سفیـرعشق:
#قسمت_بیست_وسوم.
✅از ارومیه برای تسلیت گفتن به خانواده ی
#شهدای_لشکرعاشورا رفتیم تبریز،بعد مهدی باید میرفت اردبیل،جاده ی تبریز_اردبیل آسفالت نداشت؛
#خاکی و پر از دست انداز،
#مهدی گفت بمانم تا برگردد،دمغ بودم
🤕،دستش را برای خداحافظی بالا برد
✋ و صداش را مثلِ بچه ها کرد و گفت
😌:"اگه دختر خوبی باشی و بمونی،برات
دودک اردبیل میارم"
🙈#دودک،ساز دهنی معروفِ اردبیل است،چیزی شبیه به فلوت،
دودک نیاورد اما خودش زود برگشت و با هم رفتیم قم،
#زیارت و از آنجا#سوریه.
😊#سوریه دسته جمعی همه جا میرفتیم،
#شش خانواده از بچه های
#سپاه بودیم،یک خانه گرفته بودند که چند اتاق داشت و یک آشپز خانه و سرویس بهداشتی،
#مردها میخریدند،می آوردند و خودمان پُخت و پَز میکردیم،با اتوبوسی که گرفته بودند،میبردند مان زیارت و خرید،مهدی از#بازار_حمیدیه برایم دوربین خرید.
📸#یکبار توی زینبیه سَرَم به
#دعا و نماز گرم شد،
#همه رفته بودند،بعد از نماز و زیارت،قرارمان توی اتوبوس بود،
#یادم رفت
😱،یکی آمد دنبالم"بیا که
#آقا مهدی در به در دنبالت میگرده."
🤐#همه توی اتوبوس منتظر بودند،با خودم گفتم حالا مهدی چقدر عصبانی است
🤕،اما تا من را دید،فقط پرسید:"کجایی؟"
😍#من عصبانیت مهدی را کم میدیدم
👌👌؛مثلا اگر نماز صبحش قضا میشد،
#از خودش عصبانی میشد،دلم میخواست ببینم وقتی از دست من عصبانی باشد،چه شکلی میشود،
#میگفت:"مومنان بین خودشون به
#رحمت و
#شفقت رفتار میکنند،
🌹 #تازه تو که مرهم من هستی،چرا باید به تو خشم بگیرم؟"
😊#مرد ها دو روز رفتند لبنان،منطقه امنیت نداشت و ما را با خودشان نبردند،سفرمان دو هفته طول کشید.
.
#ادامه_داره#شهدا #شهید #شهادت@rahian_nur