از ضرب المثلی به ضرب المثلی پناه می بریم. از اندوه و خشم و ناامیدی، چشم های کم بینای ضرب المثلی پیر را قرض می گیریم و لباس های مندرسش را می پوشیم و در کوچه های تکرار و تکرار و تکرار نیشخند زنان بذله می گوییم و اشتباهی چند صد ساله را زندگی می کنیم. ضرب المثل، همیشه خرد جمعی و چراغ راه نیست، گاهی غلطی تاریخی و مسیری معوج است که مردمان را به چاه بی عملی و کنج بی تفاوتی و بی راهه ای نافرجام می کشد.
اگر همیشه هر سگ زردی را برادر شغال می بینی پس باید چشمانت را بشویی یا عینکی تازه فراهم کنی یا غبار عادت را از تماشایت بروبی. اگر برایت مهم نیست که در دیگی که برای تو نمی جوشد، چه می جوشد و از جوشیدن سر سگ در آن آزرده نمی شوی، پس هنوز نمی دانی که بوی سگ در دیگ دیگری نمی ماند. بوی سگ از دیگ دیگری بیرون می آید و چه بخواهی و چه نخواهی چندان در مشامت می پیچد و می ماند که رهایی از آن بو ممکن نیست. اگر گمان می کنی که همچنان سر و ته هر کرباسی یکی است، پس دست ساییدن بر کرباس ها را نیاموخته ای و نمی دانی کجایش پود ندارد و کجایش تار ندارد و کجایش پاره و سوراخ است و کجایش چرک تر و کثیف تر و کجایش را می توان به دور زخمی بست که خون اکنون از آن فوران می کند. می دانم که ابریشم زربفت می خواهی اما کفن نصبیمان می شود اگر کرباس شناس نباشیم. اگر هنوز فکر می کنی که بالاتر از سیاهی رنگی نیست، خوشا خیالی خام که تو داری و چه اندوهبار خبری که من دارم که بالاتر از سیاهی، سیاهی غلیظتری ست و دردناک تر اینکه پایان شب سیه، نیز همه جا سپید نیست، جهان جاهایی دارد که شب هایش نه شش ماه که ششصد سال طول می کشد و پایان هر شبش شبی، سیاه تر است. اگر فکر می کنی چون که آب از سرت گذشت چه یک گز و چه صد گز، باید بگویم که یک گز و صد گز مسافتی یکسان نیست، شاید اگر شنا و غواصی بیاموزی میان این بحر قلزم مصیبتها بتوانی از یک گز آب خود را بالا بکشی از صد گز آب اما نه. راستی سعدی فرمود: ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی کاین ره که تو می روی به ترکستان است
اما خوب که نگاه کنی از دور دود آن سیاهی غلیظ را می بینی، چند روز دیگر آن دود و آن دوده محکم تر بر اریکه می نشیند؛ و به زودی خواهی دانست که این ره که تو رفتی نه به ترکستان که به افغانستان بود، اما چه می توان گفت که مشت بر سندان می کوبم و گره بر باد می زنم و محیط به کفچه می پیمایم…
مادرم ایران بانو، خاتون صبور هزاره هاست. زخم بسیار بر تن دارد و اندوه بسیار در دل؛ تاب جراحت بیشتر ندارد که خنجر بسیار بر گُرده اش جا مانده در گذر زمان.
مادرمان دردمند است و رنجور و خسته و ناتوان اما دردش به خشم و خشونت و خون و آتش و قهر، درمان نمی شود. مادرمان عشق می خواهد و تعقل و صبوری و تدبیر و چاره جویی. سوزاندن دامن مادر و بریدن گیسوانش و قهر با او نه حال مادر را بهتر می کند، نه حال ما را. برایش کفنی سیاه دوخته اند، آدینه که بگذرد، سیاه پوشش می کنند. مرگ مادر خوشبختمان نمی کند، یتیم مان می کند. مرگ مادرمان ایران، عزای ماست اما سور بسیاری کسان است که پیکر بی جان و شرحه شرحه اش بیشتر به کارشان می آید تا قامت افراشته و برومندش.
اگر همین امروز با مادر آشتی نکنیم، شنبه بر جنازه اش باید بگرییم.
جریانهای ضدپهلوی برای دههها «کشف حجاب» و «آزادی پوشش» را به باد تمسخر میگرفتند و به خاطر آن از عصر رضاشاه با عناوینی چون «کاریکاتور مدرنیته» یا «نوسازی ظاهری و روبنایی» و چنین تعبیرهایی استفاده میکردند. این نگاه میان مذهبی و غیرمذهبیهایشان مشترک بود. بعدها هم امثال شریعتی مدعی شدند که این نوسازی در نهایت ختم شد به جایگزینی «گوگوش» با «فاطمه» به عنوان الگوی زن ایرانی!
آنها نمیدانستند که اتفاقا این بخش از اقدامات رضاشاه بسیار هم عمیق و زیربنایی است. از مفهوم «قدرت» و درک اهمیت آن غافل بودند. نمیدانستند موضوع فقط یک تکه پارچه نیست! بلکه کشمکش و زورآزمایی نهادهای قدرتمند اجتماعی و لزوم شکستن هیمنهٔ نهاد مذهب و روحانیت برای هموارشدن اصلاحات بعدی است. نمیدانستند در جامعه طاعونزدهٔ آن عصر اگر زن از پستو بیرون بیاید و روسری بردارد و درس بخواند، یعنی اینکه آن «زیر میرهای» اجتماع ایران زلزلههای بزرگی آمده و گسلهای مهمی جابجا شده.
زندانبانهای زنان در آن زمان کسانی بودند که با همان قرائت از مذهب، «قانونگذاری مردم» را هم شرک میدانستند و معتقد بودند «حکم و قانون فقط مال خداست». قضاوت و تدریس را هم ملک خود میدانستند.
واقعاً عدهای گمان میکنند اگر رضاشاه نبود، همان برگهای که مظفرالدین شاه به عنوان فرمان مشروطه امضا کرد، در یک اتفاق جادویی گوشه و کنار ایران را آباد و دموکراتیک میکرد و زنان را هم از زیر یوغ مذهب، قبیله و سنتهای بدوی بیرون میکشید! ملتفت نیستند که «قدرت» مثل هواست. خلأ که ببیند زود پر میکند. خلأ دولت مدرنی که تشکیلشده از فروغیها و داورها بود را بدون شک همان خانهای محلی و آخوندهای شپشو در روستاها پر میکردند که پاسدار سنتها و رسوم بدوی بیشماری بودند. زمان میان دو رخداد «امضای فرمان مشروطه» تا «برآمدن رضاشاه» را ببینید که چه جهنمی بوده ایران! تهران مخوف از مشفق کاظمی را بخوانید!
ساکن #طبقه_اول #زنی_وراج و #فضول است که زیاد بهش رو نمی دهم وگرنه می خواهد همیشه سر از کار همه در بیاورد واختیار کل مجتمع را در دست بگیرد .
در #طبقه_دوم زنی #خانه_دار زندگی می کند که سرش به خانه و زندگی و پخت و پز و بشور و بساب خودش بند است زن بی آزاریست و کاری به کار کسی ندارد ، گاهی به دیدنش می روم و یک چای عصرانه با هم می خوریم.
در #طبقه_سوم#زنی_لوند و عشوه گر است که عصرها با لباسهای نه چندان مناسب در بالکن می نشیند و سیگار می کشد و سوت و متلک مردان پشت پنجره و رهگذر را به هیچ جایش حساب نمی کند . زن بدی نیست گرچه زن طبقه اول ازش بدش می آید و اگر من بهش پا بدهم تند تند پشت سرش صفحه می گذارد ،ولی من این زن را دوست دارم و گاهی به دیدنش می روم، با مهربانی مرا در آغوش می گیرد و گونه هایم را می بوسد، در کنارش احساس زنانگی ام تقویت می شود .
ساز و چکامه و کتاب
ساکن #طبقه_چهارم #زنی است که هیچوقت خانه نیست ، مدام در سینما و گالری و نمایشگاه ها و جاهای مختلف پرسه می زند و احساس روشنفکری شدیدی می کند و خواهان برابری حقوق زن و مرد و اعدام نکردن کودکان و لغو قانون ازدواج کودکان و حفظ محیط زیست و هزار چیز دیگر است ، اما من که چشمم آب نمی خورد بتواند کاری از پیش ببرد . اما در آخرین طبقه روحم زنی #مرموز زندگی می کند ، چیز زیادی ازش نمی دانم ، با کسی مراوده و معاشرت ندارد ، گاهی سایه اش را پشت پنجره می بینم که مثل یک نسیم آرام می گذرد ، کاش می توانستم به دیدارش بروم ، اما می دانم او در را به رویم باز نمی کند ، آن زن #نجات_دهنده من است. @sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂 #فریده_کثیری
رستمت رنجور و مفلوک مانده است. دیوها همه جا را گرفته اند، از خانه تا خیابان. ما رزم آورانی سوگواریم که حتی جرأت نداریم به درفش افراشته یک پیروزی کهن بیندیشیم. شکست، سرنوشتی است که دیوها برآنند تا برایمان بنویسند. چنانچه قرن ها نوشته اند. پدر، پسر را می کشد. پسر پدر را. مرد زنش را می کشد و زن خودش را. ناامیدی، امید را می کشد، سوگ، سور را می کشد، اندوه، شادی را می کشد، نفرت، عشق را می کشد و زندگی خودش را. دنبال کی کاووس می گردیم که رحمش بیاید و برای مرگ هایمان، برای قتل هایمان، برای سوگ ها و ناامیدی ها و نفرت هایمان نوشدارو بیاورد. اما کی کاووس نوشدارو نخواهد آورد. کی کاووس نوشدارو ندارد. او خودش درد است. برای مبارزه با دیوان، بلند شو. اسبت را زین کن، همتت را هم. از اینجا تا رهایی، نه هفت خان، که هفتاد خان راه است. خان اول برخاستن است، حرکت کن… ما همه با هم می رویم.
کابالا از #متون_یهودی سرچشمه گرفت و پیروانش معمولاً از متون یهودی برای توصیف و تفسیر #مسائل_عرفانی استفاده میکنند. دستورهای کابالا برای فهم #معنی_مخفی متون یهودی نظیر #تورات و #نوشتارهای#ربیها نظیر تلمود به کار میرود و معنی مخفی عبادت یهودی را بیان میکند.
بعد از #عهد_عتیق اولین نوشتههای مربوط به کابالا در قرن اول و دوم میلادی در بعضی متون و از جمله کتاب #سفر_یتزیرا یافت میشود. این روش به نام #عرفان#مرکابا ( به معنی #کالسکه ) تا قرن ۱۰ میلادی ادامه یافت تا بعد از آن با کابالای ایجاد شده در جنوب غربی #اروپا در قرن ۱۲ و ۱۳ جایگزین شد.
پیروان کابالا اعتقاد دارند که دانش کابالا اولین بار توسط سه #شه_پدر ( #ابراهیم ، #اسحاق و #یعقوب ) و بقیه #پیامبران به دست آمد. بر اساس این تاریخچه در قرن ۱۰ قبل از میلاد این دانش توسط ۱ میلیون نفر در #اسراییل مورد استفاده قرار میگرفت. هجوم بیگانگان باعث شد که این دانش #مخفی شود تا از گزند بدطینتان در امان بماند. #رهبران#سنهدرین اعتقاد داشتند که استفاده از دانش کابالا بدون راهنمایی صحیح ممکن است به روشهای #غیر_شرعی منجر شود. به همین دلیل کابالا مخفی شود و به مدت دوهزار و پانصد سال مخفی ماند.
صفحه اول اولین نسخه چاپی زوهر در ۱۵۵۸ میلادی # ایتالیا در زمان تلمود دو لغت #معاسه_برشیت و #معاسه_مرکابا نشان دهنده آن است که روشهای عرفانی در آن زمان رایج بوده است. تلمود #یاد_دادن_علنی این دانش را #ممنوع میکند و #خطرات آن را بیان میکند. ربیها ( #خاخامها ) توصیه میکردند که این دانش فقط به یک #دانشجو یاد داده شود. داستان زیر در تلمود آمده است:
«چهار مرد وارد #پردس شدند - #بن_عزای ، #بن_زوما ، #آشر و #آکیبا . بن عزای نگاه کرد و مرد. بن زوما نگاه کرد و دیوانه شد. آشر گیاهان را نابود کرد. آکیبا در صلح وارد شد و در صلح خارج شد.»
در متون یهودی بسیاری در بین قرنهای ۱ تا ۱۰ میلادی در مورد معاسه مرکابا صحبت شده است. بر این اساس ربیها تلاش میکردند که رؤیای حزقیال و دیدن عرش خدا را مجدداً تجربه کنند.
کابالا از #متون_یهودی سرچشمه گرفت و پیروانش معمولاً از متون یهودی برای توصیف و تفسیر #مسائل_عرفانی استفاده میکنند. دستورهای کابالا برای فهم #معنی_مخفی متون یهودی نظیر #تورات و #نوشتارهای#ربیها نظیر تلمود به کار میرود و معنی مخفی عبادت یهودی را بیان میکند.
بعد از #عهد_عتیق اولین نوشتههای مربوط به کابالا در قرن اول و دوم میلادی در بعضی متون و از جمله کتاب #سفر_یتزیرا یافت میشود. این روش به نام #عرفان#مرکابا ( به معنی #کالسکه ) تا قرن ۱۰ میلادی ادامه یافت تا بعد از آن با کابالای ایجاد شده در جنوب غربی #اروپا در قرن ۱۲ و ۱۳ جایگزین شد.
پیروان کابالا اعتقاد دارند که دانش کابالا اولین بار توسط سه #شه_پدر ( #ابراهیم ، #اسحاق و #یعقوب ) و بقیه #پیامبران به دست آمد. بر اساس این تاریخچه در قرن ۱۰ قبل از میلاد این دانش توسط ۱ میلیون نفر در #اسراییل مورد استفاده قرار میگرفت. هجوم بیگانگان باعث شد که این دانش #مخفی شود تا از گزند بدطینتان در امان بماند. #رهبران#سنهدرین اعتقاد داشتند که استفاده از دانش کابالا بدون راهنمایی صحیح ممکن است به روشهای #غیر_شرعی منجر شود. به همین دلیل کابالا مخفی شود و به مدت دوهزار و پانصد سال مخفی ماند.
صفحه اول اولین نسخه چاپی زوهر در ۱۵۵۸ میلادی # ایتالیا در زمان تلمود دو لغت #معاسه_برشیت و #معاسه_مرکابا نشان دهنده آن است که روشهای عرفانی در آن زمان رایج بوده است. تلمود #یاد_دادن_علنی این دانش را #ممنوع میکند و #خطرات آن را بیان میکند. ربیها ( #خاخامها ) توصیه میکردند که این دانش فقط به یک #دانشجو یاد داده شود. داستان زیر در تلمود آمده است:
«چهار مرد وارد #پردس شدند - #بن_عزای ، #بن_زوما ، #آشر و #آکیبا . بن عزای نگاه کرد و مرد. بن زوما نگاه کرد و دیوانه شد. آشر گیاهان را نابود کرد. آکیبا در صلح وارد شد و در صلح خارج شد.»
در متون یهودی بسیاری در بین قرنهای ۱ تا ۱۰ میلادی در مورد معاسه مرکابا صحبت شده است. بر این اساس ربیها تلاش میکردند که رؤیای حزقیال و دیدن عرش خدا را مجدداً تجربه کنند.
چوب وهیزم، در برابر #طلا هیچ #ارزشی ندارد.. اما هنگام #غرق_شدن، #نجات جان ما، به همان #تکه_چوب بی ارزش وابسته است، و آنجا حاضریم طلاهایمان را به #دریا بریزیم، اماآن تکه چوب را دو دستی می چسبیم،و به طلاهایمان توجهی هم نمیکنیم...!
ساکن #طبقه_اول #زنی_وراج و #فضول است که زیاد بهش رو نمی دهم وگرنه می خواهد همیشه سر از کار همه در بیاورد واختیار کل مجتمع را در دست بگیرد .
در #طبقه_دوم زنی #خانه_دار زندگی می کند که سرش به خانه و زندگی و پخت و پز و بشور و بساب خودش بند است زن بی آزاریست و کاری به کار کسی ندارد ، گاهی به دیدنش می روم و یک چای عصرانه با هم می خوریم.
در #طبقه_سوم#زنی_لوند و عشوه گر است که عصرها با لباسهای نه چندان مناسب در بالکن می نشیند و سیگار می کشد و سوت و متلک مردان پشت پنجره و رهگذر را به هیچ جایش حساب نمی کند . زن بدی نیست گرچه زن طبقه اول ازش بدش می آید و اگر من بهش پا بدهم تند تند پشت سرش صفحه می گذارد ،ولی من این زن را دوست دارم و گاهی به دیدنش می روم، با مهربانی مرا در آغوش می گیرد و گونه هایم را می بوسد، در کنارش احساس زنانگی ام تقویت می شود .
ساز و چکامه و کتاب
ساکن #طبقه_چهارم #زنی است که هیچوقت خانه نیست ، مدام در سینما و گالری و نمایشگاه ها و جاهای مختلف پرسه می زند و احساس روشنفکری شدیدی می کند و خواهان برابری حقوق زن و مرد و اعدام نکردن کودکان و لغو قانون ازدواج کودکان و حفظ محیط زیست و هزار چیز دیگر است ، اما من که چشمم آب نمی خورد بتواند کاری از پیش ببرد . اما در آخرین طبقه روحم زنی #مرموز زندگی می کند ، چیز زیادی ازش نمی دانم ، با کسی مراوده و معاشرت ندارد ، گاهی سایه اش را پشت پنجره می بینم که مثل یک نسیم آرام می گذرد ، کاش می توانستم به دیدارش بروم ، اما می دانم او در را به رویم باز نمی کند ، آن زن #نجات_دهنده من است. @sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂 #فریده_کثیری
چوب وهیزم، در برابر #طلا هیچ #ارزشی ندارد.. اما هنگام #غرق_شدن، #نجات جان ما، به همان #تکه_چوب بی ارزش وابسته است، و آنجا حاضریم طلاهایمان را به #دریا بریزیم، اماآن تکه چوب را دو دستی می چسبیم،و به طلاهایمان توجهی هم نمیکنیم...!
ساکن #طبقه_اول #زنی_وراج و #فضول است که زیاد بهش رو نمی دهم وگرنه می خواهد همیشه سر از کار همه در بیاورد واختیار کل مجتمع را در دست بگیرد .
در #طبقه_دوم زنی #خانه_دار زندگی می کند که سرش به خانه و زندگی و پخت و پز و بشور و بساب خودش بند است زن بی آزاریست و کاری به کار کسی ندارد ، گاهی به دیدنش می روم و یک چای عصرانه با هم می خوریم.
در #طبقه_سوم#زنی_لوند و عشوه گر است که عصرها با لباسهای نه چندان مناسب در بالکن می نشیند و سیگار می کشد و سوت و متلک مردان پشت پنجره و رهگذر را به هیچ جایش حساب نمی کند . زن بدی نیست گرچه زن طبقه اول ازش بدش می آید و اگر من بهش پا بدهم تند تند پشت سرش صفحه می گذارد ،ولی من این زن را دوست دارم و گاهی به دیدنش می روم، با مهربانی مرا در آغوش می گیرد و گونه هایم را می بوسد، در کنارش احساس زنانگی ام تقویت می شود .
ساز و چکامه و کتاب
ساکن #طبقه_چهارم #زنی است که هیچوقت خانه نیست ، مدام در سینما و گالری و نمایشگاه ها و جاهای مختلف پرسه می زند و احساس روشنفکری شدیدی می کند و خواهان برابری حقوق زن و مرد و اعدام نکردن کودکان و لغو قانون ازدواج کودکان و حفظ محیط زیست و هزار چیز دیگر است ، اما من که چشمم آب نمی خورد بتواند کاری از پیش ببرد . اما در آخرین طبقه روحم زنی #مرموز زندگی می کند ، چیز زیادی ازش نمی دانم ، با کسی مراوده و معاشرت ندارد ، گاهی سایه اش را پشت پنجره می بینم که مثل یک نسیم آرام می گذرد ، کاش می توانستم به دیدارش بروم ، اما می دانم او در را به رویم باز نمی کند ، آن زن #نجات_دهنده من است. @sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂 #فریده_کثیری
ساکن #طبقه_اول #زنی_وراج و #فضول است که زیاد بهش رو نمی دهم وگرنه می خواهد همیشه سر از کار همه در بیاورد واختیار کل مجتمع را در دست بگیرد .
در #طبقه_دوم زنی #خانه_دار زندگی می کند که سرش به خانه و زندگی و پخت و پز و بشور و بساب خودش بند است زن بی آزاریست و کاری به کار کسی ندارد ، گاهی به دیدنش می روم و یک چای عصرانه با هم می خوریم.
در #طبقه_سوم#زنی_لوند و عشوه گر است که عصرها با لباسهای نه چندان مناسب در بالکن می نشیند و سیگار می کشد و سوت و متلک مردان پشت پنجره و رهگذر را به هیچ جایش حساب نمی کند . زن بدی نیست گرچه زن طبقه اول ازش بدش می آید و اگر من بهش پا بدهم تند تند پشت سرش صفحه می گذارد ،ولی من این زن را دوست دارم و گاهی به دیدنش می روم، با مهربانی مرا در آغوش می گیرد و گونه هایم را می بوسد، در کنارش احساس زنانگی ام تقویت می شود .
ساکن #طبقه_چهارم #زنی است که هیچوقت خانه نیست ، مدام در سینما و گالری و نمایشگاه ها و جاهای مختلف پرسه می زند و احساس روشنفکری شدیدی می کند و خواهان برابری حقوق زن و مرد و اعدام نکردن کودکان و لغو قانون ازدواج کودکان و حفظ محیط زیست و هزار چیز دیگر است ، اما من که چشمم آب نمی خورد بتواند کاری از پیش ببرد . اما در آخرین طبقه روحم زنی #مرموز زندگی می کند ، چیز زیادی ازش نمی دانم ، با کسی مراوده و معاشرت ندارد ، گاهی سایه اش را پشت پنجره می بینم که مثل یک نسیم آرام می گذرد ، کاش می توانستم به دیدارش بروم ، اما می دانم او در را به رویم باز نمی کند ، آن زن #نجات_دهنده من است. @sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂 #فریده_کثیری
کابالا از #متون_یهودی سرچشمه گرفت و پیروانش معمولاً از متون یهودی برای توصیف و تفسیر #مسائل_عرفانی استفاده میکنند. دستورهای کابالا برای فهم #معنی_مخفی متون یهودی نظیر #تورات و #نوشتارهای#ربیها نظیر تلمود به کار میرود و معنی مخفی عبادت یهودی را بیان میکند.
بعد از #عهد_عتیق اولین نوشتههای مربوط به کابالا در قرن اول و دوم میلادی در بعضی متون و از جمله کتاب #سفر_یتزیرا یافت میشود. این روش به نام #عرفان#مرکابا ( به معنی #کالسکه ) تا قرن ۱۰ میلادی ادامه یافت تا بعد از آن با کابالای ایجاد شده در جنوب غربی #اروپا در قرن ۱۲ و ۱۳ جایگزین شد.
پیروان کابالا اعتقاد دارند که دانش کابالا اولین بار توسط سه #شه_پدر ( #ابراهیم ، #اسحاق و #یعقوب ) و بقیه #پیامبران به دست آمد. بر اساس این تاریخچه در قرن ۱۰ قبل از میلاد این دانش توسط ۱ میلیون نفر در #اسراییل مورد استفاده قرار میگرفت. هجوم بیگانگان باعث شد که این دانش #مخفی شود تا از گزند بدطینتان در امان بماند. #رهبران#سنهدرین اعتقاد داشتند که استفاده از دانش کابالا بدون راهنمایی صحیح ممکن است به روشهای #غیر_شرعی منجر شود. به همین دلیل کابالا مخفی شود و به مدت دوهزار و پانصد سال مخفی ماند.
صفحه اول اولین نسخه چاپی زوهر در ۱۵۵۸ میلادی # ایتالیا در زمان تلمود دو لغت #معاسه_برشیت و #معاسه_مرکابا نشان دهنده آن است که روشهای عرفانی در آن زمان رایج بوده است. تلمود #یاد_دادن_علنی این دانش را #ممنوع میکند و #خطرات آن را بیان میکند. ربیها ( #خاخامها ) توصیه میکردند که این دانش فقط به یک #دانشجو یاد داده شود. داستان زیر در تلمود آمده است:
«چهار مرد وارد #پردس شدند - #بن_عزای ، #بن_زوما ، #آشر و #آکیبا . بن عزای نگاه کرد و مرد. بن زوما نگاه کرد و دیوانه شد. آشر گیاهان را نابود کرد. آکیبا در صلح وارد شد و در صلح خارج شد.»
در متون یهودی بسیاری در بین قرنهای ۱ تا ۱۰ میلادی در مورد معاسه مرکابا صحبت شده است. بر این اساس ربیها تلاش میکردند که رؤیای حزقیال و دیدن عرش خدا را مجدداً تجربه کنند.
من پیش خود مجسم می کنم مردمی را که سال ها تحت #فشارهای_درونی زندگی می کنند بی آنکه از آن آگاه باشند و بعد روزی واقعه و حادثه ای خرد و کوچک، #بحرانی را پدید می آورد و ماشه نهایی کشیده می شود. آنها در این حال می گویند، "دیگر #کافی است، بیش از این نمی توانم". در این شرایط بعضی ها #خودکشی می کنند، برخی #طلاق می گیرند و بعضی به مناطق #فقیر_آفریقا می روند و سعی می کنند دنیا را #نجات دهند. اما من خودم را می شناسم. می دانم که تنها عکس العملم #سرکوب_کردن_احساساتم است تا زمانی که #سرطانی از درون شروع به #نابودی ام کند؛ چون اساساً عقیده دارم که خیلی از بیماریها نتیجه #سرکوب عواطف و احساسات است ...😔✅🍂 @sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂 #خيانت #پائولو_كوئليو
چوب وهیزم، در برابر #طلا هیچ #ارزشی ندارد.. اما هنگام #غرق_شدن، #نجات جان ما، به همان #تکه_چوب بی ارزش وابسته است، و آنجا حاضریم طلاهایمان را به #دریا بریزیم، اماآن تکه چوب را دو دستی می چسبیم،و به طلاهایمان توجهی هم نمیکنیم...!
شایدفکر کنی #کمک تو به یک آدم #نیازمند چه تاثیری میتونه داشته باشه ولی کمک به یکنفر میتونه یک یا شایدحتی چندین زندگی رو #نجات بده @sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂
چوب وهیزم، در برابر #طلا هیچ #ارزشی ندارد.. اما هنگام #غرق_شدن، #نجات جان ما، به همان #تکه_چوب بی ارزش وابسته است، و آنجا حاضریم طلاهایمان را به #دریا بریزیم، اماآن تکه چوب را دو دستی می چسبیم،و به طلاهایمان توجهی هم نمیکنیم...!