*چرا عموم منتقدان ادبی ما نتوانسته اند نظریه یا شیوهٔ غیرالتقاطی در خوانش و نقد متون ابداع کنند؟*
*بخش سوم*
✍️ _آرمان میرزانژاد_
نیما به لحاظ فرم شعری و منطق تئوری التقاطی است، شاملو در تاثیرپذیری و وام گرفتن از شعر جهان التقاطی است، رویایی در تبیین نظریه حجم التقاطی است، براهنی در نظریه زبانیت و شعر زبان التقاطی است، شفیعی کدکنی در ترجمان نظریات فرمالیستهای چک و روس التقاطی است...چرا هیچ یک از این شخصیت های اثرگذار شعر معاصر، از التقاط با سبک ها، نظریه ها، فلسفههای ادبی و هنری اروپا و سایر ملل جدا نبوده اند؟ و آیا این انتظار عقلا تحقق پذیر است که مرزکشی کنیم که حدود تفکر یک متفکر کجاست و در کدام نقاط از تفکرات او التقاط صورت گرفته است؟ ما در جست و جوی محکوم ساختن یا پاشنه آشیل معاصرین خود نیستیم، التقاط را با ادبیات سیاسی نمی آمیزیم. مساله قلّت ِ گزاره های گفتمانی آن نظریه و تکثیر و گسترش دادن آن به فضایی دیگر است که خلاقیت شاعر یا نویسنده نظریه پرداز را تثبیت می کند. ضرورت نظریۀ ادبی اینجاست که فرد خلاق بتواند رویکردی دلالت مند در خصوص کار خود یا دیگری داشته باشد، شعر یا داستانی که واجد کیفیت و پشتوانه نظری باشد طبعا و عقلا مرجحتر از کاریست که پشتوانه منطقی یا تئوریک نداشته باشد و در جزمیت و جهل باقی بماند.
نیما وقتی متوجه شد که خاستگاه تغییرات فرمی در ساختمان ظاهری شعرش را مطلقا ادیبان آن دوره به شعر فرانسه نسبت میدهند در مقام خلاقیت و اضطراب در تعریف و تبصره در شهریور 1325 به شین پرتو نوشت:«من روابط مادی و عینی را در نظر گرفته ام و از «گاتها» که فرمان اصلی است و اصلیت وزنی را در شعر ما داراست شروع کرده ام»در ابتدای کتاب تعریف و تبصره این متن از یشتها آمده:
«تو و دروغ را
من از منزلگهان آریایی برانم
تو و دروغ را
من بر اندازم
تو و دروغ را
من به بند در کشم
تو و دروغ را
من به زیر پا فکنم»
چرا نیما از این عبارت از «گاتها» سرودههای منسوب به زردشت استفاده میکند؟ ما میدانیم که وزن گاتها اساسا با مصرع های هفت هجایی همراه است و با افاعیل عروضی نیما که کوتاه و بلند میشود و به ضرورت بیان مطلب انعطاف پیدا میکند، یکی نیست، وزن گاتها از هجاهای معینی پیروی میکند اما وزن شعر جدیدِ نیما بسیط و کشدار هم میشود و همچنان همان ارکان عروضی با شکستگی های رکنی در پایان بندی مصراع هاست.
آیا نیما دارد به ما خط میدهد که به هزارتوی میراث متنی خود مجددا باز گردیم تا بتوانیم انواع موسیقی متون پیشااسلامی را ماسوای موسیقی عروضی که شیفته وار به آن دل بسته ایم هم ببینیم؟ همچنین در ساختمان کار و سایر مصالح شعر فارسی هم بازنگری کنیم تا خلاقیت ما در بافتی مدرن در مواجه با سنت خود را نشان دهد؟
آیا نیما از 1325 به بعد پیبرده بود که اگر بحث از اصالت تفکر یا خلق نظریه در جهان ادبیات مطرح باشد سهم ما ایرانی ها از خوانش سنت خود همین متن های شعری قدماست یا بازگشت و ابزار ساختن متون پیشا اسلامی چون یشت ها و گات ها؟
چرا که مثلا ما نیچه ای نداشته ایم که در خوانش از حکایات خدایان یا اساطیر یا شخصیتهای فلسفی و مفاهیم در حوزه فلسفه، چون و چرا بکند ابن سینا و ملاصدرا و... دیگران استثنا بوده اند و البته آنها هم ناگزیر از التقاط با فلسفه یونانی و حکمای اسلامی بودند.
نیچه تاریخ فلسفه را واجد وجهه آپولونی، خردگرا و خشک اندیشانه میبیند و با نقد آن نیاز به دیونیسوس (خدای شراب ) را بخش لایتجزی فلسفه ورزی فیلسوف میداند. فروید و مارکس و دیگران هر یک به نوبۀ خود در همین بافت فرهنگ فلسفی در نگاه با متون گذشته خود رو به رو بودند و البته به سنت فلسفه باز میگشتند. در مقام مثال فن شعر ارسطو منبعی تاریخی برای طرح بحث مجدد فلاسفۀ متاخر آنان بود یا آثار افلاطون و پیشاسقراطی ها همواره منابعی برای بازاندیشی و تطور جهان فلسفی فلاسفه بوده است.
اما نیما به عنوان شاعر/نظریه پرداز، مجبور بود اگر نقدی دارد به سنت شعر کلاسیک یا سنت متون دینی برگردد، تا سنت های مردود نشده را با نگاه مدرن دوباره زنده کند و کاربرد متفاوتی از آن بکشد. این بخش از دیدگاه نیما شعرش را که معطوف به عواملی خارجی بود میساخت اما راه و روش مقابله با شعر کلاسیک از سوی نیما، باز جنبهٔ التقاطی با متون ادبی/نظری اروپایی داشت، از بودلر و تلقی اش از مدرنیته و شعر و نثر و... گرفته تا دیدگاه های والری و آراگون، جان کیتس و گوستاوکان در خصوص شعر و هنر و... نیما برای چنین مقابله ای با جنبههای منسوخ سنت، سخت تحت تاثیر آرای میرزافتحعلی آخوندزاده است حالا سر رشته را بگیرید که خود آخوندزاده نیز با اختلاف زمانی و تاریخی و زبانی با نیما، تحت تاثیر چه کسانی است؟ روسو، ولتر، شکسپیر و ارنست رنان و...