فلسفه و هنر

#اخلاق
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه و هنر
@art_philosophyyПродвигать
1,95 тыс.
подписчиков
1,01 тыс.
фото
622
видео
26
ссылок
◽#هنر اگرچه نان نمیشود اما شراب زندگیست❤ ◽که میشود وسط وان دچار #فلسفه شد که زیر آب رفت واقعأ خفه شد ◻️نتیجه آمیزش #فلسفه و #هنر زیباییست هبوطِ زیبایی در دنائت دنیا شگرفترین تضاد عالم است که سبب عصیان است و عصیان گرچه پلید، مسبب تعالیست... «هنر اول»
 🔺بدین سان مواضع #سوفسطائیان هرگونه ملاک و معیار عینی و مطلق برای تمیز اعمال عادلانه از غیر را تخریب می‌کرد. در واکنش به چنین مواضعی فلاسفه یونان به عرضه نظریاتی در باب عمل عادلانه و درست پرداختند که مبانی #فلسفه_اخلاق، سیاست و حقوق را تشکیل می‌دهد.

 از دید #افلاطون، در رساله جمهوریت، عدالت از تعادل میان سه قوه تعقل، شهوت و احساس ایجاد می شود. افلاطون می­ گوید نباید هیچ کدام از این قوه ­ها بر دیگری رجحان پیدا کند. همچنین افلاطون عدل را به عنوان یکی از فضائل چهارگانه در یونان باستان در کنار حکمت، شجاعت و عفت می­ داند. انسانِ عادل تحت سیطرهٔ عقل در حالت تعادل روحی قرار دارد. به نظر او فضیلت سه بخش نفس، یعنی میل، اراده و فکر در اعتدال، شجاعت و تعقل نهفته است و محصول کلی این اعتدال همان عدالت است.
 ارسطو عدالت را در این می ­بیند که جایگاه هرکس درجامعه باید به میزان آگاهی و شایستگی او باشد. آگوستین، عدالت را برابر نظم تفسیر می­ کرد. این که هر چیزی بر سرجای خود قرار داشته باشد.
 در فلسفه جدید، #توماس_هابز، معتقد است هیچ رفتاری از روی عدالت یا بی عدالتی نیست. همچنین #نیچه در فراسوی نیک و بد می­ گوید که هیچ عمل اخلاقی یا غیراخلاقی وجود ندارد بلکه تفسیر ما از آن باعث اخلاقی بودن یا نبودن آن عمل می ­شود.
 افلاطون انتقام طلبی را نشانه غلبه خوی حیوانی و هابز نتیجه غرور و تکبر می داند. آنهایی که بر مجازات به مثابه انتقام تاکید دارند به یک معنا طبیعی ترین فهم نسبت به مجازات را در نظر دارند، آنهایی که بر مجازات به مثابه بازآموزی نظر دارند غیر طبیعی هستند. و البته اگر عقل و فلسفه را فرایند گسست از طبیعت وحشی به سوی شهر غیر طبیعی بدانیم، نگرش طبیعی، نگرش درستی نیست.

 از عدالت در #اخلاق_نیکوماخوسی ارسطو تا آنتیگونه سوفوکل، مفهوم برابری مورد بررسی بسیاری از نخبگان یونان قرار گرفته است و حال جای تعجب ندارد که در قرن مدرن نیز یونانی تازه نفسی چون #لانتیموس دست روی چنین موضوع گسترده­ ای بگذارد.

اثر تمثیلی لانتیموس، سعی در بازنمایی این مفهوم به شیوه ­ای بی­ رحمانه دارد. ایده محوری آن اساس تعادل و عواقب ایجاد آن است که به شیوه ­ای شبه ابزورد نهایتا به پوچی می­ رسد. در سکانس تامل برانگیز فیلم در زیرزمینی که پسر را زندانی کرده­ اند، پسر ابتدا دست دکتر را گاز می گیرد و سپس از او عذرخواهی صوری می­ کند اما عدالت برقرار نمی­ شود و سپس دست خود را همانگونه گاز می­ گیرد تا این مفهوم تعادل را به دکتر نشان دهد. این برابری است. یک تعادل سادیستیک و این تعادل نه فقط در بحث انتقام بلکه در همه جای زندگی دکتر به چشم می­ خورد. دکتر به هرکدام از فرزندانش یک روز دستور آبیاری گیاهان را می­ دهد، همسر دکتر در ازای گرفتن اطلاعات جراحی دکتر که او را به این روز انداخته است، خود فروشی می­ کند و یا پسر مرموز که از دکتر می­ خواهد جای پدرش را بگیرد تا همه چیز را فراموش کند. در تمام لحظات زندگی دکتر یک جور معامله ­ای در جهت ایجاد تعادل انجام می­ شود. و نهایتا مرگ یکی از فرزندانش که باعث ایجاد برابری می­ شود. یک جور انتقام خشونت­ بار.

 #سادیسم موجود در فیلم ناخودآگاه، بازی­های مسخره هانکه را یادآوری می­ کند و سورئالیسم جاری در آن به سینمای روانکاوانه دیوید لینچ پیوند می ­خورد. از این جهت که منطق علی و معلولی ازبین رفته و جای خود را به فراواقعیتی دگرگون شده می­ دهد. وجهی از عناصر منطق حذف می­ شود. پسر با چه قدرتی فرزندان دکتر را فلج می ­کند و هرگاه بخواهد (سکانس ایستادن دختر دکتر کنار پنجره در بیمارستان) آنها را درمان می­ کند. علیت حدف شده است و این یکی از نشانه­ های سورئالیسم لینچی است.
 تفکر پاتریارکی (پدرسالارانه) یونان قدیم برای نجات خانواده به بن بست می­ رسد. جامعه ­ای که در آن مرد خانواده به عنوان رییس معرفی می ­شود، تصمیم گیرنده مسائل است و زن در مقابل، تابعی از اراده مرد است. گویی مرد یا پدر تنها درمقابل خانواده قرار می­ گیرد. همین تفکر است که باعث سردی روابط دکتر و همسرش و نهایتا خیانت او می­ شود. تضرع و تحقیر همسرش شکل داده می شود و پسر آنجاست که تعریف خود از تعادل را به دکتر بازگو می­ کند.
 همسر دکتر رابطه­ ای مرده و مصنوعی با دکتر دارد. اتاق خواب آنها هنگام هماغوشی، شبیه اتاق بیهوشی است و همسر دکتر خود را به حالت بیهوشی دراختیار دکتر قرار می­ دهد. گویی درحالت طبیعی، معاشقه آنها امکان­پذیر نیست. همسر دکتر برای دست پیدا کردن به اطلاعات آن جراحی کذایی به راحتی خودفروشی می­ کند و خود را دراختیار همکار همسرش قرار می دهد. رابطه آنها فروپاشیده است. نظم و قانون بورژوایی خانه تنها سایه­ ای بیش نیست و کاربرد ندارد. دکتر اما به همسر خود وفادار است. برای همین به اغوای مادر پسر مرموز پاسخ نمی ­دهد.


@art_philosophyy
ادامه🔻
🔺او مهمترین اثرش یعنی کتاب «از هستی تا هستنده» یا «از وجود تا «موجود» را در همین دوران اسارت نگاشت. اما نطفه اصلی فلسفه لویناس در کتاب #زمان_و_دیگری شکل گرفت. در این اثر او دو مفهوم کلیدی «دیگری» و «چهره» را در قالب فلسفه #دگربودگی خود مطرح کرد. «دیگری» هرچیز یا کسی است که جدای از «من» باشد. وقتی سوژه از #من تهی شود به سوی #دیگری می رود و در این لحظه است که #انسانیت و #اخلاق شکل می گیرد.

مفهوم دیگری که لویناس در این کتاب تبیین و تعریف می کند مفهوم «زمان» است. «زمان»، حاصل فعل «من» نیست بلکه از تعامل «من» با «دیگری» ، «زمان» و در پی آن «تاریخ» شکل می گیرد.
لویناس پس از پایان اسارت، رویکردی انتقادی به تاریخ فلسفه غرب پیدا کرد. و با ارائه فلسفه اخلاق و الهیات فلسفی خود خلاف جریان رایج گام برداشت. تاریخ فلسفه غرب مبتنی بر هستی شناسی بود و خودشناسی و توجه به «من» محور تأملات فلسفی بود. فلسفه به دنبال پاسخی بنیادین به چیستی«هستی» و چیستی«من» بود در حالی که برای لویناس #هستنده برتر از «هستی» و #دیگری» ارجح تر از «من» است. به همین دلیل فلسفه وی را فلسفه «دگر بودگی » نامیده اند.
به باور لویناس، فلسفه به دنبال تبیین «چیستی اخلاق» است.
بنا به تعریف خود او، اخلاق توجه به حق حیات «دیگری» است.
ازاین منظر، می توان گفت که لویناس مدافع #اومانیسم است اما نه به معنای حمایت از «حقوق بشر» بلکه او حامی «انسان دیگر» است.
لویناس در فلسفه اخلاق خود پا فراتر از هستی می گذارد و رابطه اخلاقی که از برخورد سوژه با «دیگری» شکل می گیرد را چیزی فرا طبیعی می داند نه بخشی از هستی. به این اعتبار فلسفه پدیدارشناسی لویناس در رابطه با فهم و درک اخلاقی شکل می گیرد و بودن ما در جهان با چنین فهم و درک اخلاقی ای در رابطه با دیگری قوام می یابد. و در چنین سیستم اخلاقی است که توجه انسان به کمال مطلق و به خدا معطوف می شود. چرا که در فلسفه دگربودگی لویناس، «دیگری» هرچیز یا کسی غیر از «من» است وخدا نیز در چنین تفکری «دیگری» است.

بر همین اساس لویناس می گوید: «اگر به سوی دیگری حرکت کنید این حرکت شما به کمال مطلق و «او» ختم می شود. «او» نامتناهی است و راه رسیدن به او نیز بی کران است. اما این راه بی پایان بدان معنا نیست که هرگز به او نمی رسید بلکه با قدم اولی که در مسیر «دیگری» بر می دارید «او» را حس می کنید و می توانید نشانه های خدا را در «چهره دیگری» ببینید. در اینجاست که به اهمیت «اخلاق دیگری» در اندیشه و الهیات فلسفی لویناس پی می بریم. لویناس برخلاف فیلسوفان دین که خدا را «درونی» توصیف می کنند. خدای لویناس خدایی «بیرونی» و نامتناهی است و این ایده نامتناهی در غیریت دیگری متجلی می شود.
او می گوید: «تا وقتی «من» هستیم در تنهایی خود محدود می شویم اما همین که #نگران_دیگری شدیم و به دیگری عشق ورزیدیم نامتناهی و بیکران می شویم و به سوی «او» حرکت می کنیم. تا زمانی که دلواپس دیگری هستیم و احترام به دیگری و مسؤولیت درقبال دیگری داریم اخلاق در ما زنده خواهد بود و تا زمانی که «دیگری» در ما زنده است می توانیم بگوییم «من اخلاقی» در ما حیات دارد.»

«دیگری» تحت استیلای سوژه نیست اما سوژه می تواند تحت الشعاع «دیگری» قرار گیرد. درواقع هستی سوژه، در ازای هستی دیگری شکل می گیرد. لویناس هویت و ارزش «من» را به «دیگری» می سپارد.
اصطلاح کلیدی دوم در آثار لویناس مفهوم #چهره است. از نظر او مفهوم نیکی در برخورد با «چهره» معنا می یابد. به قول خود او «بدی و شر بی چهره است» زمانی که دیگری برای «من» بدل به «چهره ای بی چهره» می شود همچون رهگذری درمیان جمع گم می شود، دراین لحظه است که بدی و شر بروز می کند. «چهره» در واقع تقدم «دیگری» بر «من» را متذکر می شود. چهره یکی از هزاران نیست و یکی از اختلافات لویناس و هایدگر در همین جا ظاهر می شود. #هایدگر «دیگری» را یکی از هزاران می دانست. چهره ای که بود و نبودش برای من فرقی ندارد و در کل یا در جمع فروکاسته می شود. «دیگری» در فلسفه و اندیشه هایدگر کاملاً غایب است. به همین دلیل لویناس با تمام تأثیری که از هایدگر گرفته بود به تدریج از افق فکری او فاصله می گیرد و «چهره دیگری» در آسمان فلسفی او آفتابی می شود و امر اخلاقی برای او در اولویت قرار می گیرد درحالی که هایدگر برای اخلاقیات ارزش ثانوی قائل می شد. لویناس درمورد او می گوید : «هایدگر در جست وجوی حقیقت هستی، توانایی دیدن «دیگری» را از دست داده بود.»
رویارویی با «دیگری» و برخورد با «چهره» فاصله را از میان می برد و به گفت وگو می انجامد. این #دگراندیشی و چهره به چهره شدن ما را به صلح و عدم خشونت فرا میخواند.
این پیام اصلی فلسفه دگربودگی لویناس در عصر خشونتها و برخورد تمدنها است.


@art_philosophyy
ادامه🔻
 🔺برای درک مفاهیم در همه جا، کامو فکر می‌کرد، نیاز دارد تا به زندگی با دلایلی بیش از گذشته نزدیک شود. این نیاز به غربال واقعیت از طریق ابعاد متفاوت #وجود انسان دارد. به مانند بسیاری از مردم دیگر که در جوانی فقر حقیقی را شناخته بودند، کامو اول و  بیشتر از هر چیز دیگری پیرو #فلسفه_عملی بود. او می‌خواست بداند که چه چیز کار می‌کند. و مانند ایوان در برادران کارامازوفف #فئودور_داستایوفسکی- کتابی که او بسیار دوست داشت و آنرا برای نمایش بر روی صحنه بازنویسی کرد- کامو حس کرد که آنچه که به زندگی معنی می‌دهد، همان‌هایی هستند که شما #دوستشان دارید«نه با ذهنتان، نه با منطق، بلکه با درون خود.»
این باور که خرد‌گرایی محدودیت‌های خود را دارد یکی از دلایلی است که کامو همیشه در اینتلیجنت‌سیای پاریس یک وصله ناجور بود. در زمان جنگ، او سردبیر روزنامه جبهه مقاومت (نبرد) بود. دوستان چپ‌گرای او تنفرش از اشغال #نازی‌ها را پخش می‌کردند و نوشته‌های محزون و پر حرارت وی را تأیید می‌کردند. اما در طول دهه بعد، رابطه کامو با اینتلیجنت‌سیای پاریس- مشهورترین آنها #ژان_پل_سارتر- رو به وخامت گذاشت. در حالی که ترس و وحشت از روسیه شروع به گسترش می‌کرد، سارتر و دیگران گفتند که آرمان‌ها ارزش تلفات را دارند، که گولاگ فاجعه تأسف‌باری بود اما هزینه‌ای بود که برای ایجاد یک جامعه برابری خواه لازم بود. کامو در میان دوستان نویسنده خود مبهوت شده بود «قانون اردوگاه کار اجباری به عنوان ابزاری برای #آزادی مورد ستایش قرار گرفته بود.». خون‌بها برای برپایی یک آرمانشهر ارزش قمار را نداشت. وی گفت:«بهتر است که بدون کشتن فردی در اشتباه باشیم، تا اینکه با قتل عام راه درست را برویم.»

مخالفت با مکتب #استالین از طرف کامو وی را نزد چپ‌های فرانسه منفور کرده بود، که برای آن‌ها اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی امید سیاسی بزرگی بود.در طول جنگ الجزایر، از مأموریت نیروهای آزادیبخش ضد استعماری الجزایر حمایت می‌کرد، کامو اشاره کرده بود «در قطار‌های الجزیره بمب کار گذاشته می‌شد. ممکن بود مادر من در یکی از آن قطار‌ها باشد. اگر این #عدالت است، من مادرم را ترجیح می‌دهم.» این لحظه‌ای بود که جدایی نهایی او از چپ‌های فرانسه را رقم زد، که زندگی یک نفر را بر ایده‌های سیاسی بزرگ کوته ‌اندیش و  یک سویه اولویت می‌داد.
از نظر کامو، تأیید قتل عام توسط کمونیست‌ها دقیقاً از همان نوعی است که وقتی روشنفکران تئوری‌های خود را بر وجود واقعی انسان اولویت می‌دهند. کامو به این باور رسیده است که شیوه تفکری که در پاریس پیدا کرد-«یک شهر بزرگ پر از شرارت، دروغ سیستماتیک و افترا»- و آنچه مانع او از یک زندگی واقعی بود، تکه‌ای از تجسم تجارب #رنج و #لذت بود.

عشق به فوتبال کامو فقط می‌تواند در اینگونه مشغولیات روشنفکرانه و  گسترده قابل فهم باشد
رمان کامو بنام #سقوط، شامل پر اضطراب‌ترین بیوگرافی او است، ژان باپتیست کلمنس. کلمنس به خواننده می‌گوید «من حقیقتاً هیچ وقت به این اندازه صمیمی و مشتاق نبودم به جز وقتی که ورزش می‌کردم». تا امروز، او همینطور ادامه داده است، اجرای نقش در تئاتر و «مسابقات فوتبال یکشنبه در یک استادیوم شلوغ» تنها اماکنی هستند که «احساس بی گناهی میکنم، بعد از اینکه سالیان طولانی دنیا به من تجارب زیادی اهدا کرده است، آن چیزی که در مورد #اخلاق و #مسئولیت پذیری انسان می‌دانم مطمئناً از آر ای یو آموخته‌ام.» این اشاره بزرگ در درون خود تمام سرخوردگی‌های کامو از دهه‌ها پیش در پاریس را در بر دارد. با این وصف، او داشت دو کار انجام می‌داد: او داشت با آنچه که به عنوان خطابه‌های «غیر عملی» و  غیر انسانی #سارتر مشاهده می‌کرد مخالفت می‌کرد، و به نوعی پیشنهاد می‌داد که هیاهو و جنجال روانی مسابقه فوتبال دارای اخلاق و صداقت بیشتری بود تا کافه‌های دود گرفته مملو از چپ‌های افراطی.

در یک سطح بیشتر خصوصی، کامو- که دنیای اطراف خود را باتلاقی از درگیری اخلاقی که نشأت گرفته از عدم دانش و آگاهی بود در نظر گرفته بود- باور داشت که #درگیری و شدت برخورد در یک مسابقه فوتبال مردم را به #خودشان نشان می‌دهد. او فکر می‌کرد که زوایای پنهانی از #شخصیت_انسان‌ها را کنار می‌زند

او میگفت فوتبال به من چیزهایی درباره خودم آموخت که زیبا نبودند: وقتی که کار سخت می‌شد باید دست‌هایم را به علامت تسلیم بالا می‌بردم، وقتی هم تیمی‌هایم که تجربه کمتری داشتند اشتباه می‌کردند باید به آنها تشر می‌زدم، من عرضه نداشتم تا پای چپ خودم را که ضعیف بود تقویت کنم. فوتبال به من چیزهای بهتری هم آموخت: جلوی دروازه آدم #خود‌خواهی نبودم، من قصد نداشتم که به دیگران صدمه بزنم، وقتی بر روی دوستان من به شکل بدی خطا می‌کردند من از طرف آنها با عصبانیتی که باعث تعجب خودم می‌شد خطا می‌کردم. اینها بصیرت و دانشی بود که در هیچ کتابخانه‌ای نمی‌توانستم پیدا کنم


@art_philosophyy
🔻
🔺بخش سوم

اما این پرسش باقی می‌ماند که چرا من در این تلاش نظری به دنبال « #اخلاق_امرواقعی»ام. با اصطلاحات #لاکان و طبق فهم او از پیدایش مدرنیته، رکود و افول گفتار ارباب،گفتار اخلاق را به بن‌بست می‌کشاند. شاید توصیه و شعار اخلاقیِ پشتِ گفتار ارباب به بهترین شکل در مصرعی از ژوونل صورت‌بندی شده باشد: ( "summum creds nefas animam praeferre pudori   et propter vitam vivendi perdre causas" ترجیح زندگی بر شرافت را بزرگترینِ همه گناهان به حساب آرید؛ از دست دادن همه‌ی آنچه که به زندگی ارزش زیستن می‌دهد به خاطر خودِ زندگی، این را هم بزرگترینِ همه‌ی گناهان به حساب آرید) نسخه‌ی دیگر این عقیده در #پل_کلودل هم یافت می‌شود : «غم انگیزتر از، از دست دادن زندگی، از دست دادنِ دلیل زندگی کردن است».

#لاکان در «#کانت_همراه_با_ساد»  برگردان خودش از این شعار اخلاقی را مطرح می‌کند: «میل؛ آنچه میل نامیده می‌شود، کافی است تا دریابیم بزدل بودن زندگی را بی‌معنی می‌کند».
به نظر می‌رسد مدرنیته جز این توصیه‌ و شعار لوس و آبکی هیچ بدیلی دربرابر گفتار ارباب پیشنهاد نمی‌کند: «بدترین چیزی که آدمی می‌تواند از دست بدهد خودِ زندگی است». این شعار هم فاقد نیروی مفهومی و هم فاقد قدرت «به حرکت واداشتن» است. این فقدان، به نوبه‌ی خود، یکی از عواملی است که گفتارهای سیاسی‌ای را که علناً مدعی بازگشت به «#ارزش‌های_سنتی‌اند»، بیش از حد فریبنده و اغواگر می‌کند؛ از طرفی این فقدان بخش قابل توجهی از وحشت‌ افسون‌کننده‌ای که توسط «افراط‌‌گراها» و«متعصبین» ایجاد می‌شود را توضیح می‌دهد، آنهایی‌که چیزی بیشتر از مردن برای آرمان‌های‌شان نمی‌خواهند.

این کتاب تلاشی‌ است در راه تدارک چارچوبی مفهومی برای آن اخلاقی که از پذیرش اخلاقِ مبتنی بر گفتار ارباب سرباز می‌زند، اما به همان نسبت گزینه‌ی اخلاقی نابسنده‌ی «(پست)مدرنِ» مبتنی بر تقلیل افق غایی امر اخلاقی به «خودِ زندگیِ فرد» را هم نمی‌پذیرد.



📕اخلاق امر واقعی
آلنکا زوپانچیچ

@art_philosophyy
🔺بخش دوم

#کانت با پافشاری بر این واقعیت که دستور اخلاق ربطی به آنچه ما ممکن است انجام داده باشیم یا نداده باشیم ندارد، بُعدِ ضروری اخلاق را کشف می‌کند: بُعدِ میل که حول امر واقعی در مقام امری ناممکن می‌چرخد. این بُعد، از میدان دیدِ اخلاقِ سنتی حذف شده بود و به همین خاطر تنها می‌توانست به‌مثابه‌ی نوعی مازاد برای آن پدیدار شود. بنابراین گام نخست و بسیار مهمی که کانت برمی‌دارد، درنظرگرفتن همان چیزی است که از حوزه‌ی سنتی اخلاق حذف شده بود، و سپس تبدیل آن به تنها قلمرو مشروع و قانونی اخلاق. اگر منتقدان اغلب کانت را برای درخواست امر ناممکن نقد می‌کنند، #لاکان ارزش نظریِ بی چون‌و‌چرایی به این تقاضای کانتی می‌دهد.گسست دوم کانت از سنت، در ارتباط با گسست نخست، ردِ دیدگاهی است که طبق آن اخلاق به «#توزیع_خیر» مربوط است (با اصطلاحات لاکان: «خدمات اجناس»).
کانت اخلاقی مبتنی بر چنین‌چیزی را رد می‌کند: «خواست من ‌چیزی است که برای دیگران #خیر است، البته به این شرط که خیر آن‌ها خیر خود من را منعکس کند». حقیقت دارد که موضع لاکان نسبت به موقعیت یا منزلت اخلاقِ میل به مرور بسط یافت. به همین دلیل، موضع او در سمینار یازدهم ( چهار مفهوم بنیادی روانکاوی) در چندین نقطه با آنچه او در سمینار هفتم (اخلاقِ روانکاوی) پذیرفته بود تفاوت دارد. این حرف که «قانون اخلاق، در نگاهی نزدیک‌تر، به سادگی، میل در حالت(وضعیت) نابش است» یعنی حکمی که در سمینار هفتم ممکن بود صرفاً ارزشی تعارفی داشته باشد، به‌وضوح وقتی در سمینار یازدهم بیان می‌شود دیگر این چنین نیست. اگرچه لاکان متأخر ادعا می‌کند که «میل روانکاو میلی #ناب نیست»، باوجود این، این حرف نه به این معنا است که میل روانکاو پاتولوژیک (به‌معنای #کانتی کلمه) است، و نه این‌که پرسش میل مناسبتش را از دست داده است. به بیانی ساده‌تر، پرسش میل آن‌قدرها جایگاه مرکزی‌اش را به‌عنوان وقفه یا توقفی که باید نقطه‌ی ‌پایانی فرایند روانکاوی تلقی شود از دست نمی‌دهد. در این دیدگاه دوم، فرایند روانکاوی در بُعد دیگری به انتها می‌رسد: بُعدِ رانه. از این‌رو- همان‌طور که اظهارات پایانیِ سمینار یازدهممی‌گویند- قبل از این‌که این بُعد به روی سوژه گشوده شود، سوژه باید ابتدا به‌«محدوده‌ یا حدی که در آن،به‌عنوان میل، مقید شده است» برسد و سپس آن را درنوردد.

درنتیجه، می‌توانیم شِما‌ی تقریبی‌ای ایجاد کنیم که در زمینه‌ی دشوار بحث لاکان از #اخلاق راهنمای‌مان باشد. اخلاق سنتی- از ارسطو تا جرمی بنتام-در این جنبه از میل باقی می‌ماند( اخلاقِ قدرت، اخلاقِ خدمات اجناس که چیزی از این دست است: «تا آنجاکه به امیال مربوط می‌شود، دیرتر به سراغ‌شان بروید، منتظرشان بگذارید).

کانت نخستین کسی بود که بُعد #میل را درون حوزه‌ی اخلاق وارد کرد و آن را به «وضعیت نابش» رساند. باوجود این، این گام با تمام اهمیتی که داشت، نیازمند گام «مکمل» دیگری است که کانت- لااقل از نظر لاکان- آن را برنمی‌دارد: گامی که به آن‌سوی میل و منطق‌اش، به قلمرو رانه می‌رسد. از این‌رو «پس از نقشه‌نگاری از سوژه در ارتباط با ابژه‌یa میل، تجربه‌ی خیال‌پردازی بنیادین به رانه تبدیل می‌شود».

کانت تا آنجا‌که به بازپرسی لاکان از اخلاق مربوط می‌شود، مهم‌ترین ‌مرجع #فلسفی لاکان است. مرجع دیگر لاکان در این مورد- مرجعی کاملا متفاوت با اولی- تراژدی است. این دونقطه‌ی ارجاع، پس‌زمینه‌ی اساسی این کتاب را تشکیل می‌دهند، که- با  قرائت کانت، لاکان و چند اثر ادبی- درجستجوی طرح‌کلیِ نمایی از آن چیزی است که مایل‌ام نامش را « #اخلاق_امرواقعی»  بگذارم. اخلاقِ امرواقعی اخلاقی نیست که به سمت امر واقعی جهت‌گیری کرده باشد، اما تلاشی است برای بازاندیشی اخلاق با بازشناسی و تصدیق بُعد امرواقعی (به معنای لاکانی کلمه) همان‌طور که خود پیشاپیش در اخلاق عمل می‌کند. 

اصطلاح اخلاق اغلب برای اشاره به هنجارهایی به‌کار می‌رود که میل را مقید و محدود یا «مهار» می‌کنند- هنجارهایی که قصد دارند شیوه‌ی رفتار ما ( یا بگوییم، «سلوک و اخلاق» علمی) را از همه‌ی مازادها عاری نگه دارند. باوجود این، این فهم از اخلاق از تصدیق این امر که اخلاق ماهیتاً امری مازاد است، ناتوان است؛ از تصدیق این‌که مازاد یکی از مولفه‌های اخلاق است که به سادگی نمی‌توان حذفش کرد طوری که خودِ اخلاق همه‌ی معنایش را از کف ندهد. در حالی‌که زندگی تحت سیطره‌ی «#اصل_واقعیت» است، اخلاق به نسبت «مسیر هموار رخدادها»، همواره به‌مثابه‌ی امری مازاد پدیدار می‌شود، هم‌چون «وقفه‌ای» مزاحم.


@art_philosophyy
ادامه🔻
#مقاله
▫️اخلاق امر واقعی

🔺بخش اول

مفهوم اخلاق، هم‌پای بسط و تکاملش در تاریخ فلسفه، در دستان روانکاوی متحمل یک «ضربه‌/ضایعهٔ توهم‌زدایی» مضاعف‌شده است: ضربهٔ نخست را #زیگموند_فروید وارد کرد و ضربهٔ دوم را #ژاک_لاکان.

تصادفی نیست که در هر دو مورد هم یک فیلسوف در کانون بحث قرار دارد: #امانوئل_کانت.
«ضربه‌/حملهٔ فرویدی» به اخلاق فلسفی را می‌توان این‌طور خلاصه کرد: آنچه فلسفه نامش را قانونِ #اخلاق می‌گذارد- و دقیق‌تر، آنچه که کانت نامش را #دستور_مطلق (categorical imperative) می‌گذارد- درواقع چیزی جز #سوپرایگو نیست.

این حکم، «تاثیری افسون‌زدا» در پی دارد که هر تلاشی برای بنا نهادن اخلاق بر بنیان‌هایی جز«امر پاتولوژیک»را زیر سوال می‌برد. در عین‌حال، این حکم «اخلاق» را در آن نقطه‌ای قرار می‌دهد که #فروید نامش را #ناخرسندی یا ناراحتی‌ای (das unbehagen in der kultur) در دلِ فرهنگ و تمدن می‌گذارد.

اخلاق مادامی‌که خاستگاه‌‌هایش در سرشت سوپرایگو قرار دارند، به چیزی بیش از ابزاری مناسب برای هر ایدئولوژی‌ای که تلاش می‌کند دستوراتش را هم‌چون تمایلات حقیقتاً اصیل، خودانگیخته و «شرافتمدانه‌ی» سوژه جا بزند، تبدیل نمی‌شود. این تز که طبق آن قانونِ اخلاق چیزی جز سوپرایگو نیست نیازمند بررسی دقیق‌تری است که به آن خواهیم پرداخت.

دومین ضربه/حمله‌ی روانکاوی به ُلبیتِ اخلاق فلسفی در عنوان مقاله‌ی معروف لاکان در نوشته‌ها نمایان است: #کانت همراه با #ساد.
اگر این واقعیت را درنظربگیریم که با پیش‌رفتن گفتار فلسفی درباره‌ی اخلاق، کانت برای لاکان ، «حقیقی‌ترین» فیلسوف در میان فیلسوفان بوده، آن‌گاه ضربه‌ی دوم، ضربه‌‌ی دوچندان مخرب‌تری است. بنابراین، «ضربه‌/ضایعه‌ی لاکانی» به اخلاق را می‌توان این‌طور خلاصه کرد: بهترین کاری که فلسفه باید درحق اخلاق انجام دهد، با نقل قول اثرِ معروف ساد، نوعی «فلسفه‌ی عملی در اتاق خواب» است.

با وجود این، نقد لاکان از اخلاق کانتی( اخلاقی به‌مثابه‌ی «نقطه‌ی اوج» پروژه‌ی اخلاقِ فلسفی) به‌طرز قابل‌ملاحظه‌ای با نقد فروید تفاوت دارد. لاکان بر کشف هسته‌ی واقعی اخلاق توسط کانت صحه می‌گذارد- هسته‌ای که بامعنابودنش را حفظ می‌کند، و نمی‌توان آن را به منطق سوپر ایگو تقلیل داد؛ اما او کانت را به‌خاطر تبدیل این هسته به ابژه‌ی اراده نقد می‌کند، حرکتی که «حقیقت» خودش را در گفتار منحرف ساد می‌یابد. به همین دلیل است که «#کانت_همراه_با_ساد، نمونه‌ی اعلای تاثیر روشنگری را ایجاد می‌کند که روانکاوی به نسبت بسیاری از تلاش‌ها، حتی به نسبت نجیب‌ترین تلاش‌ها‌ی اخلاقِ سنتی، به آن امکان می‌بخشد».
باوجود این، درمورد این گزاره باید به دو نکته اشاره کنیم. نخست باید به یاد بیاوریم که قصد- و هم‌چنین نتیجه‌ی- «کانت همراه با ساد» تنها گشودن چشم‌های ما به نتایج و تاثیرات واقعیِ؛ «حتی نجیب‌ترین تاثیراتِ» فلسفه‌ی عملی کانت نیست، بلکه «نجیب کردنِ» گفتار ساد هم هست. تز «کانت همراه با ساد» به سادگی گفتن این نیست که اخلاق کانتی صرفا ارزشی «منحرف» دارد، بلکه این ادعا هم هست که گفتار ساد ارزشی اخلاقی دارد- که این گفتار فقط می‌تواند به‌عنوان پروژه‌ای اخلاقی به درستی فهمیده شود.
درگام دوم، باید به این نکته اشاره کنیم که این اظهارنظر #لاکان بلافاصله درپی مدعایی دیگر می‌آید: «قانون اخلاق، در نگاهی نزدیک‌تر، به‌سادگی، میل در حالت(وضعیت) نابش است».
این گزاره آن‌قدرها گزاره‌ای « پاک و معصوم» نیست، زیرا همان‌طور که همه می‌دانیم، این مفهومِ «#میل_ناب» نقشی مهم و حتا مرکزی در سمینارِ لاکان درباره‌ی اخلاقِ روانکاوی ایفا می‌کند. هم‌چنین باید تاکید کنیم که برخلاف فروید- و علی‌رغم نقادی‌اش از اخلاقِ سنتی- لاکان این‌جا به این نتیجه نمی‌رسد که اخلاقِ شایسته‌ی نامِ اخلاق، چیزی ناممکن است. برعکس، او اخلاق را (تا آنجاکه به میلِ روانکاو و ماهیت عمل روانکاوانه مربوط می‌شود) به یکی از محورهای روانکاوی تبدیل می‌کند، ولو این‌که چنین‌کاری مستلزم مفهوم‌سازی جدیدی از اخلاق باشد. مفهوم‌سازی‌ جدیدی که کانت نقش مهمی در آن ایفا می‌کند.
#کانت از جانب لاکان بیش از همه به‌خاطر گسست‌اش در دونقطه از #اخلاق «سنتی» مورد تحسین قرار گرفته است. نخست، گسستش از اخلاقی که الزاماتِ اخلاقی را برحسب امکانِ تحققِ آن‌ها توضیح می‌دهد. از نظر لاکان، دراین مورد نکته‌ی اساسی این است که اخلاق در ذات خود (یا اخلاقی‌بودن) همان‌طور که کانت به خوبی از آن مطلع بود، نوعی درخواست و طلب امر ناممکن است؛ «ناممکن‌بودنی که در آن ما توپولوژی میل‌مان را بازمی‌شناسیم ».


📕اخلاق امر واقعی
آلنکا زوپانچیچ


ادامه در پست بعدی🔻

@art_philosophyy


▫️در صورت تمایل با یک سرچ در کانال میتوانید مقاله «کانت و ساد؛ زوج ایده آل» نوشته #اسلاوی_ژیژک فیلسوف و روانکاو اسلوونیایی را هم مطالعه فرمایید.
#مقاله

🔺کانت و ساد : زوج ایده آل
اسلاوی ژیژک


▪️بین همهٔ دوتایی‌ها در تاریخ اندیشهٔ مدرن (از جمله فروید و لاکان، مارکس و لنین و …) #کانت و #ساد، شاید بیشتر مسئله ساز باشند: گزارهٔ “کانت، ساد است”، یک “داوری نامتناهی” از جانب فلسفهٔ اخلاق مدرن است که میان دو تئوری(کانت و ساد) متضاد بنیادین علامت تساوی قرار مى دهد، یعنى این موضوع را تصریح می کند که گرایش اخلاقی بی طرفانه و والا به نوعی همانند است با _ همپوشانی می شود با _ خشنودی بی قید و شرط در خشونت لذت بخش.
در این میان چیزهای زیادی به ذهن خطور می‌کند: آیا خط رابطى از فلسفهٔ #اخلاق فرمالیستی کانت تا ماشین کشتار خونسردانهٔ #آشوویتس وجود دارد؟

آیا تراکم اردوگاه ها و قتل، همچون یک تجارت بیطرفانه، در اصل نتیجهٔ پافشاری روشنفکرانه روی استقلال باطنی خرد هستند؟ آیا دست کم یک تبار مشروع از ساد تا شکنجه گر #فاشیست وجود دارد؟ – بدان گونه که به صورت تلویحی در نسخهٔ #فیلم_پازولینی از #سالو شاهد آن هستیم که در آن روزهای تاریک ِ جمهوری سالوی #موسولینی را به نمایش می گذارد– لاکان این پیوند(میان کانت و ساد) را بار اول در سمینارش با عنوان “اصول اخلاقی روانکاوی” (۱۹۵۸-۵۹) و بار دوم در نوشتهٔ “کانت با ساد” در سال(۱۹۶۳) شرح می دهد…


برای لاکان، ساد نتیجهٔ پتانسیل درونی مستقر شده در انقلاب فلسفی کانت است. در این معناى دقیق که او ندای وجدان را بدرستی در معرض نمایش قرار داد. قطعاً اولین پیوند (میان کانت و ساد) در این سئوال است که: اینهمه آشوب به خاطر چیست؟ امروزه و در عصر فرویدی پسا ایدئالیست مان، ممکن است هر کسی بداند که کلمهٔ “with” در عبارت “kant with sade” (کانت با ساد) حامل چه نکته‌ای است_ آیا حقیقت سختگیری اخلاقى کانت همان سادیسم قانون است؟ آیا قانون کانتی یک عامل “سوپراگو” است؟ (سوپراگو بطور سادیستى از به بن بست رسیدن سوژه و درماندگى‌ او در مقابل درخواستهاى مقاومش لذت مى برد). شبیه حکایت آن معلمی که شاگردانش را با طرح مسائل غیرممکن و حل نشدنی آزار می دهد و مخفیانه از ناتوانی آنها لذت می برد.

با این وجود، مسئلهٔ لاکان دقیقا مخالف نخستین پیوند ظاهری است. یعنی کانت کسی نیست که یک سادیست پنهانی باشد؛ بلکه این ساد است که یک کانتی پنهانی است. گفتنی است، باید به خاطر داشت که تاکید لاکان همواره متوجه کانت بوده است نه ساد. مسئله‌ای که او بدان علاقه‌ دارد، شرح پیامدهای نهایی و انکار کردن مفروضات انقلاب اخلاقی کانت است. به عبارت دیگر، لاکان سعی نمی‌کند تا همچون دیگر اعمال اخلاقی یک نقطه معمولی فروکاستگر “reductionist” ابداع کند. چیزی که ممکن است “محض” و “بی غرضانه” جلوه کرده و در عین حال براساس انگیزه های “آسیب شناختی” بررسی شود. (علایق بلند مدت فرد عامل، تحسین نظایرش، چیزهای مربوط به رضایت “سلبی” که اغلب بواسطهٔ بیماری و اجحاف ایجاد شده توسط عمل اخلاقی بوجود می آیند). کانون علاقهٔ لاکان ترجیحا در واژگون سازی پارادوکسیکالى ست که در آن خود میل (یعنی اقدام کردن بر اساس میل فرد و نه سازش پذیر کردن آن) دیگر نمى تواند بر هیچ بسترى از علایق “آسیب شناختى” یا فایده‌مند‌ی‌ها و با معیارهاى قانون اخلاق کانتى روبرو شود ـ بنابراین عبارت “فرد از میل اش پیروی می کند” با عبارت ” وظیفهٔ خودش را انجام می دهد” هم پوشانی می شود و کافیست تا نمونهٔ مشهور خود کانت از “#نقد_عقل_عملی” را به خاطر بیاوریم.


(کانت در این کتاب می نویسد) :


“تصور بکنید که شخصی می گوید: زمانیکه ابژهٔ مطلوب و فرصت مناسب فراهم شود، شهوتش قوی و مقاومت ناپذیر می‌شود. از او بپرسید: اگر در مقابل همانخانه ای که برای او این موقعیت فراهم است، یک چوبهٔ دار برپا می‌بود تا او به محض #ارضای شهوتش به #دار آویخته شود، در آن صورت آیا او همچنان احساسات شدید‌ش را نمی‌توانست کنترل کند؟(حدس زدن پاسخ او، یعنی چیزی که ممکن است او در جواب ما بگوید کار مشکلی نیست.)

ضد مباحثهٔ لاکان اینجاست: چه اتفاقی میافتد اگر ما با سوژه‌ای مواجه شویم(همانند چیزی که ما مرتباً در روانکاوی بدان برخورد می‌کنیم) که به ممنوعیت تجاوز کند؟ یعنی سوژه از یک شب شهوانی کاملا لذت ببرد هر چند چوبهٔ دار او را تهدید کند؟!


@art_philosophyy
ادامه🔻
🔺چگونه میشود انسان‌هایی که به #اخلاق باور دارند دست به #شرارت می‌زنند؟

هیتلر مشروبات الکلی مصرف نمی‌کرد و سیگار نمی‌کشید و عاشق موسیقی و نقاشی بود. از آزار دیدن حیوانات ناراحت می‌شد و برای اولین بار در تاریخ اروپا، قوانین حمایت از حیوانات را وضع کرد. وی حامی محیط زیست و خانواده بود و به زنان احترام می‌گذاشت.

این ویژگی‌ها در کنار کشتارهای وسیع سردرگم کننده است با این حال این تضادها در هیتلر خلاصه نمی‌شود، بی‌رحم‌ترین شکنجه‌گران هم چه بسا پدرانی دلسوز باشند و از دیدن زخمی در انگشت فرزندشان ناراحت شوند. پرسش اصلی این است که چطور انسان‌هایی که باور قوی به ارزش‌های اخلاقی دارند و در سایر بخش های زندگی دل‌رحم هستند می‌توانند دست به اعمال غیراخلاقی بزنند؟

پاسخ #بندورا استاد دانشگاه استنفورد چنین است "افراد معمولا دست به اعمال ناپسند نمی‌زنند مگر آنکه جنبه‌های غیراخلاقی آن اعمال را برای خودشان #توجیه کرده باشند! "

او این حالت را " #غیرفعال کردن کنترل #درونی" نامید.

این اتفاق چگونه روی میدهد؟

"بندورا" چند مکانیسم شناختی-روانی را که می‌توانند باعث غیرفعال شدن کنترل درونی افراد شوند توضیح داد:

1- توجیه اخلاقی: با تاکید بر اهداف متعالی رفتار غیراخلاقی طوری توجیه می‌شود که قابل دفاع یا حتی ستایش‌آمیز به نظر برسد!

#شستشوی_مغزی هم مثالی از این روش است. تروریست‌های انتحاری با همین روش اقناع می‌شوند، پاک کردن زمین از گناه، رفتن به بهشت موعود و...!

2- تلطیف لغوی یا حسن تعبیر: نامگذاری یک فعل غیراخلاقی با کلمات متفاوت که چهره‌ی آن را می‌پوشاند.

فرماندهان در ابوغریب از لفظ "نرم کردن" به جای شکنجه کردن استفاده می‌کردند و رهبران نازی کشتار یهودیان را "پاکسازی اروپا" مینامیدند!
نمونه های دم دستی تر این روش استفاده از لفظ "اختلاس" به جای دزدی و "شیطنت" به جای خیانت های جنسی در ازدواج است!

3- مقایسه با دیگران: در این روش فرد با مقایسه ی رفتار خود با نمونه هایی بدتر از سوی دیگران از عذاب وجدان خود کم میکند.
"آنقدر در این کشور دزدی میشود که از زیر کار در رفتن ما در مقابل آن چیزی نیست!!!"

4- جابجایی یا تقسیم مسئولیت: فرد در این حالت مسئولیت را به گردن یک منبع خارجی می‌اندازد یا آن را میان جماعت بزرگی تقسیم می‌کند.

در قتل عام "می لای" یک گروه از سربازان امریکایی پانصد غیر نظامی ویتنامی را شکنجه کردند، مورد تجاوز قرار داند، کشتند و بدن بعضی‌ها را مثله کردند. وقتی چهارده نفر از افسران بابت این ماجرا محاکمه شدند مسئولیت را به گردن مافوق انداختند و البته رفع اتهام هم شدند!

5- انسانیت‌زدایی از قربانی: منطق کلی این روش مادون انسان در نظر گرفتن سایرین است. هرچه کیفیت انسانی قربانی بیشتر خدشه دار شود، آسیب رساندن به او سهل‌تر میشود.

کاکاسیا خواندن برده ها، کم عقل دانستن زنان و...!
در واقع پیش درآمدی برای همین رفتارهاست.

6- مقصر دانستن قربانی: در این روش خود قربانی مسبب اصلی شرارت قلمداد میشود.

کارگرانی که بدرفتاری کارفرما را دلیل دزدی خود می‌دانند، متجاوزی که می‌گوید سر و وضع قربانی تحریک آمیز بوده!
نمونه‌هایی از این مکانیسم هستند...❗️



@art_philosophyy