راهیان نور

#شش
Канал
Логотип телеграм канала راهیان نور
@rahian_nurПродвигать
824
подписчика
8,83 тыс.
фото
786
видео
813
ссылок
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
#ثبت_نام_خادمی_افتخاری_شهدا

ویژه #برادران


18 لغایت 24 خردادماه۹8

khademin.koolebar.ir

اگر دوست دارید به جمع #خادمین_شهدا ملحق شوید، با ما همراه باشید..

#شش_روز_دیگر تا پایان ثبت نام سراسری

https://eitaa.com/khademinekoolebar
.

@rahian_nur
#حضورشهیدبعداز
#عملیات_مرصاد↘️↘️

#شش سال‌اش تمام شده بود که همراه پدر به آنجا رفتند. کارهای زیادی انجام می‌داد. بچه‌ای کاملاً شجاع، با ولایت، مخلص و اصلاً استثنایی بود.

#مادرشهید
@rahian_nur
Forwarded from عکس نگار
#شش_اسفند_ماه_سالروز_شهادت_شهیدحمیدباکری_گرامی_باد. .
نام : حمید باکری
نام پدر : حسين
تاريخ تولد :-/9/1334
محل تولد :آذربايجان‌غربي / اروميه
تاریخ شهادت : 6/12/1362
محل شهادت : جزيره مجنون
طول مدت حیات :28  سال
مزار شهید : مفقودالجسد
آخرین سمت : قائم مقام فرماندهی لشگر 31 عاشورا
.
.
نحوه شهادت شهید حمید باکری به زبان شهید احمد کاظمی: «دیگر نه نیرویی می‌توانست برسد،نه آتش مقابله داشتیم،نه راهی برای رسیدن مهمات به خط . تصمیم گرفتم بمانم. احساس می‌کردم راه برگشتی هم نیست که خمپاره شصتی آمد خورد کنارمان و حمید افتاد وترکش آمد خورد به گلویش و خون از سرش جوشید روی خاک خون راه باز کرد و آمد جلو دارم صدایش زدم حمید و دیدم خودم هم ترکش خورده ام و بی سیم چی ام آمد خون دستم را دید و اصرار کرد بروم عقب.» مهدی (مهدی باکری) حواسش رفت به بچه‌های سنگر و من دور از چشم او به کسی گفتم:«برو جنازه حمید را بردار و بیاور.»مهدی گفت:«لازم نیست،بگذار بماند.»فکر کردم نشنیده یا نمی‌داند و یک حدس دیگر زده. گفتم«من داشتم یک دستور دیگر به…»
گفت:«من می‌دانم حمید شهید شده.»
گفتم:«پس بگذار بروند بیاورند.»
گفت:«نمی‌خواهد.
گفتم:«چی را نمی‌خواهد؟الآن وقتش است.شاید بعد نشود.»
گفت:«می‌گویم نمی‌خواهد.»
گفتم:«ولی من می‌گویم بروند بیاورندش.»
گفت:«وقتی می‌گویم نمی‌خواهد،یعنی نمی‌خواهد.»
گفتم:«چرا؟»
گفت:«هروقت جنازه بقیّه را رفتیم آوردیم،جنازه حمید را هم می‌آوریم.»
اصرار کردم«بگذار بچه‌ها شب بروند حمید را بیاورند.هنوز دیر نشده.»
سر تکان داد و گفت نه.گفت:«این قدر اصرار نکن احمد،یا همه با هم یا هیچ کس».
.
.
قسمتی از وصیت نامه:

در اين لحظات آخر عمر سر تا پا گناه و پشيماني وصيت خود را مي نويسم و علم كامل دارم
كه در اين ماموريت شهادت ، جان به پروردگار بزرگ بايد تسليم نمايم انشاالله كه خداوند متعال با رحمت و بزرگواري خود گناهان بيشمار اين بنده خطاكار را ببخشند.
.
.
شادی روح شهید صلوات
#شهید
#شهید_باکری
#شهید_حمید_باکری
#مفقود_الاثر
#دفاع_مقدس
#یادیاران
#ولایت_فقیه
#امام_خمینی_ره
#لبیک_یاخامنه_ای
#یازهراس
@rahian_nur
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
راهیان نور
سرداران بدروخیبرآقا مهدی و حمید آقا باکری: #قسمت_بیست_ودوم . #راننده از بچه های لشکر بود،به من گله کرد:"شما نذارید آقا مهدی #تنها و بی محافظ رفت و آمد کنه😕،به حرف ما که گوش نمیده😒،شما یه چیزی بگید،آقا مهدی،شما فقط مال خودتون نیستید"👌 # سرش را به عقب، #به طرف…
سفیـرعشق:
#قسمت_بیست_وسوم
.
از ارومیه برای تسلیت گفتن به خانواده ی #شهدای_لشکرعاشورا رفتیم تبریز،بعد مهدی باید میرفت اردبیل،جاده ی تبریز_اردبیل آسفالت نداشت؛ #خاکی و پر از دست انداز، #مهدی گفت بمانم تا برگردد،دمغ بودم🤕،دستش را برای خداحافظی بالا برد و صداش را مثلِ بچه ها کرد و گفت😌:"اگه دختر خوبی باشی و بمونی،برات دودک اردبیل میارم"🙈
#دودک،ساز دهنی معروفِ اردبیل است،چیزی شبیه به فلوت،
دودک نیاورد اما خودش زود برگشت و با هم رفتیم قم،#زیارت و از آنجا#سوریه.😊
#سوریه دسته جمعی همه جا میرفتیم، #شش خانواده از بچه های #سپاه بودیم،یک خانه گرفته بودند که چند اتاق داشت و یک آشپز خانه و سرویس بهداشتی، #مردها میخریدند،می آوردند و خودمان پُخت و پَز میکردیم،با اتوبوسی که گرفته بودند،میبردند مان زیارت و خرید،مهدی از#بازار_حمیدیه برایم دوربین خرید.📸
#یکبار توی زینبیه سَرَم به #دعا و نماز گرم شد، #همه رفته بودند،بعد از نماز و زیارت،قرارمان توی اتوبوس بود،#یادم رفت😱،یکی آمد دنبالم"بیا که #آقا مهدی در به در دنبالت میگرده."🤐
#همه توی اتوبوس منتظر بودند،با خودم گفتم حالا مهدی چقدر عصبانی است🤕،اما تا من را دید،فقط پرسید:"کجایی؟"😍
#من عصبانیت مهدی را کم میدیدم👌👌؛مثلا اگر نماز صبحش قضا میشد، #از خودش عصبانی میشد،دلم میخواست ببینم وقتی از دست من عصبانی باشد،چه شکلی میشود، #میگفت:"مومنان بین خودشون به #رحمت و #شفقت رفتار میکنند، 🌹 #تازه تو که مرهم من هستی،چرا باید به تو خشم بگیرم؟"😊
#مرد ها دو روز رفتند لبنان،منطقه امنیت نداشت و ما را با خودشان نبردند،سفرمان دو هفته طول کشید.
.
#ادامه_داره

#شهدا #شهید #شهادت
@rahian_nur