پیرنگ | Peyrang

#خورخه_لوییس_بورخس
Канал
Логотип телеграм канала پیرنگ | Peyrang
@peyrang_dastanПродвигать
2,37 тыс.
подписчиков
123
фото
37
видео
1,07 тыс.
ссылок
گروه ادبی پیرنگ بدون هر نوع وابستگی، به مقوله‌ی ادبیات با محوریت ادبیات داستانی می‌پردازد. https://t.center/peyrang_dastan آدرس سايت: http://peyrang.org/ Email: [email protected]
.
#گاهنامه_شماره_دو_پیرنگ

بورخس، خدای کتابخانه‌ی بابل

عطیه رادمنش احسنی

داستان «کتابخانه‌ی بابل» یکی از داستان‌های کوتاه خورخه لوئیس بورخس، نویسنده‌ی آرژانتینی است. بورخس این داستان را در سال ۱۹۴۱، در مجموعه‌ی «باغ گذرگاه‌های هزارپیچ» به چاپ رساند. داستان کتابخانه‌ی بابل به همراه دیگر داستان‌های آن مجموعه، بعدتر و در سال ۱۹۴۴، در مجموعه‌‌ای با نام «داستان‌ها» منتشر شد. کتابی که معروف‌ترین اثر بورخس و همچنان از مطرح‌ترین کتاب‌های ادبیات جهانی است. این داستان در ایران با ترجمه‌های مختلف و در مجموعه داستان‌های متفاوت به انتخاب مترجم منتشر شده است. احمد میرعلایی اولین مترجمی است که با ترجمه‌های داستان‌های بورخس، این نویسنده‌ی بزرگ را به جامعه‌ی ادبی ایران شناساند.

داستان این‌گونه آغاز می‌شود: «جهان (که دیگران آن را کتابخانه می‌نامند) از تعدادی نامشخص، یا شاید نامتناهی، تالار شش‌ضلعی تشکیل شده است، با چاه‌های وسیع تهویه در وسط، که با نرده‌هایی کوتاه احاطه شده‌اند.» متن چیزی نیست جز سطر به سطر ساختن کتابخانه‌ای (جهانی) پیش روی چشم‌های خواننده. با جزئیات و وسواس بسیار به مانند یک خالقِ بی‌همتا. داستان به زبان اول شخص روایت می‌شود. اول شخصی که مدام بین نویسنده‌ی واقعی یعنی بورخس و راویِ داستان در رفت‌وبرگشت است. راوی، کتاب‌دارِ کتابخانه‌ی بابل است. همان کتابخانه‌ای که سرگذشت‌اش، علت شکل‌گیری این داستان است. در بخشی از داستان، راوی برای معرفی خودش می‌گوید که مثل تمام افراد کتابخانه، در جوانی سفر کرده و حالا بینایی‌اش را کم‌کم از دست داده است. در اصل این معرفی، اشاره‌ای است به زندگیِ شخصیِ بورخس نویسنده، که هم کتاب‌دار بود و هم نابینا. (بورخس در دوره‌ای رئیس کتابخانه‌ی ملی آرژانتین بود و ناتوان در بینایی، او به تدریج از کودکی بینایی خود را از دست داد و در حوالی سال ۱۹۵۵ میلادی کاملاَ نابینا شد.)

بورخس با آوردن نشانه‌هایی از خودش، به معنای بورخس واقعی و هم‌زمان آفریدن کتابخانه‌ای خیالی، خواننده را در جدالی برای فهم واقعیت و رهایی از وهم سرگشته می‌کند. واقعیتی که پرسش اصلی بورخس است. کدام واقعیت؟

این داستان و یا «متن» به مانند آثار دیگر بورخس در مرز میان رساله و داستان است. بورخس در داستان‌نویسی تحت تأثیر نویسندگانی چون فرناندز در ادبیات اسپانیایی زبان و جورج برنارد شاو و فرانتس کافکا بود، که آثار آن‌ها را به زبان انگلیسی خوانده بود. بورخس بسیار متأثر از فلسفه‌ی دائوئیسم چینی نیز بود و ریشه‌ی تفکری بسیاری از داستان‌های‌اش از این مکتب فکری الهام گرفته است.

داستان‌های بورخس و اشاره‌های فلسفی او به ماهیت انسان و چه‌گونگی آفرینش هستی، نوعی از داستان کوتاه است که می‌توان آن‌ها را «رساله-داستان» نامید. داستان‌هایی که شامل پرسش‌های زیادی است. پرسش‌هایی عریان و سرراست که جزئی از روند داستان است و طرح اصلی آن. یکی از راه‌های بررسی و شناخت داستان‌های بورخس نیز، می‌تواند طرح پرسش‌های دیگری باشد از رویدادها و شخصیت‌های داستان‌.

بورخس با اتکا به مباحث معرفت شناسی، قهرمانِ دنیای مدرنی است که سعی بر فهم جهان و داستان آفرینش دارد. کتابخانه‌ی بابل که در حکم جهان است، زائیده‌ی حروف است. حذف دلالت‌های زبانی برای بیان واقعیت و تقلیل معانی در کلمه‌هایی شامل حروف، قالب داستانی جدیدی است که بورخس پایه‌گذار آن بود. شیوه‌ای که تا امروز نیز زیرمبنای بسیاری از رمان‌ها و داستان‌ها بوده و بعدتر در ادبیات تحت عنوان ادبیات رئالیزم جادویی نام‌گذاری و شناخته شد. هرچند که بورخس چندان از این نام برای داستان‌های خودش راضی نبود. و شاید بهتر باشد بورخس را یک اتفاق جدا و منحصربه‌فرد در ادبیات امریکای لاتین و جهان دانست.


ادامه‌ی این یادداشت را می‌توانید در گاهنامه‌ی شماره‌ی دو پیرنگ، ویژه‌ی آمریکای لاتین بخوانید.


خرید از طریق لینک زیر:
https://www.peyrang.org/shop/


#آمریکای_لاتین
#خورخه_لوییس_بورخس
#احمد_میرعلایی
#عطیه_رادمنش_احسنی

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.
#درباره_نویسنده
#گاهنامه_شماره_دو_پیرنگ

بورخس جاودانه در «بورخس»

#عطیه_رادمنش_احسنی


بورخس (۱۸۹۹- ۱۹۸۶)، در شهر بوینس آیرس، کشور آرژانتین به دنیا آمد و در ژنوِ درگذشت و همان‌جا در سوئیس به خاک سپرده شد.
او تا سن سی‌وهفت سالگی بیش‌تر پراکنده‌نویس بود و نه نویسنده‌ای جدی. نویسنده‌ای که بعدتر، نه تنها از متفاوت‌ترین و مطرح‌ترین نویسندگان‌ امریکای لاتین شد، بلکه از بزرگ‌ترین نویسنده‌های ادبیات جهانی نیز بود و هست.
او تا پیش از چهل سالگی، گاهی یادداشت بر روی کتاب، فیلم و یا شعری برای مجلات می‌نوشت. درآمدی جزئی داشت و از لحاظ مالی وابسته به پدرش بود.

در سال ۱۹۳۷، بعد از سکته‌ی پدرش و ناتوانی او بود که مجبور شد به دنبال کار و درآمدی ثابت باشد. دهه‌ی سی میلادی، اقتصاد بوینس آیرس، به خاطر رکود اقتصاد جهانی در بحران بود. بورخس که چندان جوان نبود و کمابیش نابینا هم بود، دردسرهای زیادی برای پیدا کردن کار داشت.
سرانجام در کتابخانه‌ای کوچک، شغلی کم‌درآمد پیدا کرد. بورخس عاشق خواندن بود.کودکی او در میان کتابخانه‌ی پدر و مادرش، و هزارها جلد کتاب‌های انگلیسی و اسپانیایی سپری شده بود. مادربزرگ پدری‌اش انگلیسی‌زبان بود و در خانه‌ی آن‌ها به هر دو زبان صحبت می‌شد. پدرش وکیل و استاد فلسفه بود و هم‌زمان ویراستاری مطرحی. مادر بورخس مترجم بود و کتاب‌های زیادی را از انگلیسی به اسپانیایی برگردانده بود. یکی از رمان‌هایی که بورخس در کودکی به زبان انگلیسی خواند و تا آخر عمر شیفته‌ی آن شد و بارها از آن حرف زد، رمان مطرح دن‌کیشوت است.
رمانی که در اصل به اسپانیایی نوشته شده است.
بعد از ورود به کتابخانه، ظرف مدت کوتاهی کتاب‌های اندکِ کتابخانه را فهرست‌بندی کرد و دیگر کاری نداشت جز «خواندن». در آن کتابخانه هیچ‌‌کسی به کتاب علاقه نداشت. همکاران‌اش اغلب درباره‌ی فوتبال و دخترها حرف می‌زدند. همین باعث می‌شد، بورخس در تنهایی عمیق‌تری در میان کتاب‌ها و داستان‌ها باشد. او از آن ۹ سالی که در حاشیه‌ی شهر کار می‌کرد و به همین خاطر زمان زیادی را در رفت‌وآمد بود، به عنوان سال‌های غم‌انگیز زندگی‌اش یاد می‌کند. البته آن سال‌ها از جهتی سال‌های مهمی نیز بودند، سال‌هایی که بورخسِ که بیش‌تر علاقه‌مند به خواندن بود را به مرور تبدیل به یک نویسنده‌ی جدی و حرفه‌ای کرد.

در سال ۱۹۳۸ بورخس پدرش را از دست داد. درست همان سال، اتفاق دیگری در زندگی او افتاد که بعدها بورخس از آن خاطره و رویداد به عنوان یک آگاهی درونی و بیداری یاد کرده است. رویدادی که منجر به این شناخت شد که: «چگونه بنویسد» ـ دریافت راه‌های این حقیقت که چه‌‌طور به شیوه‌ی منحصربه‌فرد بورخس بنویسد.
در آن سال، بورخس در شب کریسمس به دیدن زنی می‌رود. زنی که عاشق‌اش بوده. او در حالی که در انتظار آسانسور بوده، از شدت شور و شوق دیدن معشوقه‌اش از پله‌ها بالا می‌رود. در تاریکی و آن وضع کم‌سوییِ چشم‌های‌اش، گویا شیشه‌ی راهرو را نمی‌بیند و سر و گردن‌اش به شدت آسیب می‌بیند. و بعد هم دچار عفونت شدیدِ خونی می‌شود و تا آستانه‌ی مرگ پیش می‌رود. در تمام آن مدت تا زمان بهبودی، در حالتی نیمه‌هشیار بوده است.
بعد از آن اتفاق، بورخس احساس می‌کند از زیر فشار خواندن‌ به معنی وابستگی به سبک نوشتاری داستان‌ها و تقلید آن‌ها رها شده است. وابستگی‌ای که به گفته‌ی خودش باعث شده بود آثارش تنها حول رویدادها و شخصیت‌های نزدیک به جهان واقعی باشد، در صورتی‌که در ذهن‌اش دنیای شگفت‌انگیز دیگری وجود داشت که بورخس تا آن زمان نادیده‌اش گرفته بود.


ادامه‌ی یادداشت بورخس جاودانه در «بورخس» را می‌توانید در گاهنامه‌ی شماره‌ی دو پیرنگ، ویژه‌ی آمریکای لاتین بخوانید.

خرید از طریق لینک زیر:
https://www.peyrang.org/shop/


#آمریکای_لاتین
#خورخه_لوییس_بورخس

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/