🔴۱۳۲۴ خ- باشگاه فوتبال استقلال تهران، از بزرگترین باشگاههای فوتبال در ایران به دست چهار جوان نظامی به نامهای میرزایی، اصغرنواب، خشایار و عنایتالله جانانپور در خیابان فردوسی تهران با نام دوچرخهسواران بنیانگذاری شد. 🔥۱۳۲۴ خ- بازار قزوین به كلی سوخت و تبديل به تلی خاكستر گرديد، در اين حريق ۶۰۰ باب مغازه از بين رفت و ميليونها ريال كالا سوخت. 🔴۱۳۴۶ خ- طرح نظام تازه آموزش و پرورش ايران جهت بررسی و اظهار نظر اصحاب نظر انتشار يافت كه به موجب آن دوره ابتدایی به پنج سال و دوره متوسطه به چهار سال كاهش می يافت و در عوض يك دوره سه ساله راهنمایی تحصيلی با هدف شكوفا ساختن استعداد نوجوانان و هدايت آنان بر پايه ذوق و استعدادی كه از خود نشان دهند به دوره متوسطه مربوط به وجود می آمد.
🔴۱۳۵۲ خ- روش آموزش پزشکی دانشگاه تهران تغییر کرد و دانشکده پزشکی به یک مرکز علوم پایه و سه مرکز تحقیقات پزشکی تقسیم شد.
🔴۱۳۵۲ خ- سیل در هشتپر و طوالش و آستارا جاده ها را در هم کوفت، ارتفاع آب در جاده ها به سه متر رسید.
🔴۱۳۱۳ خ- محمدعلی فروغی رئیس الوزراء به دعوت حکمت وزیر معارف، دانشکده فنی را افتتاح کرد.
🔴۱۳۲۰ خ- متفقین که ایران را در اشغال نظامی داشتند عیسیصدیق؛ معروف به پدر آموزش و پرورش نوین ایران را به دلیل وطندوستی زیاد از ریاست «سازمان انتشارات و تبلیغات کشور» برکنار کردند.
🟠۵۱۴ پ.م- چند واحد از يک سپاه ارتش ايران از منطقهای در مجاورت تنگه بسفور كه دو قاره آسيا و اروپا را از هم جدا میكند گذشتند تا به همراه واحدهای ديگر سپاه که قرار بود از نقطهای پايين تر، از دريای مرمره بگذرند به پيشروی خود به سوی منطقه دانوب ادامه دهند و «سيتی ها» را از اطراف اين رود و جنوب سرزمينی كه امروز اوكراين خوانده میشود دور سازند. ژنرال بغابيش فرماندهی کل اين سپاه را بر عهده داشت که سه ماه بعد، از دريای مرمره گذشت.
🟠۴۶۴ پ.م- اوج مدنيّت: دولت هخامنشی ايران با دادن پناهندگی به تمیستوکلس دشمن شمار يك خود، يادگار پسنديده ای از ايرانيان برای نسلهای بشر باقی گذارده كه ۲۵ قرن به عنوان اوج مدنيّت و رعايت احوال و شئون انسانها مورد احترام است. تميستوكلس يك انديشمند، دمكراسی دوست، دولتمرد، و نظامی (استراتژ) يونانی بود که در زمان اقتدارخود، با گوشزد كردن خطر گسترش گری ايرانيان، در جريان لشكركشی خشایارشا به يونان با دو خدعه جنگی، ناوگان ايران را وارد تنگه (كانال) كم عرض سالاميس ساخت و به دام انداخت.
🔵۱۹۴۸ م- هوندا شرکت بزرگ ژاپنی تولیدکنندهٔ موتورسیکلت و بعدها خودرو، در این روز رسماً آغاز به کار کرد.
🔵۱۹۵۷ م- نیوکمپ، بزرگترین ورزشگاه اروپا و ورزشگاه اختصاصی باشگاه بارسلونای اسپانیا در این روز افتتاح شد. ظرفیت این ورزشگاه در ابتدا نود هزار نفر بود و برای ساخت آن سه سال زمان و مبلغی معادل ۱٬۷۳۱ میلیون یورو صرف شد.
🟤۱۳۰۴ خ- میرزا محمدعلی محلاتی ملقب بهحاجی سیاح کنشگر سیاسی مشروطه و سفرنامهنویس ایرانی-آمریکایی بود. او نخستین ایرانی است که رسماً تابعیت آمریکا را پذیرفت. 🟤۱۳۲۱ خ-محمد یوسفزادهمتخلص به غمام همدانی شاعر معاصر ایرانی
🟤۱۳۴۸ خ- لطفعلی صورتگر استاد دانشگاه، شاعر، نویسنده و مترجم معاصر ایرانی
هرزمان که عشق اشارتی به شما کرد در پی او بشتابید، هر چند راه اوسخت و ناهموار باشد. و هر زمان بالهای عشق شما را در بر گرفت خود را به او بسپارید، هر چند که تیغهای پنهان در بال و پرش ممکن است شما را مجروح کند. و هر زمان که عشق با شما سخن گوید او را باور کنید، هر چند دعوت او رویاهای شما راچون باد مغرب در هم کوبد و باغ شما را خزان کند. زیرا عشق چنانکه شما را تاج بر سر مینهد به صلیب نیز میکشد. و چنانکه شما را میرویاند شاخ و برگ شما را هرس میکند. و چنانکه تا بلندای درخت وجودتان بالا میرود و ظریف ترین شاخههای شما را که در آفتاب میرقصند نوازش میکند . همچنین تا عمیق ترین ریشههای شما پایین میرود و آنها را که به زمین چسبیده اند تکان میدهد. عشق شما را چون خوشههای گندم دسته میکند. آنگاه شما را به خرمن کوب از پرده ی خوشه بیرون میآورد. و سپس به غربال باد دانه را از کاه میرهاند. و به گردش آسیاب میسپارد تا آرد سپید از آن بیرون آید. سپس شما را خمیر میکند تا نرم و انعطاف پذیر شوید. و بعد از آن شما را بر آتش مینهد تا برای ضیافت مقدس خداوند نان مقدس شوید. عشق با شما چنین رفتارها میکند تا به اسرار قلب خود معرفت یابید و بدین معرفت با قلب زندگی پیوند کنید و جزیی از آن شوید. اما اگر از ترس بلا و آزمون، تنها طالب آرامش و لذتهای عشق باشید، خوشتر آنکه عریانی خود بپوشانید. و از دم تیغ خرمن کوب عشق بگریزید به دنیایی که از گردش فصلها در آن نشانی نیست. جایی که شما میخندید اما تمامیخنده ی خود را بر لب نمیآورید. و میگریید اما تمامیاشکهای خود را فرو نمیریزید. عشق هدیه ای نمیدهد مگر از گوهر ذات خویش. و هدیه ای نمیپذیرد مگر از گوهر ذات خویش. عشق نه مالک است و نه مملوک. زیرا عشق برای عشق کافی است. وقتی که عاشق میشوید مگویید: خداوند در قلب من است. بلکه بگویید من در قلب خداوند جای دارم. و گمان مکنید که زمام عشق در دست شماست بلکه این عشق است که اگر شما را شایسته بیند حرکت شما را هدایت میکند. عشق را هیچ آرزو نیست مگر آنکه به ذات خویش در رسد. اما اگر شما عاشقید و آرزویی میجویید، آرزو کنید که ذوب شوید و همچون جویباری باشید که با شتاب میرود و برای شب آواز میخواند. آرزو کنید که رنج بیش از حد مهربان بودن را تجربه کنید. آرزو کنید که زخم خورده ی فهم خود از عشق باشید و خون شما به رغبت و شادی بر خاک ریزد. آرزو کنید سپیده دم بر خیزید و بالهای قلبتان را بگشایید. و سپاس گویید که یک روز دیگر از حیات عشق به شما عطا شده است. آرزو کنید که هنگام ظهر بیارامید و به وجد و هیجان عشق بی اندیشید. آرزو کنید که شب هنگام به دلی حق شناس و پر سپاس به خانه باز آیید.
و به خواب روید. با دعایی در دل برای معشوق و آوازی بر لب در ستایش او.
شب را جورِ دیگری دوست دارم... حیف که مشغله ی فردا امان نمی دهد، وگرنه شب را باید بیدار ماند؛ کتاب هایِ جدید خواند و به رازِ آفرینش فکر کرد... شب باید تصمیم هایِ خوب گرفت و برایِ روزهایِ بهتر برنامه ریخت... آنقدر کارهایِ نکرده برایِ شب هایم دارم و آنقدر فکرهایِ خوب و تصمیم هایِ نگرفته؛ که شب برایشان کم می آید... اما چه فایده؟! وقتی تمامِ کارها تویِ روز تلنبار شده اند... مگر می شود بیدار ماند؟! وقتی صبحِ زود باید آماده ی روزمرگی هایت باشی؟ کاش می شد روزها خوابید و شب ها زندگی کرد... زیرِ نگاهِ ستارگانی که تماشایشان امید را در دل زنده می کند، من شب را جورِ عجیبی دوست دارم... و این دوست داشتن، بی دلیل نیست، فلسفه دارد...
بی نیاز بوسه ای پرشور کز فریبی تازه میرقصد در آن لبخند بی نیاز از خنده ای دلبند کز فسونی تازه می جوشد در آن آواز میچکد اشک نگاهم باز ... بر سر گوری که روزی بود آتشگاه عشق من ! وینک از خاکستر اندوه پوشیده ست
در میان این خموش آبادِ بی حاصل در سکوت چیرهی این شام بیفرجام میچکد اشک نگاهم بر مزار دل میسراید قصّه درد مرا با سنگ چشم او با غمی کاندر دلم زد چنگ وز پلاس هستیام بگسیخت تار و پود می رود می گویمش بدرود ..
چقدر ما از کارگران معدن و خانوادههای نجیبشان خجالت زدهایم؟! این خجالت ما فایدهای برای آنها دارد!؟ اصلأ ما دروغ میگوییم خجالت زدهایم، کمی ناراحتیم، آنهم یکی دو روز دیگر رفع میشود!
صابر، دوست عزیزم، راننده قطار است، همینکه از سیستم دولتی بازنشسته شد، رفت و شد راننده قطار تخلیه معدن، در بخش خصوصی، آنهم در شمال غرب خراسان. شاید یک سال نماند و خیلی زود از آنجا انصراف داد، میگفت انگار کابوس میدبدم. خدمه قطارش سهمیه ناهار و شام داشتند، میگفت وقتی میدیدم برای تهمانده غذای ما نوبت میگیرند، از خودم بدم میآمد. نمیتوانستم دیگر غذا بخورم. ما چرا خجالت بکشیم... این زندگی است که برایشان ساختهایم! همینکه امنیت دارند، همینکه فلسطین دارد برنده میشود، لبنان مقاومت میکند، آنها دلشان خوش باشد!!
لیست حقوق کارگران را منتشر کنند ببینیم چقدر حقوق میگرفتهاند، چقدر سختی کار، چقدر حق بدی آب و هوا، چقدر حق کارایی، از همین حقها که حقوق اکثر مقامات را ده برابر میکند و به شصت و هفتاد و صد میلیون در ماه میرساند. بهرهبرداری از معدن را به بخش خصوصی داده و راحت شدهایم! به ما چه که کارگر حقوقش به اداره زندگی معمولیاش نمیرسد. به ما چه که تمام تناش بوی گاز و عرق و نفت و دود میگیرد و چشمانش از کار میافتد و ریه هایش تا آخر عمر ناقص میشود. او چه کار دیگری داشته؟ چه راه دیگری! یعنی کارگران نمیدانند کشور در تحریم است! چرا کارگران نمیفهمند همه در مضیقهاند، بخصوص مدیران و مقامات عالی! چرا کارگران نمیفهمند ما نزدیک قلهایم و زود به زود میمیرند!
دلهای ما سنگ شده از بس مرگها برایمان عادی شده. مرگ در تصادف، مرگ در معدن، مرگ با خودکشی، مرگ با اعتراض، مرگ در زندان، مرگ با اعدام. در کدام کشور دنیا این همه مرگ و میر است و سران کشور این همه بیخیال!؟ و مردم کشور، این همه بیتفاوت! کدام نهاد مردمی وجود دارد که ملت همدردی کند و به خانوادههای آنها حداقل کمکی بکند؟ چرا در کشوری با این همه منابع تکنولوژی ما اینقدر باید عقب مانده باشد. نگویید اتفاق است، حادثه است، در همه جای جهان میافتد. نه! این یک رویه شده در کشور ما جان انسانها بیارزش شده از دیروز بحث آنست چرا کلاس فلانی تعطیل شد چطور رئیس جمهور رفت نیویورک در لبنان چه خبر است فقط کارگران معادن ما هستند که همچنان زیر میلیونها تُن خاک نمیتوانند نفس بکشند!
در طبس معدنی فرو نریخته ما فرو ریختیم، با تمام روحمان که هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم و تنها منتظریم تشییع جنازه با شکوه بگیریم و منتظر اخبار مرگ بعدی باشیم اینجا ایران است تنها چیزی که ارزان میشود جان انسانهاست...
فقط هوش كافی نيست. از هوش بايد شعور بيايد. شعور با تمرين و تربيتِ فكر میآيد. حتی در پدرسوخته بودن هم، برای دزدی هم محتاج هوش و فكر و شعوری. فكر را ول نكن كه اگر کردی، ول معطلی ديگر. نگاه كن... ببين... بدان... بسنج... بخوان... اما هر چه را كه میخوانی قبول نكن يكهو.
بسنج ... يادگرفتن نه يعنی ازبر كردن، نه يعنی قبول كردن. گاهی ياد گرفتن، يعنی قبول نكردن.