View in Telegram
حماسه های شاهنامه 🍃🍃🍃 👈هفت خان رستم (روایتی از شاهنامه ) ⬅️قسمت ششم پهلوان اولاد بدون درنگ با همراهی تعدادی از پهلوانانش برای تنبیه رستم به سوی دشت حرکت کرد تا علت تعرض رستم به دشتبان را جویا شود رستم هنگامی که مشاهده کرد چندین سوار جنگجوی به سوی او می‌آیند بلافاصله بر اسب خود سوار شد و شمشیرش را از نیام بیرون کشید و با غرشی هولناک به سوی آنها تاخت بدو گفت اولاد: نام تو چیست ؟ چه مردی و شاه و پناه تو کیست؟ چنین گفت رستم که نام من ابر اگر بر نویسد به کام هژبر همه نیزه و تیغ بار آورد سران را سر اندر کنار آورد تو با این سپه پیش من راندی همه گور بر گنبد افشاندی چو شیر اندر آمد میان رمه بکشت آنکه بودند پیشش همه شسکته شد آن لشکر از پهلوان گریزان برفتند تیره روان همی‌رفت رستم چو پیل دژم کمندی به بازو در آن شصت خم به اولاد چون رخش نزدیک شد به کردار شب روز تاریک شد بیفکند رستم کمند دراز به خم اندر آمد سر سرفراز ز اسب اندر آمد دو دستش ببست به پیش اندر افکند و خود بر نشست رستم خطاب به پهلوان اولاد گفت: من از تو سوالاتی می پرسم اگر دروغ بگویی با خواری و ذلت سر از تنت جدا خواهم کرد اما اگر راست بگویی و مرا یاری و راهنمایی کنی به تو قول میدهم تو را به پادشاهی مازندران برسانم ای اولاد !جایگاه دیو سپید کجاست؟ کاووس پادشاه ایران و باقیمانده لشکرش در کدام منطقه به محاصره و اسارت دیوان در آمده‌اند ؟ اولاد گفت : ای جهان پهلوان! اگر واقعاً به من امان دهی و به قولت عمل کنی من راه رسیدن به کاووس شاه را به تو نشان خواهم داد و تو را راهنمایی خواهم کرد تا به جایگاه دیوان و خانه دیو سپید برسی وی ادامه داد: از اینجا تا رسیدن به کاووس صد فرسنگ راه است و از آنجا تا جایگاه دیوان و خانه دیو سپید صد فرسنگ دیگر باید را بپیمایی. راههایی دشوار و صعب العبور که از میان کوه‌های پر هول و هراس می‌گذرد. ای رستم! آگاه باش ۱۲ هزار دیو شب و روز در این کوهسارها پاسبانی می دهند فرمانده آنان دیوی هولناک است به نام پولاد غندی و دیوی به نام سنجه آنان را راهبری می کند .پادشاه این دیوان دیو مهیب و ترسناکی است به نام دیو سپید که هیکلی بزرگ و تنومند مانند کوه دارد که وقتی به راه می افتد زمین و کوه در زیر پای او می لرزد من بعید می‌دانم تو با همه شجاعت و رشادت از پس دیوان خصوصاً دیو سپید برآیی و بر آنان غلبه کنی در هر منطقه و کوهی دیوی خطرناک با لشکری جرار در انتظار توست و تو یک تنه از پس آن ها نمی آیی رستم در حالی که می خندید خطاب به اولاد گفت: تو همراه من هستی و خواهی دید که چگونه من به یاری و پشتیبانی یزدان پاک و به مدد بازوان توانا و گرز و شمشیر خود آنها را شکست می‌دهم و نابود می کنم رستم به همراه اولاد به راه افتاد و شب و روز اسب تاختند تا نزدیک کوه اسپروز رسیدند . رستم آتشهای برافروخته را از دور نشان داد و از اولاد  پرسید: این ناحیه چه نام دارد و این آتش ها به چه منظوری است؟ گفت: این ناحیه دروازه مازندران است اینجا محل استقرار ارژنگ دیو است که کاووس را در محاصره قرار داده است رستم که از خستگی دیگر توان راه پیمودن نداشت از اسب پیاده شد و اولاد را با کمندی به درخت بست و خود به استراحت پرداخت و به خواب رفت ✍️روایت و باز نویسی حسن حاج صدری 🍃🍃🍃 با پیوند به لینک شاهنامه خوانی همراه ما باشید https://chat.whatsapp.com/LMldFgOhnDEEczUAfeyKl6
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily