انتظار ما به پایان رسید. کتابی که ۵ سال در شُرف انتشار است، و هربار زخمی بر پیکرهاش وارد شد، #آنتولوژی شعر سایت چرو با نام "از جراحتِ جنون و حنجره" از امشب کاملا رایگان دراختیار شماست . اما در مورد کتاب : ما تصمیم گرفتیم خروجی این سالهای سایت چرو، یعنی حدود ۷ سال را به صورت مکتوب پیش روی شما بگذاریم. با عنوانِ "گزیده شعر چرو"، #چرو یک سایت ادبیست، یک مجله مستقل ادبی که به شعر آزاد امروز میپردازد. ما ۶۰ شاعر را انتخاب و از هرکدام چند شعر را منتشر کردیم. و #عادل_اعظمی نیز یادداشتی با عنوان "گزارشی از شعرِ یک نسل" با نگاهی به فعالیتهای مجله چرو و نگاهی ریزتر به شعرهای منتخب، کار را تکمیل کرده است. طراحی جلد را #خلیل_کریمی انجام داده است. این کتاب را ما سال ۹۸ از طریق نشر نصیرا به ارشاد سپردیم و از ۶۰۰ صفحه ۵۰۰ صفحه اصلاحیه خورد، مجددا دگر بار از طریق نشر شب چله به آنان سپردیم و این بار لغو مجوز کلی شد و خط قرمزی کشیدند روی کتاب و چه بهتر. ناملایمتهای دیگری نیز روی داد و باری به هر جهت تصمیم بر آن گشت که امروز این کتاب در خدمت شما همراهان چرو قرار گیرد. این کتاب دو جلد دیگر نیز خواهد داشت. فایل پیدیاف کتاب در سایت چرو قرار داده شده و لینک سریعش در کانال و استوری اینستاگرام منتشر خواهد شد. خوانندگان عزیز، ما شاید تلاشِ بسنده نکردیم صدای شما و دورانی باشیم که زیستِ جهان ما و شما را تشکیل میدهد، ما ممکن است نتوانسته باشیم متنی و اثری در خورِ آلام و دغدغههای این دوران خلق کنیم و شاید ما نتواسته باشیم پاسخی به آن همه فقدانی باشیم که در این ایام و در چند دهه اخیر بر ما حادث بوده است، اما ما تلاش کردیم دستِکم با یأس و مرگ برخوردی استعاری داشته باشیم و برای آزادی و عشق دست به رویاپردازی بزنیم.
چرا که او در آثار و تالیفاتی که از خود به جا گذاشته ، راه چند سالهی مواجهه و سردرگمی در مسیر دستیابی به نگاهی درست در خصوص شعر امروز فارسی و نقد ادبی به مثابه آنچه او از دیدگاه خویش به آن پرداخته بسیار هموار کرده است . در روزهای آینده سعی میکنم به طرزی ریزبینانهتر به دیدگاههای او در خصوص سرآغاز شعر فارسی ، نیما ، رویایی ، شاملو و رضا براهنی بپردازم . قطعاً پرداختن به دیدگاه دقیق و موشکافانهی شمس به ما در فهمِ فنی و درک جزئیات مهم شعر امروز یسیار کمک خواهد کرد . شمس در طول سالیان زندگیاش با شاعری شریف و شفاف ، مانند رویا تفتی زیسته و این پیامد تلخ و غم انگیز را به رویا تفتی عزیز ، تسلیت میگویم و امیدوارم تاب و توان این اندوه و فقدان بزرگ را داشته باشد .
وقتی با علی سطوتی دربارهی شمس حرف میزدیم و عمدهی حرفهایمان دربارهی باورناپذیری این اتفاق بود به او گفتم که مرگ نباید اینقدر به کسی چون شمس نزدیک باشد . دست کم باید چند ماهی به دنبال او میدوید مرگ . چرا باید مرگ اینگونه وقیحانه درب خانهی شمس را بزند ؟ بی شک از گشاده رویی شمس ، سوء استفاده کرده است . در صورت شمس ، نمی توان نسبتی با مرگ جست . صورت او گویی همیشه تالار زندگیست و زندگی میتوانسته در صورتاش ، نمایشی درخور داشته باشد از خویش . نمی توانم این مرگ را با شمایلی تازه که از خویش نشانمان داده بپذیرم . مرگ شمس آقاجانی برایم باور پذیر نیست و میشود گفت این گزارش ناگزیریِ مرگ است که اینگونه ما را در بهت فرو برده است .
مربع مرگ عنوانیست که در مقالهای از رضا براهنی به چهار تن از شاعران سنتی شعر فارسی در دهههای اخیر داده شده است . مربع مرگ ، حلقهای چهار نفرهاند که عبارتند از هوشنگ ابتهاج ( سایه ) ، نادر نادرپور ، سیاوش کسرایی و فریدون مشیری که اگر درست در خاطرم مانده باشد این مقاله در مجلهی فردوسی برای اولین بار منتشر شده بود . این چهار نفر که دو تن از ایشان از اعضای حزب توده بوده و گرایشات سیاسی یکسانی نیز داشتند به دعوت از کاخ جوانان که سازمانی تحت حمایت سازمان امنیت و اطلاعات کشور ( ساواک ) در دورهی پهلوی بوده ، جلسات شعرخوانیشان را در چندین مرحله برگزار میکنند . البته به گفتهی ابتهاج در کتاب پیر پرنیاناندیش ، ابتهاج و نادر پور ، چندان تمایلی به برگزاری این جلسات نداشتند و مشیری هم که آدم خنثایی بوده در تصمیمگیریهای اینچنینیاش ، رأی ممتنع میداده به برگزاری جلسات یا عدم برگزاری آن . در هر حال این جلسه به روایت ابتهاج برگزار میشود و نادرپور را پشت تریبون میفرستند که شرح ماوقع را به حاضرین در جلسه توضیح دهد و تا میآید و دهان وا میکند با سوالات رگباری رضا براهنی مواجه میشود . در نظر داشته باشید که هرگز مشخص نشده چرا در نهایت این چهار تن به برگزاری جلسه در کاخ جوانان تن دادهاند و چرا اصلا اهمیتی برایشان نداشته که دیگران و تاریخ ادبیات چه قضاوتی دربارهی ایشان خواهند داشت ؟ روایت دیگری هم وجود دارد که میگویند جلال آل احمد که سرش درد میکرده برای چنین مواقعی ، براهنی و تنی چند از دوستانش را مأمور میکند که به کاخ جوانان رفته و با شگردهایی که همواره داشتهاند مانع از برگزاری جلسه در کاخ جوانان شوند . اینکه جریانات رسانهای و مجلات ادبی سعی در نشان دادن این چهار نفر به عنوان ادامهدهندگان سنت شعر فارسی داشتهاند و رضا براهنی در سلسله مقالاتی که بعدها در طلا در مس منتشر شده ، رأی رسانه ها و اذهان عمومی را به سمت نیما ، اخوان ، شاملو و فروغ میکشاند را هم در نظر داشته باشید . پرسشی که ذهن بنده و احتمالاً شما را تا اینجا درگیر کرده قطع به یقین این است که چرا مربع مرگ متشکل از سایه ،کسرایی ، مشیری و نادرپور ، تن به برگزاری جلسه در کاخ جوانان دادهاند ؟ و چرا آنجا را برای برون ریزی تلقیشان از شعر روزگارشان انتخاب کردهاند ؟ و چرا نادر پور در ابتدای جلسه خواسته با توضیحاتی ، این رفتار مشکوک از مربع مرگ را طبیعی جلوه دهد ؟ و چرا تاریخ شفاهی ما میخواهد رضا براهنی را که معترض شده به محل برگزاری جلسه و شکل برگزاری آن ، متهم جلوه داده و طوری نشان دهند که او به دلیل اینکه دعوت نشده به جلسهی مذکور ، خواسته نظم جلسه را بر هم بریزد ؟ به زعم اینجانب آنان که مسیر بحث را عوض میکنند در حال سرپوش گذاشتن به گاف تاریخی مربع مرگاند . چرا این حلقهی چهار نفره کاخ جوانان را انتخاب کردهاند در صورتی که دو تن از ایشان از قدیمی های حزب توده بودهاند ؟ سپانلو از اشخاصی بوده که در این جلسه به همراه رضا براهنی شرکت کرده و روایت او را متاسفانه پیدا نکردهام تا پای حرف های او هم نشسته باشم اما آنچه بدیهی ست و آنچه طرح پرسش میکند همان است که در سطور پیشین هم به آن اشاره داشتهام . چرا هوشنگ ابتهاج ، نادر پور ، کسرایی و مشیری ، مکانی را برای شعرخوانیشان در نظر گرفتهاند که تحت نظر ساواک بوده ؟ آیا ساواک میخواسته با میدان دادن به جریانی از شعر سنتی ، رو در روی جریانهای بدیع شعر فارسی بایستد ؟ در هر حال در این رویداد آنکه گاف تاریخی داده مربع مرگ است و نه رضا براهنی که به زعم نگارنده ، هر گونه واکنش از جانب او نمیتواند اتکای مربع مرگ به سازمان امنیت و اطلاعات کشور ( ساواک ) را در کوچههای تاریخ ادبیات ایران گم و گور کرده و رضا براهنی را به عنوان متهم ردیف اول به خوانندگان ادبیات معاصر نشان دهد . یقیناً روایت هایی وجود داشته و دارند که میتواند از جریان مربع مرگ و دل دادنشان یع کاخ جوانان ، حقیقت را بیرون بکشند .
تعداد آنان که در یکی دو دههی اخیر میل به آشناییشان با ادبیات دههی چهل گل کرده کم نبوده و نیست و البته بسیاری از ایشان با قصد و نیتی که در دل داشتهاند سر از کجراهه و بیراهه در آوردهاند . قصد ایشان از نزدیکی با ادبیات دههی چهل به خاطر آشنایی با دو رویکرد و گفتمان مهم آن دوره یعنی هنر متعهد و جریان هنر برای هنر نبوده ، بلکه میل به آشنایی با ادبیات این دهه به قول دوستی تنها به این دلیل بوده تا تسلط در میدان نبرد هنر و ادبیات امروز را بتوانند به بهترین شکل ممکن به نمایش عمومی بگذارند . من می بینم به اشتباه ، نام رضا براهنی را ذیل عنوان اشخاصی میبرند که هنر را برای هنر میخواستند و نه درجرگهی آنان که تعهدشان به جامعه و رسالت اجتماعیشان از ارکان تفاوتشان با طیف مقابلشان بود . هر چند که معتقدم اینگونه نام گذاریها و اصولا پرداختن به آنها توسط هر نونهال ادبی تا حدودی به ایشان کمک خواهد کرد میل معطوف به قدرتشان را برآورده کنند و در مراودات ادبیشان و در گفتگوهای کتبی و شفاهیشان با دستدرازی به این مفاهیم بتوانند یاوههای خود را به شوق تسلط بر طرف یا اطراف بحث بر کرسی بنشانند . تبار شما از دل این مناقشات ، مشخص نخواهد شد عزیزان ! تبار شما را تنها و تنها از دل تولیدات ادبیتان رهگیری میکنند و نه از بطن افاضات گاه و بیگاهتان . شما تفاوت میان این دو گفتمان را هم نمیتوانید در چند سطر توضیح دهید و می بینم که هنر متعهد را با توجه به خواندههای ناقصتان ، شعار گونه میپندارید . لابد آن دستهی دیگر را هم تنها در سماع صوفیانه یافتهاید . آنجا که ادبیات و جایگاه مولف و نویسندگان طراز اول این ممکلت در حال تولید و شکلگیریست به قدری کمبود فضا محسوس است که جایی برای شما و جنگ زرگریتان نیست . خودتان بسازید و خود ، ویرانش کنید ، بلکه این دو را درست بیاموزید .
من هرات و قندهار را از نزدیک ندیدهام . بلخ و نیمروز و بغلان و فاریاب را هم . اما میبینم چنان نسیمشان به صورتم میزند که گویی روزی از روزهای عمرم را در این شهرها زیستهام . شاید در جایی از تاریخ ، طفل بازیگوشی بودهام در کوی و برزن ِ بلخ . یادم میآید که هیچ گاه رنگ آرامش ندیدهاند همانگونه که خراسان ، گیلان ، فارس ، کرمان و سیستان ندیدهاند . گویی هر صفحه از تاریخ و آیندهی این ممالک را به تاراج مردماناش آراستهاند . اکنون هم میبینید که افراطیون و طالبان چگونه بر این آبشخورها خیمه زده و از جان و مال و ناموس مردم بر میدارند . آنچه در ذهن افراطیها میگذرد نوشیدن از خون امتشان است تا در بالیدن بالههای تفکر حاکمیتی و امارتیشان به کار گیرند . من اما یقین دارم که خون را به خون میشویند . میدانم که در تاریخ ، همواره کسانی بودهاند که بر این افراطیها شوریدهاند و دودمانشان را به باد دادهاند و نیک میدانم آنچه از شیون و زاری کودکان و زنان این مرزها میشنوید ، نطفههای کودکیست که به زودی بر جنازههایشان پای میکوبد و در جایی دیگر زنان را نظاره میکنم که دف زنان و کِل کِلکنان از میان کوچهها میگذرند . میدانم که روزی درد و زجر این زنان و طفلان به خشمی چنان بدل خواهد شد و بر جنازه هایشان خواهد تاخت که چنگیز نتاخته باشد . در تصورم به غایت انتقامم را گرفتهام اما باز غمگینام . و چاره ای جز زمزمه با خویشم نیست .از صبح که دیدهام هرات هم سقوط کرده است زمزمهام به میزبانیِ خاقانیست که میگفت : فتنه از من چه نویسد که مرا دانش و دین دو رقیباند که فتّان شدنم نگذارند ویحک آن موم جدا مانده ز شهدم که کنون محرمِ مُهر سلیمان شدنم نگذارند آن بخارم به هوا بر شده از بحر به بحر بازپس گشته که باران شدنم نگذارند .
یادداشتی که در خصوص شارحان فقیه نیما نوشتهام خودش گویاست و نیازی به توضیح اضافی نیست . اما با توجه به واکنش های اشتباه و هیجانی برخی لازم است چند سطری را برای آنان که پیِ ماجرا را گرفته اند بنویسم و آن یادداشت را تکمیل کنم . نیمای پس از کودتا نیمای پیش از کودتا نبود . همانقدر که مصدق نبود . همانقدر که دیگر سمبولیسم اجتماعی رفتارش را در شعر عوض کرد . همانقدر بر روی نیما تاثیر گذاشت که از ترس تمام نوشته هایش را در گونی میکند و به خانهی جلال میبرد . گفتههای سیمین هم گواه است که پس از دریافت یادداشت ها و نامههای نیما میگوید بیچاره پیرمرد که فکر میکند تمام این قیل و قال ها به خاطر نوشته های اوست . اینکه نیما از مصدق بیزار است بر کسی پوشیده نبوده و نیست و من هم در یادداشتام خلاف این را نیاورده و ذکر نکردهام . نیما در شعر دل فولادش و مصدق در یکی از سخنرانی هایش از دل فولادینش گفته که عدهای این دو را به هم مرتبط دانسته اند . و من میان این دو ارتباطی برقرار کردهام و گفتهام چه میدانید که بر دل فولادین این دو چهها ضرب گرفتهاند. آیا این به آن معناست که نیما مصدق را ستوده یا با او میانهاش خوب است ؟ من آن یادداشت را در جواب مقالهی فصل انقطاع از شعر آرمان میرزانژاد نوشتهام و نویسندهی مقاله پس از یادداشت شارحان فقیه نیما ، یکسره یادداشت های نیما را پست میکند و در بوق و کرنا کرده که فلانی نمیداند نیما از مصدق متنفر بوده . یادداشت من حی و حاضر است و میتوانید نگاهی دوباره به ان بیاندازید و ببینید که چه گفتهام و برداشت خود را با واکنش های دوستمان مقایسه کنید . من هنوز معتقدم نیمای پس از کودتا ، نیمای همیشه نبوده است . حتی رفتارش را در قبال مصدق درست نمیدانم . همانطور که رفتارش را در قبال قتل میرزادهی عشقی درست نمیدانم . نیما و مصدق هر دو سرخوردهی کودتا بودند و پس از کودتا زندگی اجتماعی و سیاسیشان دستخوش تغییرات فراوانی شده . همانقدر که این دگرگونی و تغییر ، دامان دیگر اندیشمندان و متفکران و روشنفکران ایرانی را گرفته است .در این میان چرا با کج فهمی هی یادداشت از نیما منتشر میکنید که مصدق را لعین دانسته در روزگاری که از مصدق گفتن و مصدقی نبودن کفر بوده ؟ کجای این قضیه به خود بالیدن دارد که من آن را درک نمیکنم ؟ لطفاً هیجان را از واکنشتان حذف کنید تا به نتیجهای مطلوب تر دست پیدا کنیم .
این روزها آنقدر که از شکمهای برآمدهی ادبیات فقهی ، نقد فقهی و با استدلالی بر پایهی فقه سنتی ، چیز میز بیرون آمده و پاییناش نکردهاند که نمیدانم چگونه باید از بوی گندش خلاصی یافت . خرده فرمایشاتی که انگار یک طلبهی عجول برای آنکه سریعاً به منبری بخزد با خودش تمرین میکند اما نمیفهمد که کردنِ تمرین ، به مراتب او را سریعتر به مقصد میرساند . به هر جای شعر فارسی ، پاره ای از نیما را چسباندن و بهره بردن از آن ، تماماً مبنایی فقهی دارد . از نیما یک نسخه موجود است و آن هم نیمای آثار اوست نه نیمای استنباط شما از او و فقهیتان که هر نیماپژوهی را از نیمای تاریخی ما فراری خواهد داد . استنباطی با یک چارچوب کاملاً فقهی که یک طلبه روی منبر های اولش آن را اتخاذ میکند . شما که حتی نمیدانی آوردهی نیما از کودتا چه بوده و بر دلِ فولاد او و مصدق و مصدقی ها چه ضرب گرفتهاند ، چگونه نیما را از وضعیت اضطراب و احتضار ، با فاصله میبینید ؟ نیما از فقهی که صفویه برایمان به ارمغان گذاشته میگریزد اما ما نگاهمان به او فقهی و استنباطیست . طرفه آنکه ادلهی کافی برای آنکه بگوییم نیما چه کرده با وضعیت معاصر خویش و با او چه در خلوت خویشتناش رفته موجود و خواندنیست . استنباط شما از نیما هر چه باشد ، استنباط شماست . نگاهیست که معطوف به ارادهی فقهی شماست . اگر ذرهای در حال برقراری توازن و حرکت موازی با نیما ، به خطی به نام نیما نزدیک میشدید و تماسی هر چند ناچیز و به چشم نیامدنی با او برقرار میکردید ، قطعاً کار نیما شمایلی دیگر برایتان مییافت . اما افسوس ، شما شارح نیمایید . شارحِ فقیهِ نیمای خود .
یک جامعه و یا تمدن در حال فروپاشی یا احتضار ، همانگونه که ادبیات قرون اخیر ، نمونههای مشخص و برجستهای هم به دنیا معرفی نموده است همواره در حال احضار ادبیات و خاصه احضار قصهها و رنج ها و آلام یک ملت است و از این حیث باید ادبیات را همانند سیاست ، عاملی پویا نامید که دائماً این دو در جدال با یکدیگرند و گاه یکی آب است و دیگری آتش و بالعکس . ادبیاتی که در دل بحران مشغول جستجوست تا عوامل موثر بر بحران را شناسایی نموده و تاثیر آن را بر تودهها و جوامع بررسی کند و آن را در متون ادبی و خاصه ادبیات داستانی خود پیاده نماید . در هر صورت باید پذیرفت که ادبیات هر قوم ، آیینهی تمامنمای زندگی آن قوم است و این گفتهی تروتسکیست . باید گفت که این جمله نه ساخته و پرداختهی نگارندهی این سطور و نه تروتسکیست . یک تحقیق و پرس و جوی مختصر در میان آثار دو سدهی اخیر ، به راحتی ما را به این نتیجه خواهد رساند که چگونه ادبیات یک مملکت ، زاییدهی بحرانیست که لایههای گوناگون یک اجتماع و یا کشور را به راحتی زیر و رو میکند و توسط شاعران و نویسندگان به ادبیات تبدیل میشود . اگر به چیزی جز این پایبندیم ، قطعا به دام میانمایگی و انحطاط دچار شدهایم و بحران ما را بلعیده و در خود هضم کرده است . همانطور که در ایران در حال احتضار و ایران مبتلا به کرونا شاهدیم . چگونه باید این وضعیت توسط نویسندگان و شاعران تشریح شود و چگونه باید این بحران را به نظم در آورد ؟ قطعاً ادبیات محلی و ادبیات حکومتی که قصد آن همیشه همدلی و دادنِ امید بیهوده به عامهی مردم است ، نمایندهی شایستهی این جریان نیست و سلبریتی های ادبی که سعی میکنند با پیوستن به جریان همدلی و نوع دوستی نمایشیشان ، آبشخورهای آیندهی خویش را پر آب کنند را هم باید به آن دو طیف اضافه کنیم . یک عده هم چه در گذران روزگار عادی یک جامعه و چه در دل بحران به شکلی واحد فکر میکنند و فرقی برایشان نمیکند که چه اتفاقی افتاده و همواره معشوق و معشوقههایشان در چنبرهی دلبریهای زبانیشان گرفتارند. تنها عدهای به جا میمانند که میتوانند گرگوار سامسایی خلق کنند و یا عواملی که در سوسک شدنش دخیل بوده اند را تحلیل و تشریح کنند . قطعاً این دسته بحران را احضار میکنند تا از ادبیات ، تنها فرزند نجات یافتهی بحران را به دنیا بیاورند و آن را برای آیندگان به شکلی به یادگار بگذارند . در برابر تمامی این فرضیه ها ، پرسشی بنیادین و فلسفی مطرح است که بیشتر شبیه بازیهایی ست که اهل فلسفه در میآورند تا پارودی یک وضعیت را ترسیم کنند و هر چیزی را با پرسش بی اندازه لوس « که چه ؟ » به بازی بگیرند و بحث ناتمامشان با خودشان را تداوم ببخشند . ادبیات در هر کشور و در هر جامعهای ، همپای سیاست های سیاسیون و علوم انسانی آن کشور و جامعه در حال حرکت و پویایی بوده و نمیتوان آن را عنصری در حال فروپاشی و تولید مجدد فرض نمود . چرا که هر عصر ، متعهدان اجتماعی و ادبی مختص خود را تولید خواهد کرد که در برابر آن پرسش بنیادین و بی ربط به ادبیات بایستند و فلسفه در هر عصر ، تنها به یک پرسشگر شبیه باشد و ادبیات به یک پاسخگوی تمام عیار .
محضر جناب آقای دکتر سعید نمکی وزیر محترم بهداشت، درمان و آموزش پزشکی کشور با درود و احترام
این روزها استانهای گیلان، مازندران و سایر نواحی ایرانِ عزیزمان، شاهد لحظات تلخ و مصیبتباریست، و شوربختانه چشمانداز آینده، با وضعیت موجود تیره، ناگوار و تلخ مینماید. در شرایطی که نالههای استغاثهآمیز از هر سوی این مرز و بوم طلب استمداد و یاری میکنند و آمارهای اعلام شدهی رسمی آن وزارت محترم، از مبتلایان و فوتیهای ناشی از بیماری موسوم به کرونا به هراسِ تمامی اقشار جامعه دامن زده است، ما جمعی از نویسندگان، شاعران، منتقدان و مترجمان ایران وظیفهی وجدانی و اخلاقی خود دانسته که در خصوص سلامت عموم مردم، فارغ از تمامی اختلافات سیاسی و ایدئولوژیک، رسیدگی بدون تبعیض به تمام اقشار جامعه را در این وضعیت قرمز و وحشتناک هشدار داده و از شما صمیمانه و همدلانه خواستار بررسی مُجدانه پارهای از موارد ضروری و اجتنابناپذیر هستیم.
اقشار کم درآمد و دهکهای فرودست جامعه اعم از کارگران، دستفروشان، رانندگان، کودکان کار، دورهگردان و... همچنان مورد توجه و حساسیت وجدانی و اخلاقی دستاندرکاران دولت قرار نگرفتهاند، آنهم در شرایطی که همواره از سوی رسانههای گروهی و صدا و سیما، سخنگویان وزارت بهداشت، نکات مراقبتی و اخطارهای پیشگیرانه در بارهی ابتلا به بیماری کرونا را به شکلی موکد مطرح میسازند و میخواهند شهروندان از منازل خود خارج نشوند، ولی به راستی که اقشار آسیبپذیر برای تامین معاش خود مجبورند روزانه در محل کار و در نقاط پر تردد شهر رفت و آمد داشته باشند، بنابراین برای رفع چرخهی بیماری و جلوگیری از شیوع فاجعهبار آن، محتاج حمایت مالی دولت و یارانهی معیشتی مناسب میباشند و امید است این امر محقق گردد.
از دیگر سو همانطور که میدانید با توجه به کمبود امکانات حفاظتی و تجهیزات پزشکی در بیمارستانهای استانهای درگیر به ویژه استانهای گیلان و مازندران، جمیع پرسنل درمانی چه نیروهای پزشک، پرستار، و حتی پرسنل خدماتی و کارمند با زحمات طاقتفرسای خود، در کوتاه مدت متحمل ضررهای جانی مرگباری شدهاند. لذا ما امضاءکنندگان این نامه، از حضرتعالی خواهشمندیم با تخصیص سریع منابع مالی ویژه، به بیمارستانهای دولتی و خصوصی و تسریع در دسترسی به لوازم ضروری و تجهیزات پیشگیرانهی پزشکی برای کادر درمانی مراکز بهداشتی و بیمارستانها، و همچنین اعزام نیروهای متخصص داخلی و خارجی برای مبارزه، درمان و کنترل ِ بیماریهای ویروسی و عفونی به استانهای بحران زده، ضمن رایزنی با هیئت دولت برای جذب کمک و اعتبارات لازم از سایر دولتها و جذب نیروهای ماهر از سازمانهای بینالمللی، ورود بهداریهای نهادهای نظامی در صحنه عمل، و احداث فوری بیمارستانهای صحرایی و سیار با امکانات مطلوب، گامی بزرگ در جهتِ ریشهکن کردن این بیماری هولناک بردارید.
در پایان ما نویسندگان، شاعران، منتقدان و مترجمان مستقل ایران از شما و تیم زحمتکشتان به سبب تلاش شبانهروزی، با کمال همدلی و همراهی، سپاسگزاریم.
اگر شاعر باشی جهد کن تا سخن تو سهل ممتنع باشد و پرهیز از سخن غامض .و چیزی که تو دانی و کسی دیگر نداند ، که به شرح حاجت افتد مگوی ، که شعر از بهر مردمان گویند نه از بهر خویش . و به وزن و قوافیِ تهی قناعت مکن و بی صناعت و ترتیب شعر مگوی که شهر راست ناخوش بود ، با صنعت و حرکت باید که بُوَد و غلغلی باید که بود اندر شعر و اندر زخمه و اندر صوت تا مردم را خوش آید ... اما اگر خواهی که سخن تو عالی باشد و بماند بیشتر سخن مستعار گوی و استعارت بر ممکنات گوی و در مدح استعارت به کار دار . و اگر غزل و ترانه گویی سهل و لطیف و به قوافیی گوی که معروف باشد و تازیهای سرد و غریب مگوی و حسبِ حالهای عاشقانه و سخنهای لطیف گوی و امثالهای خوش به کار دار چنانکه خاص و عام را خوش آید . و شعر عروضی و گران مگوی که گردِ عروض و وزنهای گران ، کسی گردد که طبع ناخوش دارد عاجز بود از لفظ خوش و معنی ظریف . اما اگر یخواهند ، آنگه بگوی که روا باشد . و علم عروض بدان و علم شاعری و القاب و نقد شعر بیاموز تا اگر میان شاعران مناظره افتد یا با تو کسی مکاشفتی بکند یا اگر امتحان کنند عاجز نباشی ... و هرگز سخن ناتمام مگوی و هر آن سخن که در نثر بگویند در نظم مگوی ... و غزل و ترانهی آبدار گوی و در مدح قوی و دلیر و بلند همت باش ... و حقیر همت مباش و در قصیده خود را بنده وخادم مخوان ... و هجا گفتن عادت مکن که سبو پیوسته درست از آب نیاید ... هر چه گویی از جعبهی خود گوی و گرد سخن مردمان مگرد تا طبع تو گشاده شود و میدانِ شعر بر تو فراخ گردد و هم بدان قاعده نمانی که در اولِ شعر آمده باشی ...
فایل های صوتی سخنرانان جلسه به زودی از طریق تلگرام صفحه شعر فارسی در دسترس مخاطبان قرار خواهد گرفت. فایلهای تصویری سخنرانان جلسه در یوتیوپ منتشر خواهد شد.