♦️خواهر ِ سیاهپوست ِ زن ِ بور♦️▪️این روزها، مرتب به خانه
ی دوستان سوییسی دعوت میشوم. عید است و هوای مهربانی دارند. من هم از همه استقبال میکنم و میروم. چون شاید تنها مواقعی است که میتوانم زندگی روزمره
ی شهروندان غیردانشگاهی و روابط و فضای داخل زندگی شخصیشان را تجربه کنم.
▪️دیشب، یکی از دوستان مرا به خانه
ی دوست دخترش سیلویا دعوت کردهبود. خودش هلندی است و دوست دخترش، سوییسی. سیلویا به محض رسیدن، مرا به خانمی حدود سی ساله معرفی کرد که پوستی سیاه داشت و نشان میداد که از اهالی افریقاست. در معرفیاش گفت: "ایشان خواهر من است". اما خودش، خانمی بلوند بود! تعجب کردم اما به روی خودم نیاوردم. با خودم گفتم: حتماً همسایه یا دوست هستند و منظورش این است که انقدر دوستیم که مثل خواهریم.
▪️یک ساعتی گذشت و همسر خواهر ِ دوستمان رسید. جوانی سفیدپوست و او هم بلوند. فرزندشان هم دختری بود چهار ساله و دو رگه: چشمها و موهایی به مادر رفته و پوستی به پدر برده. ترکیب زیبایی از هر دو.
▪️شام خوردیم و خانم سیاهپوست و همسرش رفتند. و بعد ماجرا را خودشان برای من توضیح دادند: پدر و مادر ِ سیلویا، سوییسی هستند. حدود 25 سال قبل برای یک سفر توریستی به نامیبیا (کشوری در افریقا) میروند. در آنجا از دیدن فقر ِ مردم یکه میخورند و در همان سفر، یک دختر ِ پنجساله
ی یتیم را به فرزندی قبول میکنند و بعدتر، به سوییس میآوردنش. حالا، این دختر سیاه پوست، همان دخترکی است که آنها به فرزندی قبول کرده بودند.
▪️پدر و مادر سیلویا، پس از آن تجربه، همچنان سفرهایشان را به نامیبیا ادامه میدهند. آنها از هزینه
ی شخصیشان و با پول بازنشستگی، یک مدرسه شبانه روزی در نامیبیا برای بچههای بیسرپرست میسازند. حدود 130 پسر و دختر در آن مدرسه، با کمک آنها مشفول درس و زندگی هستند.
▪️همینطور پیامک میآید: از سی هزار و پنجاه هزار تومان تا چند میلیون. عین دانههای با برکت و رقصان برف. روی هم مینشیند و میدرخشد... خانوادهشان، حدود بیست سال است که ایراناند. از افغانستان جنگزده گریخته بودند. پناهندگانی بدون مدرک. بیهیچ حق و حقوقی. پنج فرزند قد و نیمقد و پدر خانواده هم معتاد بوده و سالها قبل رها کرده و رفته. حالا مادر خانواده که ستون خانهشان است، سرطان گرفتهبود. هیچ بیمهای و پشتیبانی هم نداشتند.
▪️فریاد زدیم و کمک خواستیم. در همین وضعیتی که هر کس، خودش هزار و یک گرفتاری دارد. در همین وضعیتی که حال ایران و ما خوب نیست. اما دستهای یاریگری پیدا شدهاند همیشه: نوبت قبل، حدود بیست میلیون تومان هزینه عمل مادر ِ خانواده با همین کمکهای بیچشمداشت جور شد. این نوبت هم ده میلیون دیگر. که اگر نبود این کمکهای از سی هزار تومانی تا چند میلیونی، این خانواده، مثل گلبرگهای طوفانزده
ی یک گل رز، در باد پراکنده میشدند و معلوم نبود چه سرنوشتی در انتظارشان بود.
▪️دیروز، حس میکردم میان اینهمه پلیدی و پلشتی و سیاهی، چقدر هنوز هم دنیا روشنی دارد. چقدر جهان، خالی نیست. چقدر این وجودهای ماه ِ یاریگر، ناپیدا و بیصدا، در جهان پراکندهاند و بیآنکه هم را بشناسند، نجات میدهند و میسازند و مرهم میگذارند. اینطور است که میتوان ادامه داد و جنگید و نیرو گرفت.
* نامها را برای حفظ حریمشان، عوض کردهام.
ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|
@raahiane#روشنا|
#جامعهشناسی_سفری|
#جامعه|
#پاره_ی_تن