فلسفه

#ماده
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه
@Philosophy3Продвигать
44,26 тыс.
подписчиков
2,1 тыс.
фото
512
видео
2,14 тыс.
ссылок
@Hichism0 برای تبلیغ به این آیدی پیام دهید کانالهای پیشنهادی @Ingmar_Bergman_7 سینما @bookcity5 شهرکتاب @Philosophers2 ادبیات و فلسفه @audio_books4 کتاب صوتی @Philosophicalthinking فلسفه خوانی @TvOnline7 فیلم و سریال
#فلسفه‌ی_کانت "قسمت اول"

#ایمانوئل_کانت در خانواده ای دیندار به دنیا آمد و اعتقاد مذهبی او پیش زمینه ای مهم برای فلسفه اش شد.
#عقل_گرایان می گفتند پایه معرفت انسان همه در ذهن است و #تجربه_گرایان می گفتند شناخت جهان همه زاییده ی حواس ماست. به نظر کانت هردو دیدگاه تا اندازه ای درست و تا اندازه ای نادرست بود.
مهم‌ترین مسئله ای که ذهن تمامی آن ها را به خود مشغول داشت این بود که درباره ی جهان چه می‌توان دانست. کانت گفت در ادراک ما از جهان هم حس دخالت دارد هم عقل. به نظر او عقلیان در میزان کاربرد عقل و تجربیان در تأکید بر تجربه ی حسی غلو کرده اند.
کانت زمان و مکان را دو #صورت_شهود ما خواند و تأکید ورزید که این دو صورت در ذهن ما بر هر تجربه ای پیشی می جویند.
به اعتقاد او زمان و مکان وابسته به حالت انسان و بیش و پیش از هرچیز حالات ادراک حسی ماست و نه بسته به صفات جهان فیزیکی.آنچه ما می بینیم چه بسا بستگی به این دارد که در هندوستان بزرگ شده ایم یا در گروئنلند.
کانت می گفت تنها ذهن نیست که خود را با چیزها تطبیق می دهد،چیزها نیز با ذهن انطباق پیدا می کنند.او این را #انقلاب_کوپرنیکی در مسئله ب معرفت انسان خواند. همانطور که کوپرنیک با دعوی خود مبنی بر اینکه زمین به گرد خورشید می چرخد -و نه برعکس- انقلابی به پا کرد،پندار کانت نیز به همان اندازه تازه بود و با طرز فکرهای قبلی تفاوت داشت.
به عقیده کانت حتی قانون علیت-که #هیوم معتقد بود انسان نمی تواند تجربه کند-منوط به ذهن است.قانون علیت بدان سبب ابدی و مطلق است که عقل انسان در هرچه روی می دهد رابطه علت و معلولی می بیند.
از سویی کانت با هیوم‌ موافق بود که ما نمی توانیم با قطعیت بدانیم جهان در نفس خود چگونه است.ما فقط می توانیم بدانیم جهان برای من یا برای هر کس چگونه است.
بزرگ‌ترین خدمت کانت به فلسفه خط فاصلی است که بین #شیء به صورتی که به ما می نماید و #شیء_فی_نفسه ترسیم می کند.
در مورد اشیای فی نفسه ما هیچگاه نمی توانیم شناخت قطعی داشته باشیم ما فقط نمود آن ها را بر خودمان می دانیم.
به نظر کانت دو عنصر است که به شناخت انسان از جهان کمک می کند.یکی احوال خارجی که تا آن ها را از راه حواس درک نکنیم نمی توانیم بدانیم.این را #ماده_شناخت می نامیم. دیگری احوال درونی خود انسان است-مانند ادراک حسی رویدادها به منزله ی فرایندهای تابع قانون خلل ناپذیر علیت بدان گونه که در زمان و مکان روی می دهد.این را #صورت_شناخت می خوانیم.
و به عقیده او چیزهایی که ما می توانیم بدانیم حد و حصر دارد و درواقع ذهن این حدود را تعیین می کند.

📚 #دنیای_سوفی
👤 #یوستین_گردر

I 👇 فلسفه خوانی 👇 l
@Philosophicalthinking
فلسفه
■ قسمت دهم #تجربه_گرایان (بخش 2) ■ #دیوید_هیوم او مهم‌ترینِ تجربه گرایان بود. فیلسوف بزرگ آلمانی #امانوئل_کانت از طریق او راه فلسفه ی خود را یافت.هیوم بیش از هر فیلسوف دیگری جهان روزمره را نقطه ی آغاز آموزه های خود قرار داد.اثر عمده ی او #رساله_درباره_طبیعت_انسانی…
■ قسمت یازدهم : #فلسفه‌ی_کانت
● بخش اول

#ایمانوئل_کانت در خانواده ای دیندار به دنیا آمد و اعتقاد مذهبی او پیش زمینه ای مهم برای فلسفه اش شد.
#عقل_گرایان می گفتند پایه معرفت انسان همه در ذهن است و #تجربه_گرایان می گفتند شناخت جهان همه زاییده ی حواس ماست. به نظر کانت هردو دیدگاه تا اندازه ای درست و تا اندازه ای نادرست بود.
مهم‌ترین مسئله ای که ذهن تمامی آن ها را به خود مشغول داشت این بود که درباره ی جهان چه می‌توان دانست. کانت گفت در ادراک ما از جهان هم حس دخالت دارد هم عقل. به نظر او عقلیان در میزان کاربرد عقل و تجربیان در تأکید بر تجربه ی حسی غلو کرده اند.
کانت زمان و مکان را دو #صورت_شهود ما خواند و تأکید ورزید که این دو صورت در ذهن ما بر هر تجربه ای پیشی می جویند.
به اعتقاد او زمان و مکان وابسته به حالت انسان و بیش و پیش از هرچیز حالات ادراک حسی ماست و نه بسته به صفات جهان فیزیکی.آنچه ما می بینیم چه بسا بستگی به این دارد که در هندوستان بزرگ شده ایم یا در گروئنلند.
کانت می گفت تنها ذهن نیست که خود را با چیزها تطبیق می دهد،چیزها نیز با ذهن انطباق پیدا می کنند.او این را #انقلاب_کوپرنیکی در مسئله ب معرفت انسان خواند. همانطور که کوپرنیک با دعوی خود مبنی بر اینکه زمین به گرد خورشید می چرخد -و نه برعکس- انقلابی به پا کرد،پندار کانت نیز به همان اندازه تازه بود و با طرز فکرهای قبلی تفاوت داشت.
به عقیده کانت حتی قانون علیت-که #هیوم معتقد بود انسان نمی تواند تجربه کند-منوط به ذهن است.قانون علیت بدان سبب ابدی و مطلق است که عقل انسان در هرچه روی می دهد رابطه علت و معلولی می بیند.
از سویی کانت با هیوم‌ موافق بود که ما نمی توانیم با قطعیت بدانیم جهان در نفس خود چگونه است.ما فقط می توانیم بدانیم جهان برای من یا برای هر کس چگونه است.
بزرگ‌ترین خدمت کانت به فلسفه خط فاصلی است که بین #شیء به صورتی که به ما می نماید و #شیء_فی_نفسه ترسیم می کند.
در مورد اشیای فی نفسه ما هیچگاه نمی توانیم شناخت قطعی داشته باشیم ما فقط نمود آن ها را بر خودمان می دانیم.
به نظر کانت دو عنصر است که به شناخت انسان از جهان کمک می کند.یکی احوال خارجی که تا آن ها را از راه حواس درک نکنیم نمی توانیم بدانیم.این را #ماده_شناخت می نامیم. دیگری احوال درونی خود انسان است-مانند ادراک حسی رویدادها به منزله ی فرایندهای تابع قانون خلل ناپذیر علیت بدان گونه که در زمان و مکان روی می دهد.این را #صورت_شناخت می خوانیم.
و به عقیده او چیزهایی که ما می توانیم بدانیم حد و حصر دارد و درواقع ذهن این حدود را تعیین می کند.

📚 #دنیای_سوفی
👤 #یوستین_گردر
■ گردآوری #الهام_اولیائی

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
‍ ■ قسمت ششم ■ #عصر_باروک لفظ باروک از واژه ای ست که برای توصیف کردن مرواریدهای نامنظم شکل به کار می رود.برخلاف سبک ساده و موزون هنر رنسانس،بی نظمی ویژگی هنر باروک بود. تضادهای آشتی ناپذیر به طور کلی خصلت بارز قرن هفدهم بود؛از سویی خوشبینی بی وقفه ی رنسانس…
■ قسمت هفتم

#دکارت

#رنه_دکارت را بی اغراق می توان «پدر فلسفه ی نو» دانست.پس از کشف مجدد انسان و طبیعت در دوران رنسانس،نیاز به گردآوری اندیشه های زمان در یک نظام روشن فلسفی بود و دکارت نخستین نظام ساز بااهمیت آن دوران.
منظور از نظام فلسفی،فلسفه ای است که از پایه ساخته شود و به سبب یابی همه ی مسائل فلسفی بپردازد.
#افلاطون و #ارسطو در #دوران_باستان و #قدیس_توماس_آکویناس در #قرون_وسطا بزرگ‌ترین #نظم_سازان بودند.پس از آن رنسانس آمد که انبوهی عقاید کهنه و نو درباره ی طبیعت،علم،خدا و انسان با خود به همراه داشت.تا قرن هفدهم هیچ فیلسوفی درصدد گردآوری افکار تازه در یک نظام فلسفی روشن برنیامد و دکارت نخستین کسی بود که به این کار پرداخت.او بیشتر در اندیشه شناخت یا به عبارتی #معرفت_یقینی بود.
بسیاری از معاصران او در مورد اصول معرفت یقینی ابراز شکاکیت مطلق فلسفی می کردند.از دید آنان انسان باید بپذیرد که هیچ نمی داند ولی دکارت این را قبول نداشت چنان که سقراط شکاکیت سوفسطائیان را نپذیرفت.
دکارت همچون سقراط مطمئن بود که پاره ای شناخت ها تنها از راه عقل به دست می آیند و نمی توان به آنچه در کتب قدیم آمده و آنچه از راه حواس درک می شود استناد کرد.
پس بی شک او با افلاطون نیز هم عقیده بود در این که آنچه را با عقل درمی یابیم واقعی تر است از آنچه با حواس درمی یابیم.
درواقع هر سه ی آن ها بر این باور بودند که میان عقل و هستی پیوندی است و هرچه چیزی بدیهی تر به عقل آدم برسد وجود آن محقق تر است.
به عبارتی دیگر خط مستقیمی ما را از #سقراط و #افلاطون،از طریق قدیس #آگوستینوس،به دکارت می رساند.
این ها همه #عقل_گرایان نمونه بودند و می پنداشتند عقل تنها راه کسب #شناخت است.
دکارت همچنین به این نتیجه رسید که تصور روشن و مشخصی از یک وجود کامل در ذهن خویش دارد و این تصور کامل نمی تواند از کسی که خود ناکامل است برآید پس از وجود خود به وجود خدا پی برد. البته که بسیاری این نتیجه گیری عجولانه را نقطه ضعف او می دانند ولی او این را نتیجه گیری نمی نامید،او در پی اثبات چیزی نبود.به گفته دکارت تصور خدا در ذات ماست.
موضوع دیگری که ذهن او را به خود مشغول می کرد رابطه جسم و روح بود.فیلسوفان تا قرن هفدهم فرق زیادی میان روح و جسم قائل نمی شدند و موجودات را تماما مادی می پنداشتند ولی دکارت مانند برخی فلاسفه همچون افلاطون روح را جدا از ماده می پنداشت،هرچند فیلسوفان قبل او هیچ پاسخی برای چگونگی تقابل این دو نداشتند.
او به دوگونه هستی-یا جوهر- اشاره می کند؛ یکی #جوهر_اندیشه یا نفس و دیگری #جوهر_بعد یا امتداد،یعنی ماده.
#نفس آگاهی محض است ولی #ماده بعد یا امتداد محض است پس می توان آن را به اجزا کوچکتر تقسیم نمود.
او این دو جوهر را مستقل از هم می پندارد هرچند انکار نمی کند که میان نفس و جسم پیوسته کنش و واکنش برقرار است.درواقع نفس که اساسا اندیشه است همواره متأثر از احساسات و شهوات برخواسته از نیازهای جسمی است،هرچند به باور او انسان توانایی غلبه بر این نیازها را دارد و می تواند عقلانی رفتار نماید.نفس در این مفهوم برتر از جسم است.
از دید دکارت هردو جوهر از خدا منبعث می شود چون تنها خداست که مستقل از هرچیز دیگری است.او را از این رو #دوگانه_انگار می خوانند یعنی کسی که شکاف عمیقی بین هستی اندیشه و هستی ماده قائل است.
دکارت ریاضیدان بود؛او را «پدر هندسه تحلیلی» می نامند.او می خواست روش ریاضی را در فلسفه نیز به کار گیرد.به عقیده او هیچ چیزی را مادام که آشکارا و مشخص به حس درک نکرده ایم نمی توانیم بپذیریم و برای انجام این امر چه بسا لازم است که مسائل مطرح شده از جمله پرسش های فلسفی را به کوچکترین اجزا خرد کرد و همه چیز را از نقطه ابتدا تحلیل نمود و در اینجاست که تنها عقل به طور قطع و یقین به مدد می آید.
به عقیده او ابتدا باید به همه چیز شک کرد و سپس از همین نقطه صفر به جلو گام برداشت.او باور داشت که انسان شک می کند و وقتی شک می کند حتما می اندیشد و چون می اندیشد پس حتما موجودی اندیشیده است و با این تحلیل به جمله ی معروف خود رسید؛”می اندیشم پس هستم!”

📚 #دنیای_سوفی
👤 #یوستین_گردر
■ گردآوری #الهام_اولیائی

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
‍ ‍ ■ قسمت پنجم ■ #دوران_رنسانس واژه رنسانس یعنی تجدید حیات و مقصود از آن تحول فرهنگی ای ست که در اواخر قرن چهاردهم آغاز شد. دورانی که اختراعاتی همچون قطب نما،سلاح گرم و ماشین در آن به انجام رسید و همین ها منجر به سفرهای بزرگ اکتشافی،برتری نظامی اروپا و…
‍ ■ قسمت ششم

#عصر_باروک

لفظ باروک از واژه ای ست که برای توصیف کردن مرواریدهای نامنظم شکل به کار می رود.برخلاف سبک ساده و موزون هنر رنسانس،بی نظمی ویژگی هنر باروک بود.
تضادهای آشتی ناپذیر به طور کلی خصلت بارز قرن هفدهم بود؛از سویی خوشبینی بی وقفه ی رنسانس و خودنمایی های پرزرق و برق و از سوی دیگر نقطه ی مقابل آن یعنی کسانی که در پی ریاضت و انزوای مذهبی بودند.
در گفته های معروف عصر باروک نیز این تقابل را می توان دید؛عبارت «دم را غنیمت شمار» در مقابل عبارت دیگر «یادت نرود که می میری».
همچنین این عصر،دوران اختلافات بزرگ طبقاتی نیز بود.زندگی اشراف و دربار ورسای در مقابل تنگدستی مردمان فرانسه.
#تئاتر در عصر باروک‌ تنها نوعی هنر نبود،در واقع رایجترین نماد دوران بود؛نماد زندگی.
در تئاتر انسان توهمی را بر صحنه می پرورد تا نشان دهد که نمایشنامه در نهایت توهمی بیش نیست. بدین منوال تئاتر بازتاب کلی زندگی انسان شد.
#شکسپیر بزرگ‌ترین نمایشنامه های خود را در دوران رنسانس و عصر باروک نوشت.آثار او پر از قطعاتی ست که زندگی را نوعی تئاتر می خواند.در #مکبث می گوید:
«...زندگی داستانی است
پرشور و غوغا،اما بی معنا،
که ابلهی روایت کرده است.»
شاعران باروک نیز زندگی را یا صحنه ی تئاتر و یا رؤیا خواندند.
نمایشنامه نویس اسپانیایی #کالدرون_دلابارکا با اقتباس از قصه های عربی هزار و یک شب،
زندگی را دیوانگی،توهم و رؤیا می نامد و #لودویگ_هولبر که نمودار گذر از عصر باروک به عصر روشنگری ست نیز نمایشنامه #یپه_روی_کوه را از روایت ها ی کالدرون الهام می گیرد.
داستانی که در آن یپه در گودالی می خوابد، و در تخت سلطانی از خواب برمی خیزد و خیال می کند شاید خواب دیده که کارگری ست،باز به خواب می رود و این بار در گودال از خواب برمی خیزد و خیال می کند که خواب دیده در تخت سلطان است.
فرزانه چین باستان #چوانگ نیز گفته ای با این مضمون دارد:« من یک بار خواب دیدم پروانه ام و حالا دیگر نمی دانم آیا چوانگ تسه ام که خواب دید پروانه است یا پروانه ام که خواب می بیند چوانگ تسه است.»
فلسفه نیز در عصر باروک دستخوش کشمکشی شدید میان طرز فکرهای کاملا متضاد بود.برخی فیلسوفان بر آن بودند که آنچه وجود دارد در کُنه ماهیت معنوی دارد.این دید را #آرمانگرایی[#ایده آلیسم] می نامند و دیدگاه مغایر را #ماده_گرایی

[#ماتریالیسم] که منظور از آن فلسفه ای ست که تمام چیزهای حقیقی را حاصل مواد مادی ملموس می داند.
فلسفه ی ماده گرایی در قرن هفدهم هواداران فراوان یافت.بانفوذ ترین فیلسوف ماده گرا #تاماس_هابز بود که عقیده داشت همه پدیده ها از جمله انسان و حیوان فقط و فقط از ذرات ماده تشکیل شده اند،حتی ضمیر-یا روح- انسان ناشی از حرکت ذره های ریز مغز است.
#آرمانگرایی و #ماده_گرایی در سراسر تاریخ فلسفه همواره به چشم می خورند ولی کمتر زمانی مانند عصر باروک‌ این دو نظر را چنین آشکار در کنار هم می بینیم.
در این دوران علوم جدید پیوسته از ماده گرایی تغذیه می کرد.#نیوتن با دید مکانیستی به جهان توضیح داد که معمولا هر تغییر طبیعی را می توان با ریاضیات محاسبه کرد.
#لاپلاس،ریاضیدان فرانسوی، نیز دید مکانیستی جهان را اینگونه توضیح داد؛”اگر در برهه ای از زمان موجوداتی هوشمند موضع تمامی ذرات ماده را دانسته بودند هیچ چیز مجهول نمی ماند و آینده و گذشته آشکار در برابر دیدگان آن ها بود.”
این سخن درواقع #جبرگرایی[determinism] را بیان می نماید. از دید جبرگرایان همه چیز حتی افکار و رؤیاهای ما محصول فرایندهای مکانیکی است.
و این در حالی است که #لایب_نیتس از فلاسفه ی نامدار قرن هفدهم می گوید:
“تفاوت بین مادی و روحی دقیقا این است که می توان ماده را شکست و به قطعات کوچکتر تقسیم کرد ولی روح را به دو قسمت نیز نتوان نکرد.”
#دکارت و #اسپینوزا نیز از جمله فیلسوفان بزرگ قرن هفدهم،همواره درگیر مسائلی چون رابطه ی روح و جسم بودند....

📚 #دنیای_سوفی
👤 #یوستین_گردر
■ گردآوری #الهام_اولیائی

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
#فلسفه_چیست؟
قسمت اول

■ بهترین راه نزدیک شدن به فلسفه پرسش در خصوص چند سوال فلسفی ست:
«اینکه جهان چگونه به وجود آمد؟
آیا در پس هرچه روی می دهد اراده یا مقصودی نهان است؟
آیا پس از مرگ حیاتی هست؟»
و پرسش هایی از این دست....
در این بین تنها چیزی که به آن نیاز داریم تا فیلسوف خوبی شویم #قوه_شگفتی است.
#فلسفه،شیوه اندیشیدن کاملا جدیدی ست که از ششصد سال پیش از میلاد مسیح در #یونان آغاز شد.
در یونان باستان تمام رویدادها و سوالات آدمی براساس #افسانه پاسخ گفته می شد.
عامل همه چیز را خدایان می دانستند و هرکدام از خدایان را مسئول رویدادی در جهان پیرامون.
بعدها شهروندان اوقات بیشتری را صرف تفکر در باب رویدادها کردند و #شیوه_فکر_اساطیری به #شیوه_فکر_تجربی_و_عقلی تغییر نمود. فیلسوفان اولیه یونان برای فرایندهای طبیعی توضیح طبیعی به جای توضیح فوق طبیعی یافتند.از این رو آنان را #فیلسوفان_طبیعی می خوانند.
تمام آن ها عقیده داشتند که اصل کلیه تغییرها باید نوعی #جوهر_خاص_اولیه باشد.
در واقع باید “چیزی” باشد که چیزها همه از آن می آیند و همه بدان باز می گردند.
فیلسوفان طبیعی پیشتاز آنچه بعدها #علم نامیده شد بودند.

#فیلسوفان_طبیعی

● سه فیلسوف میلتوسی؛
#تالس؛ او منشأ همه چیز را #آب می دانست و معتقد بود که همه چیز پر از
خداست.
#آناکسیماندروس؛ او معتقد بود چون همه چیزها متناهی هستند پس باید منشأ آن ها چیزی #لامتناهی باشد.
#آناکسیمنس؛ منشأ همه چیز را #بخار یا #هوا می دانست.

#الئائیها:فلاسفه ای از مستعمره یونان به نام الئا؛
#پارمنیدس؛ عقیده داشت هرچه وجود دارد پیوسته وجود داشته است.هیچ چیز نمی
تواند از هیچ به وجود آید و آنچه هست نمی تواند نابود گردد.تغییر به مفهوم واقعی امکان پذیر نیست.او می دانست که طبیعت مدام در حال تغییر است و آن را با حواس خود درک می کرد ولی وقتی ناچار شد بین عقل و محسوسات یکی را برگزیند،جانب #عقل را گرفت.
او و فیلسوفانی که عقل را قوه تشخیص برتر و منشأ شناخت ما از جهان می دانند
#خردگرا خوانده می شوند.

#هراکلیتوس؛
تغییر مدام یا #سیلان را اساسی ترین سرشت طبیعت می دانست.
همان گفته معروف او که« در یک رود دوبار نمی توان پا نهاد» زیرا بار دوم که پا در رود نهم،نه رود همان است نه من.
او #اضداد را ویژگی جهان می دانست،اینکه در برابر هر رویداد و هرخصلت ضد آن هم وجود دارد.« خدا همانا روز و شب،زمستان و تابستان،جنگ و صلح،سیری و گرسنگی است.»
به اعتقاد او حتما نوعی #عقل_کل وجود دارد که آنچه را در طبیعت روی می دهد هدایت می کند. هراکلیتوس در میان اضداد و تغییر مدام طبیعت گونه ای هستی یا #وحدت می دید که مبنای همه چیز است و آن را #خدا یا #لوگوس نامید.

#امپدوکلس؛ چنانچه پیشتر ذکر شد،عقل پارمنیدس حکم می کرد که هیچ چیز نمی تواند تغییر یابد ولی ادراک حسی هراکلیتوس طبیعت را مدام در حال تغییر می داند.
امپدوکلس،سخنی در میانه گفت.در مواردی نظریه اول و در مواردی دیگر نظریه دوم را تأیید می کرد. در واقع او منشأ همه چیز را #چهار_عنصر_اصلی «خاک،هوا،آتش،آب» می دانست.به باور او هیچ چیز اساساً تغییر نمی کند بلکه فرآیندهای طبیعی را ناشی از آمیختن و یا مجزا شدن این چهار عنصر با یکدیگر[در واقع تغییر در نسبت های آن ها] می دانست.
او معتقد بود دو نیروی جداگانه در طبیعت در کار است،#مهر که چیزها را به هم جوش می دهد و #کین که آن ها را از هم جدا می کند.

#آناکساگوراس؛ بر آن بود که طبیعت از ذرات بسیار ریزی تشکیل شده که با چشم دیده نمی شوند.او عامل نظم و نیروی به وجود آورنده حیات را #ذهن یا #شعور خواند.

#دموکریتوس؛ باور داشت که اشیا از قطعات ریز نامرئی جاودانه و تغییرناپذیری به نام #اتم تشکیل یافته اند و طبیعت ترکیبی ست از شمار نامحدودی اتم های مختلف.
او به روح یا نیرویی که بتواند در رویدادهای طبیعت مداخله کند معتقد نبود بلکه به نظر او همه چیز مکانیکی بود .فکر می کرد تنها چیزی که وجود دارد اتم و فضاست و چون به چیزهای مادی باور داشت او را #ماده_گرا نامیدند.
نظریه اتم دموکریتوس فلسفه طبیعی یونان را موقتا پایان داد.

📚 #دنیای_سوفی
👤 #یوستین_گردر
■ گردآوری: #الهام_اولیائی

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3.