قلم را خاورمیانه دست گرفته بود با تمام جان های خسته اش مرا هم عاشقانه نوشت، سخت خسته جان... آنقدر که از سطر طالبان خنده ام می گیرد من خسته ام سخت خسته سخت خسته جان... و خودم را به سطر یک انتحاری بوسه می شوم.. ◽️ _مرا جنازه تر بنویس
حبابی لبهایم را در هوا فریاد می کشید صورتی صورتی صورتی رنگ ماتیکم مرا نوشته شدند سلاخ هایی جنسیت زده تاریخ خشونت و مولفین دیکتاتور که مرا میان حباب ها صورتی صورتی صورتی فوت می کردند...
دعوت شدم به رقصیدن در باد به مست شدن و خندیدن زیر درخت انگور دیالوگ با سارتر و هگل و روسو... و مرا انگور نام نهادند مدهوشانه زیستنم را مدهوشانه پرسیدنم را و متن آنقدر با من خو گرفته بود که از سرمستی وسط دیالوگ یا منولوگی از نفس افتاد از نفس افتادم..