View in Telegram
حماسه های شاهنامه 🍃🍃🍃 👈هفت خان رستم (روایتی از شاهنامه ) ⬅️قسمت چهارم 📙خان دوم: بیابان و گرما و تشنگی هنگامی که خورشید  چهره زمین را روشن کرد تهمتن از خواب برخاست و رخش را زین کرد و پس از نیایش به درگاه خداوند بر اسب سوار شد و حرکت کرد رستم مدت یک روز را پیمود تا به بیابانی خشک و بی آب و علف رسید. هوا چنان گرم شده بود که گویی از زمین و آسمان آتش می بارد رستم از شدت گرما و تشنگی توان حرکت نداشت و رخش هم بی تاب و توان شده بود و قدرت حرکت نداشت رستم به ناچار از اسب پیاده شد و مانند انسان‌های مست و سرگردان به سختی بیابان را می پیمود تا مگر راه چاره‌ای یابد چشمان رستم از شدت گرما و تشنگی قدرت دیدن نداشت و زانوانش از حرکت باز مانده بود آنگاه روی به سوی آسمان کرد و گفت: ای پروردگار بزرگ تو پیوسته حامی و نجات دهنده من بوده ای و آگاهی که من هر رنج و سختی را به جان میخرم تا ایرانیان را از چنگال دیوان پلید رهایی بخشم ای خدای بزرگ! تو میدانی که ایرانیان پرستندگان تواند و دیوان دشمن تو هستند از تو می‌خواهم مرا یاری نمایی تا از این دام هلاک نجات یابم رستم در این حال از تشنگی بی حد و اندازه و گرمای کشنده پاهایش سست شد و بر زمین افتاد و در حالیکه زبانش چاک چاک شده بود دیگر توان برخاستن نداشت اما : همانگه یکی میش فرخ سرین بپیمود پیش تهمتن زمین از آن رفتن میش اندیشه خاست به دل گفت: آبشخورِ این کجاست؟ همانا که بخشایش کردگار فراز آمده است اندر این روزگار بیفشردشمشیر بر دست راست به زور جهاندار برپای خاست بشد در پی میش تیغش به چنگ گرفته به دست دگر پالهنگ به ره بر یکی چشمه آمد پدید که میش سرافراز آنجا رسید رستم سر سوی آسمان کرد و گفت: ای پروردگار مهربان و داور راستگوی! تو را شکر و سپاس می گویم که به وسیله این میش مرا راهنمایی کردی تا از این دام بلا نجات یابم از تو می خواهم پیوسته این دشت سرسبز باشد و هیچ گزندی به این میش نرسد رستم از آب چشمه نوشید و سر و تن خود را شستشو داد و اسبش را سیراب کرد اوکه با نوشیدن آب جان تازه یافته بود هوس شکار کرد و تیر و کمان برداشت و گوری را شکار کرد و آتش فراوانی برافروخت و گور را کباب کرد و خورد رستم سپس در گوش رخش گفت: من خواهم خوابید اما اگر دشمنی به سوی تو آمد بهتر آن است که مرا آگاه نمایی و مبادا با دیوان یا شیران وارد جنگ شوی یا با حیوان دیگری جفت شوی رستم دراز کشید و به خواب عمیقی فرو رفت رخش هم در دشت می چرید 📗خان سوم: جنگ رستم با اژدها در همان حال که رستم در خواب خوش بود و رخش دردشت میچرید از کرانه‌های دشت اژدهایی پیل پیکر که آن دشت خانه او بود پیدا شد اژدها رستم را در خواب دید و اسب او بی محابا در دشت میچرید با خود گفت: این پهلوان گستاخ چگونه جرات کرده به قلمرو من وارد شود؟ حتی دیوان هم زهره آن را ندارند از این دشت عبور کنند اژدها آرام آرام خود را به رخش رساند و قصد حمله به او را داشت. رخش که احساس خطر کرده بود خود را به نزدیکی رستم رساند و در حالی که شیهه می کشید و سم بر زمین می کوبید رستم را از خواب بیدار کرد رستم از جای خود برخاست و دریافت که خطری در پیش است. سراسر بیابان را از نظر گذراند اما چیزی مشاهده نکرد زیرا اژدها بلافاصله ناپدید شده بود رستم دوباره به خواب رفت اژدها بار دیگر از درون تاریکیها بیرون آمد و به طرف رخش هجوم آورد. رخش با هول و هراس به بالین رستم آمد و با کوبیدن سم بر زمین او را از خواب بیدار کرد رستم این بار هم سراسر بیابان را از نظر گذراند اما جز تیرگی و تاریکی شب چیزی مشاهده نکرد آنگاه به نزدیکی رخش رفت و در گوشش گفت: چرا در تاریکی شب نمی خوابی و خواب را بر من هم حرام کرده ای اگر یک بار دیگر مرا از خواب بازداری و باعث آزار من بشوی با این شمشیر برنده سر از تنت جدا خواهم کرد و خود به تنهایی به سوی مازندران خواهم رفت رستم بار دیگر به خواب رفت. این بار اژدها با غرشی رعدآسا و در حالی که آتش از دهانش بیرون می جهید به سوی رخش آمد رخش این بار جرات نکرد به بالین رستم بیاید و او را از خواب بیدار کند به همین خاطر از برابر اژدها فرار کرد و به میان دشت رفت اما دلش پیش رستم بود و بیم آن داشت اژدها به او آسیب برساند لذا با سرعت خود را به بالین رستم رساند و با سردادن شیهه و سم کوبیدن او را از خواب بیدار کرد ✍️روایت و باز نویسی حسن حاج صدری 🍃🍃🍃 با پیوند به لینک شاهنامه خوانی همراه ما باشید https://t.center/khaneshShahnameh
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily