.
#درباره_نویسندهیادکرد
صادق چوبک در سالمرگِ او
گزینش: گروه ادبی پیرنگ
از
صادق چوبک، عکسهای معدودی دست به دست میشود. یکی از آن عکسها، قطعه عکسیست سیاه و سفید که
چوبک در آن پیراهنی تیره پوشیده و دوربین عکاسیای را در دست دارد. خودش در جایی از خودزندگینگارهاش، اشارهی کوتاهی دارد به اینکه آشناییاش با دوربین عکاسی و فعالیت عکسبرداری از کجا و کی ریشه گرفته. دکتر حسین پاینده نیز شرحی بر این عکس دارد و بازنماییِ سبک و سیاقِ ناتورالیستی داستانهای
چوبک را در این عکس توضیح میدهد.
به بهانهی یادکرد
صادق چوبک در سالمرگ ایشان، بخشی از این دو متن را میخوانیم.
ابتدا، بخشی از آنچه دکتر حسین پاینده دربارهی این عکس
چوبک نوشته است:
«در میان همهی عکسهایی که از
صادق چوبک باقی ماندهاند، قطعه عکس بینظیری وجود دارد که میتوان استدلال کرد که نه فقط شخص
چوبک، بلکه همچنین به طرزی عالی سبک و سیاقِ ناتورالیستیِ داستاننویسیِ او را [...] به بیننده نشان میدهد. در این عکس
چوبک را میبینیم که با چهرهای فکور و موهایی ژولیده دوربینی را در دست گرفته و با چشمانی متألم و حاکی از ژرفاندیشی، تیزبینانه به نقطهای خارج از فریم (قاب تصویر) خیره شده است.
[...] میتوان گفت
چوبک دوربین را فقط به دست نگرفته، بلکه -آنچنان که از حالت انگشتان، بهویژه انگشتان دست چپش، پیداست- به دوربین چنگ زده و آن را محکم به سینهی خود فشرده است، گویی که دوربین عکاسی بیش از یک وسیله، بلکه ابژهی اوست (ابژه به مفهوم روانکاوانهی این اصطلاح، یعنی مصداق امیالِ صاحب دوربین). حالت خاصی که
چوبک این دوربین را به دست گرفته، بیشتر به در آغوش گرفتن چیزی ارزشمند شباهت دارد، چیزی که عزیز است و نباید صدمه ببیند، چیزی که باید دوستش داشت. در یک کلام،
چوبک با چنان حالتی این دوربین را در دستانش گرفته و به خود نزدیک کرده است که گویی پدری مثلاً فرزند نوزادش را مهرورزانه در آغوش گرفته. تقرب دوربین به بدن
چوبک، بیانگر نزدیکیِ روحی یا نوعی مراودهی معنوی بین او و ابژهاش است. این عمل بیانگر همسویی روح
چوبک با کاری است که، دستکم در زمان او، فقط از دوربین عکاسی برمیآمد: وفاداری به واقعیت، آن هم واقعیت تلخ و کریه و مشمئزکنندهای که لزوماً باید با عکسی سیاه و سفید ثبت شود تا بیننده، بی آنکه حواسش به جزئیات رنگین و چشمفریبِ حاشیهای منحرف شود، بتواند نکبتِ ان واقعیت را بهتمامی ببیند و از اینهمه رنج و درد و محرومیت و بیعدالتی و فلاکت که او را در بر گرفته است به خشم آید.» *
حالا ببینیم
صادق چوبک در مورد نحوهی آشناییاش با دوربین عکاسی و فعالیت عکسبرداری چه نوشته است:
«در همان اوان زخمی خطرناک بر قوزک پای راستم پیدا شد. علت آنکه ترک دوچرخهی دوستی نشسته بودم که پایم لای سیمهای چرخ عقب گیر کرد و سیم در پایم شکست و زخم میکرب گرفت. آماس کرد با دردی بسیار شدید. به «کوتی» بیمارستان انگلیسها رفتم زخمم را عمل کردند و توصیه کردند که گرمای بوشهر برایش خطرناک است و باید به جای خنک بروم. کارنامه نگرفته از میان کلاس سوم به شیراز رفتم. باز وداع با مادر و شکنجهی جدایی. در این زمان فارسی را کمکم میتوانستم بخوانم و الفبای انگلیسی را در همان کلاس سوم یاد گرفته بودم. کتاب درسی کلاس سوم نامش «میزان التعليم» بود که سرتاسر شعر و نثر کلاسیک فارسی بود و گمانم آن را نخستین مدیر مدرسهی سعادت به نام شیخ عبدالکریم سعادت که معلم پدر و عموهایم نیز بود نوشته بود.
در شیراز پدرم خانهی بزرگی خریده بود که من در آنجا اتاقی داشتم و در آن خانه تاریکخانهای بود که بعدها من از آن سود فراوان جستم. مالک سابق خانه سالار جنگ از عمال قوامالملک بود و ذوق عکاسی داشت. در همین زمان بود که پایم به عکاسخانهی میرزا فتحاله عکاس باز شد. اینجا بالاخانهای بود برابر بازار سراجهای بازار وکیل که پدرم با جمعی از دوستانش در آنجا جمع میشدند و معمولا ناهار را با هم میخوردند. من تو دست و پای عکاس میپلکیدم و بعضی وقتها فرمانهای کوچک به من میداد که انجام میدادم و سخت به عکاسی دلبستگی پیدا کرده بودم و با دوربین کداک فانوسی ۱۲۷ که پدرم برایم خریده بود طرز عکسبرداری را از میرزا فتحاله آموختم.»**
*: حسین پاینده، داستان کوتاه در ایران (داستانهای رئالیستی و ناتورالیستی)، نیلوفر
**: زندگیِ من، خودزندگینگارهی
صادق چوبک#صادق_چوبک@peyrang_dastan