زندگی به سبک شهدا

#بهشت
Канал
Логотип телеграм канала زندگی به سبک شهدا
@shohada72_313Продвигать
643
подписчика
32,4 тыс.
фото
32,4 тыс.
видео
2,4 тыс.
ссылок
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
• کسی از #بهشت چیزی نمیدانست ،
و خداوند #مادر را آفرید ❤️

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است👇
🌐 @shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#لرستان همیشه در #صحنه است
#بدرقه تا #بهشت؛ 🌷
#تشییع کم نظیر و ده‌ها هزار نفری #شهید_گمنام🌷
در
#رومشکان_لرستان
جمعیت ساکن: ۴۵۷۸۲ نفر

#کانال_زندگی_به_سبک_شهـــــدا
📡 @shohada72_313👈
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
⭕️🎥 مستند #بهشت_ماندنی_است
روایت فاجعه تلخ تخریب بقیع


⚠️ این مستند، واقعه تخریب بهشت بقیع و حرم چهار امام مظلوم شیعه توسط وهابیت و نقش خائنانه برخی عناصر بهایی را بررسی می‌کند.

#کانال_زندگی_به_سبک_شهـــــدا
📡 @shohada72_313👈
زندگی به سبک شهدا
Photo
🍃دل تنگ، گلو انبار #بغض، چشم محتاج اشک و #اشک منتظر شکستن دل های نادم از گناه است😔

🍃سرزانوها، زخمی از زمین خوردن های بسیار و نفس لوامه، عصبانی از #نفس_اماره گوشه ای آه حسرت می کشد.

🍃این جنگ هنوز هم ادامه دارد..اما در این مسیر هستند انسان هایی که راه مبارزه با نفس را نشان دادند و سرانجام شهد شیرین #شهادت نصیبشان شد .مثل سید احمد پلارک. به گفته مادرش، #نماز شب هایش ترک نمی شد و سجده های طولانی اش مونس نماز شب هایش بود.

🍃همانی که خواب شهیدی را دید و به واسطه آن جایگاهش در #بهشت را مشاهده کرد و پس از آن او بود و بهشت رضا و مزارشهیدی که خوابش را دید.

🍃همانی که در #جبهه گفت: اگر یه نفر مریض شود بهتر از آن است که همه مریض شود. خودش داوطلب شد و همه را از رودخانه گذراند و در آخر او بود و پاهایی که از سرما یخ زده بودند😓

🍃برای #مبارزه با نفسش، سرویس های بهداشتی را می شست و همیشه بوی بد همراهش بود اما، در زمان شهادتش از بوی خوش، #پیکرش را پیدا کردند🌺

🍃حالا او به #شهید_عطری معروف است و زائران زیادی دارد که با استشمام بوی گلاب، مزارش را پیدا می کنند♡

🍃شهدا مبارزه کردند با نفس، حال این ماییم و #نفسی که هربارمعصیت را مهمان ناخوانده قلب های خسته می کند‌.

🍃ای شهید ...
پرونده اعمال پر از گناه و گردن های کج شده از #ندامت تنها دارایی این روزهای سرگردانی است.

🍃تو را قسم به #حضرت_مادر که اشک هایت در #روضه اش زبانزد دوستانت بود نگاهمان کن.
تورا قسم به همان #زیارت_عاشورا هرصبحت و شال مشکی عزایت سفارشمان را به #ارباب بکن ...😞

نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر

🌸به مناسبت سالروز شهادت #شهید_سید_احمد_پلارک

📅تاریخ تولد : ۱۳۴۴. تبریز

📅تاریخ شهادت : ۲۲ فروردین ۱۳۶۶. شلمچه

🥀مزار شهید : بهشت زهرا تهران.

#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
زندگی به سبک شهدا
"رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت3⃣5⃣ #صدرا: من #گفتم...! #رها خیلی وقته اینجاست. شیدا: #منظورمون #اون دختره نیست...! #آیه: منو #رها_جان_همکاریم؛ از اوایل #دانشگاه بود که #همکلاس شدیم. #تو_کلینیک_صدر_هم، #دکترامون رو توی یک #روز ارائه دادیم؛ البته…
"رمان 📚

#از_روزی_که_رفتی🍃🍃

#قسمت45⃣

#تحویل_سال_نزدیک_بود.


#آیه سفرهی #هفت_سینش را روی #قبر ِ #همسرش در #بهشت_معصومه چیده بود،


#حاج_علی سر #مزار رفته بود، #فخرالسادات روی #قبر_همسرش سفره #چیده بود؛

#چقدر تلخ است این #روز که #غم در دل #بیداد_میکند...!


#سال که #تحویل شد، #جمعیت زیادی خود را به #مزار_شهدا رساندند #فاتحه میخواندند و #تسلیت میگفتند.


" #معامله ات با #خدا چگونه بود که دو سر #سود بود..؟

چگونه #معامله کردی که بزرگ این #قبیله ی هزار #رنگ شدی...؟


چه چیزی را #وجه_المعامله کردی که همه به #دیدارت میآیند....؟ #تنها کسی که #باخت من بودم... من تو را #باختم... من همه ی #دنیایم_را_باختم...!"


#ِدلش_درد_میکرد
#ساعات زیادی در #سرما روی #خاک‌ بود...!
روی #زمین نشسته بود...!

#دستی روی #شکمش کشید و #کمرش را #صاف کرد.


#فخرالسادات_کنارش_ایستاد:

_با تو #خوشبخت بود... خیلی #سال بود که #دوستت داشت؛ شاید از همون #موقعی که پا توی اون #کوچه گذاشتی، همه ش دل دل میکرد که کی #بزرگ میشی، همه ش دل میزد که نکنه از #دستت_بده؛


بااینکه #سالها بچه دار نشدید و اونم #عاشق بچه ها بود اما تو براش #عزیزتر بودی؛ خدا هم #معجزه کرد برای #عشقتون، مواظب #معجزه_ی_عشقت_باش...!


#حاج_خانم دور شد. #حاج_علی به سمت #آیه می‌آمد، #گفته بود که بعد از #تحویل_سال می‌آید و #آمده بود.


#حاج_علی نشست که #فاتحه بخواند که #گوشی آیه #زنگ خورد؛ #رها بود:
_سلام، #عیدت_مبارک...!

آیه: سلام، #عید تو هم #مبارک، کجایی..؟
#ِسرخاکِ #سینا،

رها: اومدیم سرخاک #پدرش و #پدرم...!
آیه: #مهدی_کجاست...؟

رها: آوردمش سر #خاک_باباش، باید #باباش رو #بشناسه دیگه...


#آیه: کار #خوبی کردین، #سلام منو به همه برسون و #عید رو به همه #تبریک
بگو.


#تلفن را قطع کرد و برگشت. #مردی کنار
#پدرش نشسته بود و #دستش را #روی_قبر گذاشته و #فاتحه میخواند..


#قیافه_اش آشنا نبود. نزدیک که رفت...

#حاج_علی گفت:
_آقا #ارمیا هستن.


"ارمیا..؟ #ارمیا چه #کسی بود..؟
چیزی در #خاطرش او را به شب #برفی کشاند.

نکند همان #مرد است..!
چرا #انقدرعوض شده است..؟


این #ته_ریش چه بود...؟"
صورت #سه_تیغ شده اش مقابل #چشمانش ظاهر شد و به #سرعت_محو شد.


" #اصلا به من چه که او #چگونه بود و #چگونه هست...؟ #سرت به کار #خودت باشد..!"
#سلام کرد و به #انتظار_پدر ایستاد.


ارمیا که #فاتحه خواند رو به #حاج_علی کرد:
_حاجی #باهاتون حرف دارم..!


#حاج_علی سری تکان داد که #آیه گفت:
_بابا من میرم #امامزاده...!



ارمیا: اگه میشه #شما هم بمونید...!


#حاج_علی_تایید_کرد_و_آیه_نشست...



🌷نویسنده: #سنیه_منصوری

#ادامه_دارد...

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
🍃باران نرم نرمک به تن شهر میزند و جان درختان را جلا میدهد. گوش کن! چه #عاشقانه در گوش مردم این شهر #نجوا میکند. میشنوی؟ پیغام آسمانیان را برایمان آورده. هر قطره اش #دنیایی از حرف های ناگفته با خود دارد.

🍃اولین قطره ای که روی دستم میچکد پیکی‌ست که خبر از #ابوخلیل آورده از اولین های هشت سال پیش. آن موقع که هیاهوی #سوریه گوش زمانه را کر کرده بود، کفتارها به گرد #حرم زوزه می‌کشیدند زمان غرش شیران #حیدری بود.

🍃اولین هایی که رفتند و صدای #لبیک_یازینب شان آهسته در این حوالی پیچید خبر پروازشان هم آهسته به گوش بعضی ها رسید. کوچ ابوخلیل نیز آهسته رخ داد، در #پاییز، آن زمان که صدای پای #آذر به گوش می‌رسید.

🍃قطره های دیگر خبر از شقایق های #آسمانی دیگر می‌آورند ولی من هنوز گوش سپردم به نوای همان قطره اول. بوی #یاس پیچیده در این حوالی، بوی #بهشت.

🍃قطره میخواهد آخرین گفته هایش را هم بر دلم حک کند که میگوید: تا #شهید نباشی شهید نمی‌شوی‌. دنباله اش هم مرا بیتی مینوشاند:
منزل وصل پس از رد شدن از #خویشتن است
وصل اگر می‌طلبی روی خودت پا بگذار.

🍃همه ‌معادلاتم را همین یک بیت بهم می‌ریزد کسی آهسته در گوش دلم نجوا میکند: #رسول رسول زمین...آقا رسول صدایمان را داری؟ اینجا زمین‌گیرشدیم کاری بکن، #تخریبچی میشنوی چه میگوییم؟

#تولدت_مبارک


🌺به مناسبت سالروزتولد
#شهیدرسول_خلیلی

📅تاریخ تولد:۲۰ آذر۱۳۶۵
📅تاریخ شهادت:۲۷ آبان ۱۳۹۲
🥀مزارشهید:بهشت زهرا
🕊محل شهادت:حلب، سوریه

#گرافیست_الشهدا

👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
به نام دلدار

🍃 اینجا کربلاست، سرای عشق و #جهاد. در میان همهمه های #عشاق، عبدی دلداده را رویایی نیکو، مسرور می‌کند. حضرت خاتم به او بشارت #بهشت می‌دهد و شرابی خوش‌گوار بدو می‌نوشانَد. و او یقین می‌یابد که خواهد رفت. آری! #شام در انتظار اوست.

🍃همواره در این دَرگه، خضوع و #خشوع، بهایی والا داشته است. وقتی ابوذر که #عبد و عابد و عاشقی حقیقی بود و از مدار مُنوَّر رضایت الهی، گامی فراتر نمی‌گذاشت، دست خود را از اطاعت یار خالی می‌داند، پس ما بندگان خطاکار شرمسار، بهر چه فخر می‌فروشیم و ادعای #ایمان می‌کنیم. چرا گاهی از یاد می‌بریم #اخلاص را؟ چرا تقوایمان پر از نقصان است؟

🍃بیا یک مرتبه بنشین و درونت را بکاو. آن #رذائلی که تو را ضعیف می‌کند بشناس و بکوش برای قوی شدن. بکوش برای رسیدن به آنچه که مقربان حق تعالی، به آن رسیده بودند.

🍃حسرت نخور، هنوز هم فرصت هست. برخیز و پاکی #خالصانه‌ی نهفته در وجودت را احیا کن. به #عشق_دیرینه‌ات جانی تازه بده. برخیز تا بتوانی همپای "ابوذرها" شوی.

🍃تبسم او درخاکهای خون آلود #خانطومان، ابدی شد و چشمانش همچنان در انتظار جوانانی مخلص است تا تداوم بخش ره #عشق باشند.

🌸به مناسبت سالروزتولد
#شهیدابوذر_غواصی

📅تاریخ تولد : ۱۱ آذر ۱٣۶۰
📅تاریخ شهادت : ۱٣ فروردین ۱٣٩۵
🥀مزار شهید : شهرستان فسا، روستای صحرارود
🕊محل شهادت : سوریه

#استوری_شهدایی

👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
☆بسم رب العشق☆

🍃دیده میگشایم و #چشمهایت گشایش قلبم میشود.این بار اما نمیخواهم باکلمات بازی کنم وکلمات عجیب وجودم را فراگرفته اند.گویی دستانم را به چشمانت سپرده اندو قلمم توان این موج سرشار،از #علاقه را ندارد.

🍃بدنبال #رضایتش بودی.همانی را میگویم که بیتابش بودی و #عشقش بیقرارت کرده بود.همانی که دلبرت بودودلدارش بودی،رسم #دلبری را خوب"آموخته وگویی آن تپش قلب جریانی دوطرفه بود،بین او که #خالق بودوتویی که مخلوقش بودی.سخنت این بودکه راضی باشیدبه #رضایش. حتی اگرمیان جهنم غرق شده بودید. میگفتی چه شهیدشوی چه نشوی یا،سهمت از،آن دنیا #بهشت و #جهنم باشدتنها دل بسپرد به رضای معشوقت.

🍃میخواهیم از سیم خاردار های #دشمن عبور کنیم اما نمیشود و اینک سخنت نیز چاره ی دل های درمانده ی ما میشود که میگفتی اگر میخواهیداز،سیم خاردار،دشمن عبور کنیدبایدازسیم خاردار #نفستان عبور کنیدو شماچه زیبا،مین های این جاده را خنثی کردیدو ما دراین میدان پاره های تکه تکه ای هستیم که هرکدام به سویی روانه شده ایم.

🍃حال این روزها عطرتورا گرفته است؛عطر آسمانی شدنت؛ #آسمان را ازخودبیخودکرده.ما #زمینیان میان راهی عجیب مانده ایم.درمیانی از قلبمان خوشحال برای پرکشیدنت و در میانی دیگر مالامال از #غصه و غم برای از دست دادنت.این روزها ما به یادت هستیم وعجیب محتاج آنیم که یادمان کنید.دستمان به سویت روانه شده، #دستهایمان را گیرایی؟!

🕊به مناسبت سالروزشهادت #شهیدعلی_چیت_سازیان.

📅تاریخ تولد: ۲۰ آذر ۱۳۴۱
📅تاریخ شهادت : ۴ آذر ۱۳۶۶
🥀مزار: گلزار شهدای همدان
🕊محل شهادت : گامو

#گرافیست_الشهدا

🌷کانال زندگی به سبک شهدا👇
🆔 @shohada72_313
📸 روایت یکی از فرماندهان جبهه مقاومت از نامه حاج قاسم به جانباز مدافع حرمی که پای خود را در مقابله با داعش از دست داده بود

🔺به حاج قاسم گفتم یکی از دوستانم سال ۹۵ در سوریه پایش قطع شده بود و شما با او در بیمارستان بقیه الله (عج) عیادت کردید. خاطرش آمد و گفتم چند وقت پیش نامزد کرد چند وقت دیگر می‌رود سر خانه و زندگی اش. گفت یک انگشتری بدهید، گفتم نه حاجی. گفت پس چه می‌خواهی؟ گفتم یک دست نویس. یک دفتری برای شناسایی داشتم ۱۰ سانتی جدا کردم. کاغذها را بهشان دادم و یادگاری را اینگونه نوشت:

#بسمه_تعالی
دست مبارک مسعود عزیز را می‌بوسم؛ #خصوصا_پایی که قبل از خود به #بهشت_فرستاد.
#عروسی_مبارکتان
مبارک باد
#برادرت؛ امضا #قاسم_سلیمانی

#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
🍃باران نرم نرمک به تن شهر میزند و جان درختان را جلا میدهد. گوش کن! چه عاشقانه درگوش مردم این شهر #نجوا میکند.میشنوی؟ پیغام آسمانیان را برایمان آورده.هر قطره اش دنیایی از حرفهای ناگفته با خود دارد.

🍃اولین قطره ای که روی دستم میچکدپیکی‌ست که خبراز #ابوخلیل آورده از اولین های هفت سال پیش. آن موقع که هیاهوی #سوریه گوش زمانه را کر کرده بود، کفتارها به گرد #حرم زوزه میکشیدند زمان غرش شیران #حیدری بود.

🍃اولین هایی که رفتند و صدای #لبیک_یازینب شان آهسته در این حوالی پیچید خبر پروازشان هم آهسته به گوش بعضیها رسید.کوچ ابوخلیل نیز،آهسته رخ داد،در #پاییز،آن زمان که صدای پای #آذر به گوش می‌رسید.

🍃قطره های دیگر خبر از شقایق های #آسمانی دیگر می‌آورند ولی من هنوزگوش سپردم به نوای همان قطره اول.بوی #یاس پیچیده در این حوالی،بوی #بهشت.

🍃قطره میخواهد آخرین گفته هایش را هم بر دلم حک کند که میگوید: تا #شهید نباشی شهید نمی‌شوی‌. دنباله اش هم مرا بیتی مینوشاند:
منزل وصل پس از رد شدن از #خویشتن است
وصل اگر می‌طلبی روی خودت پا بگذار.

🍃همه ‌معادلاتم را همین یک بیت بهم می‌ریزدکسی آهسته درگوش دلم نجوا میکند: #رسول رسول زمین...آقا رسول صدایمان را داری؟اینجازمین‌گیر شدیم کاری بکن، #تخریبچی_ میشنوی چه میگوییم؟

❤️#شهادتت_مبارک❤️

🕊به مناسبت #سالروزشهادت
#شهیدرسول_خلیلی

📅تاریخ تولد:۲۰ آذر ۱۳۶۵
📅تاریخ شهادت:۲۷ آبان ۱۳۹۲
🥀مزارشهید:بهشت زهرا
🕊محل شهادت:حلب، سوریه

#رمان📚
#نیمه_پنهان_ماه 1
ﺯﻧﺪگی #شهید_مصطفی_ﭼﻤﺮﺍﻥ
🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد

#قسمت_سی_ویکم 1⃣3⃣

🔮آن شب باید #تنها بر می گشتم. آن لحظه تازه احساس کردم که مصطفی واقعا تمام شد😔 در مراسم آدم گم است و نمی فهمد. همین که وارد حیاط نخست وزیری شد و چشمش به آن زیر زمین افتاد، دردی قلبش💔 را فشرد، زانوهایش تا شد، زیر لب نجوا کرد: مصطفی رفتی، #پشتم_شکست.

🔮به دیوار تكيه داد، نگاهش روی همه چیز چرخيد؛ این دو سال📆 چه طور گذشت و از این در چه قدر به خوش حالی وارد می شد به شوق دیدن #مصطفی و حضور مصطفی، و این جوانک های سرباز که حالا سرشان زیر افتاده چه طور گردن راست می کردند به نشانه #احترام.

🔮زندگی، زندگی برایش خالی شده بود، انگار ریشه اش را قطع⚡️ کرده بودند. یاد #لبنان افتاد و آن فال حافظ، آن وقت او اصلا فارسی بلد نبود، نمی فهميد امام موسی و مصطفی با هم چی می خوانند. "امام موسی" خودش جریان فال حافظ را برای او گفت و بعد هم برایش #فال گرفت و آمد

الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول
ولی افتاد مشکل ها

🔮وقتی بعد از #شهادت مصطفی از آن خانه🏡 آمدم بیرون - چون مال دولت بود -هیچ چیز جز لباس تنم نداشتم، حتی #پول نداشتم خرج کنم، چون در ایران رسم است که فامیل مرده از مردم پذیرایی کنند و من آشنا نبودم و در لبنان این طور نیست. خودم می فهمیدم که مردم رحم می کنند، می گویند این خارجی است، آداب ما را نمی فهمد. دیدم آن خانه مال من نیست و باید بروم🚶‍♀ اما كجا؟

🔮کمی خانه #مادرجان بودم، دوستان بودند. هر شب را یک جا می خوابیدم و بیش تر در بهشت زهرا کنار قبر مصطفي🌷 شب های سختی را می گذراندم، لبنان شلوغ بود، خانه مان بمباران💥 شده بود و خانواده ام رفته بودند خارج، از همه سخت تر روزهای #جمعه بود.

🔮هر کس می خواهد جمعه را با فامیلش باشد و من می رفتم #بهشت_زهرا که مزاحم کسی نباشم، احساس می کردم دل شکسته ام دردم زیاد، به مصطفی می گفتم: تو به من ظلم کردی😭 از لبنان که آمدیم هر چه داشتیم گذاشتیم برای مدرسه، در #ایران هم که هیچ چیز. بعد یک دفعه مصطفی رفت و من ماندم که کجا بروم⁉️ شش ماه این طور بود. تا #امام فهمیدند ...

#ادامه_دارد ...
☆بسم الله الرحمن الرحیم☆

🍃از #کودکی خیالِ پریدن داشت، همان موقعها هم دلش میخواست بر فراز آسمان دستهایش را بازکندو #خدا راهمان جا میان ستاره های کوچک و بزرگ در #آغوش بگیرد.

🍃کم کم قدکشید.برای خودش بچه بسیجی شده بود؛هرچه میگذشت بیشتر برای اطرافیانش الگو میشدو قدم قدم به خدای قلبش میرسید. #قلبِ ناآرامش خدمت راطلب میکرد و دلش پر میکشید تا دمی در هوای #جبهه نفس تازه کند.خدا هم که منتظر اراده ی بندگان است. آرزوی پرواز میان آسمانها همراه با روحیه ی شهادت طلبی اش همراه شد؛دست اورا گرفت و باچند دست لباس و پوتین به #خلبانی درجبهه ها سپرد.

🍃#رفقایش بی تاثیرنبودند.هم رزمِ #مالک_ولی_زاده_داریوش_بسطامی و #کیومرث_سرمدی بودن راه به خدا رسیدن را..برایش هموارتر کرده بود؛ رفقایی که هرکدامشان به نحوی از شهادت استقبال کردند و در زمره ی #عشاقان جای گرفتند.

🍃حال،هفت آبان سالروزشهادت مردی است که #آسمان هارا فتح کرد؛کلید درهای #بهشت را از دست #خانوم_فاطمه ی زهرا(س)گرفت و با روسفیدی مقابل #امام_زمانش، قدم به #جنت خدا گذاشت.

🌸به مناسبت #سالروزشهادت
#شهید_مظاهر_رضاییان🌷

📅تاریخ تولد:۱٣۴۵
📅تاریخ شهادت:٧ آبان۱٣۶٢
🕊محل شهادت:زنجان
🥀مزارشهید:گلزارشهدای اسدآباد

#گرافیست_الشهدا

#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است👇
🌐 @shohada72_313
🔰 شهدا و امام‌ رضا علیه السلام؛

شبی که فردایش قرار بود برود جبهه
با هم رفتیم خانه تک تک فامیل‌ها..
از همه حلالیت طلبید ، دستِ آخر هم
بُردمان حرم خدمت امام رضـا (ع)
خودش یکی یکی بچه‌ها را برد دور ضریح طواف داد ..
از حرم که آمدیم بیرون گفت:
امشب سفارشتون رو به امام رضا علیه‌السلام کردم ..
به آقا گفتم من دارم می‌رم جبهه ,شما به بچه های من سری بزنید..
گفتم بیان از شما خبر بگیرن
اگه یک وقتی کاری داشتید برید و کارتون رو به امام رضا (ع) بگید من شما رو سپردم دستِ امام رضا (ع)

به روایت: همسر شهید

شهید #عبدالحسین_برونسی🌷
فرمانده تیپ۱۸ جوادالائمه
لشکر پنج نصر

ولادت: گلبوی کدکن ، تربت حیدریه ۱۳۲۱  
شهادت: عملیات بدر چهارراه خندق ۱۳۶۳
بازگشت پیکر ۱۳۹۰
مزار: #بهشت_رضا(ع)

🕊به اندازه ارادتت به #شهدا فراورد کن و به اشتراک بزار🕊
📡 @shohada72_313
🍃سوسنگرد، سالهاست که بوی نوای الله اکبر های #نماز شما را میدهد، سالهاست که بوی شما را از خاک و هوای این سرزمین استشمام میکنیم، اینجا چون شیشه عطری رایحه ی شما را خوب در طنین خویش به یادگار حفظ کرده است...

🍃رایحه ای که تا مغز استخوانمان حس میشود و اینک مشفی حال مادی زده یمان شده است. از آن روز که پیکر لاله گونتان، در آغوش سوسنگرد آرام گرفت
دیگر حال و روز قبل را ندارد انگار خون #بهشت را در شریان های خویش تزریق کرده و، قلبش جان تازه ای گرفته باشد،
هوای بهشت را میدهد...

🍃آقا احمد؛ ورق زدن کتاب زندگی کوتاهِ پر ثواب شما و هم قطار هایتان، طلوع فهمی شده که ما همه، افق های معنوی انسانیت را درک کنیم و در پی کسبشان براییم.

🍃راستی که، رد پای شما چشمه ی عشق است و ما عشق را زِ رد پای شما میگیریم. میگویند که بانوی بی نشان شب های #جمعه برای شما مادری میکند، تو را به جانش، ما را نزدشان یادی بکن. دعا کنید غروب گناهانمان برسد😞

نویسنده: #زهرا_حسینی

🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید #احمد_رجب_خیشگر

تاریخ تولد : ۱٣٣٩
تاریخ شهادت : ٣ مهر ۱٣۵٩
🥀مزار شهید : مفقود الاثر

🆔@shohada72_313
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_بیست_و_پنجم

💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت.

می‌دانستم از #شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد.

💠 از پله‌های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نه‌تنها #پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟»

بی‌قراری‌های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمی‌رفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمی‌دانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل #همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم.

💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقی‌مانده را در شیشه ریخت.

دستان زن بی‌نوا از #شادی می‌لرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی‌هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد.

💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر می‌کرد و من می‌دیدم عباس روی زمین راه نمی‌رود و در #آسمان پرواز می‌کند که دوباره بی‌تاب رفتنش شدم.

دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با #گریه‌ای که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!»

💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان #آسمانی‌اش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با #حاج_قاسم قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را #مشتاقانه به سمت معرکه می‌کشید.

در را که پشت سرش بستم، حس کردم #قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بی‌خبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفس‌های بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد.

💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر می‌داد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!»

او #دعا می‌کرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد.

💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«#حاج_قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی #داعش وایسادن! شیخ مصطفی می‌گفت #سید_علی_خامنه‌ای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!»

سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان می‌کرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم #سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش #داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!»

💠 با خبرهایی که می‌شنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیک‌تر می‌شد، ناله حیدر دوباره در گوشم می‌پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز می‌گفت بعد از اینکه فرمانده‌های شهر بازم #امان‌نامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمی‌ذاره یه مرد زنده از #آمرلی بره بیرون!»

او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما #نارنجک آورده و از چشمان خسته و بی‌خوابش خون می‌بارید.

💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس #اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود.

اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت #ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش می‌آورد، عذاب می‌کشید و اگر #شهید شده بود، دلش حتی در #بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود!

💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم #آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد.

نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر می‌توانست یوسف را #سیر کند. به‌سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمی‌دانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد.

💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به #شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم.

همانطور که به سمت در می‌دویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی #رزمنده‌ای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لب‌های او بیشتر به خشکی می‌زد که به سختی پرسید :«حاجی خونه‌اس؟»...


ادامه_دارد

✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_دوازدهم

💠 فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام #امام_حسن (علیه‌السلام) می‌روند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند.

به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت.

💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک می‌پاشید.

نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که می‌دانستیم #داعش دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیه‌السلام) هستیم.

💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس می‌کردیم صاحبی جز #صاحب_الزمان (روحی‌فداه) نداریم.

شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به #امام_حسین (علیه‌السلام) می‌گفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما #دفاع می‌کردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با #اهل_بیت (علیهم‌السلام) هستیم و از #حرم شون دفاع می‌کنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!»

💠 گریه جمعیت به‌وضوح شنیده می‌شد و او بر فراز منبر برایمان #عاشقانه می‌سرود :«جایی از اینجا به #بهشت نزدیک‌تر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیه‌السلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خون‌مون از این شهر دفاع می‌کنیم!»

شور و حال #شیعیان حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر می‌کرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد #عراق شد، با خیانت همین خائنین #موصل و #تکریت رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف #آمرلی رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.»

💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دل‌مان را خالی می‌کرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیه‌السلام) بودیم که قلب‌مان قرص بود و او همچنان می‌گفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل #سیدالشهدا (علیه‌السلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا #شهید میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدسات‌مون رو تخریب می‌کنه، سر مردها رو می‌بُره و زن‌ها رو به اسارت می‌بَره! حالا باید بین #مقاومت و #ذلت یکی رو انتخاب کنیم!»

و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد #هیهات_من_الذله در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق #شهادت بود که از چشمه چشم‌ها می‌جوشید و عهد نانوشته‌ای که با اشک مردم مُهر می‌شد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند.

💠 شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ می‌کرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! می‌دونید که بعد از اشغال عراق، #آمریکایی‌ها دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپی‌جی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.»

مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید #مدافعان شهر می‌شد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها کیلومتر دورتر جا مانده بود.

💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمی‌رسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی کنیم تا بتونیم در شرایط #محاصره دووم بیاریم.» صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد.

عدنان بود که با شماره‌ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که #خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب #عروسی‌ات عزا شده! قسم می‌خورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمی‌ذاریم! همه دخترای آمرلی #غنیمت ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»...


ادامه_دارد

✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🔴 شرح #دعای_روزهای_ماه_رمضان

خواسته‌های روز هجدهم ماه مبارک رمضان

1️⃣ هوشیاری نسبت به بهره‌برداری از #برکات_معنوی سحرگاهان.
2️⃣ روشنایی #دل از نورانیت این ایام.
3️⃣ مسخر شدن تمام اعضاء و جوارح برای پیروی از آثار برکات این ماه.

✳️ «اللّٰهُمَّ نَبِّهْنِى فِيهِ لِبَرَكاتِ أَسْحارِه»
🔸 در دعای امروز درخواست داریم تا نسبت به بهره‌بردن از برکات سحرهای ماه رمضان هوشیار باشم و از آن غفلت نکنیم.
💠 رسول گرامی (ص) در توصیف این ماه فرموده‌اند: ماهی که در نزد خدا برترین ماه هاست، روزهایش برترین روزها، شب‌هایش برترین شب‌ها و ساعاتش برترین ساعات است.
👈 رسول گرامی با این بیان ما را متوجه آن ساخته‌اند که شب و روز و لحظات این ماه از سایر ماه‌های دیگر حتی رجب و شعبان برتر است.

📎 در دعای این روز از خداوند خواسته شده است که ما را نسبت به بهره بردن از برکات سحر ماه مبارک رمضان را هوشیار قرار ده که از لحظه لحظه آن بهره ببریم و نسبت به این #لطف خداوند بی‌توجه و #غافل و احیاناً #کسل نباشیم.

🔆 در #عرفان شرعی #شریعت #اسلام برای شب و سحر ارزش فوق‌العاده‌ای قرار داده شده است.
💠 در سوره قصص آیه ۷۳ می‌فرماید: و از #رحمت خود شب و روز را برای شما قرار داد.
👈 پس شب فقط یک قسمت از زمان نیست بلکه مقطعی از باب رحمت خداوند است.

💠 امام عسکری(ع) می‌فرمایند: رسیدن به خدا حرکتی است که جز با #شب_زنده_داری امکان ندارد.

📌 شب چنین خصوصیتی دارد خاصه سحرگاه ماه مبارک رمضان که اگر کسی از این فرصت استفاد نکند، نزد خداوند بدترین #مردم است.
💠 امام صادق (ع) فرمودند: «بدترین مردم در نزد خدا کسی است که مردار در شب و بیکار در روز باشد.» یعنی از فرصت شب اصلاً استفاده #معنوی نداشته باشد و فقط بخوابد.

✳️«وَنَوِّرْ فِيهِ قَلْبِى بِضِياءِ أَنْوارِهِ»
💠 امیرالمؤمنین (ع) می‌فرمایند: با هر امر حقّی، حقیقتی و با هر امر درستی نوری است.
💠 رسول خدا (ص) فرمودند: ای مردم ماه بزرگی برشما سایه افکنده، ماهی مبارک، در این ماه شبی هست که #عبادت و #عمل در آن از هزار ماه عمل و عبادت بهتر است.
💠 و همچنین می‌فرمایند: این ماه آغازش رحمت و میانش #آمرزش و پایانش رهایی از آتش است.

📌 با این همه اوصافی که برای تمجید از لیالی ماه رمضان وجود دارد، درهای #جهنم بسته و درهای #بهشت باز و شیاطین به زنجیر کشیده شده‌اند. براین اساس این ماه حتماً همراه با نور است و رسول گرامی (ص) درخواست می‌کنند که این نور به #قلب من نفوذ کند یعنی حقیقتاً از #حقیقت این ماه بهره ببرم.

✳️ «وَخُذْ بِكُلِّ أَعْضائِى إِلَى اتِّباعِ آثارِه»
🔸 در دعای روز اول ماه از خدا خواستیم که روزه ما #روزه_حقیقی باشد یعنی امساک در همه اجزاء و جوارح باشد، نه فقط از خوردن و آشامیدن خود را نگه داشته باشیم بلکه چشم، گوش، زبان، دست، پا، قلب، #عقل و خیال نیز در این ماه امساک داشته باشد. به همین دلیل نتایج و آثار برکات این ماه را برای همه اعضاء و جوارح و حوائج نیز خواستار شده‌ایم.

🔆 یکی از نتایج این امساک، #تقوا است.
💠 در سوره بقره آیه ۱۸۳ می‌فرماید: ای #اهل_ایمان، #روزه بر شما مقرر و لازم شده، همان گونه که بر پیشینیان شما مقرر و لازم شد، تا #پرهیزکار شوید.
🔆 قرب به سوی حق نیز از دیگر آثار امساک است.
💠 حضرت رسول (ص) به اسامه فرمودند: روزه بگیر که روزه به خدا نزدیک می‌کند.

⭕️ البته مقرب شدن در درگاه خدا و #اهل_تقوا شدن ثمره روزه حقیقی است که همه اعضاء و جوارح #انسان روزه باشد.

✳️ «بِنُورِكَ يَا مُنَوِّرَ قُلُوبِ الْعارِفِينَ»
ای نوربخش دل‌های عارفان، به برکت نورت، دعاهای امروز را به اجابت برسان.
_______________________
حجةالاسلام و المسلمین #علوی_تهرانی

‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸

@shohada72_313
💌 #دلنوشته ی #زینب_حاج_قاسم بمناسبت #روز_شهید ..💚
۱۳۹۸/۱۲/۲۲

● آخرین باری که بهم زنگ زدید، سه ساعت قبل از سفرتان به #بهشت بود؛ به همون جایی که در خواب تعریف کردید ... یک باغ بسیار زیبا و خصوصی برای خود شما و گفتید این باغ را خودتان برای خودتان ساختید و دو روز قبل از شهادتتان این باغ را دیدید ..
‌‌
● کاش می‌دانستم امشب آخرین باری که زنگ زدید بار آخریست که صدایتان را میشنوم ..
و کاش از حرف‌هایتان و از اصرارتان برای تنها نماندن در خانه چیزی حس میکردم.
کاش آن لحظه میفهمیدم چرا به من گفتید بابا از دستم ناراحت نشو... کاش حکمت این صحبت‌هایتان را در آخرین مکالمان میفهمیدم...
به من قول دادید وقتی برگشتید باهم به #مشهد میرویم... چه خوش عهدی بابا جان و چه سفر زیارتی زیبا‌ و با شکوهی به مشهد رفتید.

هر بار که میرفتید انتظار برگشتتان شیره جانمان را میگرفت ... میگفتیم نروید خسته‌اید، مریض هستید؛ میگفتید من نروم چه کسی برود؟ شما قبول میکنید #ناموس مردم، #بچه‌های بیگناه در چنگال #یک‌_مشت_حیوان_وحشی اسیر و گرفتار شوند، #مرزهايمان به خطر بيفتد و فردا اينها به داخل كشور ما بيايند و جان و مال و ناموس مردم را به غارت ببرند و من در خانه کنارتان بمانم؟ ما با سوال شما از خودمان شرمنده میشدیم و شما را به خدا میسپاردیم ... ‌‌‌‌‌‌كاش بخاطر اينهمه سال دوری و سختی و دلهره، گوشه نگاهی به ما بندازید بابا جان كه چه سخت تشنه يک نگاه شمايم.
‌‌

● حضرت عشق #حضرت_پدر امروز روز شماست؛ #روز_شهید ... باز هم پیروز میدان شدی و مُزد اينهمه سال مجاهدت و سختی و خستگی را چه با افتخار از خود سيدالشهدا گرفتی.
‌‌
🌷 #روز_شهيد بر شما كه تمام وجودتان نشانه‌ای از شهيد بود ، مبارك


#زینب_سلیمانی



🌹@shohada72_313
بی تو ...هرگز...

یک بار #حاج‌_قاسم به پدرم گفته بود:
«اگر نزد خدا آبرو و توفیق #شهادت را داشته باشم در #بهشت می‌ایستم تا شما بیایید. من بدون تو به بهشت نمی‌روم...
این #بی‌معرفتیست که من بدون تو به بهشت بروم.»

راوی:نفیسه پورجعفری، دختر شهید

#نثار_روحشان_صلوات


باما همراه باشید با مطالب مذهبی ، سیاسی ، روشنگری ، بصیرت افزایی و شهدایی

@shohada72_313
Ещё