، ترجمه‌ی یدالله موقن، نشر هرمس

#هیوم #اولدنبرگ #ارنست_کاسیرر

@volupte
نظریه‌ی آنی‌میسم [= جاندار انگاری] که نخست به وسیله‌ی تیلور ارائه شد می‌کوشد کل محتوای اسطوره را از یک منبع به دست آورد و معتقد است که اسطوره بیش از هر چیز آمیختگی تجربه‌ی در رٶیا با تجربه‌ی در بیداری است. اما این نظریه در شکل کنونیش نامتوازن و نارساست. اما شکی نمی‌توان داشت که ساختارِ شاخصِ بعضی مفاهیمِ اساسیِ اسطوره‌ای فقط زمانی فهم‌پذیر می‌شوند که این موضوع را در نظر بگیریم که برای اندیشه‌ی اسطوره‌ای و《تجربه》‌ی اسطوره‌ای میان عالَم رٶیا و جهانِ واقعیتِ عینی خط فاصلی نیست حتی در معنای صرفاً عملی. در عمل انسان بر روی واقعیت و همچنین در تصوّراتِ محضِ او، بعضی تجربیاتی که در عالم رٶیا صورت گرفته است همان نیرو و اهمیت یا، به دیگر سخن، همان《حقیقتی》را برای او دارا هستند که تجربه‌هایی که به هنگام بیداری کسب کرده است. همه‌ی زندگی و فعالیت بسیاری از اقوام ابتدایی _ حتی در پیش‌پاافتاده‌ترین جزئیات _ زیر فرمان رٶیاهایشان قرار دارد و به وسیله‌ی رٶیاهایشان مشخص و معین می‌شود. و تفکر اسطوره‌ای، همچنان که میان خواب و بیداری فرقی نمی‌گذارد، میان مرگ و زندگی نیز تمایز روشنی قائل نیست. رابطه‌ی مرگ و زندگی، رابطه‌ی بودن و نبودن نیست بلکه به عنوان دو بخش مشابه و همگونِ وجودی واحد به هم مرتبط می‌شوند.
...
در شهود اسطوره‌ای، وجود جسمانی در لحظه‌ی مرگ به طور ناگهانی شکسته نمی‌شود بلکه صرفاً منظرش را تغییر می‌دهد. همه‌ی آیینهای پرستش مردگان اساساً بر این اعتقاد متکی‌اند که مردگان نیز برای حفظ وجود خود به لوازم مادی مانند خوراک، پوشاک و وسایل زندگی نیاز دارند. در حالی که در متافیزیک برای بقای روح پس از مرگ باید دلایلی جست، در ابتدای فرهنگ انسانی عکس این عقیده حاکم بوده است. یعنی نه بقا بلکه فانی بودن را می‌بایست《اثبات》کرد و بدین منظور می‌بایست تعقل به سطح بالاتری برسد و از لحاظ تئوریک خطوط متمایزکننده‌ای در محتوای تجربه‌ی بی‌واسطه بکشد.

متن: فلسفه‌ی صورتهای سمبلیک، ارنست کاسیرر، ترجمه‌ی یدالله موقن، نشر هرمس

#ارنست_کاسیرر

@volupte
عنصر اساسی که در همه‌ی شکلهای گوناگون فرهنگی وجود دارد و موجب تشابه آنها می‌شود این است که در همه‌ی آنها (یعنی در اسطوره، زبان، تصاویر هنری و شکل‌گیری مفاهیم علمی درباره‌ی جهان و در مورد انسجام کیهان) نشانه، نیرویی فعال و خلاق است. هومبولت می‌گوید که انسان میان خود و طبیعت، که هم از درون و هم از بیرون، بر او عمل می‌نماید زبان را حائل می‌کند. یعنی او خود را در جهان واژه‌ها محصور می‌کند تا جهان اشیاء را درک و بیان کند. همین موضوع در مورد تصاویر و هیئت‌های تخیل اسطوره‌ای و تخیل زیبایی‌شناختی نیز صادق است؛ زیرا این تصاویر، واکنشها و تأثراتی نیستند که از خارج بر روح عمل کنند بلکه اعمال واقعیِ خود روح‌اند. در نخستین وهله شاید گفته شود که حتی در ابتدایی‌ترین تجلیات اسطوره این موضوع آشکار می‌گردد که در آنها با انعکاس صرف واقعیت رو به رو نیستیم بلکه با بیانی خلاق و شاخص مواجهیم. در اینجا دوباره می‌توان دید که چگونه تنش آغازین میان سوژه _ ابژه [میان شناسنده و موضوع‌ شناخت] ، میان《درون》و《برون》بتدریج برطرف می‌شود. همچنان که قلمرو میانجی میان این دو جهان [جهان شناسنده و جهان موضوعهای شناختنی] حائل می‌شود، این قلمرو میانجی، پیوسته غنیتر و متنوعتر می‌شود. روح در برابر جهان امور واقع که او را احاطه کرده‌اند و بر او مسلط‌اند جهان تصویری مستقلِ ساخته‌ی خود را قرار می‌دهد؛ و بتدریج آگاهانه‌تر و نمایانتر با نیروی《بیان》به مقابله‌ی نیروی《تأثر》حسی برمی‌خیزد. اما این آفریده هنوز خصلت عمل یک روح آزاد را با خود ندارد بلکه خصلت ضروری طبیعی و خصلت《مکانیسم》روانی را داراست. دقیقاً به این علت که در این مرحله هنوز منِ خود _ آگاه مستقلی وجود ندارد که در آفرینش خود آزاد باشد. با این وصف در این مرحله در آستانه‌ی فراگردی روحی قرار داریم که هدفش مشخص کردن مرزهای میان《من》و《جهان》است. در این مرحله جهان تازه‌ی نشانه‌ها باید همچون واقعیتی کاملاً عینی به آگاهی انسان نمایان شود. هر اسطوره و بویژه هر بینش جادویی از جهان با اعتقاد به خصلت عینی نشانه‌ و نیروی عینی آن اشباع شده است. جادوی سخن [اوراد] ، جادوی تصویر و جادوی نوشته [= طلسمات] ، عناصر اساسی فعالیت جادویی و بینش جادویی از جهان‌اند.

متن: فلسفه‌ی صورتهای سمبلیک، ارنست کاسیرر، ترجمه‌ی یدالله موقن، نشر هرمس

#ارنست_کاسیرر

@volupte
شلینگ در فلسفه‌ی اسطوره‌شناسی، مانند هردر در قلمرو فلسفه‌ی زبان، هرگونه اصل تمثیلی را مردود می‌شناسد و مسئله‌ی اساسی بیان سمبلیک را مطرح می‌کند. او به جای تفسیر تمثیلی جهان اسطوره‌ها، تفسیری بر پایه‌ی سمبول و بیان سمبولیک [که در تقابل با تفسیر استعاری و تمثیلی است] ارائه می‌دهد. شلینگ به تصاویر اسطوره‌ای به منزله‌ی تصاویر خود بسامان روح انسانی می‌نگرد که باید آنها را از درونشان شناخت یعنی از طریقی که معنا پیدا می‌کنند و شکل می‌گیرند. ... فهم فلسفی اسطوره با این بصیرت آغاز می‌شود که اسطوره در جهانی تصنعی یا ابداع شده سیر نمی‌کند بلکه وجودش نوعی ضرورت خود را دارد و بنابراین طبق مفهومی که ابژه در فلسفه‌ی ایده‌آلیستی داراست اسطوره، شیوه‌ی واقعیت خود را می‌یابد. فقط در جایی که ضرورت وجودی چیزی اثبات‌پذیر باشد، خرد موجود است و به دنبال آن فلسفه نیز. امر صرفاً تصادفی و دلبخواهی نمی‌تواند موضوع پژوهش فلسفی قرار گیرد. ... در نخستین نگاه مسلماً هیچ چیز به اندازه‌ی حقیقت و اسطوره با یکدیگر متنافر نیستند، و بر همین اساس هیچ چیز مانند فلسفه و اسطوره‌شناسی در تقابل با یکدیگر به نظر نمی‌آیند. شلینگ می‌نویسد:

اما در این تقابل هم چالشی است و هم وظیفه‌ای ویژه؛ بدین معنی که در اسطوره آنچه به نظر غیر عقلانی می‌نماید باید عقلانی بودنش را کشف کرد و آنچه ظاهراً بی‌معنی است باید معنایش را دریافت. اما نه آن طور که تاکنون انجام می‌داده‌اند یعنی میان امور اسطوره‌ای تمایزی دلبخواه قائل می‌شده‌اند و امری را که معتقد بوده‌اند عقلانی و با معنی است، اساسی می‌دانسته و دیگر امور را تصادفی و عرضی می‌پنداشته‌اند؛ بلکه هدف پژوهش باید این باشد که خود فرمِ [اسطوره] ضروری، و از این رو عقلانی، بنماید.

متن: فلسفه‌ی صورتهای سمبلیک، ارنست کاسیرر، ترجمه‌ی یدالله موقن، نشر هرمس

#شلینگ #ارنست_کاسیرر

@volupte
تفسیرِ شرط حمایت برابر در قانون اساسی ایالات متحده آمریکا مصادیق به غایت درخشانی به دست می‌دهد. ممکن است هیچ تفسیر مفیدی از معنای آن شرط وجود نداشته باشد که از نظریه‌ای درباره‌ی چیستی برابری سیاسی و میزان دستیابی به آن از رهگذر عدالت مستقل باشد، و تاریخ نیم قرن گذشته‌ی حقوق اساسی عمدتاً جستجوی همین موضوعات اخلاق سیاسی است. حقوقدانان محافظه‌کار دائماً (ولو غیر منسجم) به سود سبک《قصد مولف》در مورد تفسیر این شرط استدلال کرده‌اند و کسانی را که از سبک حقوقی متفاوتی با نتایج برابری‌خواهانه‌ی بیشتری بهره گرفته‌اند، متهم به خلق حقوق به جای تفسیر آن کرده‌اند. اما این رجزخوانی‌ها و عرض‌اندام‌ها تنها به قصد پنهان کردن نقشی است که باورهای سیاسی ایشان در گزینش سبک تفسیری‌شان ایفا می‌کند و این گفتگوهای حقوقی در مورد شرط حمایت برابر بسیار بصیرت‌زا می‌بود چنانچه بطور گسترده‌تری پذیرفته می‌شد که اتکا بر نظریه‌ی سیاسی نه تحریف تفسیر بلکه بخشی از معنای آن است.

متن: دورکین و معرفت‌شناسی حقوق، گزیده‌ی مقالات، ترجمه‌ی مریم حاجی‌عرب، نشر نگاه معاصر

#رونالد_دورکین

@volupte
Ещё