راهیان نور

#بیمارستان
Канал
Логотип телеграм канала راهیان نور
@rahian_nurПродвигать
824
подписчика
8,83 тыс.
фото
786
видео
813
ссылок
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
🔻 أَیْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دابِرِ الظَّلَمَهِ؟
کجاست کسی که ظلم را ریشه کن کند؟



#بیمارستان_شفا
#غزه
#زنان_فلسطینی
منزل چهارم
#بیمارستان _صحرایی_امام_حسین
🌸یه نسل از بس که غیرت داشت واسه خاکش نفس میده حالا نسلی که ماهستیم چ جوری درس پس میده ؟!!
تقدیــم به سفیــر عشق شهید فهمیده

💠 پرونده ای انقلابی برای شهید #حسین_فهمیده:
💠 با بصیرت، دشمن شناس، وقت شناس، ولایی و انقلابی.

 1346: (اول ادریبهشت) ولادت در شهر #قم؛
 1352: ورود به کلاس اول دبستان- دبستان روحانی قم؛
 1357: پخش #اعلامیه‌های #رهبرکبیر_انقلاب اسلامی امام خمینی ره؛
1358: (تابستان) هجرت به شهرستان کرج و جدایی از زاد و بوم خود؛
1358: (پنجم آذر ماه) عضویت در #بسیج #دانش‌آموزی؛
1359: (تابستان) شرکت در آموزشهای رزمی؛
1359: (بیست و پنجم شهریور ماه) کسب اجازه از پدر و مادر برای حضور در جبهة جنگ؛
1359: ( بیست و ششم شهریور ماه) اعزام به جبهة جنگ و حضور در خاک خرمشهر؛
💠روزهای نخستین ورود به جبهة: از ورود او به خط مقدم جلوگیری شد.
1359: (نخستین روزهای اعلام #تجاوزنظامی ارتش #عراق غروب سی و یکم شهریور ماه) حضور رسمی در جبهه نبرد.
💠 (هفته اول مهرماه) زخمی شد و به بیمارستان #ماهشهر اعزام گردید.
💠چند روزی پس از بهبودی: ترخیص از #بیمارستان و بازگشت به #جبهه.
💠 پس از مراجعت به #خرمشهر: جلوگیری دوباره از اعزام او به خط مقدم.
💠 در نهایت خود را به #خط_مقدم رساند و جان خود را که همه سرمایه وی بود، برای حراست از #انقلاب و #کشور، اهدا کرد.

💠 #شهادت هنر مردان خدا است.
8/آبان 1359:
عزیمت به سوی جهاد


فهمیده دوازده ساله بود که حوادث کردستان اتفاق افتاد.او که عشق انقلاب وامامقدس سره را در سر داشت ، خود را به کردستان رساند، ولی به دلیل کمی سن، برادران کمیته او را باز می گردانند و درصدد برمی آیند که در حضور مادرش از او تعهد بگیرند که دیگراز شهرستان کرج خارج نشود. ولی او رضایت نمی دهد و خطاب به آنان می گوید که خودتان را زحمت ندهید. اگر امام بگوید، به هر کجا که باشد، آماده رفتن هستم . من باید به مملکت خدمت کنم و اضافه می کند: من نمی نویسم و اگربنویسم حرفی دروغ زده ام . حتی با تهدید به زندان حاضر نمی شود تعهد بدهد و بالاخره تنها از مادرش امضا می گیرند.
درهمان روزهای نخست جنگ تحمیلی ، محمد حسین تصمیم می گیرد که به جبهه برود وبا متجاوزان بعثی بجنگد . زمزمه رفتن را در خانواده و بین دوستانش می افکند. دریکی از بیمارستان های کرج خود را به یکی از دوستانش که بستری بود، می رساند و با او خداحافظی می کند و از جبهه و جنگ برای او می گوید و تکلیف الهی خود را گوشزد می کند.
یک روزکه به بهانه خرید نان از منزل خارج شده بود ، مبلغ 50 تومان را به دوستش می دهد واز او می خواهد که نان را بخرد و به منزل آن ها ببرد و تصمیم خود را برای رفتن به خوزستان به او می گوید و از وی می خواهد که تا سه روز به خانواده اش خبر ندهد تا مانع رفتن او نشوند وسپس آن ها را مطلع کند . دوست ا و یکی ، دو روز بعد خبر را چنین می دهد که :
من رفتم جبهه نگران من نباشید.
در تهران یکی از پاسداران کمیته متوجه تصمیم او می شده و با وی صحبت و سعی می کند او را از تصمیم خویش منصرف نماید، اما موفق نمی شود . شهید فهمیده که درعزم خود راسخ بود، خود را به شهرهای جنوب کشور می رساند و هرچه تلاش می کند که همراه گروه یا دسته ای که عازم خطوط مقدم جبهه هستند، برود ، موفق نمی شود. تا با گروهی از دانشجویان انقلابی دانشکده افسری برخورد کرده و به نزد فرمانده آنان می رود واز او می خواهد که وی را با خود ببرند. فرمانده امتناع می کند، اما شهید فهمیده ، آن قدر اصرار می کند تا فرمانده را متقاعد می کند که برای یک هفته اورا همراه خود به خرمشهر ببرد. دراین مدت کوتاه هر کاری که پیش می آید حسین پیشقدم شده و استعداد و قابلیت خود را درهمه کارها نشان می دهد. درهمین مدت کوتاه حضور درخرمشهر با دوستی که درآن جا پیدا کرده بود، یعنی محمد رضا شمس ، هر دو مجروح می شوند وآن دو را به بیمارستان منتقل می کنند و علی رغم مخالفت فرمانده آن گروه و با حالت مجروحیت، دوباره به خطوط مقدم در خرمشهر بر می گردد. درحین برخورد با فرمانده و پس از ممانعت وی از حضور درخط مقدم، چشمان حسین پراز اشک شده و با ناراحتی به فرمانده می گوید:

من به شما ثابت می کنم که می توانم به خط بروم ولیاقت آن را دارم.
او برای اثبات لیاقت خود یک با ر به تنها یی به میان عراقی ها رفته ولباس و اسلحه ای از عراقی ها به دست می آورد و در هیئت یک عراقی به نیروهای خودی نزدیک می شود، به طوری که رزمندگان مشاهده می کنند که یک عراقی کوچک به طرف آنان می آید! می خواهند به او شلیک کنند، که یکی از آنان می گوید، صبرکنید با پای خودش بیاید تا اسیرش کنیم . هنگامی که نزدیک می شود، می بینند حسین است که خواسته ثابت کند که می تواند با دست خالی هم با عراقی ها بجنگد و شهامت ولیاقت حضور در خط مقدم را دارد.
مسوول گروه که به توانمندی و توانایی واراده پولادین حسین برای رزم د رجبهه اعتماد واطمینان پیدا می کند، به او اجازه ماندن د رجبهه را می دهد.
@rahian_nur
از #بیمارستان که مرخص شد، هنوز به ماه نرسیده، رفت #جبهه!
حسابی #عصبانی شدم.
بهش گفتم:
محسن!
تو با این وضعیت چه جوری میخوای بجنگی؟
تو که دست راستت کار نمیکنه!
عضله بازوی دست راستش کاملا از بین رفته بود و فقط انگشت سبابه اش حرکت میکرد!

به همان #انگشت سبابه اش اشاره کرد و گفت:
ببین!
#خدا این انگشت را برای من #سالم نگه داشته!
برای چکاندن ماشه #تفنگ!
همین یه انگشت کافیه!
و در حالی که سعی میکرد #اشک هایش را از من پنهان کند، گفت:
#مادر!
دلم بدجوری هوای #کربلا رو کرده!

به او گفتم:
من چشام آب نمیخوره تو بری کربلا رو ببینی!
کربلا رو نمی بینی که هیچ، ما رو هم به #فراق خودت می نشونی!

کمی تامل کرد و گفت:
مادر جان!
من کربلا رو برای خودم نمیخوام!
برای نسل های بعدی میخوام!
برای 7-8 سال آینده!

#شهید_محسن_وزوایی


@bakeri_channel
🕊🏴🕊🏴🕊