داستانی که آریستوفان دربارهٔ #پیدایش_عشق روایت میکند چنین است:
بشریت در آغاز، شکل گرد داشت و پشت و پهلوهایش دایرهای را تشکیل میدادند. دارای چهار دست و پا بود و دو چهرهٔ کاملا همانند داشت که در دو طرف سر و روی گردن که آن هم گرد و دایره شکل بود قرار داشت. و همچنین چهار گوش و دو آلت تناسلی داشت و دیگر اعضای بدنش نیز به همین تناسب بودند. این بشر هم مانند انسانهای امروزی روی دو پا میایستاد و به هر سوی که میخواست حرکت میکرد و راه میرفت. ولی هرگاه که میخواست تند بدود از هر هشت دست و پای خود استفاده میکرد و چرخ زنان به جلو حرکت میکرد.
انسانهای آن زمان، قدرتشان فوقالعاده بود و غرورشان بیپایان و به خود مغرور بودند تا آنجا که بر آن شدند تا بر خدایان یورش برند. زئوس و دیگر خدایان در آسمان، شورای مشورتی تشکیل دادند تا بیندیشند که چگونه باید از عهدهٔ این انسانها برآیند، ولی فکرشان به جایی نرسید زیرا از سویی راضی به نابودی نسل بشری نبودند که برایشان قربانیها میکردند و از طرف دیگر ظهور گستاخی و عناد و سرکشی او را برنمیتافتند و چون مشاوره به طول انجامید زئوس دیگر خدایان را امر به سکوت کرده و چنین گفت:
«گمان میکنم راه چارهای بیندیشیدهام که هم نوع بشر را بگذاریم زنده بماند و هم کاری کنیم که از گستاخی خود دست بردارد و آن اینکه بشر را ضعیفتر سازیم و من میخواهم که هماکنون آنها را از میانه به دو نیم کنیم. بدینگونه آنها هم ضعیفتر میشوند و هم برای ما مفیدتر؛ زیرا عدهٔ پرستندگان ما هم دوبرابر میشود. در نتیجه ما از دو جهت بهرهمند میگردیم از این طرح. آنها روی دو پا خواهند ایستاد و راست راه خواهند رفت و اگر باز هم گستاخی کنند، بار دیگر نیز آنها را به دو نیم خواهیم کرد تا فقط یک پا داشته باشند و ناچار شوند که برای راه رفتن روی یک پا جستوخیزکنان حرکت کنند!»
زئوس پس از ادای این سخنان آغاز به دو نیم کردن انسانها کرد و همانگونه که میوهای را از وسط میبُرند یا تخم مرغی را به وسیلهٔ تار مویی به دو نیم میکنند، همهٔ انسانها را به دو نیم کرد. آنگاه آپولون را فرمان داد تا هریک از نیمهها را گرفته و سر وی را روی گردنش بچرخاند و رویش را به طرف بریدگی بگرداند تا بشر با دیدن آثار بریدگی آرامتر و مطیعتر گردد و از غرورش بکاهد، و سپس به آپولون فرمان داد که به مداوای زخمهای بریدگی پردازد. آپولون هم به درمان جراحات و زخمهای هریک از دو نیمه پرداخت و انسان را به صورت کنونیاش درآورد. بدین گونه انسانهای نخستین، به دو نیمه شدند و چون عملیات مزبور پایان یافت، هریک از آن دو نیمهٔ دورمانده از اصل خویش روزگار وصل خویش را بازمیجُست و با تلاش به اتصال با نیم دیگر، بازوان خویش را به گردش حلقه میزد تا مگر از او دور نماند و به حالت پیشین خود بازگردد، ولی میسر نمیشد. پس جمیع آن نیمهها به اعتصاب پرداخته، برآن شدند که هیچیک بدون دیگری کاری انجام ندهند. و در نتیجه همگی ناتوان گردیده، پیاپی از بینوایی میمردند و هر نیمه چه مرد و چه زن که هنوز زنده بودند نیم دیگر خود را همچنان در آغوش میداشت تا خود نیز بدو ملحق گردد.
زئوس چون این حالت را بدید، دلش به رحم آمد و تدبیری دیگر اندیشید. پس آلت تناسلی آنها را به جلو گردانید تا وقتی نیمه نر و ماده همدیگر را در آغوش میکشند سبب تداوم نسل انسانها فراهم گردد. و چون این دو نیمهٔ نر و ماده با هم جمع گردند سبب تلذذ و بهرهمندی آنها با یکدیگر شوند. و اروس هم میکوشد که انسانها را به یکدیگر نزدیکتر کند. و زخم آنها را شفا بخشد. از آن وقت عشقِ متبادلی میان افراد نوع بشر پدید آمد و طبایع متوافق و هماهنگی نهادشان را به هم پیوست. تا در نتیجه هر دو فرد را یکی گردانیده و ترس و وحشت نیمههای از هم جداگشته را تسکین داد. و با این پیوند است که ما میخواهیم زخم جدایی را شفا داده و بدین وسیله به اصل خویش بازگردیم. (ص۶۵)
در تمام طول سفر، داروین همواره از حمایتهای استاد سابقش برخوردار بود. هنسلو ترتیب چاپ نوشتههای داروین را میداد و سنگوارههای جمعآوری شده را در اختیار زیستشناسان معتبر میگذاشت؛ بهطوریکه وقتی در دوم اکتبر ۱۸۳۶ بیگل به بریتانیا بازگشت، داروین در جمع دانشمند ان شهرتی پیدا کرده بود. او پس از دیداری از خانه و ملاقات با پدر به لندن رفت و گروهی از بهترین زیستشناسان را گرد آورد تا بر روی نمونههای گیاهی، جانوری و زمینشناختی جمعآوری شده مطالعه کنند. هنسلو داروین را به ریچارد اوون زیستشناس معروف معرفی کرد. وقتی اوون در کالج پادشاه ی جراحان بر روی مجموعه سنگوارههای داروین کار کرد با کمال شگفتی متوجه شد که آن متعلق به گونههایی از جوندگان غولپیکر و تنبلهاست که نسلشان منقرض شدهاست. این کشف بیش ازپیش بر اعتبار داروین افزود.
در ۱۷ فوریه ۱۸۳۷ لایل سخنرانی خود در مقام رئیس انجمن زمینشناسی را به یافتههای ریچارد اوون دربارهٔ مجموعه سنگوارههای داروین اختصاص داد با این مضمون که گونههای منقرض شده با گونههای فعلی همان منطقه در ارتباطند. در همان جلسه داروین به عنوان عضو شورای انجمن زمینشناسی برگزیده شد.
نگارش کتاب ی دربارهٔ زمینشناسی آمریکای جنوبی و تألیف کتاب چند جلدی «جانورشناسی کشتی بیگل» از جمله دیگر پروژههایی بود که داروین در آن مشارکت کرد.
فعالیتهای علمی شدید داروین تا اواسط ۱۸۳۷ ادامه یافت. در این زمان او به توصیه پزشکان از فشار کار کم و برای استراحت در ییلاق اقامت کرد.
این مرخصی یک ساله فرصت مناسبی برای وی بود تا بیش از پیش روی موضوع مورد علاقهاش یعنی تحقیق در مورد نظریه فرگشت متمرکز شود.
داروین به شکل یک کَپی که در واکنش به انتشار انشقاق انسان کشیده شدهاست. (از هورنت، ۲۲ مارس ۱۸۷1
صفحه اصلی کتاب منشأ گونهها (۱۸۵۹) پژوهشهای داروین به آرامی پیش میرفت. در سال ۱۸۴۲ مقاله خلاصهای از نظریهاش تألیف کرد و در سال ۱۸۴۴ رسالهای ۲۴۰ صفحهای دربارهٔ انتخاب طبیعی نوشت. با وجود اصرار دوستان، وی همچنان در انتشار گسترده نظریاتش مردد بود و نتایج تحقیقات خود را فقط با برخی همکاران نزدیکش همچون چارلز لایل و جوزف دالتون هوکر در میان میگذاشت؛ اما دریافت نامهای در ژوئن ۱۸۵۸ داروین را واداشت تا تردیدهایش را کنار بگذارد. نویسنده نامه زیستشناس جوانی بود به نام آلفرد راسل والاس که در بورنئو کار میکرد. او نیز دربارهٔ فرگشت به همان اندیشههای داروین رسیده بود. داروین ظرف دو هفته مقالهای تهیه کرد و همراه با مقاله والاس به «انجمن علمی لینیان» فرستاد. دوستانش ترتیبی دادند که هر دو مقاله با هم عرضه شود اما همراه با مدارکی که حق تقدم داروین را ثابت کند. داروین که ارادهاش بر اثر آگاهی از وجود رقابت برانگیخته شده بود پس از ارائه مقاله شروع به نوشتن کتابی کرد با عنوان «پیرامون آغاز گونهها به وسیله انتخاب طبیعی یا بقای نژادهای اصلح در تنازع برای بقا». در این کتاب که بعدها به عنوان «آغاز گونهها» مشهور شد، وی کوشید نظریه فرگشت به وسیله انتخاب طبیعی را توضیح دهد و مدارک علمی برای آن ارائه کند. #نظریه_داروین_والاس
نظریهٔ داروینوالاس بر اساس سه مشاهده و دو نتیجهٔ کلی حاصل از این مشاهدهها، پایهگذاری شدهاست. مشاهده: اگر مقاومت محیطی نباشد، هر نوع جانداری، به قاعده تصاعد هندسی افزایش مییابد. به گفته دیگر، جمعیتی که در سال اول تعداد افرادش را دو برابر میسازد، بالقوه میتواند تعداد افرادش را در سال دوم، چهار برابر و در سال سوم، هشت برابر کند. مشاهده: اما در طبیعت، اگرچه گاه تغییراتی در اندازه جمعیت گونهها رخ میدهد، اندازه جمعیت هر گونه از جانداران، در خلال مدتی طولانی ثابت میماند. نتیجه: پیداست که همهٔ گامتها به زیگوت تبدیل نمیشوند، همهٔ زیگوتها به صورت جانداران بالغ در نمیآیند و همهٔ افراد بالغ باقی نمیمانند و تولید مثل نمیکنندبنابراین بایستی تنازع برای بقا در میان باشد. مشاهده: همهٔ افراد یک نوع جاندار نظیر یکدیگر نیستند، بلکه نسبت به هم تفاوتهای فردی عمدهای نشان میدهند. نتیجه: بنابراین، در تنازع بقا، افرادی که دارای تفاوتهای مساعدترند، مزیتی در رقابت با دیگران خواهند داشت. پس تعداد بیشتری از آنها باقی میمانند و فرزندان پرشمارتری تولید خواهند کرد. چنانکه دیده میشود داروین و والاس محیط را علت اصلی انتخاب طبیعی میدانستند، یعنی محیط کمکم جانداران دارای صفات نامساعد را از میان میبرد و جانداران دارای صفات مساعد را حفظ میکند. پس از گذشت نسلهای زیاد و متوالی و تأثیر مداوم انتخاب طبیعی، سرانجام گروهی جاندار یک صفت یا تعدادی صفات جدید و مساعد را به درجهای خواهد رساند که به صورت گونهای جدید، از گونهٔ اجدادی ظاهر خواهد شد.
کابالا از #متون_یهودی سرچشمه گرفت و پیروانش معمولاً از متون یهودی برای توصیف و تفسیر #مسائل_عرفانی استفاده میکنند. دستورهای کابالا برای فهم #معنی_مخفی متون یهودی نظیر #تورات و #نوشتارهای#ربیها نظیر تلمود به کار میرود و معنی مخفی عبادت یهودی را بیان میکند.
بعد از #عهد_عتیق اولین نوشتههای مربوط به کابالا در قرن اول و دوم میلادی در بعضی متون و از جمله کتاب #سفر_یتزیرا یافت میشود. این روش به نام #عرفان#مرکابا ( به معنی #کالسکه ) تا قرن ۱۰ میلادی ادامه یافت تا بعد از آن با کابالای ایجاد شده در جنوب غربی #اروپا در قرن ۱۲ و ۱۳ جایگزین شد.
پیروان کابالا اعتقاد دارند که دانش کابالا اولین بار توسط سه #شه_پدر ( #ابراهیم ، #اسحاق و #یعقوب ) و بقیه #پیامبران به دست آمد. بر اساس این تاریخچه در قرن ۱۰ قبل از میلاد این دانش توسط ۱ میلیون نفر در #اسراییل مورد استفاده قرار میگرفت. هجوم بیگانگان باعث شد که این دانش #مخفی شود تا از گزند بدطینتان در امان بماند. #رهبران#سنهدرین اعتقاد داشتند که استفاده از دانش کابالا بدون راهنمایی صحیح ممکن است به روشهای #غیر_شرعی منجر شود. به همین دلیل کابالا مخفی شود و به مدت دوهزار و پانصد سال مخفی ماند.
صفحه اول اولین نسخه چاپی زوهر در ۱۵۵۸ میلادی # ایتالیا در زمان تلمود دو لغت #معاسه_برشیت و #معاسه_مرکابا نشان دهنده آن است که روشهای عرفانی در آن زمان رایج بوده است. تلمود #یاد_دادن_علنی این دانش را #ممنوع میکند و #خطرات آن را بیان میکند. ربیها ( #خاخامها ) توصیه میکردند که این دانش فقط به یک #دانشجو یاد داده شود. داستان زیر در تلمود آمده است:
«چهار مرد وارد #پردس شدند - #بن_عزای ، #بن_زوما ، #آشر و #آکیبا . بن عزای نگاه کرد و مرد. بن زوما نگاه کرد و دیوانه شد. آشر گیاهان را نابود کرد. آکیبا در صلح وارد شد و در صلح خارج شد.»
در متون یهودی بسیاری در بین قرنهای ۱ تا ۱۰ میلادی در مورد معاسه مرکابا صحبت شده است. بر این اساس ربیها تلاش میکردند که رؤیای حزقیال و دیدن عرش خدا را مجدداً تجربه کنند.
کابالا از #متون_یهودی سرچشمه گرفت و پیروانش معمولاً از متون یهودی برای توصیف و تفسیر #مسائل_عرفانی استفاده میکنند. دستورهای کابالا برای فهم #معنی_مخفی متون یهودی نظیر #تورات و #نوشتارهای#ربیها نظیر تلمود به کار میرود و معنی مخفی عبادت یهودی را بیان میکند.
بعد از #عهد_عتیق اولین نوشتههای مربوط به کابالا در قرن اول و دوم میلادی در بعضی متون و از جمله کتاب #سفر_یتزیرا یافت میشود. این روش به نام #عرفان#مرکابا ( به معنی #کالسکه ) تا قرن ۱۰ میلادی ادامه یافت تا بعد از آن با کابالای ایجاد شده در جنوب غربی #اروپا در قرن ۱۲ و ۱۳ جایگزین شد.
پیروان کابالا اعتقاد دارند که دانش کابالا اولین بار توسط سه #شه_پدر ( #ابراهیم ، #اسحاق و #یعقوب ) و بقیه #پیامبران به دست آمد. بر اساس این تاریخچه در قرن ۱۰ قبل از میلاد این دانش توسط ۱ میلیون نفر در #اسراییل مورد استفاده قرار میگرفت. هجوم بیگانگان باعث شد که این دانش #مخفی شود تا از گزند بدطینتان در امان بماند. #رهبران#سنهدرین اعتقاد داشتند که استفاده از دانش کابالا بدون راهنمایی صحیح ممکن است به روشهای #غیر_شرعی منجر شود. به همین دلیل کابالا مخفی شود و به مدت دوهزار و پانصد سال مخفی ماند.
صفحه اول اولین نسخه چاپی زوهر در ۱۵۵۸ میلادی # ایتالیا در زمان تلمود دو لغت #معاسه_برشیت و #معاسه_مرکابا نشان دهنده آن است که روشهای عرفانی در آن زمان رایج بوده است. تلمود #یاد_دادن_علنی این دانش را #ممنوع میکند و #خطرات آن را بیان میکند. ربیها ( #خاخامها ) توصیه میکردند که این دانش فقط به یک #دانشجو یاد داده شود. داستان زیر در تلمود آمده است:
«چهار مرد وارد #پردس شدند - #بن_عزای ، #بن_زوما ، #آشر و #آکیبا . بن عزای نگاه کرد و مرد. بن زوما نگاه کرد و دیوانه شد. آشر گیاهان را نابود کرد. آکیبا در صلح وارد شد و در صلح خارج شد.»
در متون یهودی بسیاری در بین قرنهای ۱ تا ۱۰ میلادی در مورد معاسه مرکابا صحبت شده است. بر این اساس ربیها تلاش میکردند که رؤیای حزقیال و دیدن عرش خدا را مجدداً تجربه کنند.
داستانی که آریستوفان دربارهٔ #پیدایش_عشق روایت میکند چنین است:
بشریت در آغاز، شکل گرد داشت و پشت و پهلوهایش دایرهای را تشکیل میدادند. دارای چهار دست و پا بود و دو چهرهٔ کاملا همانند داشت که در دو طرف سر و روی گردن که آن هم گرد و دایره شکل بود قرار داشت. و همچنین چهار گوش و دو آلت تناسلی داشت و دیگر اعضای بدنش نیز به همین تناسب بودند. این بشر هم مانند انسانهای امروزی روی دو پا میایستاد و به هر سوی که میخواست حرکت میکرد و راه میرفت. ولی هرگاه که میخواست تند بدود از هر هشت دست و پای خود استفاده میکرد و چرخ زنان به جلو حرکت میکرد.
انسانهای آن زمان، قدرتشان فوقالعاده بود و غرورشان بیپایان و به خود مغرور بودند تا آنجا که بر آن شدند تا بر خدایان یورش برند. زئوس و دیگر خدایان در آسمان، شورای مشورتی تشکیل دادند تا بیندیشند که چگونه باید از عهدهٔ این انسانها برآیند، ولی فکرشان به جایی نرسید زیرا از سویی راضی به نابودی نسل بشری نبودند که برایشان قربانیها میکردند و از طرف دیگر ظهور گستاخی و عناد و سرکشی او را برنمیتافتند و چون مشاوره به طول انجامید زئوس دیگر خدایان را امر به سکوت کرده و چنین گفت:
«گمان میکنم راه چارهای بیندیشیدهام که هم نوع بشر را بگذاریم زنده بماند و هم کاری کنیم که از گستاخی خود دست بردارد و آن اینکه بشر را ضعیفتر سازیم و من میخواهم که هماکنون آنها را از میانه به دو نیم کنیم. بدینگونه آنها هم ضعیفتر میشوند و هم برای ما مفیدتر؛ زیرا عدهٔ پرستندگان ما هم دوبرابر میشود. در نتیجه ما از دو جهت بهرهمند میگردیم از این طرح. آنها روی دو پا خواهند ایستاد و راست راه خواهند رفت و اگر باز هم گستاخی کنند، بار دیگر نیز آنها را به دو نیم خواهیم کرد تا فقط یک پا داشته باشند و ناچار شوند که برای راه رفتن روی یک پا جستوخیزکنان حرکت کنند!»
زئوس پس از ادای این سخنان آغاز به دو نیم کردن انسانها کرد و همانگونه که میوهای را از وسط میبُرند یا تخم مرغی را به وسیلهٔ تار مویی به دو نیم میکنند، همهٔ انسانها را به دو نیم کرد. آنگاه آپولون را فرمان داد تا هریک از نیمهها را گرفته و سر وی را روی گردنش بچرخاند و رویش را به طرف بریدگی بگرداند تا بشر با دیدن آثار بریدگی آرامتر و مطیعتر گردد و از غرورش بکاهد، و سپس به آپولون فرمان داد که به مداوای زخمهای بریدگی پردازد. آپولون هم به درمان جراحات و زخمهای هریک از دو نیمه پرداخت و انسان را به صورت کنونیاش درآورد. بدین گونه انسانهای نخستین، به دو نیمه شدند و چون عملیات مزبور پایان یافت، هریک از آن دو نیمهٔ دورمانده از اصل خویش روزگار وصل خویش را بازمیجُست و با تلاش به اتصال با نیم دیگر، بازوان خویش را به گردش حلقه میزد تا مگر از او دور نماند و به حالت پیشین خود بازگردد، ولی میسر نمیشد. پس جمیع آن نیمهها به اعتصاب پرداخته، برآن شدند که هیچیک بدون دیگری کاری انجام ندهند. و در نتیجه همگی ناتوان گردیده، پیاپی از بینوایی میمردند و هر نیمه چه مرد و چه زن که هنوز زنده بودند نیم دیگر خود را همچنان در آغوش میداشت تا خود نیز بدو ملحق گردد.
زئوس چون این حالت را بدید، دلش به رحم آمد و تدبیری دیگر اندیشید. پس آلت تناسلی آنها را به جلو گردانید تا وقتی نیمه نر و ماده همدیگر را در آغوش میکشند سبب تداوم نسل انسانها فراهم گردد. و چون این دو نیمهٔ نر و ماده با هم جمع گردند سبب تلذذ و بهرهمندی آنها با یکدیگر شوند. و اروس هم میکوشد که انسانها را به یکدیگر نزدیکتر کند. و زخم آنها را شفا بخشد. از آن وقت عشقِ متبادلی میان افراد نوع بشر پدید آمد و طبایع متوافق و هماهنگی نهادشان را به هم پیوست. تا در نتیجه هر دو فرد را یکی گردانیده و ترس و وحشت نیمههای از هم جداگشته را تسکین داد. و با این پیوند است که ما میخواهیم زخم جدایی را شفا داده و بدین وسیله به اصل خویش بازگردیم. (ص۶۵)
〰️ روحانیون و هوادارن آنها به ویژه در دینهای خاورمیانهای یا تک خدایی میکوشند تا چنین وانمود کنند که دین و علم مکمل یکدیگرند و با یکدیگر برخوردی ندارند. اما به هیچ روی چنین نیست. اصول و اندیشههای دینی با قوانین و اصول علمی به شدت اختلاف دارند و یکدیگر را نفی میکنند.
دینهای خاورمیانهای (یهودیت، مسیحیت و اسلام) پا را از گلیم خود فراتر نهاده و به اظهار نظر درباره پدیدههای طبیعی و چون و چرایی این پدیدهها پرداختهاند. بررسی دقیق و مطالعه موشکافانه این اظهار نظرهای دینی و مذهبی درباره پدیدههای طبیعی که در قلمرو علم و دانشاند، یکبار دیگر به روشنی بسیار ثابت میکند که پدیده دین و مذهب ساخته و پرداخته فکر بشر و غیر آسمانی است.
داستانی که آریستوفان دربارهٔ #پیدایش_عشق روایت میکند چنین است:
بشریت در آغاز، شکل گرد داشت و پشت و پهلوهایش دایرهای را تشکیل میدادند. دارای چهار دست و پا بود و دو چهرهٔ کاملا همانند داشت که در دو طرف سر و روی گردن که آن هم گرد و دایره شکل بود قرار داشت. و همچنین چهار گوش و دو آلت تناسلی داشت و دیگر اعضای بدنش نیز به همین تناسب بودند. این بشر هم مانند انسانهای امروزی روی دو پا میایستاد و به هر سوی که میخواست حرکت میکرد و راه میرفت. ولی هرگاه که میخواست تند بدود از هر هشت دست و پای خود استفاده میکرد و چرخ زنان به جلو حرکت میکرد.
انسانهای آن زمان، قدرتشان فوقالعاده بود و غرورشان بیپایان و به خود مغرور بودند تا آنجا که بر آن شدند تا بر خدایان یورش برند. زئوس و دیگر خدایان در آسمان، شورای مشورتی تشکیل دادند تا بیندیشند که چگونه باید از عهدهٔ این انسانها برآیند، ولی فکرشان به جایی نرسید زیرا از سویی راضی به نابودی نسل بشری نبودند که برایشان قربانیها میکردند و از طرف دیگر ظهور گستاخی و عناد و سرکشی او را برنمیتافتند و چون مشاوره به طول انجامید زئوس دیگر خدایان را امر به سکوت کرده و چنین گفت:
«گمان میکنم راه چارهای بیندیشیدهام که هم نوع بشر را بگذاریم زنده بماند و هم کاری کنیم که از گستاخی خود دست بردارد و آن اینکه بشر را ضعیفتر سازیم و من میخواهم که هماکنون آنها را از میانه به دو نیم کنیم. بدینگونه آنها هم ضعیفتر میشوند و هم برای ما مفیدتر؛ زیرا عدهٔ پرستندگان ما هم دوبرابر میشود. در نتیجه ما از دو جهت بهرهمند میگردیم از این طرح. آنها روی دو پا خواهند ایستاد و راست راه خواهند رفت و اگر باز هم گستاخی کنند، بار دیگر نیز آنها را به دو نیم خواهیم کرد تا فقط یک پا داشته باشند و ناچار شوند که برای راه رفتن روی یک پا جستوخیزکنان حرکت کنند!»
زئوس پس از ادای این سخنان آغاز به دو نیم کردن انسانها کرد و همانگونه که میوهای را از وسط میبُرند یا تخم مرغی را به وسیلهٔ تار مویی به دو نیم میکنند، همهٔ انسانها را به دو نیم کرد. آنگاه آپولون را فرمان داد تا هریک از نیمهها را گرفته و سر وی را روی گردنش بچرخاند و رویش را به طرف بریدگی بگرداند تا بشر با دیدن آثار بریدگی آرامتر و مطیعتر گردد و از غرورش بکاهد، و سپس به آپولون فرمان داد که به مداوای زخمهای بریدگی پردازد. آپولون هم به درمان جراحات و زخمهای هریک از دو نیمه پرداخت و انسان را به صورت کنونیاش درآورد. بدین گونه انسانهای نخستین، به دو نیمه شدند و چون عملیات مزبور پایان یافت، هریک از آن دو نیمهٔ دورمانده از اصل خویش روزگار وصل خویش را بازمیجُست و با تلاش به اتصال با نیم دیگر، بازوان خویش را به گردش حلقه میزد تا مگر از او دور نماند و به حالت پیشین خود بازگردد، ولی میسر نمیشد. پس جمیع آن نیمهها به اعتصاب پرداخته، برآن شدند که هیچیک بدون دیگری کاری انجام ندهند. و در نتیجه همگی ناتوان گردیده، پیاپی از بینوایی میمردند و هر نیمه چه مرد و چه زن که هنوز زنده بودند نیم دیگر خود را همچنان در آغوش میداشت تا خود نیز بدو ملحق گردد.
زئوس چون این حالت را بدید، دلش به رحم آمد و تدبیری دیگر اندیشید. پس آلت تناسلی آنها را به جلو گردانید تا وقتی نیمه نر و ماده همدیگر را در آغوش میکشند سبب تداوم نسل انسانها فراهم گردد. و چون این دو نیمهٔ نر و ماده با هم جمع گردند سبب تلذذ و بهرهمندی آنها با یکدیگر شوند. و اروس هم میکوشد که انسانها را به یکدیگر نزدیکتر کند. و زخم آنها را شفا بخشد. از آن وقت عشقِ متبادلی میان افراد نوع بشر پدید آمد و طبایع متوافق و هماهنگی نهادشان را به هم پیوست. تا در نتیجه هر دو فرد را یکی گردانیده و ترس و وحشت نیمههای از هم جداگشته را تسکین داد. و با این پیوند است که ما میخواهیم زخم جدایی را شفا داده و بدین وسیله به اصل خویش بازگردیم. (ص۶۵)
در تمام طول سفر، داروین همواره از حمایتهای استاد سابقش برخوردار بود. هنسلو ترتیب چاپ نوشتههای داروین را میداد و سنگوارههای جمعآوری شده را در اختیار زیستشناسان معتبر میگذاشت؛ بهطوریکه وقتی در دوم اکتبر ۱۸۳۶ بیگل به بریتانیا بازگشت، داروین در جمع دانشمند ان شهرتی پیدا کرده بود. او پس از دیداری از خانه و ملاقات با پدر به لندن رفت و گروهی از بهترین زیستشناسان را گرد آورد تا بر روی نمونههای گیاهی، جانوری و زمینشناختی جمعآوری شده مطالعه کنند. هنسلو داروین را به ریچارد اوون زیستشناس معروف معرفی کرد. وقتی اوون در کالج پادشاه ی جراحان بر روی مجموعه سنگوارههای داروین کار کرد با کمال شگفتی متوجه شد که آن متعلق به گونههایی از جوندگان غولپیکر و تنبلهاست که نسلشان منقرض شدهاست. این کشف بیش ازپیش بر اعتبار داروین افزود.
در ۱۷ فوریه ۱۸۳۷ لایل سخنرانی خود در مقام رئیس انجمن زمینشناسی را به یافتههای ریچارد اوون دربارهٔ مجموعه سنگوارههای داروین اختصاص داد با این مضمون که گونههای منقرض شده با گونههای فعلی همان منطقه در ارتباطند. در همان جلسه داروین به عنوان عضو شورای انجمن زمینشناسی برگزیده شد.
نگارش کتاب ی دربارهٔ زمینشناسی آمریکای جنوبی و تألیف کتاب چند جلدی «جانورشناسی کشتی بیگل» از جمله دیگر پروژههایی بود که داروین در آن مشارکت کرد.
فعالیتهای علمی شدید داروین تا اواسط ۱۸۳۷ ادامه یافت. در این زمان او به توصیه پزشکان از فشار کار کم و برای استراحت در ییلاق اقامت کرد.
این مرخصی یک ساله فرصت مناسبی برای وی بود تا بیش از پیش روی موضوع مورد علاقهاش یعنی تحقیق در مورد نظریه فرگشت متمرکز شود.
داروین به شکل یک کَپی که در واکنش به انتشار انشقاق انسان کشیده شدهاست. (از هورنت، ۲۲ مارس ۱۸۷1
صفحه اصلی کتاب منشأ گونهها (۱۸۵۹) پژوهشهای داروین به آرامی پیش میرفت. در سال ۱۸۴۲ مقاله خلاصهای از نظریهاش تألیف کرد و در سال ۱۸۴۴ رسالهای ۲۴۰ صفحهای دربارهٔ انتخاب طبیعی نوشت. با وجود اصرار دوستان، وی همچنان در انتشار گسترده نظریاتش مردد بود و نتایج تحقیقات خود را فقط با برخی همکاران نزدیکش همچون چارلز لایل و جوزف دالتون هوکر در میان میگذاشت؛ اما دریافت نامهای در ژوئن ۱۸۵۸ داروین را واداشت تا تردیدهایش را کنار بگذارد. نویسنده نامه زیستشناس جوانی بود به نام آلفرد راسل والاس که در بورنئو کار میکرد. او نیز دربارهٔ فرگشت به همان اندیشههای داروین رسیده بود. داروین ظرف دو هفته مقالهای تهیه کرد و همراه با مقاله والاس به «انجمن علمی لینیان» فرستاد. دوستانش ترتیبی دادند که هر دو مقاله با هم عرضه شود اما همراه با مدارکی که حق تقدم داروین را ثابت کند. داروین که ارادهاش بر اثر آگاهی از وجود رقابت برانگیخته شده بود پس از ارائه مقاله شروع به نوشتن کتابی کرد با عنوان «پیرامون آغاز گونهها به وسیله انتخاب طبیعی یا بقای نژادهای اصلح در تنازع برای بقا». در این کتاب که بعدها به عنوان «آغاز گونهها» مشهور شد، وی کوشید نظریه فرگشت به وسیله انتخاب طبیعی را توضیح دهد و مدارک علمی برای آن ارائه کند. #نظریه_داروین_والاس
نظریهٔ داروینوالاس بر اساس سه مشاهده و دو نتیجهٔ کلی حاصل از این مشاهدهها، پایهگذاری شدهاست. مشاهده: اگر مقاومت محیطی نباشد، هر نوع جانداری، به قاعده تصاعد هندسی افزایش مییابد. به گفته دیگر، جمعیتی که در سال اول تعداد افرادش را دو برابر میسازد، بالقوه میتواند تعداد افرادش را در سال دوم، چهار برابر و در سال سوم، هشت برابر کند. مشاهده: اما در طبیعت، اگرچه گاه تغییراتی در اندازه جمعیت گونهها رخ میدهد، اندازه جمعیت هر گونه از جانداران، در خلال مدتی طولانی ثابت میماند. نتیجه: پیداست که همهٔ گامتها به زیگوت تبدیل نمیشوند، همهٔ زیگوتها به صورت جانداران بالغ در نمیآیند و همهٔ افراد بالغ باقی نمیمانند و تولید مثل نمیکنندبنابراین بایستی تنازع برای بقا در میان باشد. مشاهده: همهٔ افراد یک نوع جاندار نظیر یکدیگر نیستند، بلکه نسبت به هم تفاوتهای فردی عمدهای نشان میدهند. نتیجه: بنابراین، در تنازع بقا، افرادی که دارای تفاوتهای مساعدترند، مزیتی در رقابت با دیگران خواهند داشت. پس تعداد بیشتری از آنها باقی میمانند و فرزندان پرشمارتری تولید خواهند کرد. چنانکه دیده میشود داروین و والاس محیط را علت اصلی انتخاب طبیعی میدانستند، یعنی محیط کمکم جانداران دارای صفات نامساعد را از میان میبرد و جانداران دارای صفات مساعد را حفظ میکند. پس از گذشت نسلهای زیاد و متوالی و تأثیر مداوم انتخاب طبیعی، سرانجام گروهی جاندار یک صفت یا تعدادی صفات جدید و مساعد را به درجهای خواهد رساند که به صورت گونهای جدید، از گونهٔ اجدادی ظاهر خواهد شد.
کابالا از #متون_یهودی سرچشمه گرفت و پیروانش معمولاً از متون یهودی برای توصیف و تفسیر #مسائل_عرفانی استفاده میکنند. دستورهای کابالا برای فهم #معنی_مخفی متون یهودی نظیر #تورات و #نوشتارهای#ربیها نظیر تلمود به کار میرود و معنی مخفی عبادت یهودی را بیان میکند.
بعد از #عهد_عتیق اولین نوشتههای مربوط به کابالا در قرن اول و دوم میلادی در بعضی متون و از جمله کتاب #سفر_یتزیرا یافت میشود. این روش به نام #عرفان#مرکابا ( به معنی #کالسکه ) تا قرن ۱۰ میلادی ادامه یافت تا بعد از آن با کابالای ایجاد شده در جنوب غربی #اروپا در قرن ۱۲ و ۱۳ جایگزین شد.
پیروان کابالا اعتقاد دارند که دانش کابالا اولین بار توسط سه #شه_پدر ( #ابراهیم ، #اسحاق و #یعقوب ) و بقیه #پیامبران به دست آمد. بر اساس این تاریخچه در قرن ۱۰ قبل از میلاد این دانش توسط ۱ میلیون نفر در #اسراییل مورد استفاده قرار میگرفت. هجوم بیگانگان باعث شد که این دانش #مخفی شود تا از گزند بدطینتان در امان بماند. #رهبران#سنهدرین اعتقاد داشتند که استفاده از دانش کابالا بدون راهنمایی صحیح ممکن است به روشهای #غیر_شرعی منجر شود. به همین دلیل کابالا مخفی شود و به مدت دوهزار و پانصد سال مخفی ماند.
صفحه اول اولین نسخه چاپی زوهر در ۱۵۵۸ میلادی # ایتالیا در زمان تلمود دو لغت #معاسه_برشیت و #معاسه_مرکابا نشان دهنده آن است که روشهای عرفانی در آن زمان رایج بوده است. تلمود #یاد_دادن_علنی این دانش را #ممنوع میکند و #خطرات آن را بیان میکند. ربیها ( #خاخامها ) توصیه میکردند که این دانش فقط به یک #دانشجو یاد داده شود. داستان زیر در تلمود آمده است:
«چهار مرد وارد #پردس شدند - #بن_عزای ، #بن_زوما ، #آشر و #آکیبا . بن عزای نگاه کرد و مرد. بن زوما نگاه کرد و دیوانه شد. آشر گیاهان را نابود کرد. آکیبا در صلح وارد شد و در صلح خارج شد.»
در متون یهودی بسیاری در بین قرنهای ۱ تا ۱۰ میلادی در مورد معاسه مرکابا صحبت شده است. بر این اساس ربیها تلاش میکردند که رؤیای حزقیال و دیدن عرش خدا را مجدداً تجربه کنند.
جفت آدم یک جایی توی دنیا مشغول است، فقط باید #پیدایش کنی." #جمعیت زیاد است و جفت ها #قروقاتی .. پیدا کردنش #سخت است .. بابام همیشه جوراب های لنگه به لنگه می پوشید مادرم #حیفش می آمد جورابی را که لنگه نداشت دور بیندازد فکر می کرد لنگه ی دیگرش #پیدا می شود .. هیچ وقت هم پیدا نمی شد ... @sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂 #فريبا_وفى