راهیان نور

#مادر
Канал
Логотип телеграм канала راهیان نور
@rahian_nurПродвигать
824
подписчика
8,83 тыс.
фото
786
видео
813
ссылок
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
قرار نیست روضه بنویسم ...

فقط اندکى اوضاعِ خانه را
شرح میدهم ...
#مادر چند وقتیست قامتش
براى اقامه نماز صاف نمى شود ...
مادرانه هاى #فاطمه درد میکند ...
این روزها ،
سینه ى آسمان کبود رنگ است ...
لبخندهاى خانه "آه" دارد ...
زینبم...!
گریه نکن ، خانه فقط تورا دارد!
حسن جان...!
غصّه نخور ، یک سیلى که انقدرها
درد ندارد!
حسین جانم....!
آرام باش ...
مانده تا بى قرارى ات مادر جان!....

و مردِ خانه بى خبر نيست ...
حالا دیگر دردهاى دردانه پیامبر
رنگِ شوق دارد ...
انگار دیدارِ پدر نزدیک است!😭


ُخْرِجُهـــــُم_مِّنَ_الظُّلُمَاتِ_إِلَی_النُّـــــوُرِ_فقط_کارِ_مادر_است
َلسّلام_عَلَیك_اَیتُها_المَضروبَه
#روزگارم_سياه_شد_از_كبودي_روي_مادرم

@rahian_nur
⚫️ #یا_فاطمة_الزهـرا_س🌷

هـر زمان کہ قافیہ مــادر شـده
صحبتـے هـم از در و معجـر شـده

مـا هنوز اندر خم یڪ ڪوچہ ایم
ڪوچہ‌اے ڪه یاس مان پر پر شـده

#مادر_خوبیها❤️
@rahian_nur
‍ .
.
+ دیگه سفارش نکنم ها ..!!
- از بر شدم مامان ..
+ باز بگو دلم آروم شه ..
- سعی کنم تیر نخورم ..
+ دیگه ...؟
- اگه خوردم شهید نشم ..
+ دیگه ..؟
- اگه شدم پلاکم رو گم نکنم ..
+ دیگه ..؟
- اگه کردم زیر آفتاب نمونم ..
+ دست علی به همرات ..
.
.
.
#وداع
#عاشقانه
#مادر_شهید
🌅 @rahian_nur
.
.
🌹بسم رب الشهداء🌹

به مناسبت #نوزده_شهریور سالروز ازدواج #مصطفی_من🌹

🌷19 شهریور 1386
بالاخره وقتش رسید تابرایش آستین بالابزنم...
یکی ازدوستانش که مصطفی اورا خیلی قبول داشت، سمیه خانم رامعرفی کرد.
بااینکه همسایه مان بودن
اما تا 
آن موقع ندیده بودمشان
جالب اینجاست که حتی نمیدانستیم قراراست به خواستگاری خواهر یکی از دوستان مصطفی برویم.

جلسه اول راتنهایی به دیدن
خانواده شان رفتم؛جلسه دوم را خودمصطفی
همه چیز خیلی سریع و بدون حاشیه پیش رفت
وقتی رفتند توی اتاق صحبت کنند.
هنوز پانزده دقیقه نشده بود که از اتاق بیرون آمدند.
همان جلسه رضایت دادند
چندجلسه ای خانواده
هارفت آمد کردند و بیشتر باهم آشنا شدیم.

🌷خانواده آقای ابراهیم پور درباره مهریه حرفی نزدند.
از آنجایی که مهریه عروس بزرگم و دخترم سیصد سکه طلا بود،این تعداد راپیشنهاد دادم.
مصطفی نه آورد و میگفت: من باید بتوانم مهریه را پرداخت کنم یانه؟؟؟
باید چیزی باشه که درتوانم باشه
من اگر داشته باشم بیشتر 
از سیصد سکه طلا پای سمیه خانم میریزم اما الان ندارم.
اما چون من خیلی اصرار کردم،دیگر مصطفی حرفی نزد.
آنقدرمصطفی نگران این بودکه بدهکار از
دنیابرود که سمیه خانم ناراحت 
میشد و میگفت ؛این بدهی نیست.

بالاخره۱۳اردیبهشت۱۳۸۶ عقد 
کردند و سمیه خانم سرسفره عقد برای راحتی حیال آقامصطفی؛ 
مهریه اش رابخشید
۱۹شهریور همان سال هم عروسی کردن😊


❤️خاطرات #مادر شهید مصطفی صدرزاده

🌹🌹❤️❤️🌹🌹❤️❤️🌹🌹
@rahian_nur
🌸🌸🌸🌸
🌸
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!

اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
🔹🔹
دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
🔹🔹
به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
🔹🔹
به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا حمید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
🔹🔹
به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
🔹🔹
ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم..
🔹🔹
هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
🔹🔹
هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد ارباب...
🔹🔹
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود.
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
..
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...

#شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید

❤️اللهم عجل لولیک الفرج
.
به راهیان نوری ها بپیوندید👇👇👇👇
@rahian_nur
💔 #سالروز_تخریب_بقیع 💔

از این همه خوب در جهان خـوب تری 
محبوب ترے اگـر چه مخروب تری

تا ڪور شود هر آنڪه نتواند دید
بی گنبد و بی ضریح محـبوب تری

#یازهـرا_س❤️🍃
#مادر_خوبـےها💛🍃

@rahian_nur
Forwarded from عکس نگار
🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷

در بهشت زهرای تهران که قدم میزنی مادران دلسوخته شهدای جوان مدافع حرم را میبینی که بر سر مزار جگرگوشه یشان
زیارت عاشورا میخوانند و
 کل یوم عاشورا وکل عرض کربلا را تداعی میکنند ،
پای صحبتشان که می نشینی امر نائب امام زمان را یادآوری میکنند
#حضور_در_انتخابات
#انتخاب_اصلح

یاد سخنان مادر شهید مدافع حرم مسعود عسگری می افتم که می فرمودنند

(من بعنوان #مادر_اين_شهيد خواهش مي كنم #بحرمت_خون_پاك اين شهيد اجازه نديد بار ديگه اين دولت پير ، خسته و فاسد روي كار بياد به كسي رأي بديم كه دست مفسدان رو از بيت المال كوتاه كنه و ياور محرومان باشه . . .)
 در این چهار سال و این دولت چه گذشت ؟! #بصیرت#بصیرت#بصیرت
.با رای هایمان مدیون خون شهدا و دلتنگی
 خانواده هایشان نشویم
#سخنان_ولی_فقیه_درباره_انتخاب_اصلح_رایکبارهم_که_شده_مطالعه_کنیم
#شهدا_گریه_کن_نمیخواهند_شهدا_رهرو_میخواهند
#انتخابات_را_جدی_بگیریم

.🔼تاریخ در حال تکرار است و این بار ماهستیم که امتحان میشویم🔼

کربلایی باشیم حتی اگر کربلا نرفته ایم!!!
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
🌷

💠 #خاطـــــرات_شهـــــدا

🌷شهید_مدافع_حرم_عبدالصالح_زارع

🍃هر چند وقت یه بار تماس میگرفت ،
چهل و پنج روز از رفتنش گذشته بود،
بهش گفتم : مادر نمیای؟
گفت : مامان از تو انتظار نداشتم !

🍃خیلی ازش عذر خواهی کردم ...
گفت: مامان من نمیتونم بیام.
با چه رویی برگردم ؟چجوری سرمو بلند کنم و خانواده ی شهدا رو ببینم؟

🍃تو خواب دیدم شهید شد و افتاد ، من بغلش کردم . سریع همه رو بیدار کردم گفتم : صالح شهید شده
همه گفتن نه آروم باش ایشالله که چیزی نیس
🍃روز بعد که خبر شهادتشو دادن دیدم همون ساعتی که من خوابشو دیدم شهید شد.
همه دعام این بود بدنش دسته دشمنا نیوفته آخه طاقت نداشتم ...😔😭

#مادر_شهید_عبدالصالح_زارع
#شهید_مدافع_حرم_عبدالصالح_زارع_



@bakeri_channel
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
راهیان نور
#قسمت_سی_و #چهارم . 🌹تا اسم #امام_حسین می آمد،شانه هاش می لرزید،اما من برای مهدی بی تابی میکردم،برای خودم هم گریه میکردم،برای روزی که او دیگر نیست..... روز به روز علاقه ام به مهدی بیشتر میشد،ما که از قبل هم را نمی شناختیم،هر روزی که میگذشت،توی زندگی علاقه…
سفیـرعشق:
‌#قسمت_سی_وپنجم
.
🌹مهدی پایین عکس حمید و دوستان شهیدش که به دیوار زده بود،روی کاغذ اسم هاشان را هم اریبی نوشته بود
بعد؛چند تا نقطه چین و اسم خودش، #مهدی_باکری،دلش خون شد😔
#مهدی هیچ وقت از#شهادت حرف نمیزد،از شهادت خودش برای صفیه هیچ وقت نمی گفت،میدانست او ناراحت میشود،اما انگار این روزها دلش کنده شده بود،جای دیگری بود...🌹🌹
.
#وقتی من به کار خودم سرگرم میشدم،روبه روی این عکس ها می نشست،زانوهاش را بغل میگرفت و خیره میشد به آنها و با خودش زمزمه میکرد،تا من می رفتم بیرون، #اشکش سرریز میشد😭؛اما جلوی من خودش را نگه میداشت😔،میدانست من تحمل این حرف ها و کارها را ندارم...
#صبح بیست و پنجم اسفند،دوستم دعوتم کرد خانه شان،چند نفر دیگر از بچه ها هم آمده بودند،احساس میکردم سرحال نیستند،اما کسی چیزی نگفت،من زیاد پاپی نشدم؛
#مادرشهیدباقری هم آمده بود،ساعت دوازده نصفه شب،فاطمه زنگ زد،
گفت:"مریم،خواهر مهدی؛اینجاست،داشتیم با هم حرف می زدیم،یاد تو افتادیم،گفتیم یه زنگ بزنیم حالت رو بپرسیم"دلم شور افتاد...،
#پرسیدم:"چیزی شده؟"
گفت:"نه بابا،همینجوری یادت کردیم"
حالا همه به هم تلفنی خبر داده بودند و میدانستند مهدی شهید شده😭😭😭😭😭 ( #یاحسین) ، #احوال مهدی را پرسید،صبح زنگ زده بودم به ستاد کسی که گوشی را برداشت نتوانست حرف بزند،گفت:"گوشی دستتون"
یکی دیگر جوابم را داد و گفت:" #آقامهدی خوب هستند و عملیات تموم شده،رفته ند منطقه رو تحویل بِدَن و برگردند"
خیالم راحت بود همین روزها سر و کله اش پیدا میشود،کسی جرئت نمیکرد چیزی به من بگوید،این کار را گذاشته بودند به عهده ی #مادر شهیدباقری که او آدم جا افتاده ای است،بلد است چطور بگوید،بنده ی خدا او هم نتوانسته بود....😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
.
.
#ادامه_دارد....

#شهدا
@rahian_nur
راهیان نور
سرداران بدروخیبرآقا مهدی و حمید آقا باکری: #قسمت_نهم 🌺بعد از ظهر روزی که آمد گفت:"یه کاغذ و مداد📝 بیار،چیزهایی رو که لازم داریم بنویس. #یه روز که وقت داری بریم خرید"🙂 مادرم از قبل برایم چیزهایی کنار گذاشته بود.به مهدی گفتم،راضی بود با همان ها شروع کنیم.…
سرداران بدروخیبرآقا مهدی و حمید آقا باکری:
#قسمت_دهم
.
🌺تازه احساس میکرد اصلا مهدی را نمیشناسد
او چطور مردی بود؟هیچ نپرسیده بود غذا پختن بلد هست یا نه،اما حالا میگفت باید رانندگی یاد بگیرد. #دیده بود و شنیده بود مردها دوست دارند زنشان کد بانو باشد😊
صفیه یادش نمیآمد تا به حال خانه پدرش غذا درست کرده باشد، #مادر وسواس داشت به اینکار،نمیگذاشت دختر ها دخالتی بکنند، #دل خوش کرده بود حالا حالاها وقت دارد و این چیزها را یاد میگیرد.باز به صورت مهدی نگاه کرد.چقدر جدی به نظر می آمد،دلش خالی شد))
.
🌷به خودم #دلداری میدادم غذا پختن که کاری ندارد،یاد میگیرم،هفته ی اول ناهار و شام میهمان مادرش بودیم. #اولین شبی که میخواستم خودم غذا بپزم،برایمان میهمان رسید😌،دوستان مهدی آمده بودند دیدنمان
مهدی پرسید"میتونی شام درست کنی،نگهشون داریم؟"🙈
#گفتم:"آره،درست کردم"😉
#برنج را کشیدم،رویم نمیشد بیاورم سر سفره🙈 برنج#خارجی را کته کرده بودم. #شفته شده بود☺️. #مهدی دیس پلو را برداشت و گفت"بیا تو،کاریت نباشه"
#دیس را گذاشت وسط سفره و گفت"آش پزی خانم ما حرف نداره،اگه میبینید پلو خوب در نیومده،چون برنجش خوب نبوده"😉
#میهمانها که رفتند،گفت"اینطور که معلومه،یه مدت باید غذا درست کنم تا یاد بگیری"
🍀خداییش مهدی هیچ وقت به غذا ایراد نگرفت🍀
#خودم آش ماست دوست داشتم و چون بلد بودم،درست کردم؛یادم رفت نمک بریزم.توی بشقاب خودم نمک میریختم،مهدی هیچی نمیگفت،فکر کردم متوجه نشده.پرسیدم"مهدی به نظرت چیزی کم نداره؟"گفت:"نه" گفتم:"اما نمکش کمه" گفت:"غذاست دیگه،بی نمک هم میشه خورد."🙄😇
.
#ادامه_داره
@rahian_nur
#قسمت_اول
.
🌺پرده را عقب زد که مهدی را در کت و شلوار دامادی ببیند😊
#مهدی سرش را خم کرد و از زیر درخت انار که غرق گل بود،رد شد
#قدش از مرد دیگری که مثل ساق دوش همراهش می آمد،بلندتر بود
#کنار درخت آلو مکث کرد،اولین بار بود که صورت مهدی را از روبه رو میدید

#صفیه آهسته گفت:این هم آقای داماد
زن ها سرشان را اوردند نزدیک سر صفیه☺️
#مادر بزرگ پرسید:کدام یکی داماد است؟
#صفیه مهدی را نشان داد
"همون که اورکت پوشیده"
#ولباس سبز #سپاه که شلوارش بالای پوتین نیم دار گِتر شده و زانو انداخته بود
.
@rahian_nur
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from عکس نگار
💖#همسر_شهید (متولد۷۲) :
@rahian_nur
🔴دان دو کاراته ، و دارای دو مدرک کارشناسی ودانشجوی نمره الف #دانشگاه بود.
همیشه تا ساعتی پس از پایان ساعت کار، در محل کارش می‌ماند تا تمام حقوقی که دریافت می‌کند حلال باشد.
وقتی کسی مبلغی قرض می‌خواست، حتی اگر خودش آن مبلغ را در اختیار نداشت، از شخص دیگری قرض می‌گرفت و به او می‌داد تا آن فرد مجبور به تقاضا کردن از افراد دیگری نباشد.
بسیار دستگیر فقرا بود و همیشه به شخص فقیری که ابتدای کوچه مان بود کمک می‌کرد. به خاطر دارم که شبی به بیرون از منزل رفت و بازگشت او طولانی شد! وقتی علت را پرسیدم متوجه شدم پولی برای کمک به آن #فقیر نداشته و برای اینکه شرمنده او نشود، چند کوچه را دور زده و از مسیر دورتری به خانه آمده!...
🔴بسیار #مهربان بود و خیلی به من احترام میگذاشت!
. اگر جایی میرفت خوراکی اش را اصلا نمی خورد و حتما می آورد خانه تا باهم بخوریم(میگفت دلم نمیاد تنها بخورم!!!)...یا اینکه بلند پیش دوستانش می گفت یکی هم برمیدارم برای خانومم!!
میگفتم «حمید جان اینکارو نکن درست نیست من خودم خجالت می کشم مؤذبم چون همدیگرو می بینیم تو‌مهمونی جایی...» . ایشون می گفت «اتفاقا من مخصوصا اینکارو می کنم تا بقیه هم یاد بگیرن که به همسرشون احترام بگذارن به همسرشون محبت کنن!....»
.
🔴این ویژگی‌ها عین #حقیقت است و اغراق و کلیشه نیست!
شکم، چشم و زبان را همیشه و به‌ویژه در #مهمانی ‌ها حفظ می‌کرد
.#همسرم هرگز #نماز اول وقت و نمازشبش ترک نمیشد؛ از غیبت بیزار بود؛ اینکه می‌گویند، کسی پای خود را مقابل #پدر و #مادر دراز نمی‌کند، در مورد همسرم صدق می‌کرد؛
خواندن دعای عهد کار همیشگی او بود، هرروز صبح پیش از رفتن به محل کار حتما #قرآن تلاوت می‌کرد...
🔴عشق واقعی آن است چیزی را بپسندی که محبوبت را راضی می‌کند؛ من هم از علاقه و شوقش برای رفتن به سوریه و شهادت آگاه بودم و به همین دلیل برای رفتنش رضایت قلبی داشتم.
🌹
روزی که میخواست بره گفت :
عاشقت هستم شدیدا
دوستت دارم ولی ،
دلبری ها یت بماند بعد فتح سوریه ... ❤️ "من جلو دوستام، پشت تلفن نمیتونم بگم
دوستت دارم... 😍
میتونم بگم دلم برات تنگ شده ... 💔
ولی نمیتونم بگم دوستت دارم... چیکار کنم ؟! گفتم :
تو بگو #یادت_باشه ...
من یادم میفته ...️ از پله ها که میرفت پایین
بلند بلند داد میزد
یادت باشه ...
یادت باشه
#مدافع_حرم
🌷#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
متولد ۱۳۶۸

شهادت: ۴/آذر/۹۴ 💖#مذهبی_ها_عاشقترند
#شهادت_هنر_مردان_خداست
#زندگی_اسلامی_ایرانی
#زندگی_به_سبک_شهدا
#سبک_زندگی_اسلامی
@rahian_nur
🌹بسم رَبِّ الشُّهَدا🌹

ماجرای #مادر_شهیدی ڪه مهدی را فرزند خود می خواند.

#شهید_مهدی_طهماسبی خـادم افتخـاری #مسجد_مقدس_جمڪران بود و هر#سہ_شنبه این افتخار نصیبش می شد ڪه در خدمت زائران امام زمان(عج)باشد.
دوست شهید نقل می ڪند : مادر شهیدی ڪه دیگر سویی به چشمانش نمانده بود و رمقی هم در پاهایش نبود هرسه شنبه به جمڪران می آمد.
مهدی خیلی به او احترام می گذاشت . مادر شهید هم به او می گفت تو مانند فرزند شهیدم هستی و مهدی هم می گفت شما هم مادرم هستید.
تا اینڪه بعد از مدتی مهدی برای دفاع از حرم عمه امام زمان(عج) به سوریه رفت . #مادر_شهید هم در نبود مهدی هر سه شنبه ڪه به مسجد مقدس جمڪران می آمد خیلی دعا و بی تابی می کرد.

بارها وقتی مرا می دید می گفت: تو را به خدا نگذار فرزندم مهدی به سوریه برود و من هم می گفتم چشم. تا اینکه مهدی برای بار دوم به سوریه رفت و ڪربلایی شد . همڪاران عکس #شهید_مهدی راقاب گرفتند و در غرفه شماره 7 گذاشته بودند.
چند هفته ای میشد ڪه از مادر شهید خبری نشد . دلیلش هم آن بود به دلیل عمل جراحی چشم نمی توانست به مسجد بیاید. تا آنڪه یڪ روز آمد . من هم با دیدن مادر شهید به همڪارم گفتم زود برود جلوی قاب عڪس #شهید_مهدی بایستد تا این مادر شهید قاب عڪس شهید را نبیند . اما متاسفانه دیر شده بود .
مادر شهیدی ڪه بینایی چشمانش را بخاطر فرزند شهیدش از دست داد و می خواست با عمل جراحی چشم با دیدن چهره نورانی مهدی ڪه یادآور چهره فرزند شهیدش بود،آرام بگیرد آنقدر گریه ڪرد تا دوباره چشمانش مشڪل پیدا ڪرد.

#شهید_مدافع_حرم_مهدی_طهماسبی

@rahian_nur
از #بیمارستان که مرخص شد، هنوز به ماه نرسیده، رفت #جبهه!
حسابی #عصبانی شدم.
بهش گفتم:
محسن!
تو با این وضعیت چه جوری میخوای بجنگی؟
تو که دست راستت کار نمیکنه!
عضله بازوی دست راستش کاملا از بین رفته بود و فقط انگشت سبابه اش حرکت میکرد!

به همان #انگشت سبابه اش اشاره کرد و گفت:
ببین!
#خدا این انگشت را برای من #سالم نگه داشته!
برای چکاندن ماشه #تفنگ!
همین یه انگشت کافیه!
و در حالی که سعی میکرد #اشک هایش را از من پنهان کند، گفت:
#مادر!
دلم بدجوری هوای #کربلا رو کرده!

به او گفتم:
من چشام آب نمیخوره تو بری کربلا رو ببینی!
کربلا رو نمی بینی که هیچ، ما رو هم به #فراق خودت می نشونی!

کمی تامل کرد و گفت:
مادر جان!
من کربلا رو برای خودم نمیخوام!
برای نسل های بعدی میخوام!
برای 7-8 سال آینده!

#شهید_محسن_وزوایی


@bakeri_channel
🕊🏴🕊🏴🕊
#شهید_اصغر_قصاب_عبدالهی

🌸درخانواده اي مذهبي و متوسط سال 1340 ه ش در شهر تبريز به دنيا آمد.🌹🕊🌹

#مادر وي خانم سكينه چاقوسازي در مورد تولد ايشان نقل مي كند:↘️↘️↘️

🌸سه روز پس از تولد فرزندم در خواب ديدم كه سيدي نامه اي را روي سينه فرزندم گذاشت😔
#یا_زهرا_س😭دقت كه كردم ديدم روي آن نام اصغر نوشته شده است🌷 فرداي آن روز كه پنجشنبه بود و طبق روال هميشگي كه حاج ميرزا يحيي آقا در منزل ما روضه مي خواند و همواره به طور معمول اسم فرزندان ما را ايشان انتخاب مي كرد ، به منزل ما براي روضه خواني آمد و گفت : ↘️↘️↘️

#ديشب در خواب ديدم پدرم به خوابم آمده و مي گويد وقتي به خانه حاج اسماعيل قصاب رفتي يك بچه به دنيا آمده است ، نام او را اصغر بگذار

🌹شرمنده مردان خدایی هستیم🌹😔

#یا_زهرا_س

#کانال_شهید_مهدی_باکری

@bakeri_channel 🕊
.. ای #دوست به حنجر شهیدان #صلوات
بر قامت بی سر #شهیدان صلوات

از دامن زن مرد به #معراج رود
بر دامن #مادر شهیدان صلوات
@rahian_nur
#مادر_شهید #حمیدرضا_اسدالهی

دسته گلی بود که به #حضرت_زینب(س) دادم 🌸#پسر خوبی بود ولی بعد از شهادتش تازه فهمیدم چه پسری داشتم. الان #حسرت می‌خورم که کاش بیشتر کنارش بودم. به همه گفته ام دسته گلی بود که به حضرت زینب(س) دادم. انشالله که دلش را شاد کرده باشم و امام زمان از ما راضی باشد. 🌸ازش می‌خواستم کمی مرا نصیحت کند می‌گفت" این حرفا چیه میزنی #مادر؟! هر وقت درد و دلی داشتم با #حمیدرضا می‌کردم.
اگر حرف‌هایم به سمت #غیبت و گله می‌رفت،
می گفت: مادر اگر از کسی ناراحتی برایش دعا کن.

#شهادت_۲۹آذر۹۴
#شهید_حمیدرضا_اسداللهی
#شهید_اسداللهی
#مرد
#مدافع_حرم
#دانشگاه_تهران
#دانشجو
#شهدای_دانشجو
#شهید_دانشجو
#قاری_قرآن
#حافظ_قرآن
#نخبه_قرآنی

@bakeri_channel 🕊

🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
Forwarded from عکس نگار
.
.
بزرگى می فرمود:
مادرت را ببوس،پایش را ببوس،تا به گریه بیافتد،وقتی گریه افتاد،
خودت هم به گریه می افتی،آن وقت کارت روی غلتک می افتد
و همه درهایی را که به روی خود بسته ای،خدا باز می کند.

این که فرمود بهشت زیر پای مادر است یعنی تواضع کن.

نکند حق انها را تضییع کنی که راهت بسته می شود،
اگر زنده اند یا مرده،هر طور که می توانی انها را از خودت راضی کن.

مادرتان را ببوسید،به پای او بوسه بزنید.

وقتی دل انها ازشما راضی و شاد شود،از ته دل دعایتان می کند و این در سیر شما بسیار مؤثر است. ( مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری!

مادر یعنی به تعداد همه روزهای اینده تو، دلواپسی!

مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری!

مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد!

مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود
.
.
🌸 تقدیم به مادران شهدا 🌸
.
.
.
.
#روز_مادر #mothers_day
#مادر_شهید

@rahian_nur