زندگی به سبک شهدا

#فاتحه
Канал
Логотип телеграм канала زندگی به سبک شهدا
@shohada72_313Продвигать
643
подписчика
32,4 тыс.
фото
32,4 тыс.
видео
2,4 тыс.
ссылок
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹سلام بر شهدا؛

🍃همان‌هایے که با سر رفتند و بدون سر آمدند

🌹سلام برشهدا‌؛

🍃همان‌هایے که با پاے خود رفتند
و بر دوش مردم برگشتند

🌹سلام بر شهدا‌؛

🍃همان‌هایے که سالم رفتند
و با چند تڪه استخوان برگشتند

🌹سلام بر شهدا؛

🍃همان‌هایے که مونسے جزء نسیم
صحرا و حضرت زهرا (س) ندارند

🌹سلام بر شهدا؛

🍃همان‌هایے که از همه چیزشان
گذشتند و رفتند تا ما بمانیم

🌹 #شب_جمعه شادی روح مطهرهمه ی #شهداء بخوانیم #فاتحه مع #الصلوات🌹


🆎 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی 🍃🍃 #قسمت4⃣6⃣ #بعد از آن شب، تک تک #مهمانها رفتند.زندگی روی روال #همیشگی_اش افتاده بود. #آیه بود و #دخترکش..🥺 #آیه_بود_وقاب_عکس_مردش...!💔 نام #ارمیا در #خاطرش آنقدر #کمرنگ بود که #یادی هم از آن نمیکرد #مردی که #چشم به…
"رمان📚

#از_روزی_که_رفتی🍃🍃

#قسمت56⃣

#دستی_روی_صورت_دخترکش_کشید:

از #زبان حال #دخترکش برای #بابای بچه اش #نجوا کرد...

_امشب تو #کجایی که ندارم #بابا 😭
#من بی تو #کجا خواب ببینم #بابا..؟


#برخیز ببین #دخترکت میآید
#نازک بدنت آمده اینجا #بابا 😭

#دستی به #سرم بکش تو ای #نور_نگاه
#عقده به #دل مانده به جا #ای_بابا😭

در #خاطر_تو هست که من #مشق_الفبا کردم...؟
#اولین_نام تو را مشق #نوشتم_بابا😭

#دیدی که #نوشتم آب را #بابا داد...؟
#لبهایت بسی #خشک شده ای #بابا😭

#من هیچ #ندانم که #یتیمی سخت #است
#تکلیف شده این به #شبم ای #بابا😭

این #خانه‌ی تو #کوچک و کم جاست #چرا...؟
#من به #مهمانی_آغوش نیایم #بابا...؟😭

#من از این #بازی #دنیا_نگرانم اما
#رسم بازی #من و توست بیایی #بابا 😭



#رها_هق_هقش_بلند_شد. 😭

#صدرا که #مهدی را در #آغوش داشت، دست دور شانه ی #رهایش انداخت و او را به خود تکیه داد.
#اشک چشمان خودش هم #جاری بود.


#ارمیا هم #چشمانش پر از #اشک بود"
#خدایا...
#صبر_بده_به_این_زن_داغدیده...!"


شانه های #ارمیا_خم شده بود. #غم تمام #جانش را گرفته بود.
#فکرش را نمیکرد امروز #آیه را ببیند.

از آن #شب تا کنون #بانوی_سید_مهدی را ندیده بود.


#دل_دل میکرد. با این #حرفهایی که آیه زده بود، #نمیدانست وقت پیش #رفتن است یا #نه...؟

#دل_به_دریا_زد_و_جلو_رفت...!



َ #آیه کفشهای #مردانه_ای رامقابلش دید #مرد نشست و #دست روی #قبر گذاشت...

#فاتحه_خواند.


بعد #زینب را در #آغوش گرفت و با پشت دست، #صورتش را #نوازش کرد.
عطر #گردنش را به #تن کشید.



هنوز #زینب را #نوازش میکرد که
به سخن درآمد:
_سالها پیش، #خیلی_جوون بودم، تازه وارد #دانشگاه_افسری شده بودم.
#دل_به_یه_دختر_بستم...


#دختری که خیلی #مهربون و #خجالتی بود. #کارامو رو به راه کردم و رفتم #خواستگاریش...! اون روز رو،
#هیچوقت_یادم_نمیره...


#اونا
مثل #حاج_علی نبودن،
#اول سراغ #پدر و #مادرم رو گرفتن؛
#منم با #هزار جور #خجالت_توضیح دادم که

#پدر_مادرم رو #نمیشناسم و
#پرورشگاهی_ام...!


#این رو که گفتم از #خونه بیرونم کردن، #گفتن ما به آدم #بی‌ریشه_دختر نمیدیم..!


#اونشب با خودم #عهد کردم هیچوقت #عاشق نشم و #ازدواج نکنم.
#زندگیم_شد_کارم...



با کسی هم #دمخور نمیشدم، #دوستام فقط #یوسف و #مسیح بودن که از #پرورشگاه با هم بودیم.
تا اینکه سر از راه #سیدمهدی دراوردم

#راهی که #اون به پایان #خوشش رسیده بود و #من هنوز #شروعش هم #نمیدونم؛
#شما_کجا_و_من_کجا...!



#من خودمو در #حد_شما نمیدونم #خواستن شما #لقمه‌ی بزرگتر از #دهن برداشتنه، #حق دارید حتی به
#درخواست_من_فکر_نکنید.


#روزی که شما رو دیدم، #عشقتون رو دیدم، #علاقه و #صبرتون رو دیدم،
#آرزو کردم کاش منم #کسی رو داشتم که اینجوری #عاشقم باشه....!


برام #عجیب بود که از #شما گذشته و رفته برای #اعتقاداتش کشته شده...!
#عجیب بود که #بچه_ی تو راهشو #ندیده رفته...!


#عجیب بود با این همه #عشقی که دارید، اینقدر #صبوری کنید...! شما همه ی #آرزوهای منو داشتید.

شما همه‌ی
#خواسته_ی من بودید...


#شما دنیای #جدیدی برام ساختید.
#شما و #سید، من و #راهمو_عوض کردید.


#رفتم_دنبال_راه_سید....!



🌷نویسنده: #سنیه_منصوری

#ادامه_دارد...

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت3⃣5⃣ #صدرا: من #گفتم...! #رها خیلی وقته اینجاست. شیدا: #منظورمون #اون دختره نیست...! #آیه: منو #رها_جان_همکاریم؛ از اوایل #دانشگاه بود که #همکلاس شدیم. #تو_کلینیک_صدر_هم، #دکترامون رو توی یک #روز ارائه دادیم؛ البته…
"رمان 📚

#از_روزی_که_رفتی🍃🍃

#قسمت45⃣

#تحویل_سال_نزدیک_بود.


#آیه سفرهی #هفت_سینش را روی #قبر ِ #همسرش در #بهشت_معصومه چیده بود،


#حاج_علی سر #مزار رفته بود، #فخرالسادات روی #قبر_همسرش سفره #چیده بود؛

#چقدر تلخ است این #روز که #غم در دل #بیداد_میکند...!


#سال که #تحویل شد، #جمعیت زیادی خود را به #مزار_شهدا رساندند #فاتحه میخواندند و #تسلیت میگفتند.


" #معامله ات با #خدا چگونه بود که دو سر #سود بود..؟

چگونه #معامله کردی که بزرگ این #قبیله ی هزار #رنگ شدی...؟


چه چیزی را #وجه_المعامله کردی که همه به #دیدارت میآیند....؟ #تنها کسی که #باخت من بودم... من تو را #باختم... من همه ی #دنیایم_را_باختم...!"


#ِدلش_درد_میکرد
#ساعات زیادی در #سرما روی #خاک‌ بود...!
روی #زمین نشسته بود...!

#دستی روی #شکمش کشید و #کمرش را #صاف کرد.


#فخرالسادات_کنارش_ایستاد:

_با تو #خوشبخت بود... خیلی #سال بود که #دوستت داشت؛ شاید از همون #موقعی که پا توی اون #کوچه گذاشتی، همه ش دل دل میکرد که کی #بزرگ میشی، همه ش دل میزد که نکنه از #دستت_بده؛


بااینکه #سالها بچه دار نشدید و اونم #عاشق بچه ها بود اما تو براش #عزیزتر بودی؛ خدا هم #معجزه کرد برای #عشقتون، مواظب #معجزه_ی_عشقت_باش...!


#حاج_خانم دور شد. #حاج_علی به سمت #آیه می‌آمد، #گفته بود که بعد از #تحویل_سال می‌آید و #آمده بود.


#حاج_علی نشست که #فاتحه بخواند که #گوشی آیه #زنگ خورد؛ #رها بود:
_سلام، #عیدت_مبارک...!

آیه: سلام، #عید تو هم #مبارک، کجایی..؟
#ِسرخاکِ #سینا،

رها: اومدیم سرخاک #پدرش و #پدرم...!
آیه: #مهدی_کجاست...؟

رها: آوردمش سر #خاک_باباش، باید #باباش رو #بشناسه دیگه...


#آیه: کار #خوبی کردین، #سلام منو به همه برسون و #عید رو به همه #تبریک
بگو.


#تلفن را قطع کرد و برگشت. #مردی کنار
#پدرش نشسته بود و #دستش را #روی_قبر گذاشته و #فاتحه میخواند..


#قیافه_اش آشنا نبود. نزدیک که رفت...

#حاج_علی گفت:
_آقا #ارمیا هستن.


"ارمیا..؟ #ارمیا چه #کسی بود..؟
چیزی در #خاطرش او را به شب #برفی کشاند.

نکند همان #مرد است..!
چرا #انقدرعوض شده است..؟


این #ته_ریش چه بود...؟"
صورت #سه_تیغ شده اش مقابل #چشمانش ظاهر شد و به #سرعت_محو شد.


" #اصلا به من چه که او #چگونه بود و #چگونه هست...؟ #سرت به کار #خودت باشد..!"
#سلام کرد و به #انتظار_پدر ایستاد.


ارمیا که #فاتحه خواند رو به #حاج_علی کرد:
_حاجی #باهاتون حرف دارم..!


#حاج_علی سری تکان داد که #آیه گفت:
_بابا من میرم #امامزاده...!



ارمیا: اگه میشه #شما هم بمونید...!


#حاج_علی_تایید_کرد_و_آیه_نشست...



🌷نویسنده: #سنیه_منصوری

#ادامه_دارد...

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی 🍃🍃 #قسمت2⃣5⃣ #امیر زنگ زده بود که برای #دیدن_بچه می آیند. #رها_لباسهای_مهدی را عوض کرده بود و #شیرش را داده بود. #بچه در #بغل روی مبل نشسته بود و #صورتش را نگاه میکرد. تمام کارهایش را #خودش انجام میداد، به جز #صبحها که…
"رمان 📚

#از_روزی_که_رفتی🍃🍃

#قسمت35⃣

#صدرا: من #گفتم...! #رها خیلی وقته اینجاست.

شیدا: #منظورمون #اون دختره نیست...!

#آیه: منو #رها_جان_همکاریم؛ از اوایل #دانشگاه بود که #همکلاس شدیم.
#تو_کلینیک_صدر_هم،

#دکترامون رو توی یک #روز ارائه دادیم؛
البته #نمره_ی_رها جان بهتر از من شد...!


#شیدا اخم کرد:
_خانم #دکتر...

#آیه_حرفش_را_برید:

_لطفا اینقدر #دکتر #دکتر نگید، اسمم
#آیه_ست...

#شیدا تابی به #چشمانش داد:
_آیه جان #شما چقدر هوای #رفیقتونو داریدا..!


آیه: #رفاقت_معنیش_همینه_دیگه...!


شیدا: اما #شان و #شئونات رو هم باید در #نظر گرفت، این #دوستی در #شان شما نیست..!


#صدرا_مداخله_کرد:
_شیدا درست #صحبت کن...! #رها همسر منه، #مادرمهدی و تواین رو باید #قبول کنی.


#امیر: اینو باید #رویا قبول کنه که کرده، ما #چیکار داریم #صدرا...


#امیر چشم #غرهای به #شیدا رفت که بحث و جدل راه #نیندازد.


صدرا: #اصلا به رویا #ربطی نداره، #رویا از #زندگی من رفته بیرون و دیگه #هیچوقت برنمیگرده..!

#شیدا_و_امیر_متعجب_گفتند:
_یعنی چی...؟


#صدرا: #رویا از #زندگی من رفت #بیرون،

#همینطور که #معصومه از زندگی
#مهدی_رفته.

#شیدا: یعنی #حقیقت داره...؟


#محبوبه خانم: آره #حقیقت داره،
#بچه_ها برای #شام میمونید...؟


#احسان_هیجان زده شد:

_بله...

صدرا: خوبه...!


#مادرزنم یه #غذایی درست کرده که باید #بخورید تا بفهمید #غذا چیه...؟

البته #دستپخت خانوم منم
#عالیه_ها..


اما #مامان_زهرا دیگه استاد #غذاهای_جنوبیه..!


#زهرا خانم در #آشپزخانه مشغول بود اما صدای #دامادش را شنید و #لبخند زد...


#خدایا_شکرت_که_دخترکم_سپیدبخت_شد.!


#صدرا به رخ میکشید #رهایش را...
به رخ میکشید #دختری را که #ساکت و #مغموم شده بود.


" #سرت را بالا بگیر #خاتون_من...!
#دنیا را برایت #پیشکش میکنم،
#لبخند بزن و #سرت را
#بالا_بگیر_خاتون..!"

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

#آخر هفته بود و #آیه طبق #قرار هر هفته اش به #سمت_مردش میرفت...!
روی #خاک نشست.

" #سلام_مهدی_من..!❤️
#تنها_خوش_میگذرد...؟🥺

#دلت تنگ شده است یا از #رود_فراموشی گذر کرده ای...؟


#دل_من و #دخترکت که #تنگ است.

#حق با تو بود... #خدا_تو را بیشتر #دوست داشت، #یادت هست که
#همیشه_میگفتی:


" بانو...! #خدا منو بیشتر از تو #دوست داره..!
#میدونی_چرا...؟ چون
#تو_رو_به_من_داده...!


" اما من #میگویم_خدا تو را بیشتر #دوست داشت، #اصلا_تو را برای
#خودش_برداشت..!"


#هنوز سرِ #خاک نشسته بود که #پاهایی مقابلش قرار گرفت.


#فخرالسادات بود، سر #خاک_پسر آمده بود.
کمی #آنطرف تر هم که #خاک_مردش بود...!


#فخرالسادات که نشست، #سلامی گفت و #فاتحه خواند..

#چشم بالا آورد و گفت:
_خواب #مهدی رو دیدم، ازم #ناراحت بود...! فکر کنم به #خاطر_توئه؛


اون روزا #حالم خوب نبود و تو رو خیلی #اذیت کردم، منو #ببخش، باشه #مادر...؟!

آیه #لبخند زد:

_من ازتون #نرنجیدم.
دست در #کیفش کرد و یک #پاکت درآورد:


_چندتا #نامه پیش #پدرم گذاشته بود،پشت این اسم #شما بود.

#پاکت را به سمت #فخرالسادات گرفت.


#اشک صورتشان را پر کرده بود
#نامه را گرفت و بلند شد و به


#سمت_قبر_شوهرش_رفت...


🌷نویسنده: #سنیه_منصوری

#ادامه دارد....

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
🌸 #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده از عاشقان حضرت زهرا بود.

اون فرمانده گردان #یا_زهرا بود.
اغلب گردان از سادات بودند و اون نیز فرمانده آنها.

🌸🍃درست در موقع شهادتش خمپاره روی سنگر خورد و #ترکش_بزرگی به #پهلوی_ چپ_محمد اصابت میکند و ترکشی هم به #بازوی_راستش.
محمد به صاحب نام گردانش اقتدا کرد و مثل #حضرت_زهرا سلام الله علیها به شهادت رسید.💔

🌸🍃او به شدت علاقه ای که به #حضرت_زهرا داشت وصیت کرده بود که روی سنگ قبرش بنویسید #یا_زهرا

🌸🍃در روز تشییع جنازه شهید تورجی خدا صبر عجیبی به مادر محمد داده بود.
مادر شهید در اون روز با صلابت سخنرانی کرد.
شهید تورجی زاده توسط پدر و مادرش به خاک سپرده شد.

🌸🍃#شهید_تورجی_زاده خیلی دوست داشتند بعد از شهادتش زیاد برایش #فاتحه بخوانند

#شهید_میگفت 👇👇👇
🔰من دوست دارم هر کاری می توانم برای #مردم انجام بدم...
حتی بعد از #شهادت!💔

اِن شاءالله که شفیع همگی ما در قیامت باشد.
🕊🕊🕊

@shohada72_313
🍂در کلبه تنهایی‌ام بر روی فرش بافته شده از تارو پود انتظار نشسته ام، تقویم روزگار را می نگرم. هرهفته، روزها را می شمارم و منتظر #جمعه ام. خانه ی دل را آب و جارو می کنم. #اسپند را آماده می کنم، در کلبه را باز میگذارم تا مهمان عزیزم پشت در نماند و ذکر لبم #اللهم_عجل_لولیک_الفرج می شود.

🍂بی تابی ام را با تفأل بر کتاب #حافظ آرام می کنم. نگاه می کنم به عقربه های ساعت و زیر لب #فاتحه ای می خوانم و نیت می کنم برای #ظهور امام مظلومم. پلک می زنم و کتاب را می گشایم. اشک هایم بر روی مصرع های فالم می ریزد. دلم خسته از #انتظار و حسرت دیدار غائب از نظر، بیقرارش کرده است.

🍂یوسف گمگشته بازآیدبه کنعان غم مخور
کلبه #احزان شود روزی گلستان غم مخور.
بازهم حافظ امیدوارم می کند و #صبر را درمان درد دلم می داند. میترسم عمر این صبر بیشتر از عمر من باشد. می ترسم چشم هایم به جرم #گناههای این روزها، محروم شود از دیدن امامم و آرزو به دل بمانم. می ترسم آسمان #غیبت در روزهای زندگی ام همیشه ابری بماند و خورشید ظهور را نبینم.

🍂باد #پاییزی مرا به خود می آورد و با صفحه های کتاب بازی می کند.چشمانم به دل گویه های حافظ می افتد. دلم میگیرد، #بغضم می شکند و ناله میزنم.

🍂ای غایب از نظر به #خدا می‌سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت :)


#جمعه‌های_انتظار
#گرافیست_الشهدا

#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
🍃باکری راهمه می‌شناسند،نامش که برده میشود، #شجاعت وخدمت در،پسِ ذهنها،نقش میبندد.دو برادر بودندکه قلبشان برای #انقلاب میتپیدو دوشادوش یکدیگر،در راهِ همین انقلابِ نوپا جانفشانی می‌کردند.

🍃قلم اینبار از،حمید بنویسد... #حمید_باکری،مبارزه را،ازبرادربزرگ ترشان #علی آموخته بود.اویی که بدست رژیم شاه به #شهادت رسید. قد،میکشیداماروح بلندش وَرای گنجایش زمین بود،آنقدربزرگ که، هیچ چیزآرامَش نمی‌کرد.

🍃به #سوریه و لبنان رفت تادوره های چریکی رابیاموزدو ازآنجا به #آلمان برای ادامه تحصیل اما خبرِ استقرارِ،امام در #پاریس، حمید را به آنجاکشاند!تمامِ فکروذکرش #خدمت بود.خدمت به مردمی که حالا بانگِ انقلاب سرداده بودندوخونشان را به پایِ این نهالِ نوپا میریختند.

🍃رنگ و بویِ #جبهه را که دید، گویی روحش به #تکامل رسید، خستگی ناپذیربود و هیچ چیز،روحِ بزرگش را،آرام نمیکرد.حتی وقتی در #شهرداری مشغول شد،چندی بعد پست و میزو صندلی را رهاکردو به خاکِ جبهه پناه برد.خدمتِ پشتِ میزکارِحمید،نبود..او مرد #جهاد بودو میدان جنگ!

🍃بی‌وقفه در #تکاپو بود،اصلا انگار متولدشده بودتا خستگی راشکست دهد.شاید،هم به قول #حاج_احمد_متوسلیان استراحت را گذاشته بودبعد،از #شهادت! شهادتی که در #خیبر اتفاق افتادو پیکری که هیچگاه از #مجنون بازنگشت اما آنچه حاکم است، #عشقی است به حمید که در،دلها مانده...

🍃فرمانده #حمید؛این روزهابه چون تویی نیازداریم..کسیکه خسته نشودو دردِ مردم را بفهمد...درد مردم را درد خودش بداند،به کسی نیازاست که دلبسته به #مقام و منصب و میز نباشد!

🍃از آنجایی که تو هستی تا جایی که ما ایستاده ایم فرسنگ‌ها فاصله است؛ برای روحِ زمین‌گیرمان #فاتحه بخوان...شاید نفسِ تو زنده مان کند!

🍃گرچه شهادت،طلوعِ جاودانگی تو بود اما...
#سالروزِ_زمینی_شدنت_مبارک فرمانده😍

🌺به مناسبت #سالروزتولد #شهیدحمید_باکری🌷

📅تاریخ تولد: ۱ آذر۱۳۳۴
📅تاریخ شهادت : ۶ اسفند۱۳۶۲
🕊محل شهادت:جزیره مجنون، عراق

🥀مزارشهید: #جاوید_الاثر 🌹

#گرافیست_الشهدا
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⚪️پنج شنبه اس🥀
🕊روز رحمت
⚪️روزگذشت و بخشش
🕊خدایا ...
⚪️تمام #شهدا و #اسیران‌خاک را
🕊ببخش و بیامرز😔🙏
⚪️نثار درگذشتگان بخوانیم
🕊 #فاتحه و #صلوت

____🍃🌸🍃____

@shohada72_313
پنج شنبه است و ياد درگذشتگان 😔

🖤 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🖤

🙏 التماس دعا 🙏

امروز پنجشنبه دلتنگ عزیزانی هستیم

که دیگر پیش ما نیستند 😔💔

به یاد مسافران بهشتی 😔

بخوانیم #فاتحه و #صلوات 🙏

روحشون شاد و یاد شون گرامی 😔 🙏 باما همراه باشید با مطالب مذهبی ، سیاسی ، روشنگری ، بصیرت افزایی و شهدایی

@shohada72_313
راوی می‌گفت:
رزمنـده‌هایی را
این رودخانه با خود بُرد
پس اینجـا ارونـــد نیست..!

دستانت را به آب بزن و #فاتحه بخوان!
اینجا تنها گلزار شهدای آبی دنیاست...🖤

#اروند_رود
@shohada72_313
Forwarded from زندگی به سبک شهدا (فلاح🌹)
#به_وقت_بیستم_بهمن💝
چه بزمی برپاست...
کیک، شمع، رقص پروانه ها در موسیقی باد
همه چی مهیاست...
اما تو نیستی برادرسفرکرده ام و من جز #بغض و #فاتحه هدیه ای ندارم🖤
چه میلاد غمگینی ست در هجرت تو💔 اما برادرم میلادت بسیار مبارک بود...

#شهید_حاج_عبدالرحیم_فیروزآبادی


با ما همراه باشید با مطالب مذهبی ، سیاسی ، روشنگری ، بصیرت افزایی و شهدایی

@shohada72_313
‍ ‍ ‍ #پنجشنبه_ایی_دیگریست"🖤

و امروز پنجشنبه ایی دیگرست'
و دلخوشند،به این پنجشنبه ها
آنان که روزی بودند"فقط خاطره اند در ذهن"حسرتی بزرگ بر دل;و تصویری در قاب; تا یادی کنیم به یک فاتحه,یک صلوات و یک خدا بیامرزدش"#روزگاری میآید که ما هم دلخوشیم به #همین_پنجشنبه_ها😔

#فاتحه #و_صلوات❤️
🚩 @shohada72_313
‍ اولین پنجشنبه زمستان به یاد #شهدا و #درگذشتگان 😔

اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ

التماس دعا 🙏

پنجشنبه‌ها...
گاهی حجم دلتنگی‌هایم آنقدر زیاد می‌شود
که دنیا با تمام وسعتش
برایم تنگ می‌شود

به یاد مسافران بهشتی،خصوصا به یاد #شهدا
و همچنین عزیزان سانحه
تلخ واژگونی اتوبوس
بخوانیم #فاتحه و #صلوات🙏

@shohada72_313
🍃🕊🍃🕊

پنجشنبه ...
مدام به تنهایی خود
سر میزنم
و در بین خاطراتم،
جای خالیِ تو به من

تلنگر میزند؛


شادی ارواح طیبه شهدایمان و در گذشتگان
#فاتحه_و_صلوات
@shohada72_313
‍ پنج شنبه است و ياد درگذشتگان😔

🌹 اللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🙏

🙏 التماس دعا 🙏
پنجشنبه است و جای خالی عزیزان را

دوباره احساس میکنیم 😔

پنجشنبه است و بوی حلوای خیرات ...

روحشون شاد ویاد شون گرامی 😔

با ذکر #فاتحه و #صلوات 🙏


@shohada72_313