یک شعر از
#آتفه_چهارمحالیان مرا از حواس خودم بر میداری یا نه؟
بر ملأ نمیشوی بگذارنگاهت کنم
انتهای دایره کجاست؟
وقتی چشمهای آدم نور شدید را نمیخواهد، نگاهت کنم؟
کتفم را بر دارم از زانو صدای شیون بیاید؟
قدیسه بر سرداب رگ میپراند
میپذیریَش؟
به شیههی اسب می گویم در بلند
حتماً خودش را میکُشد
کسی که برای گوزن بودن آفریده شدهاست
تکههای ماهی پوستم را میخراشد در جمع
عربی بال از فرشته میگیرد و من
جگری از دویدنِ گوسفند دارم
بیا بِدَر
بر سین ِمیانه میایستم می گویم:
کسی در نوشته همیشه زیرجوهر است
کسی همیشه در نوشته زیر جوهر است
چراغ میگردانم به تاریکیات
پرتابی از الف در دوردست
و در مسافتی پرت
لال الفبا را از معانی کنار میزند.
نه بر تفاوت ِشکلهای آینه میآیی
نه سایه شکل هاش را به سایههات نمیدهد
لانه در تراشهی الماس
التماس
به دستهایت که زمین را بشکاف
خاکی که من میشناسم
شانههایت را پس نمیدهد بخواب
با تمایلی عجیب در مرگ
می دانم آن زیر هم خودت را میکشی سه بار
و قرصهای دیازپام
در خدا هم آرامت نمیکنند
قبرستان ِ قدیمی ِ شوشتر نشسته گوشهی اتاق
اشخاصی پنجره لباسهایت میشوند در نور
بنفش ِ سیاه
قرمز ِ سیاه
صورتی ِ سیاه
چکار دارد با مردنت بوسیدنی در زغال هم شده باشی انگار
و ارتفاعی که بر مبل
اندامت میشود
در
از اینسو به آنسویِ وسط مردمکهام
دراز به دراز
خوشههای گندم پخش شد بر سطح
آگهیِ تسلیت از قاب عکس تو افتاد
قاب ِ تو قایم باشک شد زیر ِ نردبان چوب
هر کی بگوید زمستان از کجاست؟
لعنتی میشنوی زمستان را میگویم
- زمستان!
حالا از کجا بیفتم در درخت؟
در گرمایی که می گویی از سیمان
هوا از سفید ِ آخَرت برخواست
من
شب بخیر ِ غمگین ترکید توی پلک هام
از اشاره میروم به خیسی ِ گلدان
میروم
پیراهنت را از ماهی بلند کنم.
آتفه گفت و نگفت .
شعرهاي خوانده شده از
آتفه چهارمحاليان در مراسم "كورش اسدي"
@adabiateaghaliat#صفحه_ی_شعر_فارسی