کانال زندگی نامه شهدا

#مصطفی
Канал
Логотип телеграм канала کانال زندگی نامه شهدا
@KHADEMIN_MOLAПродвигать
193
подписчика
15,1 тыс.
фото
2,2 тыс.
видео
385
ссылок
#معرفی_شهیدان #روایتگری هرکــی آرزو✨داشتهـ باشهـ خیلے خدمتـ کنهـ⛑ #شهـــید میشهـ..!🕊 یهـ گوشهـ دلتـ پا👣بده به شهدا ارتبات با مالک @ghbnm345 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَّآلِ مُحَمَّدٍ وَّعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أَعْدَائَهُمْ اَجْمَعِيْن
🔻وقتی #شهیدرشیدپور را به خاک سپردیم دیدم پرچم قرمز بزرگی را روی مزار گذاشتند و گفتند این پرچم گنبد حضرت زینب است و من دیدم که فرستادن صله همچنان ادامه دارد.

🔻فردا که برای زیارت مجدد رفتیم دیدم این بار پرچم سیاهی بر روی مزار است این بار گفتند: این پرچم حرم حضرت رقیه است. با خودم گفتم: ببین چطور با این بزرگان معامله کرده است.

🔻در عین بیقراری آرامش غریبی دارم چون چیزی به جز زیبایی در آن نیست.


🔻من که از او راضی بودم و هستم حتی بعد از #شهادتش امیدوارم خدا هم از او راضی باشد زیرا واقعا کراماتی دارد ولی ترجیح می دهم سکوت کنم تا هم فضیلتش از بین نرود و هم ادامه دار شود.


🔻یکی از دوستان حاجی تعریف می کرد روز تشییع در حالی که زیر تابوت #شهید را گرفته بودم به یکباره از دلم گذشت ای کاش کسی پیدا می شد و مرا روز عرفه به کربلا می برد، مگر نمی گویند #شهیدان زنده اند در همین فکر بودم که گوشی موبایلم زنگ خورد و یک نفر گفت کاروان برای عرفه عازم کربلاست و یک نفر جا دارد.

🔻گفتم اسم کاروان چیست؟ گفتند: «باب المراد» و تعجب کردم که به سرعت حاجتم را داد.
دوست داشتم این شعر حمید رضا برقعی را بخوانم:
 

🔸باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
🔸مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
🔸دشمن از وادی قرآن و نماز آمده است
🔸لشکر ابرهه از سوی حجاز آمده است
🔸هان! بترسید که دریا به خروش آمده است
🔸خون این طایفه این بار به جوش آمده است
🔸صبر کن! سنگ که سجّیل شود می فهمید
🔸آسمان غرق ابابیل شود می فهمید
پاسخت می دهد این طایفه با خون اینک
ذوالفقاری ز نیام آمده بیرون اینک
🔸هان! بترسید که این لشکر بسم الله است
🔸هان! بترسید که طوفان طبس در راه است

🔸پاسخ آینه ها بی تو دمادم سنگ است
یا محمد(ص)! دل این قوم برایت تنگ است
🔸بانگ هیهات حسینی است رسیده است از راه
🔸هر که دارد هوس کرب وبلا بسم الله
هر وقت دلم برای #مصطفی تنگ می شود این شعر را می خوانم و دلم محکم می شود که همسرم جزو لشکر بسم الله است.


🔻غبطه ای در مورد #شهدا و به ویژه آقا #مصطفی در وجودم هست این است که اینها ره صد ساله را در یک جهش میان بر یک شبه با #شهادت طی کردند.
🔻برای #مصطفی خوشحالم چون اگر در بستر و یا خانه جان می سپرد حقش ادا نمی شد، تنها چیزی که مرا آزار می دهد فراق اوست. به خدا ایمان دارم چون به گفته امام صادق علیه السلام وقتی خدا ستون خانه ای را می برد خود جایگزین آن می شود.

🔻حالا که آقا #مصطفی این همه اهداف زیبا داشت فقط یک پیام برای رهبری دارم و عرض می کنم: تا نفس داریم آقا پشتیبان شما هستیم؛ شاید جهاد بر زنان واجب نباشد ولی اگر زنان در هر نقش اجتماعی که دارند بتوانند بهترین ایفا کننده باشند بزرگ ترین جهاد است.

🔻اگر صد بار دیگر هم #مصطفی زنده شود دوباره او را برای #شهادت آماده می کنم و جان و مال و فرزندانمان را فدای ولایت می کنیم.

🔻 تنها خواسته ای که داریم زیارت روی آقا و منور کردن منزل و کلبه محقر ما و قدم نهادن ایشان بر دیدگان ماست.

🔻ما ثابت می کنیم از آن دسته زنانی نیستیم که پشت مسلم را خالی کردند؛ ما به #شهدای خود مفتخریم.

🔻 هر چند رنج این مصیبت بسیار سنگین است اما برای جان دادن در صراط مستقیم آماده ایم و همیشه سرمان بالاست.

🔻احساس می کنم دینم را به بشریت و اسلام ادا کردم هر چند در مقابل بی بی زینب سرم پایین است و در برابر مصیبت ایشان به چشم نمی آید.


🔻من #شهادت ایشان را مرهون لقمه و شیر حلال می دانم، پدر و مادر ایشان لقمه زحمت کشیده به فرزندان خود خوراندند و دو#شهید تقدیم اسلام کردند.

🔻البته آقا #مصطفی هم ارادت زیادی به والدینش داشت و مدام به آنها سرکشی می کرد.

🔻 حتی منزلمان را برای نزدیکی به آنها جابه جا کرد. حالا بعد از #شهادت حاجی پدر و مادرش مدام نام او را صدا می زنند و گاهی اوقات که زنگ خانه به صدا در می آید فکر می کنند #مصطفی است.
 
🔻وقتی رفتم بالای سرش اول به او تبریک گفتم و بعد عرض کردم: الحق آن کسی که اسم تو را گذاشت #مصطفی می دانست که تو برگزیده ای. خوش به سعادت آنها که در این دوره که فساد اپیدمی و جزء افتخارات برخی شده این راه را برگزیدند.
🔻مشکلاتی پیش آمد که اجازه نمی دادند #مصطفی را در قطعه #شهدای مدافع حرم بگذاریم چون حاجی جانباز که شده بود دنبال جمع آوری مدارک نرفت به همین خاطر بعد از #شهادتش مدارک کاملی در رابطه با جانبازی ایشان وجود نداشت و اثبات #شهادت ایشان دشوار شد و برادرش هم مدام می گفت: #مصطفی کار را برای ما دشوار کرد! به همین دلیل قبول نمی کردند ایشان را در قطعه مدافعان حرم به خاک بسپارند تا بالاخره با پیگیری هایی که صورت گرفت مشکلات مرتفع شد.


🔻من با #مصطفی رشد کردم و به بسیاری از حقایق ایمان آوردم ایشان هم در زندگی و هم در مرگش بهترین معلم برای من بود.

🔻با اینکه مصیبت فقدان حاجی برایم بسیار دردناک است اما در یک بهت و حیرت نیز قرار دارم که چه ایمانی و آرمانی است که اینان را از همه متعلقات و زیباترین چیزهایی که دارند و در سال های عمر خود آنها را پس انداز کرده اند و یا زحماتی برای آنها کشیده اند اعم از زن وبچه و زندگی و... رها می کنند و به جهاد می برد.

🔻وقتی به مصیبت خودم فکر می کنم حقیقتا در برابر مصیبتی که به عقیله بنی هاشم وارد شد پر کاهی در برابر انباری از کاه است.

🔻زنی در بیابان تک و تنها سر 18 جوان خود را بر سر نیزه می بیند و همین مصائب است که به من آرامش می دهد و به ایشان توسل می کنم.

🔻 وقتی مصطفی به #شهادت رسید همه ما را تکریم کردند و ما را در آغوش کشیدند و بچه ها را نوازش کردند، اما وقتی فکر می کنم که روز عاشورا چه بر سر زینب(س) آمد با آن همه مصیبت سنگ بارانش کردند من از روی حضرت خجالت می کشم.
🔻حاجی هشت سال در دفاع مقدس در جبهه ها حضور داشت و جانباز و دچار موج گرفتگی شده بود.

🔻 موقعی که دخترم می خواست کنکور شرکت کند گفتم آقا #مصطفی کد جانبازیت چنده؟ گفت: بگذار از معلومات خودش استفاده کند و قبول شود؛ وابسته به این چیزها نباشید. هیچ وقت اسناد و مدارکی دال بر مجروحیت و جانبازی ایشان ندیدیم.


🔻بعد از سوریه ترکش های ریزی در بدنش بود که با موچین از بدنش درمی آوردم در پوست پایش یا در لاله گوشش بازهم می گفتم: حاجی تمام بدنت مجروح است. تو حق داری سهمی داشته باشی می گفت: «نه من برای خدا رفتم و با کس دیگری معامله کرده ام» و واقعا هم خدا همیشه بهترین ها را به ما داده است.


🔻یکی از همرزمان و دوستان قدیمی اش چند شب قبل از #شهادت #مصطفی به منزل ما آمده بود و به حاجی گفته بود که برایش آرزوی #شهادت کند.

🔻آقا #مصطفی به ایشان گفت: «اولا تو #شهید نمی شوی دوما اگر #شهید شدی مزارت کجا باشد؟»

🔻 او گفته بود کنار عباس کردونی ( #شهید مدافع حرم اهوازی) حاجی جواب داده بود: «آنجا که جای من است!» و نمی دانم از کجا این قدر دقیق جایش را می دانست.


🔻خواهر #شهید عباس کردونی با ما تماس گرفت و گفت: من شما را نمی شناسم ولی عباس را خواب دیده ام که در یک کوچه قدیمی و با یک آقایی که محاسن جوگندمی دارد دست در دست هم دارند و ایشان را به درون خانه ای قدیمی (خانه خود عباس) برد و در را بست و من از خواب پریدم و به خواهرم گفتم: عباس مهمان دارد.

🔻گفت: چطور؟ گفتم: اهواز #شهید داده.

🔻هر چند آخر شب متوجه شدیم که قرار است ایشان را در قطعه دیگری دفن کنند ولی صبح وقتی سر مزار برادرم حاضر شدیم از روی عکس ها با تعجب دیدم که این #شهید همان است که من در خواب دیده بودم.


🔻خوابش درست بود زیرا ابتدا قرار بود ایشان را در جوار برادر #شهیدش #احمدرشیدپور دفن کنند ولی از آنجا که #مصطفی همیشه می رفت کنار مزار #شهید کردونی و عجز و لابه می کرد از برادرش خواستم که اگر بشود همانجا و در کنار دوستانش آرام گیرد.
🔻به نظر من #مصطفی در سوریه به #شهادت رسید، ولی حکمت بزرگی که بازگشت او داشت به خاطر روحیه دگرخواهی او بود که می خواست مرا هم با پرستاری هشت ماهه در اجر خودش شریک کند و بازهم نمی خواست تنهایی چیزی از آن خودش باشد.

🔻وقتی کمد لباس هایش را باز می کردیم یک لباس گران قیمت و اصطلاحا مارک دار نمی دیدیم زیرا ایشان اکثرا البسه خود را از دستفروشان می خرید حتی وقتی ما برای مناسبتی یک لباس شیک و گران قیمت برایش می خریدیم ناراحت می شد.

🔻زندگی را ساده می پسندید می گفت: نمی شود من سوار فلان ماشین بشوم جلوی همسایه ها و کسی نداشته باشد و به من نگاه کند.

🔻 من باید در سطح بقیه که در کنارشان هستم باشم. زنگ می زد شهرستان و پیگیر می شد که چه کسی گرفتاری دارد تا حل کند یکی از اقوام که شوهرش از کارافتاده بود ماهیانه مبلغی به حسابش واریز می کرد مدام دنبال حل کردن مشکلات دیگران بود.


🔻وضعیت جالبی نداشت پای راستش دو تیر خورده بود و استخوان پاشنه پای ایشان خرد شده بود که دو بار تحت عمل جراحی قرار گرفت.

🔻چشم راست ایشان دید نداشت و پرده گوش راستش نیز پاره شد بود که یک عمل نیز روی گوشش انجام شد، ولی با این حال می گفت: من برمی گردم. می گفتم: شما شرایط جسمیت نامناسبه، پاسخ می داد: دو تا گوشو دوتا چشم داشتم که با یکی هم می توانم کار انجام دهم فقط می ماند پا که در حد رفع تکلیف می توانم راه بروم؛ و شروع می کرد در اتاق پذیرایی به دویدن.

🔻حیف بود حاجی رفت از این بابت که خیلی او را می خواستند. روزی نبود که رزمندگان سوری با پلارکارد حاجی دوست داریم یا کی برمی گردی؟ برایش عکس نفرستند چون واقعا دوستش داشتند.

🔻 در این هشت ماه یکبار نشنیدم حاجی آخ بگوید. فقط لبخند می زد می پرسیدم درد داری؟ می گفت: چیزی که حضرت زینب بدهد درد نیست همه اش شادی است؛ و تا لحظه آخر هیچ شکایتی از او نشنیدیم.

🔻 یک شهریور تولدش بود، شب تولدش کیک پختم تا دور هم جشن بگیریم خواهر آقا #مصطفی هم سررسید و کلی عکس گرفتیم و سه روز بعد از عمل جراحی گوش راست و در اثر جراحات و عفونت ترکش های نزدیک شاهرگ گردن هفتم شهریور #مصطفی #شهید شد.

🔻وقتی حالا به عکس ها که در واقع آخرین عکس های ما بود توجه می کنم می بینم چقدرخودش را شاد نشان داده است
🔻25 بهمن تا یک اسفند از او خبری نداشتیم تا اینکه متوجه شدیم ایشان را به بیمارستان بقیه الله تهران منتقل کرده اند و با برادرانش تماس گرفته بودند.

🔻دوم اسفند اخوی بزرگ آقا #مصطفی تماس گرفت و بعد از احوال پرسی گفت: #مصطفی آمده تهران، دارد برمی گردد، یک مشکلی هست ولی نترسید.

🔻بند دلم پاره شد و ترسیدم که به یکباره صدای خنده #مصطفی را از پشت گوشی شنیدم که می گفت: من هیچیم نشده و گوشی را گرفت و گفت: چیزی نیست؛ فقط پایم پیچ خورده.

🔻گفتم: اگر چیزی نیست، پس چرا بیمارستانی؟ برادرش گفت: چرا بهش دروغ میگی واقعیت رو بگو و گوشی را از دستش گرفت و گفت: زخمی شده و خمپاره 60 کنارش خورده؛ اما من همین که صدای #مصطفی را شنیدم برایم کافی بود و خیالم راحت شد تا وقتی که روی برانکارد به منزل آوردنش و من یک #شهید را در مقابلم دیدم.

🔻زیر پوست رانش پر از ترکش بود به طوری که دکتر گفته بود نمی شود به آنها دست زد چون ماهیچه هایش آش و لاش می شود.


🔻27 ترکش فقط در پای چپش بود سه ترکش نزدیک شاهرگ گردندش داشت که بلع را برای او دشوار می کرد و پزشک نیز احتمال حرکت آنها و قطع راه تنفسی اش را داده بود.

🔻 یک ماه فقط با قاشق سوپ درون گلویش می گذاشتم چون ترکش ها بلع را برای ایشان دشوار کرده بود. گاهی اوقات پسرم که می خواست با حاجی شوخی کند و ترکش ها را فراموش می کرد و دستش را در گردن حاجی می انداخت، یکباره حاجی می گفت اگر یک ذره دیگر فشار بدهی کار من تمام است.
🔻می گفت: جنگی که ما در سوریه داریم به مراتب سخت تر از جنگ تحمیلی است؛ این ها خوارج مدرن هستند.

🔻از لحاظ تفکر همان خوارج هستند ولی به سلاح های مدرن و پیشرفته مجهز شده اند. در نبرد «غوطه شرقی» که فرمانده اطلاعات مقر بود وقتی تماس می گرفت می گفت: باید بیایید ببینید که اینجا چه خبر است، جنگ به صورت زیر زمینی بود و تکفیری ها مثل موریانه به زیر زمین خزیده بودند و روی زمین هیچ خبری نبود و آقا #مصطفی در این شرایط دشوار برای شناسایی به دل دشمن زده بود و اولین کسی که به شکل پیاده برای شناسایی رفته و مبدع این روش شد ایشان بود.

🔻 #مصطفی و همه #شهدای مدافع حرم حیرت همگان را در طول تاریخ برانگیخته می کنند.


🔻هر روز تماس تصویری با ما برقرار می کرد. لحظه به لحظه حضورش در سوریه را ثبت کرده است.

🔻اواخر بهمن بود که دیگر تماس نمی گرفت. البته قبلش گفته بود که عملیات داریم؛ اما گویا آخرین شناسایی که رفته بود خمپاره شصت کنارش زدند و سمت راست بدنش کاملا سوخته بود. البته من بعدا فیلم زخمی شدنش را دیدم وقتی روی برانکارد غرق به خون بود بیشتر شبیه #شهید بود تا زخمی؛ در همان فیلم هم وقتی به او می گویند چشمهایت پر خون است در همان حال می گوید: ما آمده ایم که سر دهیم دست و پا و چشم چه به دردمان می خورد.


🔻وقتی مجروح شد و برگشت در این هشت ماهی که تا #شهادتش بود گاهی روی تخت کنارش می نشستم و می گفتم: با خودت چه کردی؟ می گفت: چه می گویی؟ من برات #شهادت را از دست بی بی گرفتم.

🔻چون در خواب دیده بود. شب میلاد حضرت زینب (س) تماس گرفت و گفت: می روم حرم و زنگ می زنم هر حاجتی داری از خدا بخواه، وقتی به حرم می رسد درب های حرم را بسته بودند با کلی خواهش و تمنا از متولی می خواهد که در را باز کند تا او و دوستانش زیارت کنند.

🔻 #مصطفی می گفت: من و دو دوستم و مرد سوری و ضریح حضرت زینب (س) تنها و بی واسطه بودیم و من هم از فرصت استفاده و با بی بی راز و نیاز کردم ولی نگفت که از ایشان چه خواسته است.
🔻سوریه رفتن #مصطفی هم برای کمک به افراد نیازمند بود.

🔻دی ماه وهوا هم آنجا خیلی سرد بود در تماس تصویری که می گرفت می دیدیم که چندین لباس ضخیم روی هم پوشیده ولی می گفت امروز رفتم تمام سوخت مقر را جمع کردم و برای کمک به فلان منطقه بردیم. رزمنده ها می گفتند حاجی هوا خیلی سرد است یخ می زنیم.

🔻حاجی می گفت: شما مردید و برای جنگ آمده اید؛ تحمل کنید! این مردم نیازمندند خانواده هایی هستند که بچه کوچک و زن و افراد پیر دارند. ظاهرا پیرزنی را دیده بود که پشته ای از چوب های نازک بر دوش داشت، می گفت: مطمئن بودم برای جمع کردن این پشته چند ساعت وقت صرف شده اما این چوب ها به سرعت می سوزند و گرمایی به خانه این پیرزن هم نمی دهند به همین خاطر خیلی غمگین شده بود. همرزم های #مصطفی هم بعد از #شهادتش تعریف کردند که او وجوهی که برای خورد وخوراک و مخارج روزانه در سوریه به او می دادند را جمع می کرد و #شهدای هفته را شناسایی می کرد و به منازل #شهدای سوری می رفت و برای فرزندانشان اسباب بازی و ارزاق می خرید.


🔻در هر شرایطی یاری و کمک در زندگیش جاری بود. بعد از #شهادتش از روی بنرهای تسلیتی که درب منزل زده شد متوجه شدیم که حاجی با چه موسسات خیریه ای همکاری داشته است.

🔻آقا #مصطفی واقعا آدم خاصی بود؛ آن وقت رسانه های مسمومی مثل بی بی سی می گویند این افراد برای پول و یا گرفتن یک سری امکانات به سوریه می روند.


🔻در مورد هدف ایشان از رفتن به سوریه باید حتما صحبت کرد؛ زیرا هدف باعث می شود که انسان انتخاب درستی داشته باشد و ایشان زندگی و هم مرگ هدفمندی داشت. ما زمان مرگ خود را نمی توانیم تعیین کنیم اما چگونه مردن را می توانیم و #مصطفی #شهادت را انتخاب کرد.

🔻 #شهادت آرزوی او بود و روزی نبود که این کلام را بر زبان نیاورد که «من اگر #شهید نشوم از غصه می میرم.»
🔻آقا #مصطفی خصیصه های خاصی داشت که در زندگی مشترک متوجه آنها شدم البته بسیاری جنبه های شخصیتی نهفته هم داشت که بعد از #شهادتش نمود پیدا کرد.


🔻 اصلا فردی مادی نبود؛ گاهی وقت ها که از او می خواستم برای تنوع در زندگی و به خاطر روحیه من و بچه ها چیزی خریداری و تغییری در خانه ایجاد کنیم اصلا از این موضوع استقبال نمی کرد. جذبه های دنیا برایش بی ارزش بود و این شعار نیست چون در همه احوالاتش نمود داشت و هر چیزی که در خانه خریداری می شد بر عهده من بود و در این امورات دخالتی نمی کرد.

🔻دستگیری از دیگران و توجه به دیگران از دیگر ویژگی های بارز اخلاقی ایشان بود به طوری که حتی به فروشنده سر کوچه هم توجه داشت. به قدری ظرافت فکری داشت که گاهی اوقات متحیر می شدم که این مرد به چه چیزهایی فکر می کند و توجه دارد که ما از آن غافلیم.


🔻آقایی سر نبش کوچه ما بساط میوه فروشی داشت آقا #مصطفی هر روز بی هیچ نیازی در منزل از ایشان خرید می کرد. صبح بیدار می شدم می دیدم که کلی میوه و سبزی روی میز آشپزخانه است.

🔻 می گفتم: آقا #مصطفی ما چیزی در منزل نیاز نداشتیم، او می گفت: ما نیاز نداریم ولی او نیاز دارد. حوالی آبان و آذر سال گذشته بود. برای شب یلدا یک دور همی ترتیب داد و همه خانواده و خواهر و برادرها را جمع کرد و دید و دوم دی به تهران و سپس به سوریه اعزام شد.
🔻به نظر من اولویت فرزندت است. #مصطفی گفت: نه این طور نیست نگو اولویت فرزندت است.

🔻به صراحت مخالفت و یا موافقت خود را اعلام نکردم؛ زیرا تمام زندگی و تکیه گاهم بود؛ وقتی با آقا #مصطفی ازدواج کردم از خانواده ام دور شدم و از شهرستان دزفول به اهواز آمدم به همین خاطر بر سر دو راهی قرار داشتم، ولی در تنهایی لحظه ای انگار کسی در من نهیب زد که این آدم و امثال این آدم ها اگر نروند تو هم مانند همان زن هایی هستی که لباس مردان خود را کشیدند و پشت مسلم را خالی کردند.

🔻 یک لحظه فکر کردم چه بسا من از آن زنان هم بدتر باشم و اگر همه ما قرار باشد با رفتن همسرانمان مخالفت کنیم چه اتفاقی می افتد؟ مرز جنگ ایران و داعش می شود کرمانشاه و غرب کشور.
وقتی به آقا مصطفی فکر می کنم اولین خصیصه ای که به ذهنم می رسد شجاعت ایشان است که واقعا زبانزد بود.

🔻نمی دانم چه نیرویی در این فرد بود؟ آقا #مصطفی به معنای واقعی کلمه ولایتمدار بود و تمام هم و غمش در وهله اول آسایش کل بشر بود و همیشه دغدغه همه آدم ها را داشت و در مورد شخص خاصی صحبت نمی کرد.

🔻روحی عمیق و بسیط داشت وقتی به مصیبت و غمی که به من رسیده فکر می کنم به این نتیجه می رسم که حیف است روحی که تا این حد بزرگ بود با یک حادثه روزمره از دنیا می رفت.


🔻حتما خداوند نظری به این افراد دارد که #شهادت را برای آنها در نظر می گیرد. اگر خداوند در این دنیای مادی مقامی و اجری بالاتر از #شهادت داشت قطعا همان را برایشان در نظر می گرفت.
♦️ #همسرشهید


🔻اوایل پاییز سال 69 بود و من کلاس دوم دبیرستان و امتحانات ثلث اول بود. یک روز متوجه شدم عمویم بدون برنامه و اطلاع قبلی به دزفول و به منزل ما آمده- عموی بنده داماد خانواده آقا مصطفی بود- و نگاه های معنی داری دارد و زن عمویم باب خواستگاری را باز کرد. البته مادربزرگ من و آقا مصطفی دختر خاله هستند و از دو سو نسبت فامیلی با هم داشتیم.

🔻10 بهمن 1369 ازدواج کردیم و اسفند 1370 دخترم بهاره به دنیا آمد و فروردین سال 1378 هم پسرم آقا مهدی را خدا به ما داد.


🔻آقا #مصطفی هم بعد از ازدواج به من گفت: زمانی که جبهه بودم یک روز بعد از نماز صبح خوابیدم و در خواب دیدم که جایی روشن شد و خانمی چادری که چهره اش را نمی دیدم و نشسته را به من نشان دادند و گفتند که ایشان همسر شماست، ولی هر چه سعی کردم صورت آن زن را ببینم نتوانستم؛ و شاید این به حجب و حیای خودش برمی گشت زیرا هیچ وقت نگاه به نامحرم نمی کرد.


🔻بعداز ازدواج هم گفت که تمام مشخصات من با ان زن که در خواب دیده بود یکسان است.

🔻خیلی مرا دوست داشت و حاضر نبود آب در دلم تکان بخورد. مدام با خودم می گویم نمی دانم چگونه توانست مرا بگذارد و برود؟ اما می دانم که عشق الهی به مراتب فراتر از عشق زمینی است و قابل مقایسه و معاوضه نیست.

🔻از سال 1367 در شرکت صنایع فولاد مشغول به کار و آبان 93 بازنشسته شد. وقتی بازنشسته شد از او پرسیدم قصد نداری کار دیگری را شروع کنی، اما جواب روشنی نداد تا اینکه زمستان سال گذشته بود که گفت: نظرت در مورد اینکه من برای جنگ به سوریه بروم چیست؟ گفتم: این سؤال خیلی سخت و دوری از تو برای من سخت تر است به خصوص که یک پسر نوجوان و در حساس ترین شرایط و سن و سال داریم که به دنبال کسب هویت است.

🔻گفت: نگران نباش؛ من مهدی را مرد بار آورده ام. واقعاً بعد از #شهادت ایشان متوجه این موضوع شدم؛ وقتی که دیدم پسرم به خوبی با این مسئله کنار آمد.
❤️خاطرات #شهیدمصطفی‌صدرزاده❤️به نقل ازهمسرایشان


🌹سال اول زندگیمون بود🌹

آقا #مصطفی، اون زمان، بیش تر در گیر کارهای هیئت ملت یک (حضرت ابوالفضل علیه السلام)بود. که به دلیل ارادت ویژه وخاصی که به حضرت ابوالفضل(ع) داشتن😍
باسختی های زیادهیئتی روباهمین نام تاسیس کردن☺️
روز #شهادت حضرت #فاطمه زهرا سلام الله علیها قرار بود، دسته عزاداری بیرون ببرن. 😔

دیدم آقا #مصطفی قبل از اینکه برن سمت هیئت، دارن مطلبی رو برای مداحی آماده میکنن!!!🤔

و با حالت تعجب سوال کردم.
آقا #مصطفی!!! شما که مداحی نمی کردید.😳

گفتن:
"روز #شهادت بی بی فرق میکنه"😔
مخصوصا امسال!!!😓

گفتم:امسال مگه چه فرق می کنه؟

گفتند:
آدم تا چیزی رو درک نکنه، اون رو نمیفهمه😔

من امسال که شما پیشم هستی، و من به اندازه ذره ای از محبت بین حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمومنین علیه السلام را چشیدم
"فهمیدم فاطمیه، یعنی چی"😭😭

هر چند ناچیز، ولی حالا درک میکنم که چه بر سر امیرالمومنین علیه السلام آوردند.😭😭😭
هرکسی غیبت میکردسریع میگفت:
غیبت نکن
باوجودصحبت های زیادی که میشدواقعاپیش نمیومدکه کسی پیش #مصطفی پشت سرکسی حرف بزنه😊👌
کانال زندگی نامه شهدا
اما کار مهم و سختی که بر دوش ما نهاده شده این است که با این تحریفات مبارزه کنیم و کار ما شاید به مراتب مهم‌تر از کار شهداست که اگر انقلاب از این وهله خارج شود ما هم پاسدار انقلاب بوده‌ایم و هم پاسدار خون شهدا و شاید اجر و ثواب ما بیشتر از آن‌ها باشد. و این…
💞شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم💞


💖
💞شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم💞


💖
به مناسبت سالروز #تولد شهید #مصطفی_احمدی_روشن
#به‌یادشهیدهسته‌ای‌مصطفی‌احمدی‌روشن
#سالروزولادت..🌿🌸🌿
#اللهم‌صل‌علی‌محمدوآل‌محمدوعجل‌فرجهم

                   🌷  صلوات 🌷

  التماس دعای  فرج𓬨

یاعلی🖐
 

🌼🌸🌼🌼

                   🌷  صلوات 🌷

  التماس دعای  فرج𓬨

یاعلی🖐
 

🌼🌸🌼🌼
اما کار مهم و سختی که بر دوش ما نهاده شده این است که با این تحریفات مبارزه کنیم و کار ما شاید به مراتب مهم‌تر از کار شهداست که اگر انقلاب از این وهله خارج شود ما هم پاسدار انقلاب بوده‌ایم و هم پاسدار خون شهدا و شاید اجر و ثواب ما بیشتر از آن‌ها باشد. و این ممکن نیست غیر از این‌که به طور کامل پشتیبان ولی فقیه باشیم که فرموده‌ی حضرت صاحب‌الزمان می‌باشد.

و این استدلال را به قول حضرت امام‌(ره) بعضی‌ها نمی‌دانند و اگر دانسته باشند و با ولی‌ فقیه مخالفت کنند مرتد هستند، حال می‌فهمیم چرا امام زمان (عج) ظهور نمی‌کنند. چون واقعاً که دین چیزی جز بر روی زبان‌ها نیست و یقیناً در قلوب و دل‌ها نیست. حال اگر مهدی(عج) ظهور کند مردم باز هم یادشان می‌رود و حال بیا و بگو مردم این مهدی است که ۱۴۰۰ سال ضجه زدید که بیا بیا…

خدایا ما را در امتحانی سخت‌تر از این قرار مده، ‌بسیار دعا کرده‌ام که ای کاش جزء‌آن ۳ تن بودم [که] با علی‌علیه‌السلام ماندند ولی کمتر دعا کرده‌ام که ای‌کاش در آن زمانه می‌زیستم چون با خواندن تاریخ [و] کمی تعقل دریافتم که ما مرد امتحان نیستیم.



به مناسبت سالروز #تولد شهید #مصطفی_احمدی_روشن
#به‌یادشهیدهسته‌ای‌مصطفی‌احمدی‌روشن
#سالروزولادت..🌿🌸🌿
#اللهم‌صل‌علی‌محمدوآل‌محمدوعجل‌فرجهم
‍•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•

متولد می‌شوند، پر نور چون ستاره
هر چه بیشتر می‌گذرد، شعاعِ نورشان وسیع تر می‌شود
و با آنهاست که میتوان راه را پیدا کرد

روز به روز قامتِ منیَّت در آنها خمیده تر می‌شود و #اخلاص است که در لحظه هایشان ریشه می‌دواند
هر چه می‌کنند تنها برای #خداست.
می‌شوند چشم و چراغ #کشور.دلسوز ملت و تمام فکر و ذکرشان معطوف به قدرتمندیِ #وطن است.
می‌شوند #مصطفی مخلص و کارآمد.

برای کشور می‌جنگند، تلاش می‌کنند، آنچه در دانشگاه آموخته اند را برای پیشرفت خرج می‌کنند و #جان را با دل تقدیم می‌کنند.

مصطفی ها، خارِ چشم می‌شوند
برای آنهایی که تابِ دیدن سربلندی و توانایی #ایران را ندارند.و قدرتمند ایستادند.تا ثابت کنند هیچ دستِ #بیگانه ای اجازه نفوذ به قلمرو این #خاک را ندارد.

مصطفی، پروازش هم تولد دیگری بود.
#تولد_آسمانی اش، مصطفی های دیگری را متولد کرد

#قلب_آسمان، طاقت دوری نداشت
در واپسین دقایقِ #صبحگاه، بالهایش را به سوی آسمان گشود

چشم کورِ عدو طاقت یک مصطفی را نداشت اما نمیدانست از خونِ یک مصطفی، مصطفی های دیگری بال می‌گشایند

#احمدی_روشن متولد شد تا چراغ #هدایت باشد
مردِ قدرتمندِ #هسته_ای باشد
امید دل #رهبر و ملت باشد
انگیزه #جوانان باشد.

میلادت مبارک، ستاره آسمانِ هسته ای.
#امام_خامنه_ای : "با این ستاره ها می‌توان راه را پیدا کرد"

به مناسبت سالروز #تولد شهید #مصطفی_احمدی_روشن

🔷تاریخ تولد : ۱۷ شهریور ۱۳۵۸
🔷تاریخ شهادت: ۲۱ دی ۱۳۹۰
🔷مزار شهید : امامزاده علی اکبر چیذر

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•

شهـدا با معرفت‌اند!

حسن قاسمی دانا کار همه رو راه مینداخت. از صبــــح تا شــــب برنامه‌ه­اش يک چيز بود، آن هم خــــدمت به #رزمندگان. همــــه بچه‌ها می‌گفتند: «حســــن آخــــرِ #معرفت است» همــــه را می‌خنداند. همه به یک طریقی عاشقــــش شــــده بودنــــد😇

يک روز که می‌خواستيم #غذا به دست بچه‌ها برسانيم با #موتور راه افتاديم. وسط راه حسن را گم کردم. يک لحظه خيلى ترسيدم. بعد از مدتی حسن برگشت. من تو اوج ناراحتى برگشتم به حسن گفتم خيلى بى‌معرفتى. خيلى ناراحت شد. گفتم من را تنها #رها کردى. گفت نمی­‌دانستم که راه رو بلد نيستى😞

تا شب حرفى نزد، حتى شب شام هم نخورد. وقت #خواب آمد کنارم و گفت ديگه به من #بى‌معرفت نگــــو. من تمام وجودم را براى همه شما می گذارم. هرچــــى می‌خواهى بگى بگو، ولى به من بى‌معرفت نگــــــــو!♥️

با این حرف حسن، من گِراى او را پيدا کردم. بعد از شهادتش هر وقت کارش داشتم بهش #متوسل می‌شدم و می‌گفتم اگر #جواب من را ندهى، خيلى بى‌معرفتى. خيلى جاها به کمکم آمد. خيلى #داداش_حسن رو دوست دارم. با اينکه ٢٢روز بیشتر با هم نبوديم، اما انگار که ٢٢سال با هم بوديم. روحمان به هم نزديک شده بود. هميشه کنارم حسّش مى‌کنم🌸

💙شهید #حسن_قاسمی_دانا
🎙به روایت شهید #مصطفی_صدرزاده

🕊┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄🕊
نگاهت وجودمان را
از عشـق لبریز می‌ ڪند؛
کاش شفاعتی شامل حالمان شود ...

#شهیدمدافع‌حرم #حسن‌قاسمی‌دانا
#مسئول‌تک‌تیراندازان #گردان‌عمارلشکر‌فاطمیون


◻️تاریخ ولادت: ۱۳۶۳/۰۶/۰۱
◻️محل ولادت : مشهد مقدس
◻️تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۰۲/۱۹
◻️محل شهادت : منطقه حی الزهرا (س)حلب_سوریه
◻️مزارشهید : گلزار شهدای خواجه ربیع مشهد

#شهید #مصطفی_صدرزاده

ارادت حسن به امام رضا (ع) دائمی بود. از نُه ساختمان سوری ها، یکی دست داعش افتاده بود و فرمانده سوری ها می خواست عقب نشینی کند. نگذاشتم. گفتیم: صبر کن ما پسش می گیریم. از ۲۰ نفر نیروهای پشتیبان تک تیر اندازان، نیروی داوطلب خواستیم. فقط شش نفر آمدند. با من و حسن شدیم هشت نفر.رفتیم طرف ساختمان، مکث کردم. گفتم: حسن هشت نفریم ها! گفت: پس اسم عملیات امام رضا (ع) است.با نوای یا علی بن موسی الرضا (ع) وارد ساختمان شدیم.
تکفیری ها می پرسیدند:من انتم؟ حسن با دو نارنجک رفت طرفشان و فریاد زد: نحن شیعة علی بن ابی طالب(ع)، نحن ابناء فاطمة الزهرا(س)، نحن ابناء الحسین (ع). با انفجار نارنجک ها و تبادل آتش حسن شهید شد و من با هشت ترکش برگشتم عقب.

#سالروزشهادت‌حسن‌قاسمی‌دانا

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
نگاهت وجودمان را
از عشـق لبریز می‌ ڪند؛
کاش شفاعتی شامل حالمان شود ...

#شهیدمدافع‌حرم #حسن‌قاسمی‌دانا
#مسئول‌تک‌تیراندازان #گردان‌عمارلشکر‌فاطمیون


◻️تاریخ ولادت: ۱۳۶۳/۰۶/۰۱
◻️محل ولادت : مشهد مقدس
◻️تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۰۲/۱۹
◻️محل شهادت : منطقه حی الزهرا (س)حلب_سوریه
◻️مزارشهید : گلزار شهدای خواجه ربیع مشهد

#شهید #مصطفی_صدرزاده

ارادت حسن به امام رضا (ع) دائمی بود. از نُه ساختمان سوری ها، یکی دست داعش افتاده بود و فرمانده سوری ها می خواست عقب نشینی کند. نگذاشتم. گفتیم: صبر کن ما پسش می گیریم. از ۲۰ نفر نیروهای پشتیبان تک تیر اندازان، نیروی داوطلب خواستیم. فقط شش نفر آمدند. با من و حسن شدیم هشت نفر.رفتیم طرف ساختمان، مکث کردم. گفتم: حسن هشت نفریم ها! گفت: پس اسم عملیات امام رضا (ع) است.با نوای یا علی بن موسی الرضا (ع) وارد ساختمان شدیم.
تکفیری ها می پرسیدند:من انتم؟ حسن با دو نارنجک رفت طرفشان و فریاد زد: نحن شیعة علی بن ابی طالب(ع)، نحن ابناء فاطمة الزهرا(س)، نحن ابناء الحسین (ع). با انفجار نارنجک ها و تبادل آتش حسن شهید شد و من با هشت ترکش برگشتم عقب.

#سالروزشهادت‌حسن‌قاسمی‌دانا

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
Ещё