#کمتر شبی می شد بدون گریه سر روی بالش بگذارم...
#دیر به دیر می آمد، نگرانش بودم.
#همه ش با خودم فکر می کردم؛
#این دفعه دیگه نمی آد...
#نکنه اسیر شه. نکنه شهید شه.
#اگه نیاد، چی کار کنم ؟
خوابم نمی برد.
#نشسته بودم بالای سرش و زار زار گریه می کردم،
#بهم گفت: چرا بی خودی
#گریه می کنی؟
اگه دلت گرفته چرا الکی گریه می کنی؟؟؟
#یه هدف به گریه ت بده،
بعدش گفت: واسه ی
#امام_حسین گریه کن،نه واسه ی من...
😔😔😔#همسر_شهید @bakeri_channel 🕊🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹