نانسی کونارد
یک تبعیدنه بیم و نه امیدی داشت فقط آهی از سر شکیبایی
نقاب شور و حال، آری همان روح
پنهان تا ابد و خزیده به قهقرا
آرزوهای روزانه، شعلهٔ سوزان میل
راه جسته تا درون، تا به سلول داغ اسیر شود
عشق درآمد محتاط مثل یک زندانی
پس گیج شد مرد اغلب از تعارض و سرد از تردید
و بر صلیب غمانگیزش شهیدگونه محو شد
نه چنگ انداخت به تصرف چیزی
نه دستی به مخاطره برافراشت
اما در سکوت چشم انتظار زندگی بود
تا به اشاره و ایما برهاندش
از تحمیل صداهای دزدکی خاطره
مکثی کرد به تامل، پس سری جنباند
و گفت تبعید غمانگیزی بود این-
چه خلوتی بود حوالی این مرد
#شعر_ترجمه #نانسی_کونارد