حماسه های شاهنامه
🍃🍃🍃👈هفت خان رستم
(روایتی از شاهنامه )
⬅️قسمت دوم
👈پند و اندرز زال به کاووس
زال و پهلوانان و بزرگان ایران قدم به بارگاه کاووس نهادند زال بعد از تحسین پادشاه و آرزوی شادی و پیروزی برای او نزدیک کاووس رفت
کاووس او را در آغوش کشید و در کنار خود نشاند
زال سخن آغاز کرد و خطاب به پادشاه گفت :
ای پادشاه جهان!تو شایسته تاج و تخت بزرگان ایران هستی من شنیده ام تصمیم گرفته ای به مازندران لشکرکشی کنی آگاه باش که این عمل تو قرین موفقیت نخواهد بود قبل از تو هیچکس از پادشاهان بزرگ ما به این کار مبادرت نکردهاند
منوچهر و نوذر و کیقباد هرگز اقدام به لشکرکشی به مازندران نکردند زیرا آن سرزمین لانه دیوان فسونگر است و بند طلسم آن را هیچ پادشاهی نمیتواند بگشاید پس خود را در رنج و عذاب مینداز و خون پهلوانان و جنگ آوران ایران را بیهوده هدر نده
این عمل تو همایون نیست و جز رنج و مصیبت و فلاکت چیزی در پی نخواهد داشت
کیکاووس در پاسخ زال گفت:
چنین پاسخ آورد کاووس باز
کز اندیشهٔ تو نی ام بی نیاز
ولیکن مرا از فریدون و جم
فزون است مردیّ و زور و درم
همان از منوچهر و از کیقباد
که مازندران را نکردند یاد
سپاه و دل و گنجم افزون تر است
جهان زیر شمشیر تیز اندر است
شوم شان یکایک به دام آورم
به آیین شاهان جنگ آورم
چنین خوار و زارند در چشم من
چه جادو ،چه دیوان آن انجمن
به گوش تو آید خود این آگهی
کز ایشان شود روی گیتی تهی
تو با رستم اکنون جهاندار باش
نگهبان بیدار ایران باش
ای زال بزرگ! من در تصمیم خود استوار هستم و به مازندران خواهم رفت و افسون و جادوی دیوان را بی اثر خواهم نمود و جهان را زیر فرمان خود در خواهم آورد
زال وقتی این سخنان نابخردانه و بی سر و ته کاووس را شنید گفت:
ای کاووس! تو شاهی و ما فرمانبردار تو هستیم وظیفه من اندرز به تو بود من آنچه صلاح دانستم گفتم
من طالب سعادت و سربلندی تو و ایرانیان هستم آرزو دارم از کردارت پشیمان نشوی و همواره جهان بر تو فرخنده و پیروز باشد
زال با گفتن این سخنان پادشاه را بدرود کرد و از دربار او بیرون آمد و با پهلوانان خداحافظی کرد و راه سیستان را در پیش گرفت
👈لشکرکشی کاووس به مازندران
کاووس با عزمی جزم به توس و گودرز فرمان داد تا لشکریان را آماده کنند و ساز و برگ جنگی بردارند و آماده حرکت به سوی مازندران شوند
کاووس میلاد را جانشین خود ساخت و کلید گنجینه ها را به او سپرد و سفارش کرد که اگر دشمنی حمله آورد و هر ناگواری به سوی تو آمد به زال و رستم پناه ببر و از آنان استمداد بجوی
هنگامی که لشکریان ایران آمادگی لازم را به دست آوردند در شیپورها دمیدند و توس و گودرز سپاه را به حرکت درآوردند
بعد از چند روز طی کردن راه سخت و دشوار به جایگاه دیوان رسیدند و سپاه از حرکت باز ایستاد
کاووس که در قلب سپاه حضور داشت به گیو دستور داد تا از بین لشکریان هزار جنگجوی زبده و پهلوان انتخاب نماید و با گرزها و شمشیرهای خود به شهر مازندران حمله کنند و پیر و جوان را از دم تیغ بگذرانند و شهر را در آتش خشم خود بسوزانند او دستور داد روز مردم را به شب تبدیل کنید
باید طوری حمله را سامان دهید که تا به دیوان خبر برسد جهان از جادوی آنها تهی شود
گیو به دستور پادشاه به شهر آباد چون بهشت مازندران حمله برد و شهر را سوخت و غارت کرد و جنگاورانش را از دم تیغ گذراند بعد از یک هفته سپاهیان از حمله دست برداشتند و غنایم و اسیران را جابجا نمودند
👈اسارت کیکاووس
خبر حمله و نابودی شهر به شاه مازندران رسید پادشاه به یکی از دیوان به نام سنجه که نزد او بود مأموریت داد تا هرچه زودتر نزد دیو سپید برود و به او اطلاع دهد که سپاهی بزرگ از جانب ایران برای غارت و نابودی ما آمده است اگر بدون درنگ به یاری ما نیایی درمازندران شهری آباد و احدی را زنده نخواهی دید
سنجه به سرعت خود را به دیو سپید رساند و پیغام شاه مازندران را او ابلاغ کرد
دیو سپید گفت :به پادشاه اطمینان خاطر بده که بدون تأمل خواهم آمد و پای کاووس و لشکریانش را از مازندران قطع خواهم کرد
بگفت این و چون کوه بر پای خاست
سرش گشت با چرخ گردنده راست
شب آمد یکی زابر شد برسپاه
جهان گشت چون روی زنگی سیاه
یکی خیمه زد بر سر از دود و قار
سیه شد هوا چشم ها گشت تار
ز گردون بسی سنگ بارید و خشت پراکنده شد لشکر ایران به دشت
بسی راهِ ایران گرفتند پیش
ز کردار کاووس دل گشته ریش
چو بگذشت شب ،روز نزدیک شد جهانجوی را چشم تاریک شد
ز لشکر دو بهره شده تیره چشم
سر نامداران او پر ز خشم
✍️روایت و باز نویسی حسن حاج صدری
🍃🍃🍃با پیوند به لینک شاهنامه خوانی همراه ما باشید
https://t.center/khaneshShahnameh