بریده‌ها و براده‌ها

#پاره‌_ی_تن
Channel
Blogs
News and Media
Education
Psychology
PersianIranIran
Logo of the Telegram channel بریده‌ها و براده‌ها
@bbtodayPromote
7.86K
subscribers
19.9K
photos
6.22K
videos
44.5K
links
you are not what you write but what you have read. رویکرد اینجا توجه به مطالب و منابع مختلف است بازنشر مطالب به معنی تایید و موافقت یا رد و مخالفت نیست! https://t.me/joinchat/AAAAAEBnmoBl2bDScG2hOQ تماس:
Forwarded from راهیانه
♦️کارداش♦️

▪️دم صبح بود. بم لرزید و فروریخت. ۱۳۸۲. دانشجوی لیسانس بودم. دانشگاه بهشتی. خودم را صبح از کرج به دانشگاه رساندم. دلم می‌خواست کاری کنم. اما چه کاری؟ دم در ورودی دانشکده، دیدم که عده‌ای از دانشجوهای خوابگاهی، ساک به دست، یک گوشه جمع شده‌اند. نزدیک‌شان شدم و گوش کردم. حس کردم دارند می‌روند بم برای کمک:
- کجا میرین؟
یکی‌شان جواب داد:
+ داریم میریم بم.
- کس دیگری هم می‌تونه بیاد؟
+ آره فکر کنم.
دویدم و کیف و کتاب را به یکی از دوستانم دادم و زنگی به خانه زدم و خبر دادم. دو همکلاسی دیگر هم پرسیدند و آمدند. رفتیم مهرآباد و با یک هواپیمای نظامی، رفتیم سمت بم.

▪️همه خم شده‌بودند به سمت پنجره‌های هواپیما. شهر نبود. تلّ خاک بود. هواپیما هر طور بود نشست. خود فرودگاه هم درب و داغان شده بود. دیوارها ترک برداشته‌بود و سقف‌های کاذب ریخته‌بود.

▪️رها شدیم در شهر. هر کس برود کاری کند. بی‌برنامه و سر در گم. من رفتم سمت جایی که قرار بود کمپ نیروهای امدادی خارجی باشد. گفتم شاید آنجا به دردی بخورم (که نخوردم!). زمینی بود آسفالت و بزرگ قدر یک زمین فوتبال. کنار فرمانداری. از تیم‌های امدادی خارجی فقط آلمانی‌ها رسیده‌بودند. بقیه دسته دسته داشتند می‌رسیدند. تیم آلمانی مترجم می‌خواست. همراه‌شان شدم. حدود ۴۸ ساعت از زلزله گذشته‌بود که با تیم آلمانی و سگ‌هایشان به اولین محله رفتیم.

▪️تا رسیدیم، چشمم خورد به تعدادی نیروی امدادی با لباس‌های سورمه‌ای. پشت‌شان نوشته بود: Turkey. نمی‌دانم کی رسیده‌بودند. چطور انقدر زود رسیده‌بودند؟ چرا به کمپ تیم‌های خارجی نیامده بودند؟ اولین تیم خارجی که خودش را به بم رسانده‌بود. غرق خاک. خسته. اما پیگیر. داد و بیداد می‌کردند و می‌دویدند. می‌گفتند شب اول خودشان را رسانده‌اند. آلمانی‌ها هاج و واج نگاهشان می‌کردند. چند کلمه‌ای با انگلیسی دست و پا شکسته با هم حرف زدند و از ترک‌ها اطلاعات گرفتند.

▪️هیچ وقت آن صحنه یادم نمی‌رود. ترکیه‌ای‌هایی که از ما هم زودتر خودشان را به بم رسانده‌بودند و داشتند برای ما، از جان مایه می‌گذاشتند. حالا ترکیه‌ی جان و سوریه عزیز، زخم خورده‌اند. زخم ِ کاری...

راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@raahiane
#پاره_ی_تن|#روشنا|#از_رنجی_که_میبریم
#Türkiye|#Syria|#Allepo|#Kahramanmaras_earthquake
Forwarded from راهیانه
♦️قدرت ِ مهیب ِ عاشقی♦️

▪️می‌گفت: در آشپزخانه بودم. مهمان تازه آمده‌بود. داشت در مورد فرزندش که به تازگی برای تحصیل به امریکا رفته بود، توضیح می‌داد. فرزندش، قبل‌تر، دانشجوی دانشگاه تهران بود. همینطور که چای را می‌ریختم تا برایشان ببرم، شنیدم که می‌گوید: «آره بابا! راحت شد! چند روز پیش می‌‌گفت مامان! من اینجا تازه فهمیدم دانشگاه چی‌ه! اونجا توی اون طویله...» و من دستم لرزید. چای ریخت. فهمیدم که صورتم گُر گرفته. رفتم کنار پنجره تا هوای خنک بیرون کمی آرامم کند و حُرمت ِ مهمان بودنش، حفظ شود.

▪️پپامش را می‌خوانم: «واقعاً می‌خای برگردی؟! الان؟! دیوانه‌ای؟! الان همه می‌خوان از این خراب‌شده...» باقی پیامش را نمی‌توانم بخوانم. لبخند روی صورتم محو شده. خودم می‌فهمم چقدر آتش گرفته‌ام. پیام می‌دهم: سلام. ممنون از لطفتون و دلسوزی. (...) و در آخر، اگر کسی جز شما بود و این کلمه را در مورد ایران ِ عزیز نوشته‌بود، نمی‌دانم که اصلاً پاسخ‌تان را می‌دادم یا نه. ایران، عزیزترین داشته‌ی ماست. لطفاً، هرگز، اینطور خطابش نکنید. هرگز!»

▪️دارم متنی در مورد نخستین جرقه‌های شکل گرفتن «الهیات رهایی‌بخش» در امریکای لاتین می‌خوانم. در مورد نخستین گردهمایی ِ جمعی از کشیشان مسیحی از کشورهای مختلف امریکای لاتین. اینها گروهی از علمای مسیحی آن منطقه هستند که از پنجاه سال قبل، تلاش کردند دین را به خدمت جامعه دربیاورند. با زبان دین و شور و تفسیر دینی، بر استبداد و فقر و نابرابری و بیسوادی بشورند. برخی‌هایشان معلم-کشیش شدند. بعضی‌هایشان مبارز-کشیش، برخی‌هایشان کشیش-فعال سمن‌های مبارزه با فقر و ... . چیزی شبیه به جمعیت ِ عزیز ِ امام علی، مثل هدی صابر در سیستان و بلوچستان، مثل اسماعیل ِ آذری‌نژاد..

▪️در یکی از مقالات ِ در مورد نخستین گردهمایی‌ این کشیش‌ها می‌خوانم: آن‌ها در متن‌های این همایش، از کشورهای جداجدای خودشان در منطقه حرف نزدند. بر خلاف بقیه‌ی کشیش‌ها، از «مؤمنان» و «مخاطبین»شان نگفتند. بلکه در تمام ِ متن‌ها، از کلمه‌ی «منطقه‌ی ما» و «مردمان ما» استفاده کردند. چیزی که نشان می‌دهد «عاشق» مردم‌شان و سرزمین‌هایشان بودند. سرنوشت ِ کشورهایشان را جدا از هم نمی‌دیدند. سرنوشت ِ برزیل ِ درگیر ِ استبداد و فقر، از سرنوشت شیلی و نیکاراگوئه و السالوادور و آرژانتین جدا نبود. آن‌ها #هم‌سرنوشت بودند. همین هم شد که به درد خوردند. باعث شدند این‌بار نه مردم به دین، که «دین به مردم» خدمت کند. به تعبیر موسی صدر: ادیانی در خدمت انسان! (و نه باز، مثل تمام تاریخ، انسان‌هایی در خدمت ادیان!)

▪️بدون عشق، نمی‌توان جنگید. جایی اگر «خراب‌شده» و «طویله» خطاب شد و کسی برایش رگ گردنی نشد، کسی برایش نمی‌جنگد. ایران و این منطقه، جدا از مدیرانش، جدا از سیستم‌های رسمی‌ ِ حکمرانی‌اش، بیرون از سیاست، چیزی دارد. چیزی که ربطی به این حضرات ندارد. چیزی که با بود و نبود این حضرات، تغییری نمی‌کند. مردمانی. فرهنگی. هنری. داشته‌هایی ناب و نایاب برای عشق‌ ورزیدن. و برای جنگیدن. دردهای ما در این منطقه هم جدا جدا درمان نمی‌شود. همین است که برای ما، سرنوشت ِ افغانستان ِ عزیز و عراق و تاجیکستان و پاکستان و عربستان و ترکیه تا مصر و دورتر، به هم پیوند خورده‌است.

▪️برای تغییر دادن، باید عاشق بود. و عاشق ماند. هر چند عاشق، مبتلاست. هر چند عشق، دردناک است.

راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@raahiane
#جوامع_هم‌سرنوشت|#پاره‌_ی_تن|#دین|#الهیات_رهایی‌بخش|#خواندن|#ما
Forwarded from راهیانه
♦️خواهر ِ سیاهپوست ِ زن ِ بور♦️

▪️این روزها، مرتب به خانه‌ی دوستان سوییسی دعوت می‌شوم. عید است و هوای مهربانی دارند. من هم از همه استقبال می‌کنم و می‌روم. چون شاید تنها مواقعی است که می‌توانم زندگی روزمره‌ی شهروندان غیردانشگاهی و روابط و فضای داخل زندگی شخصی‌شان را تجربه کنم.

▪️دیشب، یکی از دوستان مرا به خانه‌ی دوست دخترش سیلویا دعوت کرده‌بود. خودش هلندی است و دوست دخترش، سوییسی. سیلویا به محض رسیدن، مرا به خانمی حدود سی ساله معرفی کرد که پوستی سیاه داشت و نشان می‌داد که از اهالی افریقاست. در معرفی‌اش گفت: "ایشان خواهر من است". اما خودش، خانمی بلوند بود! تعجب کردم اما به روی خودم نیاوردم. با خودم گفتم: حتماً همسایه یا دوست هستند و منظورش این است که انقدر دوستیم که مثل خواهریم.

▪️یک ساعتی گذشت و همسر خواهر ِ دوست‌مان رسید. جوانی سفیدپوست و او هم بلوند. فرزندشان هم دختری بود چهار ساله و دو رگه: چشم‌ها و موهایی به مادر رفته و پوستی به پدر برده. ترکیب زیبایی از هر دو.

▪️شام خوردیم و خانم سیاهپوست و همسرش رفتند. و بعد ماجرا را خودشان برای من توضیح دادند: پدر و مادر ِ سیلویا، سوییسی هستند. حدود 25 سال قبل برای یک سفر توریستی به نامیبیا (کشوری در افریقا) میروند. در آنجا از دیدن فقر ِ مردم یکه می‌خورند و در همان سفر، یک دختر ِ پنج‌ساله‌ی یتیم را به فرزندی قبول می‌کنند و بعدتر، به سوییس می‌آوردنش. حالا، این دختر سیاه پوست، همان دخترکی است که آن‌ها به فرزندی قبول کرده بودند.

▪️پدر و مادر سیلویا، پس از آن تجربه، همچنان سفرهایشان را به نامیبیا ادامه می‌دهند. آنها از هزینه‌ی شخصی‌شان و با پول بازنشستگی، یک مدرسه شبانه روزی در نامیبیا برای بچه‌های بی‌سرپرست می‌سازند. حدود 130 پسر و دختر در آن مدرسه، با کمک آن‌ها مشفول درس و زندگی هستند.


▪️همینطور پیامک می‌آید: از سی هزار و پنجاه هزار تومان تا چند میلیون. عین دانه‌های با برکت و رقصان برف. روی هم می‌نشیند و می‌درخشد... خانواده‌شان، حدود بیست سال است که ایران‌اند. از افغانستان جنگ‌زده گریخته بودند. پناهندگانی بدون مدرک. بی‌هیچ حق و حقوقی. پنج فرزند قد و نیم‌قد و پدر خانواده هم معتاد بوده و سال‌ها قبل رها کرده و رفته. حالا مادر خانواده که ستون خانه‌شان است، سرطان گرفته‌بود. هیچ بیمه‌ای و پشتیبانی هم نداشتند.

▪️فریاد زدیم و کمک خواستیم. در همین وضعیتی که هر کس، خودش هزار و یک گرفتاری دارد. در همین وضعیتی که حال ایران و ما خوب نیست. اما دست‌های یاریگری پیدا شده‌اند همیشه: نوبت قبل، حدود بیست میلیون تومان هزینه عمل مادر ِ خانواده با همین کمک‌های بی‌چشمداشت جور شد. این نوبت هم ده میلیون دیگر. که اگر نبود این کمک‌های از سی هزار تومانی تا چند میلیونی، این خانواده، مثل گلبرگ‌های طوفان‌زده‌ی یک گل رز، در باد پراکنده می‌شدند و معلوم نبود چه سرنوشتی در انتظارشان بود.

▪️دیروز، حس می‌کردم میان این‌همه پلیدی و پلشتی و سیاهی، چقدر هنوز هم دنیا روشنی دارد. چقدر جهان، خالی نیست. چقدر این وجودهای ماه ِ یاریگر، ناپیدا و بی‌صدا، در جهان پراکنده‌اند و بی‌آنکه هم را بشناسند، نجات می‌دهند و می‌سازند و مرهم می‌گذارند. اینطور است که می‌توان ادامه داد و جنگید و نیرو گرفت.

* نام‌ها را برای حفظ حریم‌شان، عوض کرده‌ام.

ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@raahiane
#روشنا|#جامعه‌شناسی_سفری|#جامعه|#پاره_ی_تن
Forwarded from اینکُجا - ایده نوشت های مهدی سلیمانیه (M)
♦️سیل جمعیت و نطق‌های آتشین♦️
(چگونه خون "ما" در ریاض و تهران، گونه‌ی "آن‌ها" را سرخ می‌کند؟)

▪️مشغول خواندن کتاب «صلحی که همه صلح‌ها را بر باد داد» هستم. موضوع اصلی کتاب، زمینه‌ها و عواملی است که به فروپاشی امپراتوری عثمانی پس از جنگ - به اصطلاح - جهانی اول منجر می‌شود. کتاب، سرشار از ایده‌های درخشان و سرنخ‌های کم‌نظیر است. برخی از آن‌ها را احتمالاً در آینده با شما در میان می‌گذارم.

▪️اما یکی از این ایده‌های مهم، به بازی گرفتن مناسبات درونی جوامع مسلمان برای به حداکثر رساندن منافع دولت‌های استعماری است: به صورتی غریب، این دولت‌ها، از شکاف‌ها و تفاوت‌های میان جوامع اسلامی، به عنوان کارت‌های برای بردن بازی‌های میان خودشان استفاده می‌کرده‌اند. در این کتاب به وضوح می‌توان دید که چگونه آلمان، تلاش می‌کند از علاقمندی مسلمانان هند تحت استعمار انگلستان به خلیفه مسلمین در عثمانی برای ضربه زدن به انگلستان استفاده کند: آلمان تلاش می‌کند با تشویق خلیفه عثمانی به صدور "حکم جهاد" علیه متفقین، جبهه جنگ را به هندوستان و تمامی جوامع اسلامی بکشاند و از خون مسلمانان، سیلی بنیان‌کن بر علیه رقیبش بریتانیا به‌راه بیندازد.

▪️در همین کتاب است که می‌بینیم چگونه انگلستان - که خود البته در درونش بر خلاف کلیشه‌های رایج ِ "توطئه انگلیسی" و "کار، کار انگلیس‌هاست"، شکاف‌های فراوانی دارد و سیاستی واحد را دنبال نمی‌کند- با حمایت از آل سعود و گاه از حاکم مکه (شریف حسین)، علیه خلافت عثمانی به عنوان دشمنش در جنگ جهانی اول، تلاش می‌کند با زبانی دینی و اسلامی، قیامی راه بیندازد. مسلمانان علیه مسلمانان، برای برد انگلستان و آلمان.

▪️می‌خوانم که: "در نوامبر 1914 [1293 شمسی]، سلطان و خلیفه‌ عثمانی، در گرماگرم تظاهراتی منظم در قسطنطنیه، پس از ورود به جنگ جنگ جهانی اول، علیه بریتانیا حکم جهاد داد. سیل جمعیت بود و دسته‌های مطرب و نطق‌های آتشین. ویلهلم اشتراسه فرمان داد بی‌درنگ اعلامیه جهاد را به برلین بفرستند تا به دو زبان "عربی و هندی" ترجمه و در میان سربازان مسلمان ارتش‌های دشمن توزیع شود. کارمندان وزارت خارجه‌ آلمان پیشبینی می‌کردند این اقدام موجب "بیداری غیرت اسلامی" مسلمانان شود و آتش عظیمی در هندوستان [علیه انگلستان] برفرافروزد." [ص 102] با خودم فکر می‌کنم کدامیک از تظاهرکنندگان دیندار ِ حاضر در آن تظاهرات آتشین ِ اعلام جهاد در قسطنطنیه حدس می‌زدند که در نهایت، تمام اخلاص و غیرت دینی و شور الهی که احساس می‌کردند، عملاً به بهترین نحو در خدمت منافع دولت‌های استعماری است؟

▪️امروز چطور؟ با خودم فکر می‌کنم که امروز هم کسانی که در آتش تنش میان ایران و مصر و عربستان و شیعه و سنی می‌دمند می‌دانند که بازیچه‌ی منافع کلان کدام قدرت‌های استعماری هستند؟ چه کسانی زیر سایه‌ی یک عصر مفرح، در حال نوشیدن قهوه و بیسکوییت، اخبار خون و خشم و جنگ و ویرانی را در تهران و ریاض و مسقط و قاهره را می‌خوانند و به خودشان مرحبا می‌گویند؟ چه کسانی به عمد یا باز روی نادانی، میان ما و برادران و خواهران عرب و اهل سنت‌مان با هزار هزار مشابهت، در شیپور جنگ می‌دمند و نقشه آن دیگران در سایه نشسته را تأمین می‌کنند؟ آیا پنجاه سال بعد هم دوباره باید تاریخ ما را دیگرانی بخوانند و ببینند که چگونه جان و مال و رفاه این ملت‌ها، در سایه‌ی نادانی حاکمان سیاسی و رهبران دینی و روشنفکران و اعضای جامعه‌شان، سود سهام قدرت‌های بزرگ جهانی را بالا می‌برد؟

▪️از تاریخ عبرت نمی‌گیریم؟ ما اكثر العبر و اقلّ الاعتبار...

▫️قبلا هم در این باره نوشته‌ام:
حفره اجتماعی تقریب
چقدر شبیهیم
لذت تماشای دشداشه‌ی خونین
عرب قهرمان (کارکرد تقریبی ورزش)
آتش در خانه
دورهای عزیز، نزدیکان دشمن
سفر سامرایی ِ قم
عربی؟!
مراجع و پرسش دیگرستیز "عمرکشان"
چه کسی برد؟ چه کسی باخت؟
99/8/29
#تقریب|#حافظه|#پاره_ی_تن|#نقد_سیاستگذاری_فرهنگی_رسمی|#خواندن
اینکجا|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@inkojaa

Telegram
attach 📎
Forwarded from اینکُجا - ایده نوشت های مهدی سلیمانیه (M)
♦️نیمیم ز ترکستان، نیمیم ز فرغانه♦️

▪️اعتراض ایران به ثبت «خوشنویسی اسلامی» در یونسکو به نام ترکیه.
اعتراض ایران به آذربایجان درباره‌ی ثبت ساز تار به نام خودش در یونسکو.
اعتراض افغانستان به ایران و ترکیه به ثبت «مثنوی معنوی» در یونسکو به عنوان میراث جهانی.
اعتراض اهالی فرهنگ هرات به ثبت ساز "دوتار" به نام ایران در میراث ناملموس جهانی.
اعتراض ایران به ثبت "چوگان" به نام کشور آذربایجان...

▪️در این سال‌ها، مدام چنین خبرهایی می‌شنویم: گویی کشورهای منطقه در مسابقه‌ای برای ثبت عناصر فرهنگی‌شان در چهارچوب برنامه‌ای با عنوان «حافظه‌ی جهانی» یونسکو قرار گرفته‌اند. هر از گاهی، آن کشور همسایه، به این کشور همسایه اعتراض شدید و غلیظ می‌کند که: این که ثبت کرده‌اید، مال شما نبوده! از آن ما بوده! آن یکی فریاد برمی‌آورد که هان! چه نشسته‌اید که آن ساز و آن متفکر و آن شاعر ما را به نام خودشان سند زده‌اند! بخشی از جامعه و گاه حتی بخشی از اهالی فرهنگ و هنر هم به خروش می‌آیند و اعتراض می‌کنند و بیانیه می‌دهند و فریاد می‌کنند که باید جلوی این اقدام را گرفت و چنین کرد و چنان کرد.

▪️«برنامه‌ی حافظه‌ی جهانی» برنامه‌ای است که سازمان تربیتی، علمی و فرهنگی ملل متحد (یونسکو) از سال 1992 میلادی/1371 شمسی آن را آغاز کرده‌است. این برنامه مطابق اسنادش، با هدف حفظ میراث فرهنگی کشورها و جوامع از نابودی در جریان جنگ‌ها، حوادث طبیعی و داد و ستدهای غیرقانونی و سایر عوامل تهدیدکننده در سه سطح و فهرست ملی، منطقه‌ای و جهانی طراحی شده‌است.

▪️ایده اصلی طراحی چنین برنامه‌ای به‌جا و ارزشمند به نظر می‌رسد؛ اما ظاهراً یک جای کار به شدت ایراد دارد: فرهنگ، مرز نمی‌شناسد. فرهنگ در مرزهای دولت - ملت‌های جدید نمی‌گنجد: تار و سه تار و عود و دف، به کدام "کشور" محدود می‌شود؟ خمسه (شکل پنجه دست) و نماد گلابتون و سمبل سرو، در محدوده‌ی کدام مرزهای سیاسی محصور می‌شوند؟ شعر و ادبیات و ضرب‌المثل‌ها و ترانه‌ها و تصنیف‌ها، در کدام کشور محبوس می‌شوند؟ فرهنگ و هنر و تمدن، ما را به هم پیوند می‌زند. سیاست و مرزهای سیاسی است که ما را از یکدیگر جدا می‌کند. مولانای بلخی، مولانای رومی، مرز نمی‌شناسد. از هر مرزی میگریزد تا ما را به یکدیگر پیوند بدهد. در این منطقه، ما، ترک و عرب و کرد و فارس و تاجیک و آذری و ترکمن و ارمنی به هم پیوند خورده‌ایم: با ادبیات، با غذاها، با نواها، با سازها، با بازی‌ها، با مشاهیر فرهنگی پیش از این مرزهای ساختگی، با هنرهای مردمی و با متل ها و داستان‌ها و شعرها. در خوشنویسی اسلامی، همانقدر بلخ و هرات سهم داشته‌اند که سمرقند و بخارا، در شعر حافظ و هنر کاشی‌کاری و سرامیک، همانقدر بناها و رنگ‌ها و هنر ِ هنرمندان افغانستانی امروز حضور دارد که هنرمندان ایرانی و ترک و ازبک و تاجیک امروز..

▪️به جان هم افتادن و از هم فاصله گرفتن و بر سر هم فریاد زدن این کشورها، بر سر میراثی که قابل تقسیم کردن نیست، نقض غرض است. با منطق این میراث فرهنگی نمی‌خواند. این نمادها، این چهره‌ها، این تاریخ، از آن ِ تمام ماست. این نفت و آب و طلا نیست که به تنهایی تملک‌اش کنیم.فرهنگ و هنر پل‌ وصل ما در این منطقه و جهان به یکدیگر است. هنر و فرهنگ را به عامل جدایی بدل نکنیم. "نیمیم ز ترکستان، نیمیم ز فرغانه"...

1399/5/12

@inkojaa
اینکُجا
ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه

#جامعه
#حافظه
#پاره_ی_تن
Forwarded from اینکُجا - ایده نوشت های مهدی سلیمانیه (M)
♦️"فرار از پرتوریا"♦️
(پیشنهاد دیدن یک فیلم سینمایی)

▪️تلاش برای احقاق حق، زیباست. با ارزش است. احترام برانگیز است. ولی این تلاش، اگر #برای_دیگری، برای احقاق حق ِ از دست‌رفته‌ی دیگری باشد، یک معجزه است. حق از دست رفته‌ای که احقاقش، نفعی برای تو نداشته‌باشد.

▪️دیدن این فیلم ("فرار از پرتوریا") را به تمام کسانی که به فردایی روشن‌تر می‌اندیشند، برای تحقق‌اش هر لحظه در تلاشند و در جنگ میان امید و ناامیدی هر روز در هروله‌اند، پیشنهاد می‌کنم.

لینک فیلم دوبله شده در آپارات
لینک زبان اصلی و زیرنویس فارسی

▫️پ.ن: داستان ِ فیلم، واقعی است و از روی یک رخداد تاریخی واقعی در افریقای جنوبی دوران آپارتاید ساخته شده‌است.

#من_رؤیایی_دارم
#I_have_a_dream
#پاره_ی_تن
#جامعه
#روشنا
#دیدن

اینکجا
ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه
@inkojaa
Forwarded from اینکُجا - ایده نوشت های مهدی سلیمانیه (M)
♦️چقدر شبیهیم!♦️
(توصیه به دیدن فیلم سینمایی "وجده")

▪️به صورت اتفاقی، فیلم سینمایی "وجده" را تماشا کردم. فیلم درباره‌ی ماجرای دختری دبستانی و آرزوها و ماجراهایش در شهری کوچک در عربستان سعودی است. روایت، جذاب و در عین حال برای مای ایرانی دهه‌های اخیر، بسیار آشناست. در پس ِ تضادهای کلان سیاسی، آن طرف ِ کلیشه‌های فرهنگی و شکاف‌های اجتماعی غالباً نادرست و مضر "فارس - عرب"، شباهت‌های فوق‌العاده‌ی فرهنگی و اجتماعی و زندگی روزمره ما به یکدیگر است: من ِ ایرانی ِ شیعه‌ی فارس با برادر یا خواهر عرب ِ عربستانی هم سن و سال‌ام. دردهای مشترک، دغدغه‌های مشابه و آرزوهای مشابه، در عین برخی تفاوت‌های طبیعی فرهنگی، ما را به یکدیگر پیوند می‌دهد.

▪️این فیلم جذاب، کمک می‌کند تا تصویری محسوس و ملموس از زندگی روزمره‌ی همسایگان عرب‌مان در عربستان سعودی به دست بیاوریم. تصویری که به دلایل مختلف، نه صدا و سیمای رسمی، نه رسانه‌های مجازی، نه کانال‌های تصویری دینی و مذهبی هویت‌گرای شیعی و نه غالب شبکه‌های تصویری خارج از کشور نخواسته‌اند و نگذاشته‌اند که از یکدیگر داشته‌باشیم.

▪️ما، در این نقطه از جهان، جایی که گسل‌های تاریخی و کلیشه‌های فرهنگی و ناشناختگی‌های عمیق و بی‌اعتمادی به فرهنگ خویشتن ما را از یکدیگر دور کرده‌است، جایی که من و برادر افغانستانی و خواهر تاجیک و رفیق ازبک و پدر عراقی و برادر عرب‌م، با نشناختن یکدیگر، به دست قدرت‌های سیاسی منطقه‌ای و جهانی، هیزم ِ آتش همیشه شعله‌ور جنگ‌های تا همیشه ناتمام هستیم، به این پنجره‌های فرهنگی و هنری نیازمندیم: پنجره‌هایی که ما را به یکدیگر بازگردانند.

▪️این روزها که بحث مبارزه با نژاد پرستی در امریکا داغ است، این روزها که نتایج پژوهش‌ها مجدد نشان داده میزان تمایلات نژادپرستانه‌ی ما در ایران نسبت به برادران و خواهران افغانستانی‌مان - آن هم در پایتخت کشور- چقدر شدید است، این روزها که خبرهای تلخ غرق کردن و سوختن و کشته‌شدن برادران و خواهران مهاجر افغانستانی‌مان جابجا به گوش می‌رسد، زنگ‌های هشدار برای جامعه‌ی ما به صدا درآمده است: برای جامعه‌ای که بخش قابل توجهی از آن به روی #پاره‌ی_تن فرهنگی خویش، شمشیر می‌کشد. پارهی تنی که نمی‌شناسدش و بی‌رحمانه طردش می‌کند. در چنین شرایطی است که به تولیدات فرهنگی و هنری و ادبی و ارتباطات اجتماعی دانشگاهی که ما را به یکدیگر نزدیک کنند، نیاز داریم. تلاشی حیاتی برای پر کردن خلائی که آن را پیشتر "حفره اجتماعی تقریب" نامیده بودم.

▪️دیدن این فیلم را به شدت به تمام عزیزان توصیه می‌کنم و لینک ِ مشاهده‌ی نسخه‌ی کاملش را هم همین‌جا به اشتراک می‌گذارم:

لینک مشاهده فیلم "وجده":
https://www.aparat.com/v/dZ0LS/%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85_%D8%B3%DB%8C%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C_%D9%88%D8%AC%D8%AF%D9%87_wadjda_2012

▫️پیشتر در این باره نوشته‌بودم:
لذت تماشای دشداشه‌ی خونین
عرب قهرمان (کارکرد تقریبی ورزش)
آتش در خانه
دورهای عزیز، نزدیکان دشمن
سفر سامرایی ِ قم
@inkojaa
اینکجا
ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه

#دیدن
#پاره_ی_تن
#جامعه
#تقریب
Forwarded from اینکُجا - ایده نوشت های مهدی سلیمانیه (M)
♦️سمیر ِ آلمان، سمیر ِ افغان♦️

▪️قاب اول: "هشدار برای کبری-11"؛ این عنوان سریالی آلمانی است که بیش از 20 سال است تولید می‌شود. تلویزیون هم سال‌هاست آن را دوبله و پخش می‌کند. در این سال‌ها، تقریباً تمام بازیگران سریال جز یک شخصیت تغییر کرده‌اند. شخصیتی به نام «سمیر». سمیر، یک پلیس ِ شجاع ِ است که از ترکیه به آلمان مهاجرت کرده‌است. او، شخصیت ِ محبوب و قهرمان ِ محبوب این سریال است. جالب آن‌که این بازیگر، با نام اردوغان آتالای، در واقعیت هم یک مهاجر آلمانی ترک‌تبار است.

▪️قاب دوم: آلمان، در میان تمام کشورهای اروپای غربی در سال‌های اخیر، یکی از مهاجرپذیرترین کشورهای اروپاست. اقلیت مهاجر ترک در این کشور، جمعیتی حدود سه میلیون نفر دارند و تعداد بسیار زیادی از آن‌ها به مشاغل خدماتی و سطح پایین‌تری از نظر منزلت اجتماعی چون رانندگی و کارگری اشتغال دارند. آنان با این تصویر و قهرمان‌سازی، چه پیامی به مهاجرین ترکیه‌ای در آلمان می‌دهند؟ آلمانی‌ها، با ترکیه‌ای‌ها، نه هم‌زبانند و نه هم‌دین و نه هم‌فرهنگ.

▪️قاب سوم: مهاجرین افغانستانی در ایران، طبق آمارهای رسمی، چیزی در حدود همان جمعیت مهاجرین ترک‌تبار در آلمان هستند. با ما، هم فرهنگ، هم‌دین و هم‌سرنوشت‌اند. تلویزیون ایران اما تا کنون به یاد ندارم که در یکی از سریال‌هایش، نقش قهرمان یا نقش اول درخشانی را به مهاجری افغانستانی بسپارد. بر عکس، تصویر مهاجر افغانستانی در رسانه‌های رسمی، ضدقهرمان یا چیزی شبیه به آن بوده‌است. جدا از نگاه رسمی، جامعه و نخبگان‌ ایرانی هم چنین نگاهی به مهاجرین افغانستانی ندارند: در همین ماه اخیر، کافی است به برخورد یک فوتبالیست سابق مشهور و مجری فعلی (انصاریان) و سخنرانی یک آیت‌الله حوزوی مشهور و با دانش (آیت‌الله جوادی آملی) اشاره کنیم.

▪️قاب چهارم: آلمان، ذاتاً پیشرفته نیست. آلمان شدن آلمان، به چنین بلوغی در جامعه‌ و حاکمیت‌اش و از جمله استفاده از توانایی مهاجرین و شخصیت دادن به آنان بستگی دارد. مهاجرین افغانستانی فراوانی در ایران، حقیقتاً قهرمان‌اند. از آنان "سمیر" بسازیم. برد ِ مهاجر، برد ِ ماست.

#پاره_ی_تن
#ما

@Inkojaa
ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه

https://telegra.ph/file/c4216935597716c5c0969.jpg