صفحه‌ی شعرِ فارسی

Канал
Логотип телеграм канала صفحه‌ی شعرِ فارسی
@adabiateaghaliatПродвигать
466
подписчиков
#صفحه_ی_شعر_فارسی صفحه‌ای برای ادبیات فارسی زبان
انتظار ما به پایان رسید. کتابی که ۵ سال در شُرف انتشار است، و هربار زخمی بر پیکره‌اش وارد شد،
#آنتولوژی شعر سایت چرو با نام "از جراحتِ جنون و حنجره" از امشب کاملا رایگان دراختیار شماست .
اما در مورد کتاب :
ما تصمیم گرفتیم خروجی این سال‌های سایت چرو، یعنی حدود ۷ سال را به صورت مکتوب پیش روی شما بگذاریم. با عنوانِ "گزیده شعر چرو"،
#چرو یک سایت ادبی‌ست، یک مجله مستقل ادبی که به شعر آزاد امروز می‌پردازد. ما ۶۰ شاعر را انتخاب و از هرکدام چند شعر را منتشر کردیم. و #عادل_اعظمی نیز یادداشتی با عنوان "گزارشی از شعرِ یک نسل" با نگاهی به فعالیت‌های مجله چرو و نگاهی ریزتر به شعرهای منتخب، کار را تکمیل کرده است.
طراحی جلد را #خلیل_کریمی انجام داده است.
این کتاب را ما سال ۹۸ از طریق نشر نصیرا به ارشاد سپردیم و از ۶۰۰ صفحه ۵۰۰ صفحه اصلاحیه خورد، مجددا دگر بار از طریق نشر شب چله به آنان سپردیم و این بار لغو مجوز کلی شد و خط قرمزی کشیدند روی کتاب و چه بهتر.
ناملایمت‌های دیگری نیز روی داد و باری به هر جهت تصمیم بر آن گشت که امروز این کتاب در خدمت شما همراهان چرو قرار گیرد. این کتاب دو جلد دیگر نیز خواهد داشت. فایل پی‌دی‌اف کتاب در سایت چرو قرار داده شده و لینک سریعش در کانال و استوری اینستاگرام منتشر خواهد شد.
خوانندگان عزیز، ما شاید تلاشِ بسنده نکردیم صدای شما و دورانی باشیم که زیستِ جهان ما و شما را تشکیل می‌دهد، ما ممکن است نتوانسته باشیم متنی و اثری در خورِ آلام و دغدغه‌های این دوران خلق کنیم و شاید ما نتواسته باشیم پاسخی به آن همه فقدانی باشیم که در این ایام و در چند دهه اخیر بر ما حادث بوده است، اما ما تلاش کردیم دستِ‌کم با یأس و مرگ برخوردی استعاری داشته باشیم و برای آزادی و عشق دست به رویاپردازی بزنیم.

در نهایتِ احترام
#رسول_رضایی
#محبوبه_ابراهیمی


شاعرانی که در این کتاب ما را همراهی کردند به شرح ذیل می‌باشد.(نام‌ها براساس حروف الفبا مرتب شده‌اند.)


#محبوبه_ابراهیمی
#سعید_احمدپور
#پگاه_احمدی
#حسین_اشراق
#محمد_آشور
#عادل_اعظمی
#علیرضا_الیاسی
#پریسا_امامی
#نازنین_آیگانی
#صوفیا_آهنکوب
#زلما_بهادر
#بهنود_بهادری
#سهند_پاک‌_بین
#عاطفه_پژمان
#افسانه_پورقلی
#رویا_تفتی
#سمیه_جلالی
#آتفه_چهارمحالیان
#محمدعلی_حسنلو
#زبیده_حسینی
#شوکا_حسینی
#زهرا_حیدری
#رضا_خان_‌بهادر
#لیلا_درخش
#نرگس_دوست
#بهروز_دولت‌_آبادی
#رسول_رضایی
#نغمه_ساروی
#سامان_سایبانی
#وحیدرضا_سیاوشان
#حسین_شکربیگی
#طیبه_شنبه‌زاده
#شاهین_شیرزادی
#مازیار_عارفانی
#حسین_عباسیان
#حسین_عبدالوند
#قاسم_عبدالهی
#نسیم_عسکری
#عطیه_عطارزاده
#آیدا_عمیدی
#آیلین_فتاحی
#علی_فتحی_‌مقدم
#آزاده_فراهانی
#نگین_فرهود
#مهدی_قلایی
#فرزانه_قوامی
#علی_کاکاوند
#افروز_کاظم‌_زاده
#میلاد_کامیابیان
#سعیده_کشاورزی
#محمد_کرمانشاهی
#الهام_گردی
#سعدی_گلبیانی
#امین_مرادی
#مجتبی_مظفری_‌راد
#حسین_معاصر
#اسماعیل_مهرانفر
#مجیب_مهرداد
#آرمان_میرزانژاد
#وحید_نجفی

جمله‌ی الکترونیکی تخصصی شعر چرو

🔴لینک دانلود🔴

http://cherouu.ir/از-جراحت-جنون-و-حنجره-رسول-رضایی،-محبوب/
Forwarded from Noisepoem 👁‍🗨
فیلم شعرخوانی #رضا_براهنی و خواندن شعر طولانی و به زعم من همیشه ناتمامِ #اسماعیل را در کانال #تحشیه دیدم و با اینکه سطر به سطر، کلمه به کلمه و حرف به حرف این شعر را بارها بر جسم و ذهن و روح خود تراشیده‌ام امروز باز نیز تراشیدم و گریستم. به راستی چه شعری می‌تواند پا به پای این شعر، ایران و انسانهای ایرانیٍ امیدوارِ دهه‌ی پنجاه و همچنین ایران و انسانهای ایرانیٍ مغموم و سرشکسته ی دهه‌ی شصت و هفتاد را به مثابه مغاکی وسیع و تاریک به تصویر بکشد؟ چه شعری را می‌شناسید؟ اسماعیل براهنی به تمامی معنا، تجربه‌ای اصیل و دست نخورده از دوزخ است. جایی که متن و شاعر نه نای نوشتن و بلاغت دارد و نه نای و دغدغه‌ی استعاره پردازی و زیبایی، و از قضا همین تجربه‌ی مستقیم، بی عار، لخت و آبجکتیو که مدام میل به گریز از همه چیز و علی‌الخصوص از خود دارد، با تمام تناقض‌هایش، بدل به کلیتی تمثیلی، استعاری و نمادین می‌شود، کلیتی به نام شعر «اسماعیل» که همزمان و مداوم می‌سازد و می‌گریزد، می‌سازد و ویران می‌کند، تا آنجا که خود شاعر نیز نمی‌داند شعر، کجا شروع می‌شود و کجا تمام خواهد شد. این شعر ناتمام، این شعر تاریخی بی تاریخ، برای او و برای همه‌ی مخاطبان و آدمهایی که به قول شاعر تجربه‌ای از دوزخ دارند هنوز هم، هنوز هم و هنوز هم ادامه دارد.

#آرش_اله‌وردی
۲۶ آذر ۱۴۰۲

عضویت در کانال👈 @noisepoem
بهرام اردبیلی در پرسش های من درویش بود ، نمی خواست حرف بزند . مجبورش می کردم . اما درویش که مجبور نمی شود ؟ رحم می کرد !

کتاب #بهرام_اردبیلی

#داریوش_کیارس

@adabiateaghaliat

#صفحه_ی_شعر_فارسی
به قلم #آیلین_فتاحی
درباره‌ی #غیبت_ساحتی


غیاب تاریخ است، بیان آشکارتر این‌که غیاب یکی از مهم‌ترین روایات تاریک ِتاریخ است از زبان افراد یا نمادهایی که در حادثه به‌حاشیه رانده شده‌اند؛ و ناشنیده و ناگفته مانده‌اند. به‌قول تولستوی: «تاریخ‌نگاران شبیه افراد ناشنوا هستند، {چرا که} مدام به پرسش‌هایی پاسخ می‌گویند که هیچ‌کس از آن‌ها نپرسیده است.» پرسش‌هایی که همیشه غایب بوده‌اند، پاسخ‌هایی به یک غیاب، غیابی در قامت زمان و مکان، غیبتی در ساعت و ساحت... در همین‌جا... در اصفهان، از صفویه تاکنون.
اتفاقا تمام تلاش این مجموعه هم بر همین اصل بنا شده. مقابله‌ با روایت اصلی تاریخی که فاتحانش به‌ضرب‌وزور تلاش کرده‌اند ثبتش کنند و کوشش کرده‌اند عناصری انسانی و بناهایی نمادین را از دیده پنهان کنند و نادیده بگیرند.
ثبت تاریخ، توسط تمام فاتحان جهان، اتفاقا خلق مضاعف غیاب است. هر ثبتی، خلق غیبتی است؛ حذف عناصری است انسانی و شهری که نباید دیده شوند. و این مجموعه روایت همین عناصر است که در طول تاریخ به‌گونه‌های مختلفی غایب مانده‌اند. مطرودانی در هیبت عناصری انسانی و شهریِ اصفهان در طول تاریخ، که حالا قصه‌ی چیستی و چگونگی غیاب خود را در ساحت و زمانِ سپری شده بازگو می‌کنند.
غیبت ساعتی یا ساحتی حاصل سالها پرسه‌زنی من در شهر زادگاهم اصفهان است که خود به‌طور شخصی تجربه کرده‌ام و حالا با شیوه‌ای در قامت شعر از حضور تمامی این غیاب‌ها و عناصری که فاتحان سعی بر حذفش داشته‌اند؛ ثبت کرده‌ام.
به قول بنیامین هر خیابان شیبی است که فرد را اگر نه به‌سوی اصل و سرچشمه {پرسه‌زنی در اصفهان}، دست‌کم به گذشته‌ای می‌کشاند که می‌تواند چنان سِحرانگیز باشد که گذشته‌ی او، گذشته‌ی شخصی او نباشد. {و این تاریخ است}


#غیبت_ساحتی
#مجموعه_شعر
#آیلین_فتاحی
#صفحه_ی_شعر_فارسی
@adabiateaghaliat
می‌خواهم بگویم که جدای از علل تمدنی و تاریخی، حتی انقلاب مشروطه با تمامی تلاش‌های نوآورانه در احداث نگاه آشتی جویانه با جهان غرب، نتوانست خود را متوجه این خلاء بکند که چگونه می‌توان در ساحت جدیدی از خلق نظریه قرار گرفت.

استخراج مولفه‌ها و تکنیک‌های جدید، معناهای مستتر و مفاهیم مختلف، و دیگر عناصر متنی، می‌توانند الگوی روشمندی را در فهم متون به دست ما بدهند ساختاری که این عناصر در آن فهم شود و روش ورود و ادراک متن را برایمان تسهیل کنند. هرچند در جهان امروز هرچه قدر تلاش کنیم اندکی از التقاط در بافت کلام، افکار، ایده ها و فرهنگ روزمره خود می بینم حتی نظریه ها تحت تاثیر متون نظری و فلسفی یا علمی پیش از خودند. اما چاره چیست جز با پرسش‌هاي مداوم از آن چه به مثابه آوردۀ متودیک یا نظریه مطرح می‌کنیم؟ این گونه می‌توانیم ابعاد تازه‌اي از روش و نظریه را به هم‌پای خلاقیت ادبی از متن استخراج کنیم یا متن بدهیم که دومین عمل همواره از سوی اهالی ادب مورد ظن و بدبینی قرار گرفته است.

اما تنها شیوه ای که می‌تواند ما را از تقلید محض و تاثیر پیش از حد از یک نظریه یا جنبه های استعماری آن رهایی بخشد این است که قلّت بهره گیری از نظریه مبدا، و گفت و گوی انتقادی راجع به آن نظریه، با تلاشی ایده ساز، باعث ایجاد و گسترش نظریه ای جدید و تولید امر خلاقانه می‌شود


@adabiateaghaliat

#صفحه_ی_شعر_فارسی
*چرا عموم منتقدان ادبی ما نتوانسته اند نظریه یا شیوهٔ غیرالتقاطی در خوانش و نقد متون ابداع کنند؟*

*بخش سوم*

✍️ _آرمان میرزانژاد_

نیما به لحاظ فرم شعری و منطق تئوری التقاطی است، شاملو در تاثیرپذیری و وام گرفتن از شعر جهان التقاطی است، رویایی در تبیین نظریه حجم التقاطی است، براهنی در نظریه زبانیت و شعر زبان التقاطی است، شفیعی کدکنی در ترجمان نظریات فرمالیستهای چک و روس التقاطی است...چرا هیچ یک از این شخصیت های اثرگذار شعر معاصر، از التقاط با سبک ها، نظریه ها، فلسفه‌های ادبی و هنری اروپا و سایر ملل جدا نبوده اند؟ و آیا این انتظار عقلا تحقق پذیر است که مرزکشی کنیم که حدود تفکر یک متفکر کجاست و در کدام نقاط از تفکرات او التقاط صورت گرفته است؟ ما در جست و جوی محکوم ساختن یا پاشنه آشیل معاصرین خود نیستیم، التقاط را با ادبیات سیاسی نمی آمیزیم. مساله قلّت ِ گزاره های گفتمانی آن نظریه و تکثیر و گسترش دادن آن به فضایی دیگر است که خلاقیت شاعر یا نویسنده نظریه پرداز را تثبیت می کند. ضرورت نظریۀ ادبی اینجاست که فرد خلاق بتواند رویکردی دلالت مند در خصوص کار خود یا دیگری داشته باشد، شعر یا داستانی که واجد کیفیت و پشتوانه نظری باشد طبعا و عقلا مرجح‌تر از کاری‌ست که پشتوانه منطقی یا تئوریک نداشته باشد و در جزمیت و جهل باقی بماند.

نیما وقتی متوجه شد که خاستگاه تغییرات فرمی در ساختمان ظاهری شعرش را مطلقا ادیبان آن دوره به شعر فرانسه نسبت می‌دهند در مقام خلاقیت و اضطراب در تعریف و تبصره در شهریور 1325 به شین پرتو نوشت:«من روابط مادی و عینی را در نظر گرفته ام و از «گاتها» که فرمان اصلی است و اصلیت وزنی را در شعر ما داراست شروع کرده ام»در ابتدای کتاب تعریف و تبصره این متن از یشت‌ها آمده:

«تو و دروغ را
من از منزلگهان آریایی برانم
تو و دروغ را
من بر اندازم
تو و دروغ را
من به بند در کشم
تو و دروغ را
من به زیر پا فکنم»

چرا نیما از این عبارت از «گاتها» سروده‌های منسوب به زردشت استفاده می‌کند؟ ما می‌دانیم که وزن گاتها اساسا با مصرع های هفت هجایی همراه است و با افاعیل عروضی نیما که کوتاه و بلند می‌شود و به ضرورت بیان مطلب انعطاف پیدا می‌کند، یکی نیست، وزن گاتها از هجاهای معینی پیروی می‌کند اما وزن شعر جدیدِ نیما بسیط و کشدار هم می‌شود و همچنان همان ارکان عروضی با شکستگی های رکنی در پایان بندی مصراع هاست.
آیا نیما دارد به ما خط می‌دهد که به هزارتوی میراث متنی خود مجددا باز گردیم تا بتوانیم انواع موسیقی متون پیشااسلامی را ماسوای موسیقی عروضی که شیفته وار به آن دل بسته ایم هم ببینیم؟ همچنین در ساختمان کار و سایر مصالح شعر فارسی هم بازنگری کنیم تا خلاقیت ما در بافتی مدرن در مواجه با سنت خود را نشان دهد؟

آیا نیما از 1325 به بعد پی‌برده بود که اگر بحث از اصالت تفکر یا خلق نظریه در جهان ادبیات مطرح باشد سهم ما ایرانی ها از خوانش سنت خود همین متن های شعری قدماست یا بازگشت و ابزار ساختن متون پیشا اسلامی چون یشت ها و گات ها؟

چرا که مثلا ما نیچه ای نداشته ایم که در خوانش از حکایات خدایان یا اساطیر یا شخصیت‌های فلسفی و مفاهیم در حوزه فلسفه، چون و چرا بکند ابن سینا و ملاصدرا و... دیگران استثنا بوده اند و البته آنها هم ناگزیر از التقاط با فلسفه یونانی و حکمای اسلامی بودند.
نیچه تاریخ فلسفه را واجد وجهه آپولونی، خردگرا و خشک اندیشانه می‌بیند و با نقد آن نیاز به دیونیسوس (خدای شراب ) را بخش لایتجزی فلسفه ورزی فیلسوف می‌داند. فروید و مارکس و دیگران هر یک به نوبۀ خود در همین بافت فرهنگ فلسفی در نگاه با متون گذشته خود رو به رو بودند و البته به سنت فلسفه باز می‌گشتند. در مقام مثال فن شعر ارسطو منبعی تاریخی برای طرح بحث مجدد فلاسفۀ متاخر آنان بود یا آثار افلاطون و پیشاسقراطی ها همواره منابعی برای بازاندیشی و تطور جهان فلسفی فلاسفه بوده است.
اما نیما به عنوان شاعر/نظریه پرداز، مجبور بود اگر نقدی دارد به سنت شعر کلاسیک یا سنت متون دینی برگردد، تا سنت های مردود نشده را با نگاه مدرن دوباره زنده کند و کاربرد متفاوتی از آن بکشد. این بخش از دیدگاه نیما شعرش را که معطوف به عواملی خارجی بود می‌ساخت اما راه و روش مقابله با شعر کلاسیک از سوی نیما، باز جنبهٔ التقاطی با متون ادبی/نظری اروپایی داشت، از بودلر و تلقی اش از مدرنیته و شعر و نثر و... گرفته تا دیدگاه های والری و آراگون، جان کیتس و گوستاوکان در خصوص شعر و هنر و... نیما برای چنین مقابله ای با جنبه‌های منسوخ سنت، سخت تحت تاثیر آرای میرزافتحعلی آخوندزاده است حالا سر رشته را بگیرید که خود آخوندزاده نیز با اختلاف زمانی و تاریخی و زبانی با نیما، تحت تاثیر چه کسانی است؟ روسو، ولتر، شکسپیر و ارنست رنان و...
جدیدی باشیم، چرا که سنت نظریات ادبی و نقد ادبی ما عاری از چنین ظرفیتی بوده و جنبهٔ اقتباسی و التقاطی با نظریات ادبی خارج از ادبیات فارسی داشته است.
ببینید چند پایان نامه داریم که برحسب شیوهٔ داده بنیاد (گراندد تئوری) نوشته می‌شود؟ دانشگاه‌های ما هم این ضعف را به لحاظ متودیک  درونی پژوهشگری  می‌کنند.
از دیگر سو فرض کنیم که از سنت متون قدمایی ما، مفاهیمی را  بتوانیم به جهان کنونی بسط دهیم و یا مفاهیم کهن را بازخوانی و ارزیابی مجدد امروزی کنیم، آیا متود نقد جدیدی هم می‌توانیم از دل سنت‌های متنی قدمای خود استخراج کنیم؟ در هر صورت ایجاد متود جدید در نحوه خوانش و نقد، افقی است که هر منتقد حرفه ای و خلاقی می‌بایست در جهت تبیین آن بکوشد هرچند زمان زیادی بی‌کاربرد بماند...

#آرمان_میرزانژاد

@adabiateaghaliat

#صفحه_ی_شعر_فارسی
چرا عموم منتقدان ادبی ما نتواسته اند نظریه یا شیوهٔ غیرالتقاطی در خوانش و نقد متون ابداع کنند؟
(بخش دوم)
آرمان میرزانژاد

عده ای بر این باورند که اکثر منتقدان ادبی ما از گزاره های تئوریک بارت، فوکو، دریدا و دیگران، در بیان مقاصد فکری و نقادانه خود در تحلیل آثار ادبی سود می‌برند و بدون وارد ساختن آرای آنها بر متن، عاجز از تحلیل و نقد اثر ادبی هستند.

عدهٔ دیگری که در دانشگاه ادبیات تحصیل می‌کنند، در تقابل با گروه اول بر پایهٔ یک متود معین، از نظریات غربی برای تبیین مقالات و پایان نامه های خود استفاده می‌کنند، و به تحلیل شعری یا رمانی یا تطبیق، تفاوت و مزیت‌های آثار مورد نظرشان می‌پردازند‌‌‌؛ اما از خود شیوهٔ جدیدی که راه شناخت دیگرگونه ای بسازند نمی‌توانند خلق کنند، مقصودم محتوای تازه نیست، ایجاد طرح و ساختار جدید نظری و خلق شیوه جدید خوانش و تحلیل و موانع تحقق آن است.

گروه دیگری پر دورتر می‌نگرند و بر این عقیده اند که اراده و خواست نقد ادبی ایرانی از دوران مشروطیت تا کنون به این علت جنبه‌های پیشتازانه نسبت به ادبیات ملل دیگر پیدا نکرده  که فرد نقاد اساس نظریه و روش را از مکاتب تئوریک غرب می‌گیرد، و منابعی که او را هدایت می‌کنند در بافت زبان بیگانه وجود دارند و باید منتقد ادبیات فارسی، هنر ترجمه و مهارت مفصل بندی نظریه با شعر یا داستان را روش کار خود قرار دهد و گرنه تحقق نوگرایی عموما میسر نمی‌شود.

حالا تصور کنیم منتقد امروز، اشراف به شیوه‌های نقد به معنای جهان شمول کلمه داشته باشد، و در بافت و ساختار شیوه‌های تثبیت شده نقد ادبی به متون ادبی نگاه کند، این تمرکز در دستورالعمل نظری، او را ازجنبۀ ابداعی به لحاظ آفرینش متودی نوین دور می‌سازد.

گروه اول که می‌گویند منتقدان ما درگیر گزاره‌های تئوریک بارت و فوکو و... هستند و چرا منتقدان نوظهور  به کتاب های منتقدان معاصر ما استناد نمی‌کنند؟! عمده ترین مشغلهٔ ذهنی این گروه، کانونی ساختن، بومی ساختن، ایرانی سازی مولفه هایی با جغرافیای فکری و زبانی غیر ایرانی است که در اصل و مبدای تاریخی و اکنونی هم حتی ایرانی نیستند، ذهن این گروه را بایستی به ریشه های نظریات نیما، رویایی، براهنی و...معطوف ساخت و از آنان پرسید که شما تصور می‌کنید اساس نظریات این شخصیت‌های شاخص ادبی، مطلقا ابداع ایشان بوده؟ وجهه غالب نظریه پردازیِ شاعران جریان ساز ما، به ناگزیر از التقاط با فلسفه، نظریات و مکاتب ادبی اروپایی به وجود آمده است.
حال پرسش اساسی این است که چه امر مساله سازی برای منتقدان حرفه ای ما وجود دارد که ناگزیرند از ساختن نظریه یا شیوه جدید نقد؟

پاسخ با تمامی پیچیدگی هایش ساده است: آن رخداد فلسفی که بر حسب باور به گفت و گوگرایی در یونان باستان اتفاق افتاد و منشأ تفکر و تامل بشری و جنبه های تمدنی شد نه در پیشینهٔ تاریخی و نه در ساختار فرهنگی ما و نه در حال حاضر در دانشگاه‌های ایران وجود خارجی داشته و دارد، که ما با بازخوانی سنتهای فکری در ادبیات فارسی بتوانیم کاربردها و شیوه‌های تازه ای در خوانش و فهم متون مختلف ایجاد کنیم.

در بخش یکم این نوشتار گفته شده بود که گفت وگوهای سقراطی افلاطون با شخصیت‌های مختلف نشان می‌دهد فرهنگ  اروپایی از دیرباز، ریشه های پرتوش و توانی در بررسی مسائل، مفاهیم انسانی و تولید اندیشه فلسفی و ورد فلسفه در پرداختن به مسائل ادبی، اجتماعی، و سیاسی داشته است.
حالا فرهنگ نظریه پردازی ما که مدام با انتقاد نظریه ستیزان و فلسفه نخوان ها رو به رو بوده است از دل این دیالکتیک ناتمام چه در می‌آید جز بدبینی و ستیز با فلسفه و گریز از نظریه؟ و بی نسبت دانستن نظریات و فلسفه با زندگی این جهانی؟

افرادی هستند که نظریه های ادبی و اجتماعی و... را با دید استعماری تعریف می کنند و می‌گویند فلان نظریه وارداتی است و غرب زده است که با این طرز از محاسبه، همه ما تا حدودی غرب زده هستیم! حتی واضعان نظریهٔ غرب زدگی که تلاششان در غایت به ضد آن چه می‌گفتند بدل شد، و عمل نقد به غرب را از خود غرب گرفتند!

مسالهٔ دیگر ما، آن حدود به اصطلاح غیر غرب زده، ابداعی و خلاقانه در نقد ادبی است که غالبا باید شاعر نظریه پرداز در مفصل بندی آن نظریه با زبان و شعر و رمان فارسی بکوشد و تازه بحث از مفصل بندی که می‌شود به بی‌شمار عوامل متنی، بینامتنی و فرامتنی بستگی دارد: ارزش‌های اجتماعی، مناسبات فرهنگی، محدودیت های سیاسی، بضاعت اقتصادی  و...که می‌تواند باعث گسترش یا عدم گسترش آن متود یا نظریه درجامعهٔ هدف شود.
این که شاعر-منتقد ما، نمی‌تواند شیوهٔ جدیدی در کنار شیوه های مسلط نقد ابداع کند، مساله ای امروزی نیست، شاعران جدی ما برای استمرار نوآوری و صورت کیفی بخشیدن به شعر خود مجبور بودند آثار ادبی اروپایی و سایر ملل را بخوانند چنانکه امروزه هم همین طور است، ما نمی‌توانیم متودهای نقد را نشناخته و نیازموده دنبال روش
به منتقد چندوجهی نگر می دهند.

پنج- منتقد ادبی نمی‌تواند صرفا از زاویه و خاستگاه نظریات ادبی به متن نگاه کند، چرا که برخی از متون به دلایل ترکیب و یا تجزیه از ژانرها و سبک ها، انحراف از نُرم یا هنجارشکنی ها در سایر سطوح متنی، در چارچوب نظریه های ادبی قرار نمی گیرند، ای بسا نفس پرسشگری فلسفی از متن، گشایش در فهم و شناخت متن باز کند، شاید پرسش های فلسفی از متن واپسین روشی باشد در دوره ای که  مجال و حوصلهٔ تبیین روش و سازوکاری نو برای  منتقدان فراهم نمی شود.

مبدا نقد و نقادانگی، تمدن یونانی است که با فلسفه در امتزاج بوده است و از دل گفت وگوهای پرسشگرانهٔ شخصیت ها در نوشتارهای سقراطی افلاطون است که چون و چرا بر روی مفاهیم، باعث خلق تفکر و نقد مسائل می‌شود. هرچند نقد علمی را به نقد عقل محض، اثر دکارت در دوران مدرن نسبت می دهند، اما پیشینۀ تاریخی فلسفه به پیشاسقراطیان و به کتاب های افلاطون و مهم تر  آپولوژی سقراط (دفاعیۀ محاکمۀ سقراط ) افلاطون بر می‌گردد که در بسیاری از جهات ادعاهای مطروحه از سوی ملطیوس، سقراط را بر آن می دارد که در نقد داوری شایع زمانه و نظامِ عقایدِ مسلطِ اهل قدرت و قضاوت داد سخن بدهد.
به همین دلیل نقطهٔ افتراق فرهنگ و تمدن ایرانی با یونان در همین جاست که ما در غیاب نقد و گفت وگوی فلسفی، با حضور دین باوری و فرهنگ رازورزانه و تک گویی و تک سرایی مواجه بودیم، برعکس فرهنگ یونانی که از پرسش در ماهیت مفاهیم و اشیا کوتاه نمی آمد، اما ما به قضا و قدرگرایی یا اختلاف نظر و حسد و دشمنی و سایر راه هایی که به سلب گفت وگو ختم می‌شد تن دادیم.
و جواب این پرسش که چرا عموما منتقدان ادبی ما شیوه یا نظریه غیر التقاطی و نو در مواجههٔ با متون ادبی ندارند؟ این است که ما نتوانسته ایم در طول تاریخ روابط اجتماعی و فضای فرهنگی ایران یا حتی در متون ادبیات قدمایی تا به امروز  تفلسفی عمیق کنیم به شکلی که از آن منطق نظریه پردازانه یا روش جدیدی استخراج شود.
ادبیات بدون فلسفه، شک باوری، و اندیشیدن، نمی‌تواند نظریهٔ نقد یا شیوهٔ نقدی خلق کند. ادبیات معاصر، در نهایت توانسته از نظریات تئوری پردازان سایر نقاط جهان استفاده کند و التقاطی گرانه بخشی از نظریات آنان را ایرانی سازی کند، نه این که خود واضع نظریهٔ نوینی باشد...


#آرمان_میرزانژاد

#صفحه_ی_شعر_فارسی

@adabiateaghaliat
چرا عمومِ منتقدان ادبی ما شیوه یا نظریه غیر التقاطی و نوینی در مواجهه با متون ادبی ندارند؟
(بخش اول)

آرمان میرزانژاد
تقسیم بندی مدونی که دکتر حسین پاینده در کتاب«نقد و نظریهٔ ادبی درسنامه ای، میان رشته ای» در سطوح متن شناسی و نوع شناسی ِ متن نقادانه ارائه داده بود، روشن کرده بود که معرفی اثر با تحلیل اثر تفاوت دارد و این دو رویکرد با نقد ادبی تفاوت صوری و ماهوی دارند. این تقسیم بندی که اساسا در معرفت شناسی تفکر مدرن رایج است حوزه های نوشتاری را در یک رویکردی تفکیکی از هم مجزا می‌سازد با این همه  این مرزبندی و تفکیک دکتر پاینده(که  دکترایش در زمینه نقد و نظریه ادبی از دانشگاه ساسکس انگلیس است) چندان مورد توجۀ ادبیات مستقل ما قرار نگرفته است.

در صورتی که بسیاری از کتاب های پژوهشی و تحلیلی که  ادبیات غیردانشگاهی تولید کرده، روزی پایش به تحقیقات دانشگاه باز می شود و به نقد کشیده می‌شود.
راه دور نرویم مگر کتاب‌هایی مثل «طلا در مس» اثر رضا براهنی، «تاریخ تحلیلی شعر نو» اثر شمس لنگرودی،  «موسیقی شعر» اثر محمدرضا شفیعی کدکنی و «بوطیقای شعر نو» اثر شاپورجورکش در فضایی خارج از متود آکادمیک نوشته نشده؟ اما می‌بینیم که امروزه کمتر دانشجوی ارشد و دکترای ادبیات فارسی در کشور وجود دارد که ازاین کتاب‌ها در تحقیقات و پایان نامه های خودش بهره نبرده باشد.

اما ادبیات ِ مستقل دورهٔ ما در زمینه نقد، عقل ستیز، قاعده گریز و جزمی گرا شده است و باید گفت: گاه هیچ اهمیتی به هیچ معیار متمایز و چارچوب مشخصی، در مواجهه و تحلیل با متن نمی‌دهد.
با نگرشی آسیب شناسانه به این مقوله نگاه کنیم که چرا ادبیات مستقل ما هیچ گونه نظریه و روشی را در انجام عمل نقادانه برنمی‌تابد؟ شاید به دلیل همین عدم تمرکز بر معیارهای جهانی نقد ادبی، شاهد بی معیارگی ِ هذیانی و کلی گویی‌های تکراری در به کارگیری نام منتقد بر فرد و افرادی هستیم که با کاستی ها و نارسایی هایی در عملِ نقد مواجه هستند. بنابراین دیگر برای ما این پرسش به وجود نمی آید که چرا ما شیوهٔ جدید خوانش یا نظریهٔ جدید ادبی نداریم!

از سوی دیگری برجسته ترین منتقدان ما هم "چارچوب یک نوشتار نقادانه "را در حد یک پیشنهاد تعریف نکردند، بدیهی است که فاصله گذاری معناداری میان نقد، معرفی و تحلیل آثار ادبی وجود دارد و سنت و تفکر رایج در نقد ادبی معاصر ما تا حدود زیادی در شاکله بخشی به این بی معیارگی که نقد چیست و چه چیزها نیست سهیم است.

در جامعهٔ ادبی ما، افراد بسیاری که به عنوان منتقد ادبی خطاب و معرفی می‌شوند، منتقد نیستند، معرفی کنندهٔ کتابند یعنی کم و بیش محتوا و مضامین کتاب را دریافت کرده و بر پایه سلیقه ادبی و ذوقی خود، در جلسه ای یا جمعی یا صفحه ای مجازی، معرفی اش می‌کنند.
تحلیل‌گر فردی است که تکنیک‌های زبانی، سویه‌های زیبایی شناسی، لحن و لحن گردانی، ریتم های و اصوات موسیقیایی، قافیه، معنا و مفاهیم و روایت های مستتر در متن ادبی را می‌شناسد و می تواند بدون پشتوانهٔ تئوریک، زوایای مختلف اثر ادبی را بدون نگاهی کانونی و متمرکز، شرح و بسط دهد و به نتیجه ای برسد.

اما منتقد میتواند در سراسر متون ادبی با ذره‌بین تئوریک یا نظریه ای ادبی، اجتماعی، فلسفی معاصرین خود روی متن تمرکز کند و اساسا نظریه انتخابی را با عمل شعری یا داستانی تطبیق داده و ریشه های گفتمانی، معنایی، فکری، سبکی و...را واکاود و اثر را با پرسش های چالش برانگیز خود رو به رو سازد، از سویی دیگر منتقد ادبی کسی نیست که صرفا زمان خود را صرف نقد کتاب داستان یا شعر کند، او دست بالا با گفتمان ها و ساختارهایی که فلان متن ادبی را واجد ارزش می دانند درگیر گفت و گوی متنی است و این کار چندان ساده ای نیست.

اما منتقد ادبی چه کارهایی در اختیار و ارادهٔ او است؟ بحث مسئولیت بر دوش گذاشتن منتقد نیست، بلکه اموری ست که منتقد می تواند به فراخور موقعیت متنی انجام دهد:

یک- منتقد ادبی بنیان ارزش داوری‌های مسلط ذهن منتقدان و ذهنیت غالب شاعران را می‌تواند به چالشی دیالکتیکی و انقلابی دعوت کند.

دو- منتقد ادبی گفتمان‌های تاریخی شعر و همچنین گفتمان‌های شعری مسلط و روز را می‌تواند به پرسش بگیرد تا موضع خود را شفاف و آشکار کند.

سه- منتقد ادبی می‌تواند نظریات ادبی ای که ادعا شده و در ارگانیسم شعری یا داستانی به کار رفته را مورد نقد قرار دهد و فاصله یا عدم همبودگی نظریه با عمل در شعر یا داستان یا سایر ژانرها را به چالش بگیرد.

چهار- منتقد ادبی  جدای از تجربه سنتی ِ مطالعهٔ تک ساحتی در ادبيات کلاسیک و معاصر، می‌تواند مطالعات بینارشته ای و فرامرزی داشته باشد، چرا که بسیاری از مفاهیم ادبی، به شکل شناور و مشترک در سایر سطوح علوم انسانی، جنبه میان رشته ای دارند و مهم تر از همه ابزار اندیشیدن و پرسش‌گری  در متون ادبی را متون دیگر با ایده های فلسفی، جامعه شناسی، نشانه‌ شناسی و...
صفحه‌ی شعرِ فارسی
#هوشنگ_بادیه_نشین یک یادداشت از #بهنود_بهادری #صفحه_ی_شعر_فارسی @adabiateaghaliat
 نبود منابع و در دسترس نبودن آثار، سبب شده است که نسل‌های پس از انقلاب در ایران اهمیت و جدیت هوشنگ بادیه‌نشین در شعر معاصر ایران را در کتاب «هلاک عقل به وقت اندیشیدن» یدالله رویایی دیدند. بعدتر در دفتر شعر «هفتاد سنگ قبر»، رویایی در شعر دوم مجموعه سطوری معروف نزد مخاطبان شعر معاصر و علاقه‌مندان به شعر حجم در وصف بادیه‌نشین از خود به یادگار گذاشت:

«در وقتِ مرگ/ فهرستِ کین اگرم بود/ انگور می‌شدم/ و می‌فشردمم»

یا:

«برای بادیه‌نشین که اهل پرخاش بود و اهل ملامت و مادرش به او می‌گفت: تفنگ گیسو طلایی و او به مادرش گفته بود: تمام حرف بر سر حرفی است که از گفتن او عاجزیم.»

شاید به علت کوتاهی دوران نوشتن و جوانمرگی بادیه‌نشین که در ۴۴ سالگی از دنیا رفت بود که منوچهر آتشی لقب «آرتور رمبو»‌ی شعر فارسی را به بادیه‌نشین داد. به هر روی او در ۲۰ سالگی مجموعه شعر «یک قطره خون» را در سال ۱۳۳۴ در قالب نیمایی و متاثر از سمبولیسم ارایه‌شده از نیما به چاپ رساند.

کتاب هر چند که در کل مجموعه منسجمی نیست، اما پر از تصاویر و سطر‌های درخشانی است که بعدتر می‌توان رگه‌های آن اشعار را نزد شاعران شعر «موج نو» مشاهده کرد. یک سال بعد یعنی در سال ۱۳۳۵ بادیه‌نشین دومین مجموعه شعر خود به نام «چهره طبیعت» را با مقدمه‌ای از یدالله رویایی به چاپ رساند. در این مجموعه کوتاه که شامل یک شعر بلند است، بادیه‌نشین تفاوت‌هایی با شعر زمانه خود نشان می‌دهد.

پیچیدگی‌های فلسفی یا ترکیب‌سازی‌های غیر متداول. این تفاوت‌ها و نوع نگاه شاعر به هستی و کاراکتر‌های در رنج شعرش، او را در شمار شاعران آوانگارد دهه ۴۰ قرار می‌دهد و دو شعر از بادیه‌نشین در مهرماه ۱۳۴۷ در کتاب اول «شعر دیگر» به چاپ می‌رسد. اصولا در شعر‌های بعدتر او در دهه ۴۰ هم با تغزل یا ضمیر «تو» روبرو نیستیم.

بادیه‌نشین خاستگاه رنج و افسردگی در شعر را پیوند جبر هستی یا یک کشیدگی تاریخی می‌داند. همین قائل بودن او از رو به زوال بودن انسان و جهان واقع در دستگاه خودتخریب او بی‌تاثیر نبود.

پس از چاپ بخشی از مکاتباتش با رویایی مخاطب متوجه می‌شود که بادیه‌نشین اگر از یک مالیخولیا رنج نمی‌برده بلکه بی‌شک با یک افسردگی شدید شب و روز را سپری می‌کرده است. در بخشی از نامه‌های مذکور، تصوری که از مادر و خودش می‌سازد، بی‌شباهت به داستان فیلم «مرثیه‌ای برای یک رویا» نیست.

او در ماندگارترین آثارش یعنی منظومه «ای تاریخ ما را به یاد داشته باش» تمامی خصوصیت‌های جهان‌بینی خودش و شعرش را در کمال ارایه می‌دهد. فهم او در مقام یک انسان نسبت به موقعیت اکنون، گذشته و آینده‌اش و نیز پذیرش منفعلانه او نسبت به زمان، جهان‌بینی او نسبت به زندگی را می‌سازد:

«ای تاریخ، در ظلمت آب‌ها، هر چه دیدم سیاهی بود تنهایی بود/ سیاهی در رگ‌هامان می‌دوید/ تنهایی در قلب ما، کلبه کهنه سکوت»

مشکل و چالش بادیه‌نشین تاریخ است و نه انسان. بادیه‌نشین زمان را به دو بخش گذشته تا اکنون و آینده تقسیم می‌کند. در بخش اول یعنی گذشته تا اکنون، رنج و اندوه و نکبت را تصویرسازی می‌کند و آینده را روشن می‌سازد: «آینده! آینده! دریای آرامِ شفاف...»

او وضعیت خود (انسان آگاه به هستی) به عنوان یک شاعر را دوزخی مدام اعلام می‌کند:

«تاریخ! شاعران، قلب‌های خداوندان را دارند و روزگار شیطان‌ها را.»

در این منظومه، زیبایی آن‌گونه که - به تعبیر هایدگر- شاعر شاعران، هولدرلین، فکر می‌کرده، خود از وضعیت اندیشه را در وضعیت دعا قرار می‌دهد. تمنا و خواسته‌هایی به ماورا این حس را به ما القا می‌کند. حال که نزدیک به سالروز آرامش این روح عاصی در خاک هستیم، او را با زیبایی معجزه‌آسای اندیشه و متن‌هایش به یاد می‌آوریم. تاریخِ بعد از بادیه‌نشین، او را در خود محفوظ خواهد داشت.

شاعری که در دهه ۴۰ شعری اشتراکی با رویایی و اسماعیل شاهرودی با عنوان «توکلت علی‌الله» نوشت حال که میلاد علی‌ابن ابی‌طالب در تقویم قمری با سالمرگ بادیه‌نشین در اسفندماه خورشیدی قرابت پیدا کرده، با زمزمه سطر‌هایی از شاعر، حنجره او می‌شویم که روزی نوشت: «لیک بغضی، چون کوه/ کرده مسدود رهِ حنجره‌ام



#بهنود_بهادری


#صفحه_ی_شعر_فارسی


@adabiateaghaliat
صفحه‌ی شعرِ فارسی
مردن به وقت رمز شدن - داوود بیات.pdf
تابستان سال هزار و چهارصد و یک، آن روزها که هنوز مهسا امینی به قتل نرسیده بود و آتش آزادی‌خواهی و حق‌طلبی این بار به نام «زن، زندگی، آزادی» در گوشه‌کنار ایران شعله‌ور نشده بود، با امین مرادی، دبیر مجموعه شعرهای «از حاشیه» در نشر افراز، در خصوص چاپ کتاب دومم صحبتی کرده بودم. کتاب اولم، «منظومه‌ی مرگ در هوای آزاد»، در همین نشر و ذیل همین مجموعه چاپ شده بود و دوست داشتم کتاب دوم نیز از همین طریق چاپ شود.
در کافه‌ای نشسته بودیم با امین مرادی و علیرضا فریدون‌ گودرزی و چندنفری دیگر از رفقا، در خیابانِ پورسینا، کافه‌ای رو به روی خانه‌ی گُدار، همان کافه‌ای که بعدها فهمیدیم نیکا در آنجا کار می‌کرده است. پاتوق قرارهای گاه‌به‌گاه ما همان اطراف بود. احتمالاً نیکا روزی با لبخندی که به زیباترین لبخند جهان مانند بوده، چایی قهوه‌ای سفارشی روی میزِ ما گذاشته و گذشته. چندهفته‌ای هنوز به بیست‌وپنج شهریور باقی بود، گفتم امین هر طور شده تا آخر تابستان این کتاب را جمع می‌کنم و می‌فرستم نشر. چند سالی مشغول نوشتن سفرنامه‌ای بودم و این سفر همین‌طور مرا با خودش بُرده بود. می‌خواستم هر طور شده جمع‌وجورش کنم و بار این پروژه را از دوشم بردارم. تا انقلاب شد (ترجیح می‌دهم اسمش را انقلاب بگذارم). دیگر سفرنامه که هیچ، هر چیزی به‌جز همانی که می‌دیدم و تجربه می‌کردم برایم اهمیت نداشت. گاهی آدم شُخم می‌خورد، حتی اگر پیش از این زمین بایری بوده باشد. شُخم خوردم و همراه جمع شدم.
«مُردن به‌وقت رمز شُدن» را نه به نیت کتاب شدن و نه به نیت مجموعه نوشتن شروع کردم. هر شب خسته و خراب و داغدار که برمی‌گشتم خانه، راهی جز نوشتن نداشتم. نمی‌نوشتم می‌مُردم، به همین راحتی. اگر بگویم از ابتدا با فلان ایده و بهمان ایده شروع به نوشتن کردم، دروغ گفته‌ام. چه ایده‌ای زیباتر از ایده‌ی خیابان می‌توانست به ساحت خلق درآید؟ هیچ ایده‌ای نبود جز خود نوشتن. از اواسط مهر شروع کردم و نوشتم تا اواخر اسفند. بالا و پایین شدن‌ها، فراز و نشیب‌ها، امیدها و ناامیدی‌ها، ترس‌ها، دلهره‌ها، شجاعت‌ها. هر چه دیدم و هر چه بود و به ذهن پراکنده‌ام می‌نشست، نوشتم. تا به خودم آمده دیدم انگار مجموعه‌ای شده.
از ابتدای سال جدید شروع کردم به چیدمانش. دلم نیامد خیلی دست به ویرایش و تصحیح بزنم. حس کردم تصحیح و حذف و اضافه و ویرایش و وَر‌رفتنِ بیش از حد آنچه گذشت را از رمق خواهد انداخت. هر چه باشد فکر امروزم با فکر هفت هشت ماهِ پیشم فرق می‌کرد و دوست نداشتم یأس این روزهام را به آنچه در آن روزها تجربه کرده بودم تزریق کنم. نخواستم دفتری در ستایش یأس باشد، خواستم مجموعه‌ای در ستایش انسان و شجاعت و چهره‌ها و نام‌ها و رقص باشد. آگاهی امروزم را واردش نکردم. با زن شروع و با رقص تمامش کردم.
اوایل تابستانِ امسال هم شروع کردم به طراحی جلد و صفحه‌آرایی ( امرار معاشم نیز از طریق طراحی و تبلیغات است). کوشیدم نسبتی برقرار کنم بین طرح جلد و موضوع کتاب. امیدوارم موفق شده باشم. بعد زحمت ویرایش متن را به دوستم بهاره بشارتی سپردم. چند مرحله مزاحمش شدم، دریغ نکرد.
می‌ماند خوانش شما. آنچه کتاب را کامل می‌کند شما هستید. اگر همراه با من می‌خوانیدش، کم و کسرش را پذیرا باشید چراکه زیستن سرشار از این نقص‌ها و کم و کسری‌ها است.

#داوود_بیات

شهریور هزار و چهارصد و دو

#صفحه_ی_شعر_فارسی


@adabiateaghaliat
Telegram Center
Telegram Center
Канал