پیرنگ | Peyrang

#صادق_چوبک
Канал
Логотип телеграм канала پیرنگ | Peyrang
@peyrang_dastanПродвигать
2,37 тыс.
подписчиков
123
фото
37
видео
1,07 тыс.
ссылок
گروه ادبی پیرنگ بدون هر نوع وابستگی، به مقوله‌ی ادبیات با محوریت ادبیات داستانی می‌پردازد. https://t.center/peyrang_dastan آدرس سايت: http://peyrang.org/ Email: [email protected]
Audio
.
#یادکرد صادق چوبک در سالروز تولدش
#مصاحبه

محمدعلی سپانلو در گفت‌و‌گویی با بخش فارسی رادیو بین‌المللی فرانسه از صادق چوبک گفته بود که در سالروز تولد او این گفت‌و‌گو را می‌شنویم. در این گفت‌وگو، سپانلو از چوبک با عنوان نویسنده‌ای رئالیست و نه ناتورالیست نام می‌برد، و از سوزاندن آثار منتشر نشده‌‌اش پیش از مرگش می‌گوید.

منبع: رادیو بین‌المللی فرانسه

#صادق_چوبک
#محمدعلی_سپانلو


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
‍ .
#درباره_نویسنده
یادکرد صادق چوبک در سالگرد تولدش

«در بوشهر زاده شدم به سال ۱۲۹۵ ش - ۱۹۱۶ م. که گرماگرم جنگ جهانی اول بود.»
چهاردهم تیرماه زادروز صادق چوبک نویسنده‌ی ناتورالیست ایرانی است. به همین مناسبت، نگاهی کوتاه داریم به بخش‌هایی از خودزندگی‌نگاره‌ی او با عنوان «زندگی من».

از صادق چوبک خودزندگی‌نگاره‌ی کوتاهی به جا مانده که اشاره‌ای‌ست گذرا به گوشه‌هایی از زندگانی‌اش، و هیچ جای دیگری در توضیح و تشریح احوالش، از همین مختصر فراتر نرفته است. همان‌طور که در ابتدای «زندگی من» آورده: «در زندگی انسان ممکن است حوادث و اتفاقاتی روی داده باشد که از به یاد آوردن آن رعشه بر اندام او بیندازد. چگونه می‌توان این حوادث را برای دیگران تعریف کرد؟ گمان می‌کنم این ماکسیم گورکی است که گفته بعضی وقت‌ها حقیقت چنان دهشتناک است که نویسنده ناچار می‌شود چاشنی‌ای از دروغ بر آن بزند تا مقبول همگان افتد.»
و شاید همین است که چوبک را به جهان داستان می‌کشاند؛ به قصه‌پردازی. که رد علاقه‌اش را اگر بگیریم می‌رسیم به روزهای هشت‌سالگی‌اش. به نخستین سفرش از بوشهر به شیراز.
«در نیمه‌ی کلاس دوم گرفتار مالاریای سختی شدم که مرا به شیراز فرستادند پیش پدرم که زنی تازه گرفته بود. با وداعی رقت‌انگیز با مادرم که چشمان اشک‌بارش نگران من بود به شیراز رفتم. طحال بسیار بزرگ شده بود و در آنجا نزد دکتر کریم خان (سرلشکر کریم هدایت) به درمان پرداختم. من هنوز خواندن و نوشتن را درست نمی‌دانستم اما شب‌ها پدرم دو کتاب برای همسرش می‌خواند و من هم گوش می‌دادم. یکی کتاب «یکی بود یکی نبود» جمال‌زاده و دیگری «هزار و یک شب» بود. من علاقه‌ی زیادی به شنیدن این داستان‌ها داشتم و دلم می‌خواست یک روزی بتوانم چنین چیزهایی بنویسم.
...
مونس من در اینجا میمون کوچکی بود که پدرم برایم خریده بود که اسمش مخمل بود که با من انس غریبی داشت. این همان مخمل است که سالیان بعد در داستان «انتری که لوطیش مرده بود» جان گرفت و زنده شد. طبعا با زن پدرم میانه‌ی خوبی نداشتم اما محبت مخمل برای من کافی بود و زن پدرم و مخمل با همدیگر کارد و خون بودند و چند بار مخمل بر او پریده و گازهای جانانه از او گرفته بود. مخمل کوچک‌اندام و سبک‌وزن بود و غالبا روی شانه‌ی من می‌نشست و سرم را می‌جست و اگر چیزی پیدا می‌کرد زیر دندان له می‌کرد و می‌خورد. اما چه باید کرد که بخت یار نبود و به قدری زن پدر از مخمل شکایت به پدر برد که پدر او را به افسری که برای معشوقه‌اش خواهانش بود بخشید. و من تنها ماندم و در پنهانی برای مخمل می‌گریستم. پس از مدت کوتاهی با پدر به بوشهر برگشتم و باز به مدرسه‌ی سعادت رفتم همان کلاس دوم.»

#صادق_چوبک

@peyrang_dastan
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
‍ .
#درباره_نویسنده
یادکرد صادق چوبک در سالمرگِ او

گزینش: گروه ادبی پیرنگ

از صادق چوبک، عکس‌های معدودی دست‌ به دست می‌شود. یکی از آن عکس‌ها، قطعه عکسی‌ست سیاه و سفید که چوبک در آن پیراهنی تیره پوشیده و دوربین عکاسی‌ای را در دست دارد. خودش در جایی از خودزندگی‌نگاره‌اش، اشاره‌ی کوتاهی دارد به اینکه آشنایی‌اش با دوربین عکاسی و فعالیت عکس‌برداری از کجا و کی ریشه گرفته. دکتر حسین پاینده نیز شرحی بر این عکس دارد و بازنماییِ سبک و سیاقِ ناتورالیستی داستان‌های چوبک را در این عکس توضیح می‌دهد.
به بهانه‌ی یادکرد صادق چوبک در سالمرگ ایشان، بخشی از این دو متن را می‌خوانیم.

ابتدا، بخشی از آنچه دکتر حسین پاینده درباره‌ی این عکس چوبک نوشته است:
«در میان همه‌ی عکس‌هایی که از صادق چوبک باقی مانده‌اند، قطعه عکس بی‌نظیری وجود دارد که می‌توان استدلال کرد که نه فقط شخص چوبک، بلکه همچنین به طرزی عالی سبک و سیاقِ ناتورالیستیِ داستان‌نویسیِ او را [...] به بیننده نشان می‌دهد. در این عکس چوبک را می‌بینیم که با چهره‌ای فکور و موهایی ژولیده دوربینی را در دست گرفته و با چشمانی متألم و حاکی از ژرف‌اندیشی، تیزبینانه به نقطه‌ای خارج از فریم (قاب تصویر) خیره شده است.
[...] می‌توان گفت چوبک دوربین را فقط به دست نگرفته، بلکه -آن‌چنان که از حالت انگشتان، به‌ویژه انگشتان دست چپش، پیداست- به دوربین چنگ زده و آن را محکم به سینه‌ی خود فشرده است، گویی که دوربین عکاسی بیش از یک وسیله، بلکه ابژه‌ی اوست (ابژه به مفهوم روانکاوانه‌ی این اصطلاح، یعنی مصداق امیالِ صاحب دوربین). حالت خاصی که چوبک این دوربین را به دست گرفته، بیشتر به در آغوش گرفتن چیزی ارزشمند شباهت دارد، چیزی که عزیز است و نباید صدمه ببیند، چیزی که باید دوستش داشت. در یک کلام، چوبک با چنان حالتی این دوربین را در دستانش گرفته و به خود نزدیک کرده است که گویی پدری مثلاً فرزند نوزادش را مهرورزانه در آغوش گرفته. تقرب دوربین به بدن چوبک، بیانگر نزدیکیِ روحی یا نوعی مراوده‌ی معنوی بین او و ابژه‌اش است. این عمل بیانگر همسویی روح چوبک با کاری است که، دست‌کم در زمان او، فقط از دوربین عکاسی برمی‌آمد: وفاداری به واقعیت، آن هم واقعیت تلخ و کریه و مشمئزکننده‌ای که لزوماً باید با عکسی سیاه و سفید ثبت شود تا بیننده، بی آن‌که حواسش به جزئیات رنگین و چشم‌فریبِ حاشیه‌ای منحرف شود، بتواند نکبتِ ان واقعیت را به‌تمامی ببیند و از این‌همه رنج و درد و محرومیت و بی‌عدالتی و فلاکت که او را در بر گرفته است به خشم آید.» *

حالا ببینیم صادق چوبک در مورد نحوه‌ی آشنایی‌اش با دوربین عکاسی و فعالیت عکس‌‌برداری چه نوشته است:
«در همان اوان زخمی خطرناک بر قوزک پای راستم پیدا شد. علت آنکه ترک دوچرخه‌ی دوستی نشسته بودم که پایم لای سیم‌های چرخ عقب گیر کرد و سیم در پایم شکست و زخم میکرب گرفت. آماس کرد با دردی بسیار شدید. به «کوتی» بیمارستان انگلیس‌ها رفتم زخمم را عمل کردند و توصیه کردند که گرمای بوشهر برایش خطرناک است و باید به جای خنک بروم. کارنامه نگرفته از میان کلاس سوم به شیراز رفتم. باز وداع با مادر و شکنجه‌ی جدایی. در این زمان فارسی را کم‌کم می‌توانستم بخوانم و الفبای انگلیسی را در همان کلاس سوم یاد گرفته بودم. کتاب درسی کلاس سوم نامش «میزان التعليم» بود که سرتاسر شعر و نثر کلاسیک فارسی بود و گمانم آن را نخستین مدیر مدرسه‌ی سعادت به نام شیخ عبدالکریم سعادت که معلم پدر و عموهایم نیز بود نوشته بود.
در شیراز پدرم خانه‌ی بزرگی خریده بود که من در آنجا اتاقی داشتم و در آن خانه‌ تاریک‌خانه‌ای بود که بعدها من از آن سود فراوان جستم. مالک سابق خانه سالار جنگ از عمال قوام‌الملک بود و ذوق عکاسی داشت. در همین زمان بود که پایم به عکاس‌خانه‌ی میرزا فتح‌اله عکاس باز شد. اینجا بالاخانه‌ای بود برابر بازار سراج‌های بازار وکیل که پدرم با جمعی از دوستانش در آنجا جمع می‌شدند و معمولا ناهار را با هم می‌خوردند. من تو دست و پای عکاس می‌پلکیدم و بعضی وقت‌ها فرمان‌های کوچک به من می‌داد که انجام می‌دادم و سخت به عکاسی دلبستگی پیدا کرده بودم و با دوربین کداک فانوسی ۱۲۷ که پدرم برایم خریده بود طرز عکس‌برداری را از میرزا فتح‌اله آموختم.»**

*: حسین پاینده، داستان کوتاه در ایران (داستان‌های رئالیستی و ناتورالیستی)، نیلوفر
**: زندگیِ من، خودزندگی‌نگاره‌ی صادق چوبک

#صادق_چوبک

@peyrang_dastan
Audio
.
#یادکرد صادق چوبک در سالروز تولدش
#مصاحبه

محمدعلی سپانلو در گفت‌و‌گویی با بخش فارسی رادیو بین‌المللی فرانسه از صادق چوبک گفته بود که در سالروز تولد او این گفت‌و‌گو را می‌شنویم. در این گفت‌وگو، سپانلو از چوبک با عنوان نویسنده‌ای رئالیست و نه ناتورالیست نام می‌برد، و از سوزاندن آثار منتشر نشده‌‌اش پیش از مرگش می‌گوید.

منبع: رادیو بین‌المللی فرانسه

#صادق_چوبک
#محمدعلی_سپانلو


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
‍ .
#درباره_نویسنده
یادکرد صادق چوبک در سالگرد تولدش

«در بوشهر زاده شدم به سال ۱۲۹۵ ش - ۱۹۱۶ م. که گرماگرم جنگ جهانی اول بود.»
چهاردهم تیرماه زادروز صادق چوبک نویسنده‌ی ناتورالیست ایرانی است. به همین مناسبت، نگاهی کوتاه داریم به بخش‌هایی از خودزندگی‌نگاره‌ی او با عنوان «زندگی من».

از صادق چوبک خودزندگی‌نگاره‌ی کوتاهی به جا مانده که اشاره‌ای‌ست گذرا به گوشه‌هایی از زندگانی‌اش، و هیچ جای دیگری در توضیح و تشریح احوالش، از همین مختصر فراتر نرفته است. همان‌طور که در ابتدای «زندگی من» آورده: «در زندگی انسان ممکن است حوادث و اتفاقاتی روی داده باشد که از به یاد آوردن آن رعشه بر اندام او بیندازد. چگونه می‌توان این حوادث را برای دیگران تعریف کرد؟ گمان می‌کنم این ماکسیم گورکی است که گفته بعضی وقت‌ها حقیقت چنان دهشتناک است که نویسنده ناچار می‌شود چاشنی‌ای از دروغ بر آن بزند تا مقبول همگان افتد.»
و شاید همین است که چوبک را به جهان داستان می‌کشاند؛ به قصه‌پردازی. که رد علاقه‌اش را اگر بگیریم می‌رسیم به روزهای هشت‌سالگی‌اش. به نخستین سفرش از بوشهر به شیراز.
«در نیمه‌ی کلاس دوم گرفتار مالاریای سختی شدم که مرا به شیراز فرستادند پیش پدرم که زنی تازه گرفته بود. با وداعی رقت‌انگیز با مادرم که چشمان اشک‌بارش نگران من بود به شیراز رفتم. طحال بسیار بزرگ شده بود و در آنجا نزد دکتر کریم خان (سرلشکر کریم هدایت) به درمان پرداختم. من هنوز خواندن و نوشتن را درست نمی‌دانستم اما شب‌ها پدرم دو کتاب برای همسرش می‌خواند و من هم گوش می‌دادم. یکی کتاب «یکی بود یکی نبود» جمال‌زاده و دیگری «هزار و یک شب» بود. من علاقه‌ی زیادی به شنیدن این داستان‌ها داشتم و دلم می‌خواست یک روزی بتوانم چنین چیزهایی بنویسم.
...
مونس من در اینجا میمون کوچکی بود که پدرم برایم خریده بود که اسمش مخمل بود که با من انس غریبی داشت. این همان مخمل است که سالیان بعد در داستان «انتری که لوطیش مرده بود» جان گرفت و زنده شد. طبعا با زن پدرم میانه‌ی خوبی نداشتم اما محبت مخمل برای من کافی بود و زن پدرم و مخمل با همدیگر کارد و خون بودند و چند بار مخمل بر او پریده و گازهای جانانه از او گرفته بود. مخمل کوچک‌اندام و سبک‌وزن بود و غالبا روی شانه‌ی من می‌نشست و سرم را می‌جست و اگر چیزی پیدا می‌کرد زیر دندان له می‌کرد و می‌خورد. اما چه باید کرد که بخت یار نبود و به قدری زن پدر از مخمل شکایت به پدر برد که پدر او را به افسری که برای معشوقه‌اش خواهانش بود بخشید. و من تنها ماندم و در پنهانی برای مخمل می‌گریستم. پس از مدت کوتاهی با پدر به بوشهر برگشتم و باز به مدرسه‌ی سعادت رفتم همان کلاس دوم.»

#صادق_چوبک

@peyrang_dastan
‍ .
#درباره_نویسنده
یادکرد صادق چوبک در سالمرگِ او

گزینش: گروه ادبی پیرنگ

از صادق چوبک، عکس‌های معدودی دست‌ به دست می‌شود. یکی از آن عکس‌ها، قطعه عکسی‌ست سیاه و سفید که چوبک در آن پیراهنی تیره پوشیده و دوربین عکاسی‌ای را در دست دارد. خودش در جایی از خودزندگی‌نگاره‌اش، اشاره‌ی کوتاهی دارد به اینکه آشنایی‌اش با دوربین عکاسی و فعالیت عکس‌برداری از کجا و کی ریشه گرفته. دکتر حسین پاینده نیز شرحی بر این عکس دارد و بازنماییِ سبک و سیاقِ ناتورالیستی داستان‌های چوبک را در این عکس توضیح می‌دهد.
به بهانه‌ی یادکرد صادق چوبک در سالمرگ ایشان، بخشی از این دو متن را می‌خوانیم.

ابتدا، بخشی از آنچه دکتر حسین پاینده درباره‌ی این عکس چوبک نوشته است:
«در میان همه‌ی عکس‌هایی که از صادق چوبک باقی مانده‌اند، قطعه عکس بی‌نظیری وجود دارد که می‌توان استدلال کرد که نه فقط شخص چوبک، بلکه همچنین به طرزی عالی سبک و سیاقِ ناتورالیستیِ داستان‌نویسیِ او را [...] به بیننده نشان می‌دهد. در این عکس چوبک را می‌بینیم که با چهره‌ای فکور و موهایی ژولیده دوربینی را در دست گرفته و با چشمانی متألم و حاکی از ژرف‌اندیشی، تیزبینانه به نقطه‌ای خارج از فریم (قاب تصویر) خیره شده است.
[...] می‌توان گفت چوبک دوربین را فقط به دست نگرفته، بلکه -آن‌چنان که از حالت انگشتان، به‌ویژه انگشتان دست چپش، پیداست- به دوربین چنگ زده و آن را محکم به سینه‌ی خود فشرده است، گویی که دوربین عکاسی بیش از یک وسیله، بلکه ابژه‌ی اوست (ابژه به مفهوم روانکاوانه‌ی این اصطلاح، یعنی مصداق امیالِ صاحب دوربین). حالت خاصی که چوبک این دوربین را به دست گرفته، بیشتر به در آغوش گرفتن چیزی ارزشمند شباهت دارد، چیزی که عزیز است و نباید صدمه ببیند، چیزی که باید دوستش داشت. در یک کلام، چوبک با چنان حالتی این دوربین را در دستانش گرفته و به خود نزدیک کرده است که گویی پدری مثلاً فرزند نوزادش را مهرورزانه در آغوش گرفته. تقرب دوربین به بدن چوبک، بیانگر نزدیکیِ روحی یا نوعی مراوده‌ی معنوی بین او و ابژه‌اش است. این عمل بیانگر همسویی روح چوبک با کاری است که، دست‌کم در زمان او، فقط از دوربین عکاسی برمی‌آمد: وفاداری به واقعیت، آن هم واقعیت تلخ و کریه و مشمئزکننده‌ای که لزوماً باید با عکسی سیاه و سفید ثبت شود تا بیننده، بی آن‌که حواسش به جزئیات رنگین و چشم‌فریبِ حاشیه‌ای منحرف شود، بتواند نکبتِ ان واقعیت را به‌تمامی ببیند و از این‌همه رنج و درد و محرومیت و بی‌عدالتی و فلاکت که او را در بر گرفته است به خشم آید.» *

حالا ببینیم صادق چوبک در مورد نحوه‌ی آشنایی‌اش با دوربین عکاسی و فعالیت عکس‌‌برداری چه نوشته است:
«در همان اوان زخمی خطرناک بر قوزک پای راستم پیدا شد. علت آنکه ترک دوچرخه‌ی دوستی نشسته بودم که پایم لای سیم‌های چرخ عقب گیر کرد و سیم در پایم شکست و زخم میکرب گرفت. آماس کرد با دردی بسیار شدید. به «کوتی» بیمارستان انگلیس‌ها رفتم زخمم را عمل کردند و توصیه کردند که گرمای بوشهر برایش خطرناک است و باید به جای خنک بروم. کارنامه نگرفته از میان کلاس سوم به شیراز رفتم. باز وداع با مادر و شکنجه‌ی جدایی. در این زمان فارسی را کم‌کم می‌توانستم بخوانم و الفبای انگلیسی را در همان کلاس سوم یاد گرفته بودم. کتاب درسی کلاس سوم نامش «میزان التعليم» بود که سرتاسر شعر و نثر کلاسیک فارسی بود و گمانم آن را نخستین مدیر مدرسه‌ی سعادت به نام شیخ عبدالکریم سعادت که معلم پدر و عموهایم نیز بود نوشته بود.
در شیراز پدرم خانه‌ی بزرگی خریده بود که من در آنجا اتاقی داشتم و در آن خانه‌ تاریک‌خانه‌ای بود که بعدها من از آن سود فراوان جستم. مالک سابق خانه سالار جنگ از عمال قوام‌الملک بود و ذوق عکاسی داشت. در همین زمان بود که پایم به عکاس‌خانه‌ی میرزا فتح‌اله عکاس باز شد. اینجا بالاخانه‌ای بود برابر بازار سراج‌های بازار وکیل که پدرم با جمعی از دوستانش در آنجا جمع می‌شدند و معمولا ناهار را با هم می‌خوردند. من تو دست و پای عکاس می‌پلکیدم و بعضی وقت‌ها فرمان‌های کوچک به من می‌داد که انجام می‌دادم و سخت به عکاسی دلبستگی پیدا کرده بودم و با دوربین کداک فانوسی ۱۲۷ که پدرم برایم خریده بود طرز عکس‌برداری را از میرزا فتح‌اله آموختم.»**

*: حسین پاینده، داستان کوتاه در ایران (داستان‌های رئالیستی و ناتورالیستی)، نیلوفر
**: زندگیِ من، خودزندگی‌نگاره‌ی صادق چوبک

#صادق_چوبک

@peyrang_dastan
.
#برشی_از_کتاب
#نقد_ادبی

«چشمانش هم رفت و نیشترِ سرمای تازه‌ای تو رگ و پِی‌اش خَلید. دست‌هایش لَخت بغلش افتاد. تنش از تو سرد می‌شد و دلش آهسته به خواب می‌رفت. خوابش گرفته بود. تلاش می‌کرد سرش را رو گردنش راست نگه دارد؛ اما چنان سنگین شده بود که تن نمی‌توانست آن را بر خود بگیرد. لرزی شدید بر اندامش نشست و بزاق کف‌آلودِ کش‌داری از دهنش بیرون زد.»

نقل‌قول فوق جزو کم‌نظیرترین توصیف‌های ناتورالیستی در ادبیات داستانی ایران از واپسین لحظات زندگیِ شخصیتی بینوا و مفلوک است. چوبک با نثری تکان‌دهنده، سَکَراتِ موتِ پسرک را توصیف می‌کند، آخرین ثانیه‌های هوشیاری و سپس بی‌حسی و فروافتادن در چاهی تاریک و بی‌انتها. هیچ احساس یا هیجان کاذبی مزاحم امر روایتگری نمی‌شود و راوی همچون نظاره‌گری تیزبین که شاهد احتضار انسانی بیچاره در گوشه‌ی خیابان است، جان دادنِ پسرک را توصیف می‌کند: سرد شدنِ درون، کرختیِ اعضای بدن، سنگین شدن پلک‌ها، فروافتادن سر، رعشه‌ی بدن و بالاخره بیرون ریختن «بزاق کف‌آلودِ کش‌داری» از دهان. این توصیف به واسطه‌ی واژه‌ها صورت می‌گیرد، اما جمع این واژه‌ها عکسی شوکه‌کننده و انزجارآور است، عکسی سیاه‌و‌سفید که به طرزی «لجام‌گسیخته» (بدون حذف جزئیات مشمئزکننده) برداشته شده و می‌توان بالای آن نوشت: بنگرید! این است احتضار!

داستان کوتاه در ایران، جلد اول، دکتر #حسین_پاینده
عروسکِ فروشی
#صادق_چوبک


@peyrang_dastan