راهیان نور

#همه
Канал
Логотип телеграм канала راهیان نور
@rahian_nurПродвигать
824
подписчика
8,83 тыс.
фото
786
видео
813
ссылок
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فرقی نمی کند..
برف باشد یا باران
جنگ با سلاح باشد
یا جنگ اقتصادی
پای انقلاب که وسط باشد
#همه_می_آییم
@rahian_nur
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
راهیان نور
😂 Sticker
#همه ی رزمندگان با شور و سروصدا دنبالش می دویدند و روی دست بلندش می کردند
و شعار" فرمانده ی آزاده "سر می دادند!🌷🌷🇮🇷🇮🇷
#آقا مهدی به سختی توانست خودش را از چنگ بچه ها نجات دهد!

#اندکی بعد، با چشمانی اشک آلود در گوشه ای نشسته بود و با تشر به خودش می گفت:
مهدی!
#خیال نکنی آدم مهمی شده ای که اینها اینقدر به تو اهمیت می دهند!
#تو هیچی نیستی!
#تو خاک کف پای بسیجیان هستی!

#همینطور می گفت و آرام آرام می گریست.

#سرلشکرپاسدارشهیدمهدی_زین_الدین
@rahian_nur
‍ ‍ ‍ 👌من شما [بانوان] را به #رهبری قبول دارم❗️

🦋اگر شما #زنها خوب شدید، هم مردها خوب می شوند هم بچه ها.
بچه‌ها یعنی👈 دخترها و پسرها.
وقتی دخترها و پسرها خوب شدند یعنی👈نسل آینده یکسره خوب است. می‌دانید این به چه معناست
یعنی #کلید_تداوم_انقلاب دست شماهاست.❗️ رهبری ۶۱/۱۱/۳۰

🦋خدمت مادر به جامعه از خدمت #همه_کس بالاتر است.نقش زن در جامعه بالاتر از نقش مرد است. صحیفه امام، ج۱۴، ص۱۹۶

🦋شما اثبات کردید که مقدم بر مردها هستید. شما تربیت‌‌کنندۀ مردها هستید. آنقدر که اسلام به شما احترام قائل است، برای مردها نیست.❗️ صحیفه امام، ج۶، ص۳۵۷

🦋نقش زنان حساس‌‌ترین، ظریف‌‌ترین، ماندگارترین و مؤثرترین نقش‌‌ها در حرکت تاریخ انسان و در سیر بشریت به سوی کمال است. رهبری ۸۴/۰۵/۰۵

🦋بانوان، رهبر نهضت ما هستند، ما دنبالۀ آنها هستیم. من شما [بانوان] را به #رهبری قبول دارم.‼️ صحیفه امام، ج۷، ص۱۳۲
#همیشه_پای_یک_زن_در_میان_است
#خانواده
@rahian_nur
🌀تحلیل متفاوت علیرضا پناهیان از سخنان اخیر رئیس جمهور

🔹سخنان «سیاست‌مداران» را باید ابتدا از منظر «سیاسی» تحلیل کرد، بعد به ارزیابی «علمی» و میزان صحت آن پرداخت. چون سیاسیون گاهی زیاد به «غلط یا درست» بودن حرف‌ها کار ندارند، بلکه به «کاربرد» آن در عرصۀ سیاسی نگاه می‌کنند.

🔹وقتی سیاست‌مداری می‌گوید: « #همه_باید_نقد_شوند!»، ببینید بار سیاسی این جمله چیست؟ شاید می‌خواهد انتقادهایی که به خودش وارد است را کم‌رنگ کند و جبهۀ جدیدی در انتقادهای اجتماعی باز کند تا بار خودش سبک شود.

🔹وقتی سیاستمداری می‌گوید: «می‌شود #از_معصومین_انتقاد_کرد» و دین خود را فدای سیاست می‌کند، شاید می‌خواهد جامعه را درگیر اختلافات و گفتگوهای فکری بکند تا بتواند از فشار انتقادها به عملکرد خودش کم کند.

🔹اگرچه باید به سخنان غلط سیاسیون اعتراض کرد، ولی تحلیل سیاسی اشتباهات عمدی آن‌ها را نباید فراموش کرد.

🔻علیرضا پناهیان ۹۶.۱۰.۲۱
🚩هیئت شهدای گمنام | تاریخ تحلیلی اسلام

@Panahian_ir
🚨 #خبرفوری

🕊پیکرشهیدمدافع حرم #مهدی_قره_محمدی واردمعراج شهدا شد
💐وداع باشهید امروز(جمعه)
ساعت15در #معراج_شهدا
#همه_دعوتید
@rahian_nur
تشییع میلیونی( #شهیدحسینی محسن حججی)

#چهارشنبه_تهران

#همه_می_آییم

#نشر_حداکثری
بزاریم عکس پروفایلمون که همه اطلاع پیدا کنن🌹
❣️عاشقانه اے به سبک شهـــدا❣️


#میروم_تا_تو_بمانی...

قرار بود وقتی از سوریه برگشت...
خونه پدرش هیئت بگیریم و...
شام بدیم و گوسفند بکشیم...
خب عزیزمون از سفر برگشته بود...
خودم به تنهایی خونه رو مرتب کردم و فرشارو شستم...
که وقتی میاد خونه تمیز باشه...
انجام این کارا همش عشق میخواد...❤️
آش پشت پا واسش درست کردم...
چون دفعه اولش بود که میرفت...
سفره هم نذر کرده بودم که فقط بر گرده...
زمانی هم که خانوما رو دعوت کرده بودم...
واسه اومدن پای سفره،همون وقت اومدن...
منتهی واسه عرض تسلیت و خاکسپاری...😢
شبا زودتر بچه ها رو میخوابوندم و دو تایی...💕
بیدار بودیم و میوه میخوردیم و صحبت میکردیم...
.
#همه_ی_دلخوشی_ام_آخر_شبها_این_بود...
#دو_سه_خط_با_تو_سخن_گفتن_و_آرام_شدن...
.
یهو وسط حرفش میگفت:
"خانوم...❤️
اگه من شهید شدم بهم افتخار کن..."
میگفتم:"وا به چی افتخار کنم…؟!
به این که شوهر ندارم…؟!"
میگفت:
"به این افتخار کن که من همه رو دوست دارم و...
به خاطر همه مردم میرم...
اگه نرم دشمن میاد داخل خاکمون...
پیش از ما هم اگه شهدا نمیرفتن...
حالا ما هم نمیتونستیم تو امنیت و آرامش زندگی کنیم..."
روز آخری که میخواست بره گفت:
"بیایید وایسید عکس بگیریم…
کوله شو که برداشت...
رفتم آب و قرآن بیارم...
فضا یه جوری بود...
فکر میکردم این حالات فقط مخصوص فیلما و تو کتاباست...
احساس میکردم...
مهدی بال درآورده داره میره...
از بس که خوشحال بود...
ساکشو خودم جمع کردم...
قرار بود ۴۵ روزه بره و برگرده ولی...
۲۱ روزِ بعد شهید شد...😭

(همسر شهید،مهدی قاضی خانی)


کپےبدون ذکرمنبع ممنوع🚫😐
insta:eshq.alayhessalam
تنها کانال راهیان نور در تلگرام👇
@rahian_nur
راهیان نور
طبق قرار شبانه هرکس ۵ صلوات به نیابت از #شهید_محمد_ابراهیم_همت جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم » @rahian_nur
.
مجنون مجنون همت!
همت جان به گوشی برادر؟
همت جان مدت هاست بی تاب مجنونت شده ام!
همت جان دیگر کسی از شما و #مجنون تان نمی‌گوید!
.
همت جان، #خط ها عوض شده!
همت جان، پل های رسیدن به خدا، کانال های ارتباطی شما با #خدا را به سخره گرفتند!
.
همت جان،کج راه‌ ها را مسیر تو می‌دانند!
همت جان، برادر دیگر از اسمت هم نمی شود گفت!
اینجا بعضی دختران مراقب #چادر شان نیستند!!
همت جان به گوشی؟؟
.
همت جان...
اینجا بعضی پسران مان بر عکس #چشم هایت عمل میکند،چشمان شان!
.
همت جان یادشان رفته #راه ت را...
هدفت را...
چرا رفتنت را...
.
.
همت جان دیگر چیزی به #سقوط شهر نمانده...
همه جا را احاطه کرده اند...
#تقوا یمان رو به اتمام است...
.
همت جان، در این حملات #شیمیایی نفس کم آورده ایم...
سراسر وجودمان را فرا گرفته و ‌دارد نابودمان میکند...
همت جان صدامو داری برادر؟؟
.
همت همت مجنون!
مجنون جان...
از طرف من به جوانان بگو:
چشم #شهیدان و تبلور #خون شان به شما دوخته است...
"شهید محمد ابراهیم همت"
.
مجنون جان فرصتی ندارم ولی این را هم بگو به همه ی اهالی کوچه‌ی #عشق:
میخواهید خدا #عاشق شما شود!
#قلم می‌زنید برای خدا باشد...
#گام بر می‌دارید برای خدا باشد...
#سخن می‌گویید برای خدا باشد..
هر چیز و #همه چیز برای خدا باشد...

۱۷#_اسفند
#سالروزشهادت_شهید_همت
راهیان نور
سرداران بدروخیبرآقا مهدی و حمید آقا باکری: #قسمت_بیست_ودوم . #راننده از بچه های لشکر بود،به من گله کرد:"شما نذارید آقا مهدی #تنها و بی محافظ رفت و آمد کنه😕،به حرف ما که گوش نمیده😒،شما یه چیزی بگید،آقا مهدی،شما فقط مال خودتون نیستید"👌 # سرش را به عقب، #به طرف…
سفیـرعشق:
#قسمت_بیست_وسوم
.
از ارومیه برای تسلیت گفتن به خانواده ی #شهدای_لشکرعاشورا رفتیم تبریز،بعد مهدی باید میرفت اردبیل،جاده ی تبریز_اردبیل آسفالت نداشت؛ #خاکی و پر از دست انداز، #مهدی گفت بمانم تا برگردد،دمغ بودم🤕،دستش را برای خداحافظی بالا برد و صداش را مثلِ بچه ها کرد و گفت😌:"اگه دختر خوبی باشی و بمونی،برات دودک اردبیل میارم"🙈
#دودک،ساز دهنی معروفِ اردبیل است،چیزی شبیه به فلوت،
دودک نیاورد اما خودش زود برگشت و با هم رفتیم قم،#زیارت و از آنجا#سوریه.😊
#سوریه دسته جمعی همه جا میرفتیم، #شش خانواده از بچه های #سپاه بودیم،یک خانه گرفته بودند که چند اتاق داشت و یک آشپز خانه و سرویس بهداشتی، #مردها میخریدند،می آوردند و خودمان پُخت و پَز میکردیم،با اتوبوسی که گرفته بودند،میبردند مان زیارت و خرید،مهدی از#بازار_حمیدیه برایم دوربین خرید.📸
#یکبار توی زینبیه سَرَم به #دعا و نماز گرم شد، #همه رفته بودند،بعد از نماز و زیارت،قرارمان توی اتوبوس بود،#یادم رفت😱،یکی آمد دنبالم"بیا که #آقا مهدی در به در دنبالت میگرده."🤐
#همه توی اتوبوس منتظر بودند،با خودم گفتم حالا مهدی چقدر عصبانی است🤕،اما تا من را دید،فقط پرسید:"کجایی؟"😍
#من عصبانیت مهدی را کم میدیدم👌👌؛مثلا اگر نماز صبحش قضا میشد، #از خودش عصبانی میشد،دلم میخواست ببینم وقتی از دست من عصبانی باشد،چه شکلی میشود، #میگفت:"مومنان بین خودشون به #رحمت و #شفقت رفتار میکنند، 🌹 #تازه تو که مرهم من هستی،چرا باید به تو خشم بگیرم؟"😊
#مرد ها دو روز رفتند لبنان،منطقه امنیت نداشت و ما را با خودشان نبردند،سفرمان دو هفته طول کشید.
.
#ادامه_داره

#شهدا #شهید #شهادت
@rahian_nur
راهیان نور
سرداران بدروخیبرآقا مهدی و حمید آقا باکری: #قسمت_پانزدهم . 🌷دیگر نمیتوانستم بدون مهدی سر کنم،#ناز_کردن فایده نداشت #حمید آقا امد،یک وانت گرفت و وسایل را بار زد و فرستاد اهواز #خودمان هم با یک مینی بوس راه افتادیم من بودم و حمید آقا.توی مینی بوس،با راننده سه…
سرداران بدروخیبرآقا مهدی و حمید آقا باکری:
#قسمت_شانزدهم
.
همان روز اول من را برد و شهر را نشانم داد
دو روز ماند پیشم. #موقع رفتنش
گفتم:"اینجا ارومیه نیست که خیالت راحت باشه،بری ومن رو#تنها به امید خدا بذاری. #باید مرتب سر بزنی"
اما تا بیست روز خبری نشد. #همه اش هم به این امید گذشت که مهدی می آید،می آید،امروز و فردا میکردم
(( #چادر گلدار را که مهدی خریده بود،روی پایش انداخت:پارچه اش را از پیر مردی که به چشم مهدی نورانی آمده بود خریدند😊.از آنجا هم رفتند لب کارون.#رفت سراغ یکی دو عکسی که با مهدی انداخته بود.مهدی اخم هاش رو در هم کشیده بود،چین های پیژامه اش آمده بود جلو و کنار صفیه که عین خیالش نبود #مهدی از عکس انداختن دل خوشی ندارد،توی حیاط خانه ایستاده بود))
#مهدی از عکس انداختن فراری بود
#عقدمان هم که عکسی نینداختیم. #اوایل بهار خواهرش دوربین دوستش را گرفته بود.بهش گفتم چند فیلمش را برای ما نگه دارد.زنگ زدم به مهدی گفتم"میخواد برامون مهمان بیاد،ناهار بیا"به این بهانه کشیدمش خانه،مهدی تا رسید پرسید"مهمون ها کجایند؟"
#گفتم:"مهدی خواهرت دوربین آورده،میخواستم دوتا عکس با هم داشته باشیم،برای همین گفتم بیایی"
#مهدی دلخور شد،اما به روی خودش نیاورد،لباس پوشید و آمد توی حیاط.باغچه پر از #گل بود.کنار باغچه ایستادیم و عکس انداختیم و زود رفت بالا.دوباره رفتم دنبالش که یکی دیگر هم بیندازیم،لباسش را عوض کرده بود و راحتی پوشیده بود
#گفتم"عیب نداره،همین جوری بیا،باید ازت ی عکس داشته باشم که وقتی نیستی نگاهش کنم؟"
#گفت"همون یکی که انداختیم بس است"
🌷اما من میخواستم یکی دیگر هم بیندازیم،بالاخره آمد؛توی عکس معلوم است به اجبار ایستاده جلوی دوربین.
.
#ادامه_دارد

#شهدا #شهید #شهادت
@rahian_nur
راهیان نور
سرداران بدروخیبرآقا مهدی و حمید آقا باکری: #قسمت‌_ششم . 🌸یادش آمد که او را یکبار توی تلویزیون دیده. #سرش گرم به ژاکت لیمویی بود که داشت برای خودش میبافت و تلویزیون گوش میداد. #شهردار ارومیه حرف میزد،🌹صفیه میل و کاموا را روی پایش گذاشت و به صفحه ی تلویزیون…
سرداران بدروخیبرآقا مهدی و حمید آقا باکری:
#قسمت_هفتم
.
🍀به یکی از دوستانم گفتم #مهدی_باکری از من خواستگاری کرده.
ذوق زده شده بود🙃
#میگفت:"صفیه اشتباه نکنی نه بگویی.#مهدی از بهترین بچه های ارومیه ست"😊
#هفته بعد حمیده آمد دنبالم و گفت"آقا مهدی خونه ی ماست،میخواد با شما صحبت کنه"
#آماده شدم و به بهانه ی مسجد،رفتم
#مهدی پشت به پنجره ی اتاق منتظر نشسته بود،وارد اتاق که شدم،جلوی پایم بلند شد و بدون اینکه نگاهم کند،سلام کرد و نشست.🌹
#من هم نگاهش نکردم،کنار پنجره نشستم رو به دیوار؛مهدی شروع کرد به حرف زدن.
#از عقیده اش گفت و اینکه دوست دارد چطور #زندگی کند،یادم نیست آنروز چه حرف هایی زد،اما در ان لحظه که میگفت،توی ذهنم به رویاهایی که میخواستم در همسفر و هم راهم باشد،فکر میکردم.
#انگار داشتند واقعی میشدند.همیشه دلم میخواست یک زندگی پرجنب و جوش داشته باشیم؛
یک #زندگی_چریکی
قبل از انقلاب،دوست داشتم #شوهرم دانشجو باشد و با هم با رژیم بجنگیم،اما بعد فکر میکردم همین که خداشناس باشد کافیست😊
#وقتی مهدی حرف میزد،فکر میکردم همان مرد خدایی است که زندگی پُر جنب و جوشی دارد👌👌
🌺حرف هایمان که تمام شد و از اتاق رفت بیرون،از پشت پنجره نگاه کردم،پایش را گذاشته بود روی پله و خم شده بود بند پوتینش را میبست🌿🌿
#برگشتم خانه،منتظر بودم برادرم بیاید و به او بگویم که به مادر و آقا جون قضیه ی مهدی را بگوید،خودم خجالت میکشیدم🙈
#عصرآمد،سلام کرد و با خنده پرسید☺️:"چه خبر؟"
#گفتم"سلامتی"
گفت:"آقای نادری رو دیدم،یی چیزایی میگفت"
#همه چیز را برایش تعریف کردم.
#یوسف و مهدی دوست بودند.
🌹همان شب برادرم به مادر و آقاجون همه چیز را گفت
و گفت:"مهدی پسر خوبیه،من نمیتونم روش ایرادی بذارم؛حالا خودتون میدونید"
🌸پدرم مهدی را کمی میشناخت.شب فوت آقای طالقانی با چند تا دیگر از دوستانش آمده بودند باغ.
#آقاجون سکوت کرد.من توی اتاق دیگر منتظر بودم ببینم چه میگویند،مادر آمد پیشم.
خندید و گفت:"من میدیدم این یه هفته کم اشتها شده ای و مدام فکر میکنی؛نگو خبری بوده."😃
#قرار بود با خانواده ام صحبت کنم و جواب آخر را بدهم
#روزی که آقای نادری از طرف مهدی برای گرفتن جواب آمد،خانه ی خواهرم بودیم
با یوسف آمد انجا،جوابم بله بود😉
#یوسف به چهارچوب در تکیه زد و با تردید نگاهم کرد
آخر طاقت نیاورد.گفت:"صفیه تو مگه مهدی رو چقدر میشناسی؟"گفتم:"به همون اندازه که همون روز حرف زدیم"
#گفت:"میدونی زندگی کردن بامهدی خیلی سخته؟او با آدم های دیگه که تو ذهنت هست،فرق داره
همه ی این مدت که من و مهدی با هم بودیم،ندیدم یه غذای سیر از گلوی این آدم پایین بره"😞
#خوب من هم آدم متفاوت میخواستم
گفتم:"من فکرهام رو کردم"

#ادامه_داره
@rahian_nur
راهیان نور
#قسمت_سوم . #نیم ساعت گذشت احساس‌ کردم از بالا سر و صدایی نمی آید🤔 #سرک کشیدم،فقط یک جفت #پوتین دم در بود ، فهمیدم مهدی #تنها مانده و هیچ کس به من خبری نداده؛ #بی انصاف ها! #چادر سفیدم را دورم گرفتم و رفتم پیشش تا من را دید،بلند شد #سلام کرد و دو زانو روبه…
.🌿🇮🇷🌿🇮🇷🌿

#قسمت_چهارم
.
#من مهدی را از قبل نمی شناختم
#برادرش حمید آقا و خواهر بزرگشان را چرا
#حمید اقا،مربی آموزش اسلحه مان بود،بعد از #انقلاب ،کاخ جوانان ارومیه تبدیل شده بود به #کانون جوانان
#کلاسهای آموزشی داشتند،تیراندازی،امدادی،تفسیر،احکام
#من آموزش اسلحه میرفتم، 🌺طریقه ی باز و بسته کردن اسلحه یادمان میدادند و برای تمرین تیراندازی،میبردنمان کوه های اطراف ارومیه... #همه ی این علاقه ها از سال۵۶با کلاسهای بهائیت آقای نعمتی شروع شد
اسم کلاس بهانه بود که حساسیت ایجاد نکند
یک جزوه ی بهائیت داشتیم که اگر ماموری میآمد بازرسی،میگذاشتیم جلوی دستمان
#هر کسی را به کلاس راه نمیدادیم
#چند نفر بودیم که همدیگر را میشناختیم.در این کلاس ها بنا بود مدرس تربیت کنند؛کسی که بتواند سخنران هم باشد
#نهج_البلاغه میخواندیم و تحلیل میکردیم
کتابهای #مذهبی خوب را معرفی میکردیم،میخواندیم و بحث میکردیم
#تفسیر قرآن داشتیم
پدرم با اینکه در رفت و آمد ما سخت گیر بود،اما مانع رفتن به اینجور کلاسها نمیشد😊


#ادامه_دارد
@rahian_nur
#یادی_از_شهدا

#_خونین

#چند ثانیه‌ای از شهادت شهبازی نمی‌گذشت که #حاج همت کنار پیکر او آمد. ترکش تمام صورت شهبازی را مجروح کرده بود. موهای خاکی اش میان لایه‌ای از خون قرار داشت. حاجی به یاد ساعتی پیش افتاد که حاج محمود در سنگر تاکتیکی بود و آخرین نماز شبش را می‌خواند. 😔چفیه خون آلوده‌اش را از دور گردن او باز کرد و بر صورت مهربانش انداخت، و اندوهگین به طرف دیگر دژ رفت، نگاه حاجی که به همدانی افتاد، غم بر اعماق جانش پنجه انداخت. #همه نیروها علاقه او را به شهبازی می‌دانستند برای همین قبل از اینکه او سخنی بگوید، گفت: «به #نیروها بگو تا آفتاب نزده نمازشان را پشت دژ بخوانند. پس از نماز همه نیروها جلو می‌روند.»
#همدانی پرسید: «محمود کجاست؟»
#حاجی به طرف خرمشهر نگاه کرد و گفت:« الحمدالله #محاصره خرمشهر کامل شده و بچه‌ها به نهر عرایض رسیده‌اند» دوباره پرسید: «حاجی، محمود کجاست؟»
#اشک در چشمان حاجی غلطید😭 و صورتش را در میان دستانش پنهان کرد😔.
#همدانی خودش را به بالای دژ رسانید. زانوانش سست شد، باور نداشت که #سردار دلها با پیکری آغشته به خون بر روی زمین افتاده است. 😔شهادت شهبازی قلب متوسلیان، همت و تمام رزمنده‌‌های لشگر ۲۷ محمد رسول الله را پر از اندوه کرد😔

#شهید_محمود_شهبازی

@bakeri_channel
📢توجه 📢توجه

#همه_به_گوش
حسین یا حصین؟😒
@hemmat_channel
‍ ‍ ‍ #امام رئوف
#علامه طباطبایی:

#همه امامان معصوم رئوف هستند ،
#اما رافت حضرت امام رضا ظاهر می باشد .
#انسان هنگامی که وارد حرم رضوی می شود، مشاهده می کند که از در و دیوار حرم آن امام رَافت می بارد.❤️❤️
#منبع : استاد فاطمی نیا.

#سفیر_عشق_یا_زهرا_س

@bakeri_channel 🕊
Forwarded from اتچ بات
#کمتر شبی می شد بدون گریه سر روی بالش بگذارم... #دیر به دیر می آمد، نگرانش بودم.
#همه ش با خودم فکر می کردم؛#این دفعه دیگه نمی آد...
#نکنه اسیر شه. نکنه شهید شه.
#اگه نیاد، چی کار کنم ؟
خوابم نمی برد.
#نشسته بودم بالای سرش و زار زار گریه می کردم،
#بهم گفت: چرا بی خودی #گریه می کنی؟
اگه دلت گرفته چرا الکی گریه می کنی؟؟؟
#یه هدف به گریه ت بده،
بعدش گفت: واسه ی #امام_حسین گریه کن،نه واسه ی من...😔😔😔

#همسر_شهید

@bakeri_channel 🕊

🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
#همه ی رزمندگان با شور و سروصدا دنبالش می دویدند و روی دست بلندش می کردند
و شعار" فرمانده ی آزاده "سر می دادند!🌷🌷🇮🇷🇮🇷
#آقا مهدی به سختی توانست خودش را از چنگ بچه ها نجات دهد!

#اندکی بعد، با چشمانی اشک آلود در گوشه ای نشسته بود و با تشر به خودش می گفت:
مهدی!
#خیال نکنی آدم مهمی شده ای که اینها اینقدر به تو اهمیت می دهند!
#تو هیچی نیستی!
#تو خاک کف پای بسیجیان هستی!

#همینطور می گفت و آرام آرام می گریست.

#سرلشکرپاسدارشهیدمهدی_زین_الدین
🌱🇮🇷🌱🇮🇷🌱🇮🇷🌱🇮🇷🌱🇮🇷🌱🇮🇷🌱🇮🇷🌱🇮🇷🌱
@rahian_nur