کانال زندگی نامه شهدا

#گردان
Канал
Логотип телеграм канала کانال زندگی نامه شهدا
@KHADEMIN_MOLAПродвигать
193
подписчика
15,1 тыс.
фото
2,2 тыс.
видео
385
ссылок
#معرفی_شهیدان #روایتگری هرکــی آرزو✨داشتهـ باشهـ خیلے خدمتـ کنهـ⛑ #شهـــید میشهـ..!🕊 یهـ گوشهـ دلتـ پا👣بده به شهدا ارتبات با مالک @ghbnm345 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَّآلِ مُحَمَّدٍ وَّعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أَعْدَائَهُمْ اَجْمَعِيْن
#شهید_حاج‌رضا_داروئیان
#فرمانده_گروهان_سوم
#گردان_سیدالشهدا_ع
#مداح_و_غواص_لشڪر۳۱_عاشورا

◻️تاریخ ولادت : ۱۳۴۵/۰۹/۲۴
◻️محل ولادت : تبریز
◻️تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۰۲/۰۵
◻️محل شهادت: شلمچه
◻️مزار شهید: گلزار شهدای تبریز (وادی رحمت)
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💌 بسمـ رب الشـهدا..

#مهمـان‌_گروه🌱

#شهیدمحمدرسول_رضایی🍃🌼

محل تولد : اسد آباد همدان
تاریخ شهادت : ٣٠ دی ١٣۶۶
وضعیت تأهل: مجرد
محل مزار شهید : گلزار شهدای اسد آباد همدان

#درباره‌شهید👇🌹🍃

شهید ۱۳ ساله اسدآبادی محمدرسول رضایی در قشر دانش آموزی به عنوان شهید ملی و شاخص سال ۹۹ از شهدای والا مقامی است که عکسش در اتاق مقام معظم رهبری نصب شده و این امر برای شهرستان اسدآباد و دانش آموزان اسدآبادی افتخاری بسیار بزرگ به شمار می‌رود.

شهید رضایی در سال ۵۳ در شهرستان اسدآباد دیده به جهان گشود، عشق وصف ناپذیر این شهید والا مقام در سن کم به دفاع از مام وطن در برابر دشمنان موجب شد تا با دستکاری شناسنامه خود در دوم راهنمایی روانه جبهه حق علیه باطل شود و در بار دوم اعزام خود در عملیات بیت المقدس ۲ به تاریخ ۳۰ دی ماه ۶۶ در حالیکه تنها ۱۳ سال از بهار زندگی خود را تجربه کرده بود، در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به سر عاشقانه به شهادت رسید.

#گردان_شهید_ابراهیم_هادی 🌹🕊
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💌 بسمـ رب الشـهدا..

#مهمـان‌_گروه🌱

#شهیدمحمدرسول_رضایی🍃🌼

محل تولد : اسد آباد همدان
تاریخ شهادت : ٣٠ دی ١٣۶۶
وضعیت تأهل: مجرد
محل مزار شهید : گلزار شهدای اسد آباد همدان

#درباره‌شهید👇🌹🍃

شهید ۱۳ ساله اسدآبادی محمدرسول رضایی در قشر دانش آموزی به عنوان شهید ملی و شاخص سال ۹۹ از شهدای والا مقامی است که عکسش در اتاق مقام معظم رهبری نصب شده و این امر برای شهرستان اسدآباد و دانش آموزان اسدآبادی افتخاری بسیار بزرگ به شمار می‌رود.

شهید رضایی در سال ۵۳ در شهرستان اسدآباد دیده به جهان گشود، عشق وصف ناپذیر این شهید والا مقام در سن کم به دفاع از مام وطن در برابر دشمنان موجب شد تا با دستکاری شناسنامه خود در دوم راهنمایی روانه جبهه حق علیه باطل شود و در بار دوم اعزام خود در عملیات بیت المقدس ۲ به تاریخ ۳۰ دی ماه ۶۶ در حالیکه تنها ۱۳ سال از بهار زندگی خود را تجربه کرده بود، در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به سر عاشقانه به شهادت رسید.

#گردان_شهید_ابراهیم_هادی 🌹🕊
در سال 1361# بنا به #تأكيد و #توصيه #شهيد بروجردي #سپاه نهاوند را تحويل داد وچون از نظر #جغرافيايي و #سهل‌الوصول بودن منطقه از نظر #دستيابي به #مراكز استان هاي #همدان، #كرمانشاه و ... براي ضد انقلاب، #مسئوليت #منطقه به ایشان #واگذار شد.
🍃🌷🍃
ایشان توانست ، حركات #ضد انقلاب را زير نظر بگيرد و با استفاده از #اندوخته‌هاي #انقلاب و #جنگ، موفق شد #سازماني منسجم و پويا با عنوان #گردان 207 #شهيد بهشتي را #ايجاد و چندين #پايگاه #عملياتي در قالب #گروهان‌هاي #مستقل را #راه‌اندازي کند.
🍃🌷🍃
#ثمره اين كار ا#نهدام كامل هيز بيستون به #فرماندهي دكتر اقبال به #استعداد 70#نفر و انجام #عمليات هاي مكرر محلي در برابر احزاب منحله كومله بود كه 25#نفر از #بهترين #برادران #بسيجي و #پاسداران بومي را به #شهادت رسانده بودند.😔
🍃🌷🍃
در يكي ديگر از همين سلسله #عمليات‌ها براي بار #دوم ایشان #مجروح شد كه پيام #فرماندهي وقت كل #سپاه، #سردار رضايي خطاب به ایشان حكايت از عمق #حساسيت #منطقه و زحماتش بود.
🍃🌷🍃
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💌 بسمـ رب الشـهدا..

#مهمـان‌_گروه🌱

#شهیدمحمدرسول_رضایی🍃🌼

محل تولد : اسد آباد همدان
تاریخ شهادت : ٣٠ دی ١٣۶۶
وضعیت تأهل: مجرد
محل مزار شهید : گلزار شهدای اسد آباد همدان

#درباره‌شهید👇🌹🍃

شهید ۱۳ ساله اسدآبادی محمدرسول رضایی در قشر دانش آموزی به عنوان شهید ملی و شاخص سال ۹۹ از شهدای والا مقامی است که عکسش در اتاق مقام معظم رهبری نصب شده و این امر برای شهرستان اسدآباد و دانش آموزان اسدآبادی افتخاری بسیار بزرگ به شمار می‌رود.

شهید رضایی در سال ۵۳ در شهرستان اسدآباد دیده به جهان گشود، عشق وصف ناپذیر این شهید والا مقام در سن کم به دفاع از مام وطن در برابر دشمنان موجب شد تا با دستکاری شناسنامه خود در دوم راهنمایی روانه جبهه حق علیه باطل شود و در بار دوم اعزام خود در عملیات بیت المقدس ۲ به تاریخ ۳۰ دی ماه ۶۶ در حالیکه تنها ۱۳ سال از بهار زندگی خود را تجربه کرده بود، در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به سر عاشقانه به شهادت رسید.

#گردان_شهید_ابراهیم_هادی 🌹🕊
به دلیل #مشغله زیاد در #جبهه،  #خانواده اش را به #منطقه جنگی آورد و در دزفول ساکن کرد.
🍃🌷🍃
ایشان نزدیک به 61#ماه در #جبهه های نبرد بود به گونه ای که همه #رزمندگان را فرزندان خود می دانست و اگر #رزمنده ای زخمی می شد خود را به #بالین او می رساند و بر #زخمهایش #مرهم می گذاشت.
🍃🌷🍃
به روایت از یکی از همرزمان #شهید :
در منطقه شایع شد که #یوسفی به عراق پناهنده شده  ما هم ناراحت شدیم😔 رد او را گرفتیم و در یک #منطقه بسیار #خطر ناک دیدیم ماشین او متوقف است.

مدتی به دنبال او گشتیم تا اینکه دیدیم نفس زنان #پیکر #شهیدی از #آرپی جی زنها که در گشت،‌ #شهید شده و #جا مانده بود را به #دوش گرفته و می آورد.
🍃🌷🍃
از دیگر #ویژگی های #شهید در #جبهه های نبرد، #حضور مستقیم و #دائمی در #خط مقدم بود. زمانی که #فرمانده #گردان انصار #اباعبدالله (ع)🌷 بود همیشه در سخط مقدم حضور می یافت و می گفت:

اگر #شهید در بستر #خاک بماند در #حقیقت #دل و #جان #هزاران ایرانی روی #خاک #باقی مانده است.
🍃🌷🍃
با گذشت ایام، به دنبال محیط بزرگتری بود لذا با اصرار، پدر را راضی کرد تادر اردبیل خانه ای بخرند.

ایشان با بقیه برادرانش خیلی فرق داشت، از نظر #درستی و #اسلام خواهی، #اخلاق و #معرفت از همه #مقدم بود، از #بی نماز ها‌، افرادی که #غیبت می کردند و #تهمت می زدند، ‌بدش می آمد.
🍃🌷🍃
به همراه #برادرانش در #تظاهرات شرکت می کرد ،زمان #پیروزی انقلاب #سی و پنج سال داشت ،#همراه افرادی بود که به #شهربانی حمله کردند و در #دستگیری یکی از عوامل رژیم #شرکت داشت.
🍃🌷🍃
بعد از #پیروزی انقلاب به #بسیج پیوست و حدود #چهار سال #بدون #دریافت حقوق #خدمت کرد.
🍃🌷🍃
با #شروع #جنگ تحمیلی در آستانه ۴۰#سالگی قرار داشت، به #جبهه رفت، در طول #پنج سال #اکثر اوقات خود را در #جبهه بود وبه "حبیب ابن مظاهر" #شهرت یافته بود.
🍃🌷🍃
#سمت #فرماندهی #گردان انصار و #فرماندهی#گردان 72 ثارالله –#جمعی لشکر 31 عاشورا–و همچنین #مسئولیت #تعاون لشکر را به عهده داشت.
🍃🌷🍃
#نحوه ی شهادت دو قلو ها🍃🍃🍃:
محسن و مصطفی در روند عملیات بیت‌ المقدس ۲ در ماووت عراق بودند. #گردان عمل‌ کننده ی محسن ، المهدی و #گردان مصطفی حر بود. عملیات در منطقه ی کوهستانی ماووت عراق اجرایی شد. #گردان محسن در ابتدا وارد عمل می‌شود

که به دلایلی اکثر بچه‌ها به #شهادت می‌ رسند. بعد از گذشت چند ساعت از #شهادت محسن ، #گردان حر وارد منطقه ی عملیاتی بیت‌ المقدس ۲ می‌شود و #مصطفی هم در ادامه ی عملیات به #شهادت می‌رسد.😔

ما چیز زیادی نمی‌دانیم. یعنی اصلاً نمی‌دانیم که مصطفی از #شهادت محسن مطلع شده بود یا نه ، فقط #نکته ی جالبی که همرزمان و دوستان برادرانم برایمان گفتند این بود که بعد از #شهادت محسن و در بحبوحه ی عملیات ، امکان انتقال پیکر محسن به عقب فراهم نمی‌ شود.

به همین خاطر #محسن را به داخل غاری در کوه منتقل می‌کنند تا بعد از عملیات عقب ببرند. کمی بعد با ریزش کوه ، دهانه ی غار بسته می‌شود. #مصطفی که #شهید شد پیکرش را نگه می‌دارند تا پیکر #محسن پیدا شود. با پیدا شدن پیکر محسن هر #دو برادر را با هم به عقب می‌آورند.
#ماجرای‌اذان‌شهیدابراهیم‌هادی‌وتسلیم‌شدن18عراقی

#در20آذرسال60برای آزادسازی70کیومتر از منطقه علمیاتی گیلان غرب عملیات شد، رزمندگان اسلام تقریباهمه #مناطق راآزاد کرده بودندعراق تلفات سنگینی داده بود
یکی از تپه هاکه اتفاقا موقعیت مهمی داشت هنوزمقاومت میکردبچه هاتلاش کردندآنرا هم آزاد کنند.
#درتاریکی صبح روزبعد به سمت تپه حرکت کردیم،نیروهای زیادی ازعراق روی تپه مستقر بودندبافرماندهان ارتش صحبت کردیم #وهرطرحی دادیم به نتیجه نرسید
ناگهان ابراهیم هادی به سمت تپه عراقی هاحرکت کردوبعدروی #تخته سنگی رو به قبله ایستاد.

وباصدای بلندشروع به اذان گفتن کردهرچه دادزدیم که بیاعقب الان تورامیزنندفایده نداشت.
تقریبااواخر #اذان ابراهیم بودکه #صدای‌تیر اندازی عراقی هاقطع شده بود
ولی همان موقع یک گلوله شلیک وبه گردن ابراهیم #اصابت کرد
خون زیادی ازابراهیم میرفت به کمک امدادگر زخم ابراهیم بسته شد.
#درادامه یکی ازبچه هاآمدوگفت یک سری ازعراقی ها آمده دستشان رابالا گرفته ودارند تسلیم میشوند
#فوراگفتم مسلح بیاستیدشاید حقه ای باشد
18عراقی به همراه یک افسرخودشان را تسلیم کردند
به کمک #مترجم ازافسر عراقی پرسیدم چقدر نیروروی تپه هستند؟
گفت هیچی #ماآمدیم وخودمان راتسلیم کردیم بقیه نیروهاراهم فرستادم عقب،الان تپه خالیه.
باتعجب پرسیدم چرا؟
گفت:چون نمیخواستند #تسلیم شوند
گفتم یعنی چی؟
#افسرعراقی بابغض واشک درپاسخ گفت:
اًین موذن؟
بعدگفت:به ماگفته بودن #شمامجوس وآتش پرست هستیدبه ماگفتندمابرای اسلام #باایرانی هامیجنگیم ماوقتی میدیدم فرماندهانمان #مشروب میخورندواهل نماز نیستند درجنگ با شمادچار تردید شدیم.
#امروزوقتی صدای اذان رزمنده شماراشنیدم تمام بدنم لرزید
وقتی که نام #امیرالمومنین راآوردباخودم گفتم: #توبابرادرانت میجنگی؟
نکندمثل #ماجرای‌کربلا...
گریه #امانش ندادبعد گفت:به نیروهایم گفتم من میخواهم تسلیم شوم هرکس میخواهدبامن بیایداینهابامن آمدند؛بقیه که نیامدندبرگشتند عقب.

آن #سربازی هم که به #موذن‌شلیک کردرا هم آورده ام اگردستوربدهیداورامیکشم.
حالابگوییداوزنده است یا ...؟
گیج شده بودم گفتم #زنده است رفتیم پیش ابراهیم که داخل سنگر #بستری بود
تمام هجده #اسیرآمدندودست ابراهیم #رابوسیدند ورفتندنفرآخربه پای ابراهیم افتاده بودوگریه میکردومیگفت من #راببخش من شلیک کردم بغض گلوی من راهم گرفته بود

ازآن #ماجراپنج‌سال میگذشت زمستان سال65 بودومادرگیرعملیات کربلا5درشلمچه بودیم
کارهماهنگی لشکربامن بود
برای #توجیه بچه های لشکربدرکه همگی ازبچه های عرب زبان و عراقی های مخالف صدام بود به مقرشان رفتم.
پس #ازصحبت با فرماندهان؛یکی ازبچه های لشکربدرجلوآمده وگفت #شمادرگیلان غرب نبودید؟

#گفتم بله
گفت:مطلع الفجر یادتان هست؟
ارتفاعات انارتپه آخر؟
گفتم: خوب؟
گفت هجده عراقی که #اسیرشدندیادتان هست؟ گفتم بله
شما؟
#باخوشحالی گفت:من یکی ازآنهاهستم
باتعجب گفتم:اینجاچه میکنی؟
گفت همه #ماهجده نفردراین گردان هستیم باضمانت آیت الله حکیم آزادشده وقرار شده بیاییم با بعثی هابجنگیم.

گفتم #فرمانده تان کجاست:
گفت:درهمین #گردان مسئولیت دارد
گفتم: #اسم‌گردان ونام خودتان راروی این کاغذ بنویس بعدازعملیات #مفصل میبنمتان
همینطورکه نامهارامی نوشت پرسید: #نام‌موذن شما چه بود؟
#یکباردیگر میخواهیم #اوراببینیم

#بغض گلویم راگرفت؛گفتم ان شاءالله توی‌ #بهشت همدیگررامیبینید
خیلی حالش گرفته شدعملیات شروع شدونبرد ادامه یافت

#اواخراسفند65بودکه عملیات به پایان رسید
رفتم پیش بچه های لشکربدرازیکی از مسئولین آن #سراغ18عراقی رابانام هایی که داشتم گرفتم.

گفت این #گردان منحل شده درعملیات آنها جلو پاتک سنگین عراقی هاراگرفتند تلفات سنگینی هم گرفتندولی عقب نشینی نکردند.
#کاغذنام آنهارابه اودادم
چند دقیقه بعد گفت:همه #اینهاشهید شده اند
ماتم برد،دیگر حرفی نداشتم
#باخودفکرمیکردم ابراهیم بایک #اذان چه کرد
#یک تپه آزاد شد
#یک عملیات پیروز شد
#هجده‌نفرازقعرجهنم‌به‌بهشت‌رفتند

👈۸
🌼
🌴
🌼
🌴🌸
🌼🍃
🌴🌸💜
🌼🍃🌸🍃🌸
🌴🌼🌴🌼🌴🌼🌴🌼
گاهی من و ابوذر در سنین هشت، نه سالگی چغندر قندهایی که مردم روی زمین‌های‌شان کشت می‌کردند را تمیز می‌کردیم تا به کارخانه فرستاده شوند. از قبالش مبلغ کمی دریافت می‌کردیم.
🍃🌷🍃
یا کارهای دیگری انجام می‌دادیم. رفته رفته هم که به مشاغل #تخصصی ورود کردیم. مثل ابوذر که از اول دبیرستان ترک تحصیل کرد و به بازار کار ورود یافت. او #استاد #آرماتوربندی بود و از همین راه امرار معاش می‌کرد.
🍃🌷🍃
ابوذر شغل آزاد داشت. کاملاً #داوطلبانه و به صورت #بسیجی هم #عازم شد. من و ابوذر از چندین سال پیش در روستای مان عضو #بسیج بودیم.
🍃🌷🍃
تا اینکه حدود سه سال قبل #ابوذر#بسیجی #گردان فجر فسا شد. از طریق همین #گردان هم #اقدام به #اعزام کرد. البته #اعزامش به سختی صورت گرفت.
🍃🌷🍃
#بسیجی بود و با وجود #سه فرزند کوچک سخت می‌توانست مجوز #اعزام بگیرد. با این وجود #ناامید نشد و خیلی #پیگیری کرد.
🍃🌷🍃
حتی یک بار که برای #کارهای جهادی به عراق اعزام شدیم و میانه راه #کربلا به #نجف در #موکب #علی بن موسی الرضا(ع)🌷 فعالیت #جهادی می‌کردیم، او به این امید آمده بود که بتواند خودش را به #مدافعان حرم برساند.
🍃🌷🍃
ولی  ما را به #لشکر  10 دادند و اصرارهای ما به جایی نرسید و با هم رفتیم #گردان علی اکبر (ع)🌷 #لشکر10 #سیدالشهدا🌷
#او را به #گروهان نصر دادند و من را به دسته #ادوات.
😔
🍃🌷🍃
در #عملیات کربلای 1 با هم شرکت کردیم ،#علی به #شدت دچار #موج گرفتگی شد به طوری که #نمی تونست #آب بر #تن بزنه😔 چون #رعشه به تنش می افتاد این وضع مدتی ادامه یافت تا این که این مشکل کمتر شد.
🍃🌷🍃
در #عملیات کربلای 2 هم باز شرکت کردیم و بعد از #عملیات برگشتیم تهران و باز هم مهر ماه #برگشتیم #گردان.😊
🍃🌷🍃
همین روزها بود که یک #مانور بسیار سخت در اطراف منطقه #قلاجه اسلام آباد غرب برگزار کردیم و بعد از #مانور اومدیم تهران بعد از برگشتن من به #گردان متوجه شدم که #اون #ماموریت گرفته برای #گردان عمار و دیگر #او را ندیدم.
🍃🌷🍃
#20مهر تهران بودم که رفتم به راه آهن بلیط گرفتم برگردم #گردان که رفته بود #اندیمشک بعد از گرفتن بلیط در خیابان #مرتضی چیتگری را دیدم #دوست #امیر بود.
🍃🌷🍃
اون گفت از #امیر خبر داری ؟ گفتم نه . دارم می رم #منطقه ،گفت نرو،گفتم چرا؟
گفت #امیر #شهید شده و الان هم #پیکرش را آوردن تهران برو به خانواده اش خبر بده.😭😭
🍃
#شهید دفاع مقدس،  سید علی خرازانی
🍃🌷🍃
درتاریخ    ۱۳۴۷/۲/۲۰#  در شهر تهران در خانواده ای متدین ومذهبی و زحمت کش متولد شد.

پدر ایشان ،آقا سیدحسین، خوار و بار فروش بودند ، تاپایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت.
🍃🌷🍃
به عنوان #بسیجیی در #جبهه حضور داشت و #بیست و پنجم مهر ۱۳۶۵#، در #سد دزفول به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
به روایت از یکی از دوستان #شهید :
در سال های دوم و سوم راهنمایی (1359-1361) یکی از #بهترین و #صمیمی ترین #همکلاسی هایم #امیر ( سیدعلی ) بود.
🍃🌷🍃
دوران بسیار #دوست داشتنی و #خاطره آمیزی داشتیم این ارتباط علیرغم جدایی در دوران دبیرستان ادامه یافت و به بهانه های مختلف دیدار تازه می کردیم
منزل ما ابتدای خانی آباد نو  و منزل #امیر کوچه 60 بود.
🍃🌷🍃
گذشت زمان باز هم ما را از هم جدا نمی کرد تا این که #جنگ پای بسیاری از #نوجوانان و #جوانان را به #جبهه باز کرد و البته #امیر بیشتر از من پای #کار بود.
🍃🌷🍃
تا این که 12#خرداد 65# باز هم با هم #ماموریت گرفتیم که به #جبهه بریم #علی دوست داشت به #گردان عمار لشکر 27 بره و من هم دوست داشتم یا با هم باشیم یا در #گردان حمزه باشم.
🍃🌷🍃
به دلیل #مشغله زیاد در #جبهه،  #خانواده اش را به #منطقه جنگی آورد و در دزفول ساکن کرد.
🍃🌷🍃
ایشان نزدیک به 61#ماه در #جبهه های نبرد بود به گونه ای که همه #رزمندگان را فرزندان خود می دانست و اگر #رزمنده ای زخمی می شد خود را به #بالین او می رساند و بر #زخمهایش #مرهم می گذاشت.
🍃🌷🍃
به روایت از یکی از همرزمان #شهید :
در منطقه شایع شد که #یوسفی به عراق پناهنده شده  ما هم ناراحت شدیم😔 رد او را گرفتیم و در یک #منطقه بسیار #خطر ناک دیدیم ماشین او متوقف است.

مدتی به دنبال او گشتیم تا اینکه دیدیم نفس زنان #پیکر #شهیدی از #آرپی جی زنها که در گشت،‌ #شهید شده و #جا مانده بود را به #دوش گرفته و می آورد.
🍃🌷🍃
از دیگر #ویژگی های #شهید در #جبهه های نبرد، #حضور مستقیم و #دائمی در #خط مقدم بود. زمانی که #فرمانده #گردان انصار #اباعبدالله (ع)🌷 بود همیشه در سخط مقدم حضور می یافت و می گفت:

اگر #شهید در بستر #خاک بماند در #حقیقت #دل و #جان #هزاران ایرانی روی #خاک #باقی مانده است.
🍃🌷🍃
با گذشت ایام، به دنبال محیط بزرگتری بود لذا با اصرار، پدر را راضی کرد تادر اردبیل خانه ای بخرند.

ایشان با بقیه برادرانش خیلی فرق داشت، از نظر #درستی و #اسلام خواهی، #اخلاق و #معرفت از همه #مقدم بود، از #بی نماز ها‌، افرادی که #غیبت می کردند و #تهمت می زدند، ‌بدش می آمد.
🍃🌷🍃
به همراه #برادرانش در #تظاهرات شرکت می کرد ،زمان #پیروزی انقلاب #سی و پنج سال داشت ،#همراه افرادی بود که به #شهربانی حمله کردند و در #دستگیری یکی از عوامل رژیم #شرکت داشت.
🍃🌷🍃
بعد از #پیروزی انقلاب به #بسیج پیوست و حدود #چهار سال #بدون #دریافت حقوق #خدمت کرد.
🍃🌷🍃
با #شروع #جنگ تحمیلی در آستانه ۴۰#سالگی قرار داشت، به #جبهه رفت، در طول #پنج سال #اکثر اوقات خود را در #جبهه بود وبه "حبیب ابن مظاهر" #شهرت یافته بود.
🍃🌷🍃
#سمت #فرماندهی #گردان انصار و #فرماندهی#گردان 72 ثارالله –#جمعی لشکر 31 عاشورا–و همچنین #مسئولیت #تعاون لشکر را به عهده داشت.
🍃🌷🍃
#نحوه ی شهادت دو قلو ها🍃🍃🍃:
محسن و مصطفی در روند عملیات بیت‌ المقدس ۲ در ماووت عراق بودند. #گردان عمل‌ کننده ی محسن ، المهدی و #گردان مصطفی حر بود. عملیات در منطقه ی کوهستانی ماووت عراق اجرایی شد. #گردان محسن در ابتدا وارد عمل می‌شود

که به دلایلی اکثر بچه‌ها به #شهادت می‌ رسند. بعد از گذشت چند ساعت از #شهادت محسن ، #گردان حر وارد منطقه ی عملیاتی بیت‌ المقدس ۲ می‌شود و #مصطفی هم در ادامه ی عملیات به #شهادت می‌رسد.😔

ما چیز زیادی نمی‌دانیم. یعنی اصلاً نمی‌دانیم که مصطفی از #شهادت محسن مطلع شده بود یا نه ، فقط #نکته ی جالبی که همرزمان و دوستان برادرانم برایمان گفتند این بود که بعد از #شهادت محسن و در بحبوحه ی عملیات ، امکان انتقال پیکر محسن به عقب فراهم نمی‌ شود.

به همین خاطر #محسن را به داخل غاری در کوه منتقل می‌کنند تا بعد از عملیات عقب ببرند. کمی بعد با ریزش کوه ، دهانه ی غار بسته می‌شود. #مصطفی که #شهید شد پیکرش را نگه می‌دارند تا پیکر #محسن پیدا شود. با پیدا شدن پیکر محسن هر #دو برادر را با هم به عقب می‌آورند.
Forwarded from [♡یاد و خاطِراتِ عاشقانِ خُدا♡] (🕊🕊انصار المهدی🕊🕊)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #مسلخ_عشق

📽 شعری که بسیجی غواص #شهید_یوسف_قربانی ( مرغابی امام زمان عج ) همواره زمزمه می کرد و سخن آخرش هم قبل از آغاز عملیات عاشورایی #کربلای_چهار همین شعر بود که در آخرین مصاحبه اش می گوید :

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقی زمردن مهراس
مردار بود هر آنکه او را نکشند....

👌 و چه زیبا و دیدنی در عملیات #کربلای_پنج ترسیم و تفسیرش کرد.

🌹شیرمرد زنجانی ، سردار بسیجی #شهید_یوسف_قربانی معاونت دلاور گروهان غواصان خط شکن #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #کربلای_پنج ، از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در جبهه های حق علیه باطل بود که از اوایل نوجوانی پای در میادین نبرد با متجاوزان بعثی گذارده و بعد از شرکت در ده ها عملیات کوچک و بزرگ عاقبت در دی ماه ۱۳۶۵ در #عملیات_کربلای_۵ ، منطقه عملیاتی #شلمچه به آرزوی دیرین خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد

🌸 روحش شاد و یادش گرامی

#دفاع_مقدس
#عملیات_کربلای_۵
#غواصان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم


#شبتون‌شهدایی

🦋🦋🦋
ایشان همراه #شهید کارور و #حاج امینی و #نصرت اکبری به #گردان مالک رفتند و در آن‌جا به علت بی‌احتیاطی و ناشی بودن یک نیروی بسیجی و به موقع رسیدنش و در #آغوش گرفتن #نارنجک به‌شدت #مجروح شد.
🍃🌷🍃
که #دست #راست ایشان از #مچ و #دست #چپش هم فقط #دو انگشت پیروزی را داشت که در جمع #نیروهای گردان بود فقط یک #ترکش به #صورت پیک ایشان #اصابت کرد و بقیه #ترکش‌ها را با #دست و بدنش #مهار کرد.
🍃🌷🍃
ایشان حدود #سه ماه در #بیمارستان و #منزل بود و برای #عملیات والفجر ۴ به #منطقه برگشت و در #عملیات خیبر بعد از #سخنرانی #حاج‌همت برای #گردان مقداد در منطقه #جفیر توسط هواپیماهای عراقی بمباران شد.
🍃🌷🍃
#مجددا ایشان از ناحیه #صورت مورد اصابت تیر قرار گرفت که حدود #۱۴ دندانش به شدت #آسیب جدی دید یعنی #تمامش در همان لحظه ریخت که مقداری را همراه خون بیرون ریخته و مقداری را هم قورت داد.
🍃🌷🍃
اما چهره ایشان با آن #لباس فرم نو که شب #عملیات پوشیده بود و با خون سر و صورتش که روی لباسش ریخته بود، هم #لباسش را #زیبا کرده بود و هم #چهره اش را.
🍃🌷🍃
دوم زمانی به صورتش اصابت کرد که با #شهید خندان #دو نفری وارد یک پایگاه عراقی شده بودند که عراقی‌ها در آن پایگاه وقتی آن دو نفر را دیدند روی زمین خوابیدند و دست و پایشان را بالا بردند(روش تسلیم شدن عرب‌ها).
🍃🌷🍃
ایشان درتاریخ ۶۱/۱۱/۱۸# #مجروح شد و با آن تعداد #دندان و #زبان و #آرواره که #مجروح شده بود اوایل فروردین ۶۲# به #فکه برگشت و در دیدار سال نو در #گردان شرکت کرد.
🍃🌷🍃
بعد در ۶۲/۱/۲۲# در #عملیات والفجر ۱ #شرکت کرد و بعد از آن #عملیات بنا به درخواست واحد #اطلاعات و عملیات لشگر در آن واحد #مشغول #خدمت شد.
🍃🌷🍃
ایشان در #شناسایی ها نقش #فعالی داشت اما دوباره به #گردان مقداد برگشت ولی به‌دستور #حاج‌همت برای #تشکیل #گردان‌های دیگر تعدادی به #گردان مالک رفتند.
🍃
با#انحلال سازمان پیش‌مرگان کُرد مسلمان، در سال ۶۰ به تهران آمد و در دوره ۱۷، ایشان عضو #سپاه و جمعی گردان ۳ سپاه شد و بعد از #آموزش در سپاه به بازی دراز اعزام شد.
🍃🌷🍃
ایشان بعد از دو ماه این‌بار #گردان ۳ مشغول #پاسداری از جماران شد و در مرحله سوم #عملیات رمضان با تشکیل #گردان ابوذر کادر #گردان ابوذر شد.
🍃🌷🍃
در همان #عملیات از ناحیه #ماهیچه پای راست ترکش خورد و بعد از #ترکش گردان را همراهی کرد و هنگام برگشت #گردان دیگر پای ایشان کوتاه شده بود.
🍃🌷🍃
و در تهران مدتی با فیزیوتراپی درمان کرد تا بتواند عصا را کنار بگذارد و دوباره به #منطقه برگشت و در #اطلاعات و #عملیات مشغول #خدمت شد ،در #سومار کار می‌کرد تا #عملیات مسلم‌بن عقیل شروع شد.
🍃🌷🍃
در #عملیات مسلم #مجروح شد، درست پایین #گردن و روی نخاع ،که به مشهد اعزام شد، بعد از چند روز دوباره ایشان به# لشگر برگشت و در #عملیات #والفجر مقدماتی در #گردان مقداد شرکت کرد.
🍃🌷🍃
ابتدا برای #خاموش کردن دوشکای دشمن رفته بود که یک #تیر دوشکا سطحی به #سر ایشان اصابت کرد که با باند پیچی امدادگر دوباره #مشغول #نبرد شد.
🍃🌷🍃
#ماجرای‌اذان‌شهیدابراهیم‌هادی‌وتسلیم‌شدن18عراقی

#در20آذرسال60برای آزادسازی70کیومتر از منطقه علمیاتی گیلان غرب عملیات شد، رزمندگان اسلام تقریباهمه #مناطق راآزاد کرده بودندعراق تلفات سنگینی داده بود
یکی از تپه هاکه اتفاقا موقعیت مهمی داشت هنوزمقاومت میکردبچه هاتلاش کردندآنرا هم آزاد کنند.
#درتاریکی صبح روزبعد به سمت تپه حرکت کردیم،نیروهای زیادی ازعراق روی تپه مستقر بودندبافرماندهان ارتش صحبت کردیم #وهرطرحی دادیم به نتیجه نرسید
ناگهان ابراهیم هادی به سمت تپه عراقی هاحرکت کردوبعدروی #تخته سنگی رو به قبله ایستاد.

وباصدای بلندشروع به اذان گفتن کردهرچه دادزدیم که بیاعقب الان تورامیزنندفایده نداشت.
تقریبااواخر #اذان ابراهیم بودکه #صدای‌تیر اندازی عراقی هاقطع شده بود
ولی همان موقع یک گلوله شلیک وبه گردن ابراهیم #اصابت کرد
خون زیادی ازابراهیم میرفت به کمک امدادگر زخم ابراهیم بسته شد.
#درادامه یکی ازبچه هاآمدوگفت یک سری ازعراقی ها آمده دستشان رابالا گرفته ودارند تسلیم میشوند
#فوراگفتم مسلح بیاستیدشاید حقه ای باشد
18عراقی به همراه یک افسرخودشان را تسلیم کردند
به کمک #مترجم ازافسر عراقی پرسیدم چقدر نیروروی تپه هستند؟
گفت هیچی #ماآمدیم وخودمان راتسلیم کردیم بقیه نیروهاراهم فرستادم عقب،الان تپه خالیه.
باتعجب پرسیدم چرا؟
گفت:چون نمیخواستند #تسلیم شوند
گفتم یعنی چی؟
#افسرعراقی بابغض واشک درپاسخ گفت:
اًین موذن؟
بعدگفت:به ماگفته بودن #شمامجوس وآتش پرست هستیدبه ماگفتندمابرای اسلام #باایرانی هامیجنگیم ماوقتی میدیدم فرماندهانمان #مشروب میخورندواهل نماز نیستند درجنگ با شمادچار تردید شدیم.
#امروزوقتی صدای اذان رزمنده شماراشنیدم تمام بدنم لرزید
وقتی که نام #امیرالمومنین راآوردباخودم گفتم: #توبابرادرانت میجنگی؟
نکندمثل #ماجرای‌کربلا...
گریه #امانش ندادبعد گفت:به نیروهایم گفتم من میخواهم تسلیم شوم هرکس میخواهدبامن بیایداینهابامن آمدند؛بقیه که نیامدندبرگشتند عقب.

آن #سربازی هم که به #موذن‌شلیک کردرا هم آورده ام اگردستوربدهیداورامیکشم.
حالابگوییداوزنده است یا ...؟
گیج شده بودم گفتم #زنده است رفتیم پیش ابراهیم که داخل سنگر #بستری بود
تمام هجده #اسیرآمدندودست ابراهیم #رابوسیدند ورفتندنفرآخربه پای ابراهیم افتاده بودوگریه میکردومیگفت من #راببخش من شلیک کردم بغض گلوی من راهم گرفته بود

ازآن #ماجراپنج‌سال میگذشت زمستان سال65 بودومادرگیرعملیات کربلا5درشلمچه بودیم
کارهماهنگی لشکربامن بود
برای #توجیه بچه های لشکربدرکه همگی ازبچه های عرب زبان و عراقی های مخالف صدام بود به مقرشان رفتم.
پس #ازصحبت با فرماندهان؛یکی ازبچه های لشکربدرجلوآمده وگفت #شمادرگیلان غرب نبودید؟

#گفتم بله
گفت:مطلع الفجر یادتان هست؟
ارتفاعات انارتپه آخر؟
گفتم: خوب؟
گفت هجده عراقی که #اسیرشدندیادتان هست؟ گفتم بله
شما؟
#باخوشحالی گفت:من یکی ازآنهاهستم
باتعجب گفتم:اینجاچه میکنی؟
گفت همه #ماهجده نفردراین گردان هستیم باضمانت آیت الله حکیم آزادشده وقرار شده بیاییم با بعثی هابجنگیم.

گفتم #فرمانده تان کجاست:
گفت:درهمین #گردان مسئولیت دارد
گفتم: #اسم‌گردان ونام خودتان راروی این کاغذ بنویس بعدازعملیات #مفصل میبنمتان
همینطورکه نامهارامی نوشت پرسید: #نام‌موذن شما چه بود؟
#یکباردیگر میخواهیم #اوراببینیم

#بغض گلویم راگرفت؛گفتم ان شاءالله توی‌ #بهشت همدیگررامیبینید
خیلی حالش گرفته شدعملیات شروع شدونبرد ادامه یافت

#اواخراسفند65بودکه عملیات به پایان رسید
رفتم پیش بچه های لشکربدرازیکی از مسئولین آن #سراغ18عراقی رابانام هایی که داشتم گرفتم.

گفت این #گردان منحل شده درعملیات آنها جلو پاتک سنگین عراقی هاراگرفتند تلفات سنگینی هم گرفتندولی عقب نشینی نکردند.
#کاغذنام آنهارابه اودادم
چند دقیقه بعد گفت:همه #اینهاشهید شده اند
ماتم برد،دیگر حرفی نداشتم
#باخودفکرمیکردم ابراهیم بایک #اذان چه کرد
#یک تپه آزاد شد
#یک عملیات پیروز شد
#هجده‌نفرازقعرجهنم‌به‌بهشت‌رفتند

👈۸