بی همگان...

#خندید
Канал
Логотип телеграм канала بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavaddПродвигать
250
подписчиков
406
фото
231
видео
29
ссылок
درد دل نامه ی خودمانی... دردی که ز تو در دلم آرام گرفت پرداخته کی شود به صد دریا اشک... https://t.center/HarfBeManBOT?start=HBM13567709
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
تا اینجاش رو که خندیدم.
فعلا که خوشم.
اما میدونم که یکهو آوار خاطرات ریز و درشت سرازیر میشه پشت پلکم و اونوقته که.... .
میدونی،
حتی الان به هیچ چیزی که تو توش باشی فکر نمیکنم.
نه اینکه بخوام باهاش لج کنما، نه.
شاید دنبال یه فرصت مناسبم، یه جای دنج؛ اونوقت چشمام رو ببندم و هجوم یادت رو بی امون به قلبم حس کنم.
اونوقته که میبینم آاااخ که چقدر تو رو داشتم....آااخ که چقدر بودی... آااااخ که چقدر خاطره دارم واسه گریه.... .
اما الان نه، باشه؟

الان دارم با خودم اون لحظه رو میسازم و هی به خودم -به تو- میگم خوش به حالش.
+ عمار و محرم دارن از دور نگاه میکنن.
محرم به ساعتش نگاه میکنه و میگه دیر شد، باید برسیم به صحن انقلاب.
عمار با خنده میگه برو خودت برش دار بیار.
چند قدم دیگه بر میدارن و جلو میان. خوب دارن نگاه میکنن.
عمار تو نگاهش پُرِ خنده است،
ولی تهِ نگاه محرم....-آخ محرم- اشتیاقِ.
دلتنگی رو پلکای محرم سنگینی میکنه و سنگین میشه و سُر میخوره رو صورتش.
چشماش از شوق و خنده برق میزنه.
میره جلو تا میرسه بهش.
دست میذاره رو شونش و میگه: داداش بریم؟
برمیگرده تو صورت محرم نگاه میکنه، از همون لبخندای ریزش میشینه گوشه‌ی لبش. میپرسه: کجا محرم؟
محرم میگه: من که جای بد نمیبرمت، پاشو بریم امام رضا منتظرته.... .
عمار از همونجا داد میزنه و میگه حالا مگه با این پاهاش راه میفته؟ و با انگشتاش چیزی رو نشون میده و دو نفری بلند بلند میخندن.
محرم دستش رو میگیره و بلندش میکنه. راه میفتن به سمت در. دری که از نور پوشیده شده.
عمار جلو میفته، بعدش محرم، پشت سرش هم.... به در که میرسه، برمیگرده و نگام میکنه. میگه: تو که داری مینویسی! رسیدم به #در ...که با این در اگر در بندِ در مانند، در، مانند... و بلند بلند میخنده و از در رد میشه
نقطه.

بماند بقیه اش...
.
.
.
.
.
.
.
.
#من_حالم_خوب_است... ولی #تو باور نکن.

#رسید
#رفت
#خندید
#خندیدم
#در
#سیدالشهدایی
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحرم_ترک
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#شهید...

هفتِ هشتِ نود و هشت
@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم الله
#قربة_الى_الله

یکسال از شهادت محمودرضا گذشته بود که بهم پیام داد.
نمیشناختمش.
گفت از همرزمای محمود بوده.
اونروز یکساعتی با من حرف زد.
وقتی که قطع کرد....
من بودم و تختی که از اشکام خیس خیس بود....

برام نوشته بود:
«البارحه ائتالی محمود فی النام»
دیشب محمود اومد به خوابم...
.
«و رئیته یقره القرآن»
و دیدمش که داشت قرآن میخوند...
.
بغلش کردم، بغلم کرد...
بوسیدمش، من رو بوسید...
.
به من گفت: چون من رو نمیبینی از من دوری نکن...
من کنارتم...
یادت میاد هنگام نبرد یادم کردی؟!
به چشم بهم زدنی اومدم پیشت و نجاتت دادم!!
.
«وقال لی اتذكر عندما مرضت فی البیت؟؟
انا كنت حاضر عندك، واقره الدعاءلك...»
و گفت: یادت میاد تو خونه مریض بودی؟
من پیشت بودم و برا شفات دعا میکردم...
.
«قلت لهواین انته الان؟»
بهش گفتم: الان کجایی؟!
.
«قال لی:
انامع اصحاب الحسین...»
.
گفتم: من به نیتت گوسفند قربونی کردم و دادم به فقرا!
#خندید و گفت: آره... بهم رسید...
.
گفتم چرا میخندی؟
.
«قال لانی: لاحتاج الثواب قسمت الثواب لكم...»
گفت:
او به من گفت:
من به ثواب احتیاج ندارم، ثواب را برای شما قسمت کردم...

مژدهٔ وصل توام ساخته بیتاب امشب
نیست از شادی دیدار مرا خواب امشب

گریه بس کرده‌ام ای جغد نشین فارغ بال
که خطر نیست در این خانه ز سیلاب امشب

دورم از خاک در یار و ، به مردن نزدیک
چون کنم چارهٔ من چیست در این باب امشب

بسکه در مجلس ما رفت سخن ز آتش شوق
نفسی گرم نشد دیدهٔ احباب امشب

شمع سان پرگهر اشک کناری دارم
وحشی از دوری آن گوهر سیراب امشب...

#رفیق
#محمود
#رویای_صادقه
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمودرضابیضایی

@bi_to_be_sar_nemishavadd