کانال زندگی نامه شهدا

#او
Канал
Логотип телеграм канала کانال زندگی نامه شهدا
@KHADEMIN_MOLAПродвигать
193
подписчика
15,1 тыс.
фото
2,2 тыс.
видео
385
ссылок
#معرفی_شهیدان #روایتگری هرکــی آرزو✨داشتهـ باشهـ خیلے خدمتـ کنهـ⛑ #شهـــید میشهـ..!🕊 یهـ گوشهـ دلتـ پا👣بده به شهدا ارتبات با مالک @ghbnm345 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَّآلِ مُحَمَّدٍ وَّعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أَعْدَائَهُمْ اَجْمَعِيْن
آنان کہ #حسابشـان پـاک اسـت؛
#راحَـت مےمیـرنـد!
و آن ها کـہ
#بےحسـابنـد؛
با
#شهادت..
اگه نگاهت کنترل بشه در قلبت باز میشه

#او_چشمانش_پاک_بود

💐
💐💐
#کلام_شهید

خدایا کمکم کن تا ازین
#جسم دنیوی و فکر های مادی نجات یابم...

به من هم مثل
#شهدا شیوه گذر از این دنیای #فانی و محل گذر را بیاموز...

به من هم
#معرفت امام زمانم را عنایت کن...

#شهید_رسول_خلیلی🌷
#او_ایستاده_پای_امام_زمان_خویش

🍃🌸
آنان کہ #حسابشـان پـاک اسـت؛
#راحَـت مےمیـرنـد!
و آن ها کـہ #بےحسـابنـد؛
با #شهادت..
اگه نگاهت کنترل بشه در قلبت باز میشه

#او_چشمانش_پاک_بود
🔺شهید #ابراهیم_هادی در کنار سردار شهید #سیدمحمدرضا_دستواره و دیگر رزمندگان لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)

یــا رَفِیــقَ مَــنْ لارَفِیـــقَ لَہ

خون زيادے از پای من رفتہ بود. بی حس شده بودم. عراقے ها اما مطمئن بودند كہ زنده نيستم حالت عجيبے داشتم. #زير_لب فقط مےگفتم:

يا صـاحـب الـزمـان ادرڪنی

هوا تاريڪ شده بود.
#جوانے خوش سيما و نورانے بالای سرم آمد. چشمانم را بہ سختے باز ڪردم.

مرا بہ آرامے بلند ڪرد. از ميدان مين خارج شد. در گوشہ ای امن مرا روے زمين گذاشت. آهستہ و آرام.

من دردے حس نمےڪردم!
آن #آقا ڪلے با من صحبت ڪرد. بعد فرمودند: ڪسی مےآيد و شما را نجات مي دهد. #او_دوست_ماست!

لحظاتے بعد #ابـراهيـم آمد. با همان صلابت هميشگے مرا بہ دوش گرفت و حرڪت ڪرد آن #جمال_نورانی، ابـراهيــم را دوست خود معرفے ڪرد خوشا بہ حالش...

#شهیدابراهیم‌هادی

#شهیدگمنام
#شهیدابراهیم‌هادی.
#سالروزولادت🌸
به روایت از همسر #شهید :
#آقا مرتضی، به شدت #تابع #مقام معظم رهبری♥️ بودند و #خودش را در برابر #ایشان #مسئول می دانست بیشتر #سخنرانی هایشان را دنبال می کردند.
🍃🌷🍃
به #خانواده و #ما  هم #پیروی از #ایشان را #توصیه می کردند حتی می گفتند #سکوت کنیم تا راحت #گفته های #رهبری را #گوش  کنند.
🍃🌷🍃
#نیروی سپاه  #منطقه و#کارش، #چابهار بود و #نیروهای آن جا به #سوریه اعزام نمی شدند  البته چند نفر از #همکارانش از آن جا عازم #سوریه شده و باز گشته بودند بنابراین #شهادت او را تصور نمی کردم.😭
🍃🌷🍃
و چون #پیگیری و #اصرار #مرتضی را برای رفتن می دیدم، رفتن و بازگشتش را مانند #همکارانش در چابهار تصور می کردم. دیگر حرفی باقی نمی ماند.
🍃🌷🍃
در #صحبت ها #مرتضی می گفت انتخاب با خودت هست، جواب #حضرت زینب (س)🌷
و #امام حسین (ع)🌷را خودت باید بدهی، #شهید شدن و خانواده #شهید بودن #لیاقت می خواهد.😭
🍃🌷🍃
هر چه بود بین #او و #خدایش🤍 بود، #عهدی در #سکوت که حتی با من هم بازگو نکرد اما راه #سوریه را برایش خواستنی کرد. تا این که بالاخره رفتنش برای 21#اسفند 96# قطعی شد.😭
🍃🌷🍃
ولی  ما را به #لشکر  10 دادند و اصرارهای ما به جایی نرسید و با هم رفتیم #گردان علی اکبر (ع)🌷 #لشکر10 #سیدالشهدا🌷
#او را به #گروهان نصر دادند و من را به دسته #ادوات.
😔
🍃🌷🍃
در #عملیات کربلای 1 با هم شرکت کردیم ،#علی به #شدت دچار #موج گرفتگی شد به طوری که #نمی تونست #آب بر #تن بزنه😔 چون #رعشه به تنش می افتاد این وضع مدتی ادامه یافت تا این که این مشکل کمتر شد.
🍃🌷🍃
در #عملیات کربلای 2 هم باز شرکت کردیم و بعد از #عملیات برگشتیم تهران و باز هم مهر ماه #برگشتیم #گردان.😊
🍃🌷🍃
همین روزها بود که یک #مانور بسیار سخت در اطراف منطقه #قلاجه اسلام آباد غرب برگزار کردیم و بعد از #مانور اومدیم تهران بعد از برگشتن من به #گردان متوجه شدم که #اون #ماموریت گرفته برای #گردان عمار و دیگر #او را ندیدم.
🍃🌷🍃
#20مهر تهران بودم که رفتم به راه آهن بلیط گرفتم برگردم #گردان که رفته بود #اندیمشک بعد از گرفتن بلیط در خیابان #مرتضی چیتگری را دیدم #دوست #امیر بود.
🍃🌷🍃
اون گفت از #امیر خبر داری ؟ گفتم نه . دارم می رم #منطقه ،گفت نرو،گفتم چرا؟
گفت #امیر #شهید شده و الان هم #پیکرش را آوردن تهران برو به خانواده اش خبر بده.😭😭
🍃
به روایت از #آقای محمدپور، #فرمانده #آتش‌نشانان اعزامی #ايستگاه‌27 :
وقتي به محل حادثه رسيديم با دود و آتش‌زيادی روبه‌رو شديم طوری كه اصلا باور نمي‌كرديم اين #حريق و #دود متعلق به يك #ساختمان #مسكونی باشد.
🍃🌷🍃
#ايستگاه ما،#نخستين گروهی بود كه به آنجا رسيد.با ديدن حريق دستورات لازم را دادم. #گروهی به #جدال با #شعله‌های آتش پرداختند و #گروه ديگر سعی
می كردند #ساكنان خانه را #نجات دهند.
🍃🌷🍃
ما از طريق #نردبان و هر #روزنه‌‌ای كه پيدا می شد، #تلاش می كرديم، #ساكنان را خارج كنيم. #علی قانع هم وقتی شنيد عده‌ای در #زيرزمين هستند، به #دل #آتش‌زد تا آنها را #نجات دهد.
🍃🌷🍃
لحظات #سخت و #وحشتناكی بود. همچنان در حال #هدايت #آتش‌نشانان بودم كه به من خبر دادند #علی دچار #حادثه شده.😭
#علی مثل پسرم بود.😭😭😭
🍃🌷🍃
مدتی قبل از #ايستگاه ديگری به ايستگاه ما آمده بود اما در همين مدت #خودش را توی #دل همه جا كرده بود. هر جا با #مشكلی روبه‌رو ميی شديم، در نهايت #او بود كه #چاره‌جویی می كرد.😭
🍃🌷🍃
#دلت که بگیرد...
دوای دردت #شهید-گمنام هست!
کنار سردار بی پلاک...فقط تو باشی و او... تو باشی و هزار #درد فاش نشده!
تو #او را نمی شناسی!!
ولی او خوب #تو را می شناسد
دردت را می داند... دلم یک درد و دل حسابی #کنار بارگاهت میخواهد...
درد و دلی از جنس چادر
#خاکی-مادر...

یازهــ🕊ـرا"مددی"
او ایستاد پای امام زمان خویش


‍ ☆بسم رب الزهرا

🍃از همه #دلبری کردیم، جز #مهدی...
دل مهدی را بردن، #هنر میخواهد که ما هنوز بی هنریم🥺

🍃میدانی!
#بدبختی ما بی هنران از آن جا شروع شد که با ان همه گنج های پنهان در درونمان باز هم به #بیراهه کشیده شدیم.
از چه رو؟
با نشناختن #اهل_بیت، با نشناختن #مولایمان...😔

🍃اما در این میان، هنرمندانی بودند که نه تنها به بیراهه نرفتند، بلکه با انتخاب هایشان عجیب دلبری کردند.
بلکه با انتخاب هایشان ما را به #تفکر وا داشتند.
انتخاب های آنها، #تلنگری شد برای #تامل ما،
یکی مانند #او ..

🍃اویی که هیچ چیز در این دنیا #آرامَش نمی کرد، جز وصال حق و خشنودی او.
اویی که حتی اگر از انتخاب هایش هم بگذری، مقدمه صفحات زندگی اش، #نماز_اول_وقت بود و اگر چند خط پایین تر می آمدی، می رسیدی به #نیکی_به_والدین و در اخرختم میشد به  همنشینی  با #زیارت_عاشورا🌹

🍃اما از او که بگذریم، می رسیم به همان خود بی هنرمان که در این روزهای #غریب که حالمان را عجیب گرفته، به فکر شناختن هم نیستیم، حال عمل کردنمان پیشکش...😓

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج

نویسنده : #مونا_زارع

🥀به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_مدافع_حرم_حسن_غفاری

📅تاریخ تولد : ۲۵ شهریور ۱۳۶۱

📅تاریخ شهادت : ۱ تیر ۱۳۹۴، سوریه درعا

📅تاریخ انتشار : ۳۱ خرداد ۱۴۰۰

🥀مزار شهید : قطعه ۲۶ بهشت زهرا

#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
#ادب‌علی‌اکبرو نَفَس گرم #شیخ‌کافی

حاج «عباس نجمی»، مؤذن قدیمی و سپیدموی محله ولی‌آباد شهر ری، تنها کسی است که از راز تحول مطرب جوان داستان ما باخبر است.

#او دفتر خاطراتش را ورق می‌زند و به حدود 50 سال قبل که می‌رسد، می‌گوید: «بچه‌محل بودیم. مدتی بود فهمیده بودم علی‌اکبر، خواننده کاباره شده. دلم می‌خواست فرصتی پیش بیاید تا با او حرف بزنم و شب شهادت حضرت زهرا (س) خدا فرصتش را فراهم کرد.

#آماده‌رفتن به مجلس مرحوم کافی بودم که اکبر را در کوچه دیدم. آن موقع، مشتی‌ها ولوتی‌ها در شب‌های شهادت ائمه (ع) به کاباره نمی‌رفتند. اکبر هم ادب کرده و آن شب کارش را تعطیل کرده‌بود.

#دلم را به دریا زدم و گفتم: اکبرجان همراه من بیا و امشب را طور دیگری بگذران. قول می‌دهم ضرر نمی‌کنی. کار خدا بود که قبول کرد. در مسیر، مدام در دلم دعا می‌کردم امشب دل اکبر بلرزد.

#وقتی مجلس شروع و چراغ‌ها خاموش شد، همه حواسم به علی‌اکبر بود. کمی که گذشت و صدای دلنشین مرحوم کافی دل‌ها را آماده کرد، دیدم شانه‌های اکبر از شدت گریه می‌لرزد.

#آن‌شب گریه‌های علی‌اکبر تمامی نداشت و حتی در طول مسیر تا رسیدن به شهرری گریه می‌کرد. آن گریه‌ها نشان می‌داد سیم دوست من حسابی وصل شده است.»
#ادب‌علی‌اکبرو نَفَس گرم #شیخ‌کافی

حاج «عباس نجمی»، مؤذن قدیمی و سپیدموی محله ولی‌آباد شهر ری، تنها کسی است که از راز تحول مطرب جوان داستان ما باخبر است.

#او دفتر خاطراتش را ورق می‌زند و به حدود 50 سال قبل که می‌رسد، می‌گوید: «بچه‌محل بودیم. مدتی بود فهمیده بودم علی‌اکبر، خواننده کاباره شده. دلم می‌خواست فرصتی پیش بیاید تا با او حرف بزنم و شب شهادت حضرت زهرا (س) خدا فرصتش را فراهم کرد.

#آماده‌رفتن به مجلس مرحوم کافی بودم که اکبر را در کوچه دیدم. آن موقع، مشتی‌ها ولوتی‌ها در شب‌های شهادت ائمه (ع) به کاباره نمی‌رفتند. اکبر هم ادب کرده و آن شب کارش را تعطیل کرده‌بود.

#دلم را به دریا زدم و گفتم: اکبرجان همراه من بیا و امشب را طور دیگری بگذران. قول می‌دهم ضرر نمی‌کنی. کار خدا بود که قبول کرد. در مسیر، مدام در دلم دعا می‌کردم امشب دل اکبر بلرزد.

#وقتی مجلس شروع و چراغ‌ها خاموش شد، همه حواسم به علی‌اکبر بود. کمی که گذشت و صدای دلنشین مرحوم کافی دل‌ها را آماده کرد، دیدم شانه‌های اکبر از شدت گریه می‌لرزد.

#آن‌شب گریه‌های علی‌اکبر تمامی نداشت و حتی در طول مسیر تا رسیدن به شهرری گریه می‌کرد. آن گریه‌ها نشان می‌داد سیم دوست من حسابی وصل شده است.»
#ادب‌علی‌اکبرو نَفَس گرم #شیخ‌کافی

حاج «عباس نجمی»، مؤذن قدیمی و سپیدموی محله ولی‌آباد شهر ری، تنها کسی است که از راز تحول مطرب جوان داستان ما باخبر است.

#او دفتر خاطراتش را ورق می‌زند و به حدود 50 سال قبل که می‌رسد، می‌گوید: «بچه‌محل بودیم. مدتی بود فهمیده بودم علی‌اکبر، خواننده کاباره شده. دلم می‌خواست فرصتی پیش بیاید تا با او حرف بزنم و شب شهادت حضرت زهرا (س) خدا فرصتش را فراهم کرد.

#آماده‌رفتن به مجلس مرحوم کافی بودم که اکبر را در کوچه دیدم. آن موقع، مشتی‌ها ولوتی‌ها در شب‌های شهادت ائمه (ع) به کاباره نمی‌رفتند. اکبر هم ادب کرده و آن شب کارش را تعطیل کرده‌بود.

#دلم را به دریا زدم و گفتم: اکبرجان همراه من بیا و امشب را طور دیگری بگذران. قول می‌دهم ضرر نمی‌کنی. کار خدا بود که قبول کرد. در مسیر، مدام در دلم دعا می‌کردم امشب دل اکبر بلرزد.

#وقتی مجلس شروع و چراغ‌ها خاموش شد، همه حواسم به علی‌اکبر بود. کمی که گذشت و صدای دلنشین مرحوم کافی دل‌ها را آماده کرد، دیدم شانه‌های اکبر از شدت گریه می‌لرزد.

#آن‌شب گریه‌های علی‌اکبر تمامی نداشت و حتی در طول مسیر تا رسیدن به شهرری گریه می‌کرد. آن گریه‌ها نشان می‌داد سیم دوست من حسابی وصل شده است.»
#تولد ، #نوجوانی ، #خصوصیات_فردی

💦💦💦💦💦

#پانزدهم خرداد ماه سال 1361 مصادف با نیمه شعبان و سالگرد قیام خونین ، در #کرمانشاه به دنیا آمد. #شهید نوروزی از همان بچگی ، #نترس و شجاع بود✌️💪 و روحیه مبارزه داشت👌. از دوران نوجوانی وارد بسیج شد و فعالیتش را آغاز کرد🍀
#تربیت اسلامی ، #تقوا و شجاعت از والاترین خصوصیات #مهدی_نوروزی بود . #هرگز اهل غیبت ، دروغ و اعمال ناپسند نبود🤐. #مهدی نوروزی همواره با لبخند😇در جمع دوستان حاضر بود و در اوقات کار در عین اخلاق خوب و شادابی که داشت ، #جدیت خود را حفظ می کرد و حس مسئولیت پذیری اش همواره زبان زد بود 👌
نماز اول وقت و صله ارحام را فراموش نمی کرد . #او ارادت خاصی #به شهدا داشت و راه شهیدان را همیشه الگو قرار می داد🌹