👈انسانِ خوب در شاهنامه
🍃🍃🍃
◀️قسمت دوم
👤دوّم ایرج:
ایرج پسرِ سومِ فریدون است. چون ایرج آراستگیِ بیشتری دارد و نزدِ پدر عزیزتر است، برادرانش بر او رشک میبرند و او را بیگناه از میان برمیدارند. خوبیِ ایرج در این است که درست برخلافِ برادران، مردِ صلح است و به نیکی و بیآزاری گرایش دارد، این صفات از او سیمائی ساخته است شبیه به شاهزادهی پیامبر مآبی چون بودا. وقتی سلم و تور قصدِ جانش میکنند، میگوید:
نه پادشاهی میخواهد و نه تخت، نه ایران و نه خاور و نه چین. زندگیای که فرجامش مرگ باشد قابلِ دل بستن نیست. میگوید که حاضر است از همه چیز دست بکشد و در گوشهای انزوا گیرد و نانِ خود را با کار کردن به دست آورد، این دو بیتِ معروف از قولِ او آورده شده است:
«پسندی و همداستانی کنی
که جان داری و جانستانی کنی
میازار موری که دانهکش است
که جان دارد و جانِ شیرین خوش است».
خوبیِ ایرج در برابرِ بدیِ سلم و تور قرار گرفته است، همانگونه که خوبیِ فریدون در برابرِ ضحّاک بود. در بیان علّتهایی که کینهی سلم و تور را نسبت به ایرج بر میانگیزد، یکی هم این آمده که میبینند سپاهیانشان به او تمایل پیدا کردهاند، این سپاهیان که جزو مردم عادی بودند، تشخیص داده بودند که او با برادران فرق دارد:
«به ایرج نگه کرد یکسر سپاه
که او بُد سزاوارِ تخت و کلاه
بیآرامشان شد دل از مهرِ اوی
دل از مهر و دیده پُر از چهرِ اوی».
در میان آنها پچ پچ میافتد:
«سپاه پراکنده شد جفت جفت
همه نامِ ایرج بُد اندر نهفت
که اینست سزاوارِ شاهنشهی
جز این را مبادا کلاهِ مهی».
بر اثر همین خوی صلحطلبی است که وی بدون سپاه و محافظ به نزد برادرانِ کینهور میرود. میخواهد دشمنیِ آنان را با نرمخویی و مهر، زایل کند. رفتارِ او شیوهی عدمِ خشونتِ گاندی را به یاد میآورد. هنگامی که پدر فرزندانش را آزمایش میکند، تنها ایرج از بوتهی آزمایش سربلند بیرون میآید، مردی است معتدل، هم «با شتاب است و هم با درنگ».
فریدون در حق او میگوید:
«ز خاک و ز آتش میانه گزید
چنانک از رهِ هوشیاران سزید
دلیر و جوان و هشیوار بود
به گیتی جز او را نباید ستود».
👤سوم سیاوش:
سیاوش به سبب اختلافی که با پدرش کاووس پیدا میکند به افراسیاب پادشاهِ توران که دشمنِ ایران است پناهنده میشود. اختلاف آنها دو موجب دارد: یکی سودابه، زنِ پادشاه است که به او نظرِ ناپاک دارد و چون وی به خواهشش تن در نمیدهد، به دسیسه و تحریک بر ضدّ او میپردازد، و کاووس گرچه بر بیگناهیِ پسرش واقف است، جانبِ سودابه را از دست نمیدهد. دوّم جنگ با افراسیاب، در جنگی که بین ایران و توران در گرفته، سیاوش به افراسیاب قولِ آشتی داده است ولی پدر موافق نیست، شاهزاده چون حاضر نیست که پا بر سرِ پیمانِ خود نهد، چارهای جز این نمیبیند که از ایران دور شود و به توران پناه بَرَد. در تورانزمین نخست او را با مهربانی و احترام میپذیرند، لیکن پس از چندی حسودان و بدخواهان، افراسیاب را نسبت به او بدبین میکنند و در نتیجه در اوجِ جوانی کشته میشود
سیاوش نیز مانند ایرج فدای "خوبی و صلحجوئی و برازندگیِ" خود میگردد، و او نیز مانند ایرج، مردمِ توران به او گرایش پیدا میکنند و همین موجب تازهای برای تسریع در کشتنِ او میشود. سیاوش از همهی مردانِ شاهنامه آراستهتر است، در دلیری و زیبایی و جوانمردی و فرهنگ، هیچکس به پایهی او نمیرسد. رفتارِ او در خاکِ بیگانه با متانت و بزرگمنشی همراه است. رستم پس از مرگش در حقّ او میگوید:
«ز شاهان کسی چون سیاوُش نبود
چو او راد و آزاد و خامُش نبود
چو بر گاه بودی بهاران بُدی
به بزم افسر شهر یاران بُدی
به رزم اندرون شیر و ببر و پلنگ
ندیده است کس همچو او تیز چنگ».
رستم که تربیّتِ او را بر عهده داشته، هم به او آئینِ رزم میآموزد و هم آئینِ بزم، (نشستنگه و مجلسِ مِیگسار). همچنین تشخیصِ خوب از بد و داد از بیداد و آئینِ سخن گفتن و فرمانروائی را. و اینها چیزهایی بودهاند که یک شاهزاده میبایست فراگیرد. اگر سیاوش بیهیچ مقاومتی تن به کشته شدن میدهد، برای آن است که نمیخواهد با افراسیاب که پادشاه و پدرزن و میزبانِ اوست، به پیکار پردازد:
« به گوهـر به آن روز ننگ آورم
که من پیشِ شَه هدیه جنگ آورم».
برای او هم امکانِ جنگیدن هست و هم امکانِ فرار، ولی به هیچیک توسّل نمیجوید، و در وضعی شبیه به وضع ایرج و با روحیهای سقراطوار به مرگ تسلیم میشود، و نظر او نیز آن است که از سرنوشت گریزی نیست:
«گر ایوانِ من سر به کیوان کشید
همان زهر مرگم بباید چشـید».
✍ دکتر محمد علی اسلامی ندوشن
📚 برگرفته از نوشتههای بیسرنوشت
🍃🍃🍃
با پیوستن به لینک شاهنامه خوانی از گنجینه های ادبی و فرهنگی آن بهرهمند شویم.
https://t.center/khaneshShahnameh