.
گریزانم از هر که بزرگتر است
از کوچکترها
کوچکترینها
از هر که بیشتر خندیده
از مُنجیانی خوابیده بر صندلیهای تاشو در بالکنهای مشوش
رو به شمس والصخی
رو به طور
و کفشهای در آورده در صحرایی عتیق
شعلهها
نورها
خاطرهای به روزم وصل میکند
خاطرهای به شب
زنی هست همیشه که نیست هیچوقت
و ظهور میکند فقط زمان همخوابگی
لبها چفت و
بارانِ سیلیها بر بدن
بر کفلها
فریادکشان که بجنب عاشق، بجنب...
شعلهای در دور میدرخشد
آبِ دهانی که طول بدن را راه میرود
هیکلهای گندهای که در راهرو بالا میآورند
و او فریاد میزند
تندتر عاشق، تندتر از قبل
و عموهایم که صف ایستادهاند
گریهکُنانند و دادخواه که آیا هنوز تمام نشد؟!
این در پس کی باز میشود؟!
عموهایی که هر بار میمیرند باز تکثیر میشوند
جوانتر از قبل و
تکرارکنان که فاجعه نزدیک است، خیلی نزدیک
بیلبوردهای مطهر را ببین
جنازههای منصور را
بعد گریه میکنند باز و مشت میکوبند بر در
که ببین چروک را بر پوست و پهلو
کسی نمانده این سو غیر ما...
ستارهها، چشمکهای میلیاردساله میزنند و
من تکذیب میکنم صبح را
رخ بر نمیتابم از همسایههای مفقود
زنی با موهای ارغوانی به راهرو قدم میگذارد
و زنانگی میکند
صندلیهای تاشو وادار میکند به نیمخیز
رو به بالکنهای مشوش
و آنها لیسندگانی ابدی هستند بر کفشها
عموهایی تکثیرپذیر و دوان
زوزهکشان و لرزان زیر بیلبوردها و نئونها
زن، جای زخمها به رخ میکشد
جای پنجولها، سیلیها و اُردنگیها
خون میریزد از لای دو پا
زن در جستجوی تکهای پارچه است
دنبال شلنگ آب است، نه فوارههای میدان
دنبال توالت عمومی، نه خیابانی شلوغ
دنبال هولهای بعد شرمساری است
عموها را پس میزند
مالنا میشود در کوچههای تنگ خلیج تا خزر
و از هر سو نوار بهداشتی تعارفش میکنند
ولی باز مرا میخواند سوی خویش
زیر گوشم میگوید مرا برسان به اُرگاسم آخرم
میخکوبم کن با انیمیشنهای والت دیزنی
با ریشتراش و مایکروویو و همزنهای برقی
خانهای بساز و
به خانهام ببر
چشمهایم را بسته بر سینههایش
تاریک تاریکم در پناهندگیِ او
گریزانم از نور
از جهت
از هر سو و هر ستارهای
دکمههایم را میبندم در چهل روز بیسرانجام و
دوباره باز میکنم در چهل شبِ شوم
اسمت چی بود؟
هان؟
نام فرزندانم را به من بگو
شماره
ی بیمهام را
کارتهای بانکیام را برگردان و
مرا
و عموهایم را
و تمام تکثیر من و عموهایم را
و تکثیرِ تکثیر ما
و تمام تکثیرهای ما را
در صحراهای عتیق رها کن
شاید طور دیگری باشد برای ما
شاید نوری
و یا شرری
این است آغاز رسالت تن.
#مازیار_عارفانی#صفحه_ی_شعر_فارسی@adabiateaghaliat