آمین

#نجف‌_دریابندری
Канал
Искусство и дизайн
Социальные сети
Семья и дети
Новости и СМИ
Персидский
Логотип телеграм канала آمین
@aminhaghrahПродвигать
767
подписчиков
7,58 тыс.
фото
860
видео
1,77 тыс.
ссылок
درباره ی اجتماع، فرهنگ، هنر و هرچه که دغدغه‌ی روزانه است. ارتباط با آمین: @aminhaghrah1
▪️
در باب تنوع‌‌خواهی ابوالمشاغل!
«در دور‌ی همکاری من با آقای کریم امامی در ﻣوسسه‌ی فرانکلین نشریه‌ای با عنوان کتاب امروز منتشر می‌شد. سردبیرش آقای امامی بود و مدیرش هم بنده بودم. دو سه تا از طرح‌های جلدش را هم من کشیدم. افراد مختلفی در این مجله می‌نوشتند از جمله آقای #حداد_عادل، که آن زمان در فرانکلین کار می‌کرد و ادیتور بود. آقای حدادعادل را من آوردم به ﻣوسسه‌ی فرانکلین. احمد فردید ایشان را پیشنهاد کرد. گفت که جوان خیلی خوبی است و بیکار است. دانشجوی دانشگاه شیراز بود به گمانم.
گفتم خیلی خب بیایید ببینیم چطور است. آمد و دیدیم جوان بسیار پاکیزه و آراسته‌ای است و تیپی بود که به درد فرانکلین می‌خورد. من آوردم گذاشتمش در ﻣوسسه‌ی فرانکلین و شاید یکسال و نیم آنجا بود. همان اول شرط کرده بودم که ما به یک شرط به شما کار می‌دهیم که یک کار دیگر پیدا نکنید و از اینجا بروید، اینجا باید کار دائمی شما باشد. اما یکسال و نیم بعد یک روز آمد و به من و کریم امامی گفت من می‌خواهم بروم چون یک کار دیگر پیدا کرده‌ام!»

[ گفت‌وگوی کبوتر ارشدی و علی ریاحی با #نجف_دریابندری | اندیشه‌ پویا، سال اول، شماره‌۶، اسفند۹۲ ]
 
@aminhaghrah
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️
#شجریان، از سیر تا پیازِ #نجف_دریابندری، و نوازندگان ایرانی...

#ویدئو
@aminhaghrah
یک_گفتگو_با_نجف_دریابندری_از_ناصر.pdf
3.6 MB
▪️
یک گفتگو با
#نجف_دریابندری
به کوشش: ناصر حریری
نشر: کارنامه، ۱۳۷۶

#کتاب #PDF
@aminhaghrah
▪️
یک گفتگو با
#نجف_دریابندری
به کوشش: ناصر حریری
نشر: کارنامه، ۱۳۷۶

بخوانید🔻

@aminhaghrah
سال_های_جوانی_و_سیاست_نجف_دریابندری.pdf
2.4 MB
▪️
خاطرات #نجف_دریابندری
"سالهای جوانی و سیاست/ آبادان"
در گفتگو با حسین میرزایی


#کتاب #PDF
@aminhaghrah
▪️
خاطرات #نجف_دریابندری
"سالهای جوانی و سیاست/ آبادان"
در گفتگو با حسین میرزایی

دریابندری (مترجم و نویسنده‌ی شهیر) در سن ۹۰سالگی درگذشت...

بخوانید🔻
@aminhaghrah
▪️
از ثبت ملی #نجف_دریابندری تا نگاهی نقدآمیز به جناب مستطاب!

آن روزها که نجف دریابندری، این مترجم نامدار به‌خاطر کتاب مستطاب آشپزی ثبت ملی شد، یادتان هست؟
https://www.isna.ir/amp/96051107347

•• دکتر خانجان هم برایمان نوشت:

امروز، سرخط خبري را ديدم كه در دم مرا ميخكوب كرد: "نجف دريابندري ثبت ملي شد". از خواندن اين عنوان خبری بر سر شوق آمدم و توي دلم گفتم "چه عجب كه از بين اين همه مترجم هنرمند و صاحب‌قلم، از يكی بالأخره تقدير شد"! و با اشتياق به سراغ متن خبر رفتم. كاشف به عمل آمد كه نجف بابت هنرش در آشپزي در فهرست ميراث ملی آن هم در بخش "خوراک" به ثبت رسيده است يعنی احتمالاً به‌خاطر نگارش "كتاب مستطاب آشپزي". معلوم‌دارمان شد كه خير، كماكان كسی توی اين مملكت دلش برای خوراک فكری و روحی مردم نمی‌تپد.

بعد، باز دوباره برای دريابندری خوشحال شدم و به خودم گفتم شايد برای خود نجف اين قضيه مهم بوده باشد؛ به هر حال، اين هم برای خودش يك جور هنر است ديگر! حالا كه برگردان "وداع با اسلحه" يا "پيرمرد و دريا" يا مثلاً "تاريخ فلسفهٔ غرب" نجف را به ثبت ﻧمی‌رساند، چه عيبي دارد؟ بگذار اقلاً از آن جهت دوم يك خيری بهش برسد! و يادم افتاد كه یک‌بار خودش در مصاحبه‌ای گفته بود كه مداخل وی از محل ترجمه صنار سه‌ شاهی بيشتر نبوده هيچ‌وقت، ولی آن كتاب آشپزی هميشهٔ خدا كمک‌خرجش بوده و باری از دوشش برداشته است.

بعد با خودم گفتم فلان مترجم بسيارنويس هم اگر هنری جز ترجمه در چنته داشت، با آن همه بدهي از دار دنيا ﻧمی‌رفت! فكرش را بكنيد: به جای آن كه فرهنگ مملكت بدهكار تو باشد، آن جور بدهكار از عالم و آدم فرار كني! يعنی لکهٔ ننگي از اين بالاتر می‌شود بر پيشانی ارباب فرهنگ متصور شد؟!

ولی در نهايت، دمت گرم نجف دريابندری عزيز! تو در دل همهٔ ما مترجم‌ها رسوب كرده‌ای! ثبت شده‌ای! چه جور هم ثبت شده‌ای!

منبع: ترجمانک

@aminhaghrah

چه کسی #شاهنامه را نوشت؟!

کتابی را ورق می‌زدم درباره‌ی #نجف‌_دریابندری؛ نویسنده و مترجم نامدار و نازنین. گفتگوی بلندی‌ست که #مهدی_مظفری_ساوجی با او انجام داده و در سال ۱۳۸۸ به سامانش کرده و فرازهای شیرین وخواندنی کم ندارد.
دریابندری در جایی از کتاب، وقتِ تشریح دیدگاهش نسبت به #فردوسی و آثارش، به #سیامک_وکیلی و ادعا و نظریه‌اش درباره‌ی تعدد نویسندگان شاهنامه اشاره می‌کند.
این را نمی‌دانستم و تا حال پژوهش وکیلی را نخوانده بودم. حالا پیدایش کردم و همچون جناب نجف، گمان می‌کنم هرچقدر هم ادعای صورت گرفته سنگین و شاذ باشد، چون بر پایه‌های منطق و مطالعات ادبی و تاریخی استوار است نباید مهجور باشد و ناخوانده بماند.

•• پی‌نوشت:
۱- کتاب گفتگو با نجف را (که نسخه‌ی اصل است) همین چند روز پیش از یک کتابفروش خیابانی خریدم‌. به قیمت افسانه‌ای پنج هزارتومان!
۲-نجف دربابندری همین یکم شهریوری که گذشت، نود ساله شد...

#روزانه
@aminhaghrah
▪️
جمعِ مستان...
#اخوان_ثالث، #شهرام_ناظری، #مشکاتیان، #محمد_موسوی، #نجف_دریابندری و دیگران در منزل #شفیعی_کدکنی | اوایل دهه‌ی ۶۰

@aminhaghrah
▪️
#نجف_دریابندری از محاکمه‌ی #خسرو_گلسرخی می‌گوید...

[ گفتگو با نجف دریابندری | مهدی مظفری | نشر مروارید | ۱۳۸۸ ]

#کتاب
@aminhaghrah
▪️
در مصائب بازارِ ترجمه و مترجمان بازاری!

[ بریده‌ای از مقاله‌ی‌ ملاحظاتی درباره‌ی #ترجمه‌ داستان | #نجف_دریابندری | تهران، خرداد ۱۳۴۵ ]

برگرفته از: صفحه‌ی مجتبی نریمان

@aminhaghrah
Forwarded from اتچ بات
▪️وقتی #اخوان به کوه رفت!

در تمام عصرهای پنج‌شنبه به من زنگ می‌زد و می‌گفت «کوه خوش گذشت؟» یا «در کوه چه‌خبر بود؟»
یک‌بار در سال ۱۳۶۴ یا ۱۳۶۵ او را با هزار حیله و مقدمات به کوه بردیم، به همین مسیر درکه که هر پنج‌شنبه می‌رویم. آن تنها سفر کوه اخوان بود که به او و همۀ ما بسیار خوش گذشت. یادم هست برف باریده بود و تمام کوه‌ها سفید بود. اول بهانه آورد که کفش کوه ندارم. دریابندری گفت اندازه پایت چند است؟ گفت نمرۀ فلان. دریابندری گفت: من یک‌جفت کفش به این اندازه دارم. هر بهانه‌ای که آورد، دوستان به رفع آن کوشیدند. حتی در قمقمه‌ای اندکی «از آن تلخ از آن مرگابه» هم برایش آورده بودند که در آن بالای ارتفاعات روی برف‌ها ایستاد و نوشید و گرم شد.
کلاه مخصوصی آن‌روز به‌سر گذاشته بود که در اولین لحظه مرا به یاد اشکبوس کتاب‌های درسی انداخت.
همه این شباهت را تایید کردند و تا مدت‌ها او را اشکبوس می‌خواندند. این‌روزها عکسی از آن کوه‌پیمایی را دیدم که در آن اخوان بود و نجف دریابندری و دکتر زریاب خویی و من و چند تن دیگر که الان در این لحظه در حافظه ندارم. عکس تاریخی عجیبی است که اخوان را درحال کوه‌نوردی نشان می‌دهد.
بعد از این کوه‌نوردی، تا یک‌هفته تمام عضلاتش کوفته شده بود و درد می‌کرد و به ما بد و بیراه می‌گفت که چه دردسری برای او درست کرده بودیم. ولی بعدها خاطرۀ شیرین آن را همیشه در یاد داشت.
از شوخی‌های لطیفی که درمورد این کوه‌نوردی از او به یادم مانده این است که در آن بالا دسته‌جمعی صبحانه نیمرو خوردیم. اخوان بعدها می‌گفت: «عزیز جان٬ یعنی تو معتقدی که آن نیمرو را در همان پایین‌ها یا در منزل نمی‌شد خورد؟ این‌همه راه و مشقت برای یک نیمرو؟» و می‌خندید!

◎شرح عکس:
مهدی اخوان‌ثالث، محمدرضا #شفیعی_‌کدکنی، #نجف_دریابندری، عباس #زریاب_خویی و ...

[ شفیعی‌کدکنی | به‌نقل از کتاب حالات و مقامات م. امید ]

@aminhaghrah
Forwarded from عکس نگار
▪️با خود گفت همین است که منتظرش بودم. پس باید تحملش کنم. با خود گفت تاوان ریسمان رو ازش بگیر. ازش بگیر.

جهش های ماهی را نمی دید، فقط صدای شکافتن دریا را می شنید و صدای سنگین پاشیدن آب را هنگام فرو افتادن ماهی. سرعت ریسمان داشت دستش رامی برید، ولی همیشه می دانست که این پیش می آید و می کوشید که برندگی را روی پینه ی دستش نگه دارد و نگذارد که ریسمان توی کف دستش بلغزد یا انگشتانش را ببرد.
گفت اگر پسر اینجا بود می توانست روی چنبرها آب بپاشد. بله اگر پسرک اینجا بود. اگر پسرک اینجا بود...

پیرمرد اکنون با دست چپ و شانه ها یش او را نگه می داشت. با دست راست یک کف آب برداشت که گوشت لهیده ی پیسو را از صورتش پاک کند. می ترسید دلش بهم بخورد و بالا بیاورد و قوتش کم شود..
گفت: «اون قدر هم بد نیست. درد هم که برای مرد مساله ای نیست.»

[ #پیرمرد_و_دریا | ارنست #همینگوی | ترجمه #نجف_دریابندری ]

#کتاب
#روایت
@aminhaghrah