راهیان نور

#_خونین
Канал
Логотип телеграм канала راهیان نور
@rahian_nurПродвигать
824
подписчика
8,83 тыс.
фото
786
видео
813
ссылок
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
بعضی ها گفتند ڪه بچه های دهه هفتاد براے انقلاب پاے ڪار نمے آینـد .
ولے بچه هاے مدافع حرم همه چے رو ثابت ڪردند ڪه نه تنها پاے انقلاب هستن بلڪه پا رو فراتر گذاشتن ....
حالا نوبت شما دهه هشتادے هاست ....
دستمریزاد خوب روے شهـدا رو شاد ڪردید
روزے خونین و مالین در چذابه و شلمچه و هویزه و ...
روزے در حلب و جرف الصخر و خان طومان و ....
و حالا خاڪے و گلے در میان خرابه هایے
که باعث ناامیدے مردم شد ..
و تو با غیرت و شرف خود رفتے تا دست امید خدا باشے براے این مردم سرزمینـم ...
قسـم ڪه..
ڪارت عبادت ..
نفست عبادت ...
و حتے خوابت عبادت است.
اے سرباز آخرالزمانے مولا ...
آماده باش ڪه نبرد نهایے نزدیڪ است.
@rahian_nur
راهیان نور
🦋🕯🦋🕯🦋🕯🦋🕯🦋 🕯 🦋 #من_زنده_ام🌷 #قسمت_هفتاد_و_پنجم معلوم نبود اینها را از کجا آورده بودند تا فقط آب دهان روی ما بریزند و بروند. بعد از آوردن همان ظرف غذای همیشگی، ناگهان در را باز کردند و ما را به اتاق مجاور بردند. حدود دویست نفر از برادران اسیر در آن اتاق فشرده…
🦋🕯🦋🕯🦋🕯🦋🕯🦋
🕯
🦋
#من_زنده_ام🌷
#قسمت_هفتاد_و_ششم

علی مصیبی هم تائید کرد و گفت: امام رضا(ع) میفرمایند: اگر علاقه داری در ثواب شهدای کربلا شریک باشی، هرگاه یاد کردی بگو : ای کاش با آنها بودم و آنگاه به سعادت بزرگی نائل خواهی شد.
در این محفل روحانی که چهار طلبه ی جوان نشسته بودند و وعظ میکردند، تنها چیزی که حضور نداشت، ترس از عراقی ها و کتک خوردن و مرگ بود. بعضی که احساس ترس و خطر می کردند که اصلا گوششان دنبال حرفهای آنها نیست. طلبه ها را کاملا می شناختم و آنها هم مرا خوب می شناختند. فقط از من پرسیدند: کی به کربلا آمدید؟
گفتم: اینجا که کربلا نیست، تنومه است.
گفت: چرا این را و این تقدیر عین کربلاست. عشق به کربلا و سید الشهدا و حضرت زینب شما را به عراق کشانده است. فقط قدم هایتان را برای این راه خالص کنید.
ادامه داد: خواهر، اینجا سرزمینی است که حضرت زینب آن را نفرین کرد و بعد از عاشورا گفت: کل یوم عاشورا کل ارض کربلا
گفتم: بچه ها دور شما حلقه زده اند. عراقی ها از دور در کمین هستند، مواظب باشید شما را شناسایی نکنند.
عبا و عمامه ی ما پیش اینهاست، ما بیست مهر اسیر شدیم، سهم کتکمان را مفصل گرفته ایم. اینها جدید هستند و سهم شان را می گیرند.
مریم پرسید: حاج آقا حساب اسارت زن و مرد از هم جداست، ما مضطربیم، می ترسیم، آبرو داریم.
حاج آقا در حالی که زیر لب زمزمه می‌کرد، پاسخ داد: «لا حول و لا قوه الا بالله». از چی می‌ترسید، اینها دختر پیغمبر خدا را به اسیری بردند، آبروی شما آبروی خداست. خدا شما را اسیر اینها کرده تا اینها را رسوا کند و آبروی اینها را بریزد.
و مرتب می‌گفت: «لا حول و لا قوه الا بالله». هیچ چیز از قدرت خدا خارج نیست. خواهر! بسیار ذکر بگوئید.
آن شب به حکم الهی عدو سبب خیر شده بود. در این چند ساعت عراقی‌ها به خواب رفته بودند و ما را به حال خود رها کرده بودند تا توشه‌ی معنوی برای باقیمانده‌ی راه برداریم و بقیه‌ی مسیر را با خلوص و یقین و توکل بیشتری طی کنیم.
از یکی از طلبه‌ها که نزدیک‌تر بود پرسیدم: برادران مجروح اینجا نیستند؟
گفت: نه خواهر، اینجا سالم‌ها را مجروح می‌کنند.
بچه‌ها را نوبتی و از روی ملاک و معیار خودشان و البته به کمک چند تا از عناصر خودفروخته‌ی خودمان انتخاب می‌کردند. ناجوانمردتر از عراقی‌ها خودی‌هایی بودند که به بها‌ی چند نخ سیگار، چوب حراج به انسانیت و مردانگی و غیرت می‌زدند. آنها انگشت روی بچه‌ها می‌گذاشتند و آنها را به اتاق شکنجه روانه می‌کردند. این افراد ایرانی‌هایی بودند که برای ادامه‌ی زندگی، خون دیگران را می‌ریختند و برای اینکه رنج کمتری را تحمل کنند دیگران را به رنج بیشتر می‌انداختند. این جاسوس‌ها روی هر کس انگشت حرس‌الخمینی (پاسدار) می‌گذاشتند، او را با پای خودش می‌بردند اما روی چهار دست و پا و چهره‌ای خونین و مالین برمی‌گرداندند که اصلاً قابل شناسایی نبود.
معیار حرس‌الخمینی (پاسدار) بودن ریش و نماز بود. توی این چند روز هم که ریش همه بلند شده بود. سربازهای عراقی وقتی می‌آمدند داخل که حرس‌الخمینی (پاسدار) انتخاب کنند، جلوی بینی‌شان را به علامت تعفن می‌گرفتند. طبیعی بود! دویست نفر بالغ را در یک اتاق بیست و چهار متری گذاشته بودند و روزی یکبار در را به رویشان باز می‌کردند.
بچه‌ها برای اینکه این فضای ظالمانه و دلخراش را قابل تحمل کنند همه چیز را به خنده و شوخی گرفته بودند. می‌نشستند توی صف کتک‌خوری اما اسمش را گذاشته بودند، هواخوری. لباس‌های ضخیم و آستین بلند را چندتایی تن همدیگر می‌کردند که شدت ضربات کابل‌ها را کمتر احساس کنند. بعضی‌ها را از سر غیظ و غضب خارج از نوبت بی‌اندازه شکنجه می‌دادند.
یکی از بچه‌ها می‌گفت: آخه اوستا کریم! این هم شد انصاف. تا بچه بودیم زیر شلاق آقامون بودیم، مدرسه رو که شدیم زیر شلاق معلم رفتیم. مدرسه هم که تمام شد افتادیم زیر شلاق این نامسلمون‌ها!
یکی دیگه گفت: شانس رو ببین، من فردا، آخرین روز خدمت وظیفه‌ام بود.
یکی دیگه گفت: قسمت ما رو ببین که با ویزا و بلیط آمریکا، اسیر عراقی‌ها شدیم. اگه دو روز جنگ دیرتر شروع شده بود من حالا تگزاس بودم.
هرکس سرگرم تحلیل شانس و تقدیر خودش بود. هنوز جمله‌اش تمام نشده بود که دوباره احضار شد.
بعد از یک وقفه‌ی دو ساعته، به خودشان و به بچه‌ها استراحت دادند اما دوباره شروع کردند.

ادامه دارد...✒️

قسمت های قبلی را در کانال راهیان نور بخوانید:

@rahian_nur
🌸🌸🌸
🌸

هر کجا که هستی، هر گوشه این خاک که قدم برمی‏داری، با چشم‏های مترصد، نگاه کن که مبادا روی خون لاله ‏ها پا بگذاری!
این دیار سربلند، فصل‏های سرخ و خونینی را پشت سر گذاشته است. روزگاری این پهناور دلیر، انارستان بود. انارهای عاشق، با سینه‏ های خونین، در همه جا رسته بودند. خزان که نه، اما موسمی رسید که انارها همه بر خاک افتادند و خونشان در تمام ایران زمین جریان گرفت. و از آن همه خون بی‏باک، مرز تا مرز، شقایق رویید و سرفرازی و سربلندی رواج گرفت.
شهدا، همیشه هستند
کبوتر بودند آنها که ناگاه، پرکشیدند و در آسمان، به ابرازی ابدی رسیدند؛ کبوترانی که در یک سحرگاه، ندای رستاخیز در گوششان طنین ‏افکن شد و با کوله‏ باری از اخلاص بر دوش، لبیک‏ گوی دعوت معبود شدند.

@rahian_nur
راهیان نور
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃 🌸 🌷من زنده ام🌷 #قسمت_دوازدهم بعد از اینکه حالش بهتر و کمی روبه راه شد از آنجا که با کارکنان بیمارستان ایاغ شده بود، دیگر از بیمارستان جدا نشد. بیمارستان محل کار و خانه ی دومش شده بود. انگار زمانی که بیمارستان بود کارکنان بیمارستان برایش حکم خانواده…
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃
🌸
🌷من زنده ام🌷

#قسمت_سیزدهم

راستش بیشتر کتک خوردیم چون غافلگیر شده بودیم. احمد که فکر می کرد پشت یک کامیون نشسته، متوجه دعوا نشده بود و با سرعت کالسکه را می راند اما یکی از آنها یک سنگ برداشت و سر احمد را نشانه گرفت. یکباره احمد متوجه شد ما دو تا خونین و مالین گوشه ای افتاده ایم و آنها هم به سمت خودش می دوند. چند نفری افتادند به جان احمد و آخر کار کفش و کیف ما را هم به عنوان کالای تزئینی برداشتند و رفتند . من فیلم های گانگستری را دیده بودم. اما آن صحنه از آن فیلم ها دیدنی تر بود. آن روز به چشم دیدم که چطور چند بچه می توانند راهزن شوند. کاروان کوچک ما با تنها وسیله نقلیه مان که کالسکه ی حمید بود مورد دستبرد واقع شد. یکی از آنها کالسکه را از دست احمد کشید و فرار کرد. حمید توی کالسکه بود و ما با همه ی درماندگی می دویدیم تا اورا پس بگیریم. گرچه خیلی از ما دور شده بودند و امیدی نداشتیم که به آنها برسیم اما چیزی نگذشت که حمید را مثل یک بقچه از کالسکه بلند کرده و روی زمین پرت کردند و با کالسکه ای که سبک تر شده بود با سرعت هرچه تمام تر دویدند و دور شدند. آنها کالسکه را میخواستند، حمید به دردشان نمی خورد. از اینکه حمید را رها کردند خوشحال شدیم. او را در بغل گرفتم و با لباسهای پاره و خاکی در حالی که از بینی و دهان علی خون می آمد و لب من هم شکافته بود به سمت خانه ی آبجی فاطمه دویدیم.
فاطمه و عبدالله با دیدن قیافه ی ما چهارتا وحشت زده شدند. عبدالله به سرعت ما را به بیمارستان رساند. سر احمد و لب من چند بخیه خورد و سه تا از دندان های شیری علی هم افتاد. سر و صورتمان را شست و شو دادیم و به خانه برگشتیم. با تلخی تاثیر این خاطره در روحم به استقبال مقطع دیگری از زندگی ام رفتم.
#فصل_دوم
#نوجوانی
بعد از اتمام دبستان ، وارد دوره ی تازه ای از زندگی ام شده بودم. در آستانه ی ورود به دوران ناشناخته ای که باید آرام آرام با کودکی هایم خداحافظی می کردم. مادرها زوردتر از هر کسی تغییرات روحی و جسمی دخترانشان را می بینند و می فهمند و حس می کنند. از اینرو، مادرم برای بزرگ شدن و قد کشیدن من تلاش می کرد تا زودتر مرا با الگوهای زنانه آشنا کند. اصرار داشت روزهای بلند تابستان به کاری و هنری مشغول باشم. به همین جهت من و زری و مادرم به ارایشگاه نغمه خانم رفتیم. او یکی از اتاق های خانه اش را به آرایشگاه تبدیل کرده بود. مادرم ما را به نغمه خانم سپرد و قرار شد آرایشگری را چنان یاد بگیریم که دیگه نیازی به ننه بندانداز نباشد. نغمه خانم می بایست درطول تابستان هفته ای سه روز و هر روز دو ساعت تمام فنون آرایشگری را به من و زری آموزش دهد. جلسه ی اول کارآموزی من و زری با آموزش مقدمات آرایشگری آغاز شد اما برای من و زری که وارد یک دنیای جدید شده بودیم همه ی شکل ها و حرف ها عجیب و جذاب بود. در آرایشگاه نغمه خانم کسی بیکار نبود. شاگردهای نغمه خانم هر کدام به کاری مشغول و مشتری ها نیز هر کدام درگیر بزک کردن خودشان بودند. یکی مو صاف می کرد، آن یکی مو فر می کرد. خلاصه هیچ کس زشت از در خانه ی نغمه خانم بیرون نمی رفت. مثل شعبده بازها که یک دستمال داخل کلاه میانداختد و یک خرگوش بیرون می آوردند، آدم هایی که وارد می شدند با یک رنگ و چهره می آمدند و موقع رفتن به یک شکل دیگر از خانه ی نغمه خانم خارج می شدن، همه قشنگ و راضی بیرون می رفتند. هنوز نیم ساعت به پایان کلاس آرایشگری مانده بود که در آرایشگاه محکم کوبیده شد; طوری که نغمه خانم با ترس و عصبانیت از جا پرید و در حالی که رنگ بر چهره اش نمانده بود گفت: اوه چه خبرده، مگه سر آوردین؟ مگه این خونه صاحب نداره؟ در حالی که زیر لب غرولند می کرد برای باز کردن در به بیرون رفت. در که باز شد فریاد رحیم و رحمان و محمد را شنیدم که با داد و فریاد به نغمه خانم می گفتند: حالا هنر قحطه که هنوز پا نگرفته بیاد فوت و فن بزک کردنو یاد بگیره؟ با شنیدن صدای آنها ، موهای تنم سیخ شد.

ادامه دارد...✒️

@rahian_nur
Forwarded from R Mohammadhossini
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐

پیامکی_از_بهشت


شهید_اصغر_افشاری

هوشیار باشید و به جز اسلام به چیز دیگری فکر نکنید .
هر چه خیر و صلاح است در کتاب آسمانی نهفته است و شما سعی کنید که راه خدا را ترویج و ادامه دهید و نگذارید این راه و این مکتب خونین ازبین برود .
به خدا ، برای این مکتب ، خون های چه عزیزانی ریخته است .


🌸 سلام_به_دوستان_شهداء 🌸


🌸🌸 صبحتون_شهدائی 🌸🌸



🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
راهیان نور
⬛️◼️◼️◼️ ◼️ ◼️ #همسفر_شهدا #سیدعلیرضا_مصطفوی #قسمت_سی_ام (همسفر شهدا ) رسیدم خانه. یکی از خواهرانم باعجله جلو آمد و گفت: چه خبر از علی، رنگش پریده بود. گفتم: دکترها امیدواری دادند. گفتند انشاء الله خوب می شه. همه ما ناراحت بودیم اما حالت او فرق داشت.…
◾️◼️◾️◾️
◼️
◾️

#همسفر_شهدا
#سیدعلیرضا_مصطفوی
#قسمت_سی_یکم


- مسافر نجف
حال و روز خود را نمی فهمیدم. انگار در این دنیا نبودم. مثل آدم هایی که شوکه شده اند همینطور کنار بیمارستان نشسته بودم. تمام خاطرات علیرضا از بچگی و از دوران مدرسه و ... در ذهنم مرور می شد. اصلا نفهمیدم چطور برگشتم خانه.

مدتی بود احساس می‌کردم برادر خوب چه نعمت بزرگی است. تازه به عنوان یک همزبان، یک یار خوب او را شناخته بودم. اما حالا! تازه می‌فهمم داغ برادر خیلی سخت است.

روز پنج شنبه گذشت. رفقا و بچه‌های مسجد کارها را هماهنگ کردند. جلسه شب جمعه هیئت برگزار شد. مداح جلسه با اشعار خودش آتش به قلب من می زد.

بیمار بستری من آخر شفا گرفت امید من برفت واین دل خونین عزا گرفت

با دیدن شاگردان سید، داغ همه تازه می‌شد. نوجوانانی با پیراهنهای مشکی، که بی‌صبرانه ضجه می‌زدند و از فراق او ناله می‌کردند.

صبح جمعه رفتیم به سمت مسجد موسی‌ ابن جعغر(ع). مراسم تشییع قراراست از آنجا شروع شود. جلوی مسجد جمعیت زیادی بود. وارد مسجد شدم. داخل هم پر بود. همه گریه می‌کردند.هنوز داغ بودم. نمی فهمیدم چه شده. احساس می کردم همه اینها خواب است.

ساعتی بعد پیکر سید را آوردند. نمی‌دانم چه کسی هماهنگ کرده بود. خیلی عجیب بود. سید را داخل تابوت شهید گذاشته بودند! می‌گفتند مربوط به یک شهید گمنام است.







روی تابوت، پرچم سرخ حرم قمربنی‌هاشم (ع) را انداخته بودند. با فریاد یاحسین(ع) پیکر سید را آوردند داخل مسجد. بعد هم زیارت عاشورا و عزاداری برگزار شد.


حاج آقا طباطبایی آمد و در غم فراق سید صحبت کرد. حاج آقا فرمودند: دوستان، امشب شب اول ماه رمضان است. ماه مهمانی خدا، اما سیدعلی زودتر به مهمانی خدا رفت و... . صدای گریه مردم بیشتر شده بود.







تشییع پیکر او هم عجیب بود. انگار دسته عزاداری راه افتاده. همه سینه‌زنی می‌کردند.

پیرمردها می‌گفتند: یاد نداریم بعد از ایام جنگ چنین تشییع جنازه‌ای در محل انجام شده باشد. اما من انگار هیچ چیزی نمی‌فهمیدم. به خودم دلداری می‌دادم. می‌گفتم: اشتباه می‌کنی، این که سید علی نیست. برادر تو برمی گرد.







رفتیم بهشت زهرا. در سالن غسالخانه بچه‌ها ایستاده بودند و روضه حضرت زهرا می‌خواندند.

بریز آب روان اسماء به جسم اطهر زهرا(س) ولی آهسته آهسته ...

کفن سید را آوردند. این کفن را دو سال قبل از کربلا خریده بود. داخل کفن مقداری خاک وآشغال بود. باتعجب نگاه می‌کردم. دوستش گفت: سید کف حرم امام حسین را جارو کرد. بعد هم آنها را ریخت داخل کفنش!

سید را قطعه211 بردیم. آنجا هم مراسم بود. نگران شاگردان سید بودم. گفتم : اینها را ببرید عقب. طاقت ندارند. از صبح تا حالا اشک می ریزند. پس از یک ساعت، سید به خاک سپرده شد.

یکی از طلبه‌های حوزه همان موقع از راه رسید. خیلی عجیب ناله و گریه می‌کرد. خودش را می‌زد. بعد هم آمد جلو و خودش را روی مزار سید انداخت. حالت عادی نداشت. به یکی از دوستان گفتم: کمکش کنید. او را ببرید عقب.

در حالتی که از خود بی خود شده بود آمد پیش من. گفت: سید خیلی حق گردن من داره من رو برد کربلا، من رو با شهدا آشنا کرد. اما من...

در حالی که گریه می‌کرد ادامه داد: امروز صبح می‌خواستم بیام برای تشییع. اما خیلی خسته بودم. خوابم بُرد. در عالم خواب سید را دیدم. آمد و فریاد زد: پاشو، گرفتی خوابیدی! امیرالمومنین(ع) تشریف آوردند تشییع جنازه من!

من هم از خواب پریدم. وقتی آمدم دیر شده بود. شما رفته بودید.

***

بالاخره همه رفتند. عصر دوباره برگشتم. من بودم و علیرضا. باورکردنی نبود. به اتفاقات این پنج روز فکر می‌کردم. خیلی سریع اتفاق افتاد.

من تازه احساس می‌کردم سیدعلی مَرد شده. خوشحال بودم که بعد از پدر یک همدم پیدا کرده‌ام. اما...

شب برگشتم مسجد. بعد از نماز بچه‌ها گفتند: یکی از خانم‌ها دم در شما را کار دارد. رفتم جلوی در. پیرزنی ایستاده بود. بعداز سلام پرسید: شما برادر این آقا سید هستید!

گفتم: بله، بفرمایید! پیرزن ادامه داد: من حرم امام رضا(ع)بودم. تازه الان آمده‌ام. دیشب در عالم خواب دیدم از جلوی این مسجد شهید تشییع می‌کنند. شخصی هم می‌گفت: این شهید اسمش سیدعلی است. بعد از تشییع او را می‌برند نجف پیش امیرالمومنین(ع)!

پیرزن می‌گفت: من در خواب چهره آن شهید را دیدم. همین آقایی است که عکسش را زده‌اند. همین برادر شما!



@rahian_nur
((ارسالی همسنگران))

🌷 #بسم_ربّ_الشهداء_و_الصدیقین🌷

🌸#و_َلَا_تَحْسَبَنَّ_الَّذِينَ_قُتِلُوا_فِي_سَبِيلِ_
#اللَّهِ_أَمْوَاتًا_بَلْ_أَحْيَاءٌ_عِنْدَ_رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ🌸

🌷رهبر معظم انقلاب: امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.🌷


نسخه جدید*نرم افزار#اندرویدی "
#لاله_هاے_خونین_دیلم"

شامل: #مشخصات، #زندگی_نامه، #وصیت_نامه، #خاطرات و #تصاویر مربوط به 76 شهید 8 سال دفاع مقدس #شهرستان_دیلم ساخته شد.*

با نصب و معرفی نرم افزار
" #لاله_هاے_خونین_دیلم"قدمی کوچک برای زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدای شهرمان و حمایت از این کار خودجوش فرهنگی برداریم..



لینک دانلود در بازار 👇👇👇

https://cafebazaar.ir/app/shohada.d/?l=fa

یا از طریق لینک زیر دریافت کنید:👇👇👇

http://s9.picofile.com/file/8315079868/%D9%84%D8%A7%D9%84%D9%87_%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%AE%D9%88%D9%86%DB%8C%D9%86.apk.html
🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷

باصبا درچمن لاله
سحر مےگفتــم

🌷ڪه شهیدان ڪه‌اند
این همه خونین ڪفنان

گفت حافظ من وتو
محرم این راز نه‌ایــم

🌷ازمےلعل حڪایت ڪن
و شیرین دهـــنان

#شهدا_نگاهی_به_ما_کنید
@rahian_nur
Forwarded from KHAMENEI.IR
⭐️ روایت‌هایی کوتاه و شنیدنی از بردباری پیامبر اعظم(ص)

🔻رهبرانقلاب: بردباری پیامبر(ص) به این اندازه بود که چیزهایی که دیگران از شنیدنش بی‌تاب می‌شدند، در آن بزرگوار بی‌تابی به‌وجود نمی‌آورد.

🔹گاهی دشمنان آن بزرگوار در مکه رفتارهایی با او می‌کردند که وقتی جناب ابی‌طالب در یک مورد شنید، به قدری خشمگین شد که شمشیرش را کشید و با خدمتکار خود به آن جا رفت و همان جسارتی را که آنها با پیامبر کرده بودند، با یکایکشان انجام داد و گفت هرکدام اعتراض کنید، گردنتان را می‌زنم؛ اما پیامبر همین منظره را با بردباری تحمّل کرده بود.

🔹در یک مورد دیگر با ابی‌جهل گفتگو شد و ابی‌جهل اهانت سختی به پیامبر کرد؛ اما آن حضرت سکوت پیشه نمود و بردباری نشان داد.
یک نفر رفت به حمزه خبر داد که ابی‌جهل این‌طور با برادرزاده تو رفتار کرد؛ حمزه بی‌تاب شد و رفت با کمان بر سر ابی‌جهل زد و سر او را خونین کرد. بعد هم آمد و تحت تأثیر این حادثه، اسلام آورد.

🔹بعد از اسلام، گاهی مسلمانان سر قضیه‌ای، از روی غفلت و یا جهالت، جمله اهانت‌آمیزی به پیامبر می‌گفتند؛ حتی یک وقت یک نفر از همسران پیامبر - جناب زینب بنت جحش که یکی از امّهات مؤمنین است - به پیامبر عرض کرد که تو پیامبری، اما عدالت نمی‌کنی! پیامبر لبخندی زد و سکوت کرد. او توقّع زنانه‌ای داشت که پیامبر آن را برآورده نکرده بود.

🔺گاهی بعضی افراد به مسجد می‌آمدند، پاهای خودشان را دراز می‌کردند و به پیامبر می‌گفتند ناخنهای ما را بگیر! - چون ناخن گرفتن وارد شده بود - پیامبر هم با بردباریِ تمام، این جسارت و بی‌ادبی را تحمل می‌کرد. ۱۳۷۹/۰۲/۲۳

☑️مطالب‌درباره‌رهبرانقلاب👇
http://telegram.me/joinchat/BVJQOTudY71xuff_eM03yg
نشسته ام بنویسم برای خرمشهر
که صرف شد همه عمرم بپای خرمشهر

برادرم نه، ز دستم برادران رفتند
و هیچ گه نَسرودم، رَثای خرمشهر

اگر چه مرثیه ها،ماجرای ما دارد
ولی نگفته ام از کربلای خرمشهر

نشسته ام بنویسم، ز جنگِ خونین شهر
که کُنجِ گَنج نمانَد صدای خرمشهر

چه گُلشنی که در آن، شش هزار آلاله
شدند در ره قرآن، فدای خرمشهر

روایت است که صدها شهیده، جان دادند
برای حفظ حریم سَرای خرمشهر

عراق بود و ایالاتِ متحد، با او
عِیال شهر نشستند، پای خرمشهر

رژیمِ بعث و چهل کشورِ حمایتگر
بر آن شدند بمانند، جای خرمشهر

ولی تمامیِ ایران بسیج شد، یکبار
وپس گرفت زدشمن منای خرمشهر

دعای روح خدا بود و همّتِ مردم
که فتح کرد وطن را خدای خرمشهر

هزارها یَلِ میدان، چُنان جهان آرا
شدند فاتحِ این، نینوای خرمشهر

سقوط شهر دلیل سقوط ایمان نیست
چه مؤمنی که نخواهد بقای خرمشهر

من از شهادت فهمیده هاست، می فهمم
سقوطِ شهر نشد، انتهای خرمشهر

رسان به قدس و فلسطین،به شام و سوریّه
پیامِ مَرد ترین کشته های خرمشهر

أذانِ مسجد جامع، هنوز گلواژه ست
رسد ز مأذنه اَش رَبّنای خرمشهر

بگو که مأذنه ها را هنوز میسازیم
به هر کجا که شود، ماجرای خرمشهر

بگو دفاعِ مقدس... مقاومت...اینجاست
مدافع حرم است، جای جای خرمشهر

فدای زینبیه، عسگریّه، قاضریه
هر آنکه هست هماره، فدای خرمشهر

میان چاه، نگَردیم در پِیِ یوسف
که هست خیمهٔ او مبتلای خرمشهر


"حاج محمود ژوليده،اول خرداد1395
@rahian_nur
شهیدان قصه پر سوز عشقند
شهیدان شمع عالم سوز عشقند

شهیدان راهیان کوی یارند
شهیدان عاشق و خونین تبارند
@rahain_nur
🌷🍃🌷🕊🌷🍃🌷

🌷لاله های سرخ🌷

🍃سلام بر حماسه سازان 17 شهریور؛
بزرگ مردانی که عاشقانه شربت شهادت نوشیدند
و مشتاقانه به دیدار پروردگارشان شتافتند.

درود بر جوانان پاک دل و سبزسیرت که روز خونین کربلای 17 شهریور
57 را،به روز سقوط کامل رژیم سفّاک ستم شاهی تبدیل کردند.

در 17 شهریور، غریو خونین عاشقان شهادت، طاغوت شکن شد و تاریخ ساز.

در این روز، خون شهادت طلبان ایثارگر، چونان صاعقه ای سهمگین،
نعره های مستانه دژخیمان رژیم مستکبر را محو کرد
و کاخ ستم یزیدصفتان را لرزاند.

🍃یوم اللّه 17 شهریور،
حماسه جاوید کربلا و نوید پیروزی خون بر شمشیر
را دیگر بار تجسم عینی بخشید.

اینک برماست که این روز را گرامی بداریم
و خاطرات جمعه سیاه و لاله های سرخ
را هرگز فراموش نکنیم.



🌷🍃🌷🕊🌷🍃🌷
@rahian_nur
#شهود_عشق

#شهـــدا مرغان خونین
حریم کبریایی #خداوند هستند؛
که قطرات #خونين آنها است
که از عنبر و مشک #خوشبوتر است!
وعطر #جنت
#عصاره عطر خونین آنها است...

#دفاع_مقدس
#مردان_بى_ادعا

🌹راهیانِ نور
@rahian-nur
🌷ندیدم شهی در دلارایی تو

🌷به قربان اخلاق مولایی تو 

🌸تو خورشیدی و ذره پرور ترینی

🌸فدای سجایای زهرایی تو 

🌻نداری به کویت ز من بی نواتر

🌻ندیدم کریمی به طاهایی تو 

🌹نداری گدایی به رسوایی من

🌹ندیدم نگاری به زیبایی تو 

🌺نداری مریضی به بد حالی من

🌺ندیدم دمی چون مسیحایی تو 

🌷نداری غلامی به تنهایی من

🌷ندیدم غریبی به تنهایی تو 

🌸نداری اسیری به شیدایی من

🌸ندیدم کسی را به آقایی تو 

امید
غریبان
تنها
🌸کجایی ؟

چراغ
سر قبر
زهرا
🌸کجایی ؟


🌺تجلی طاها...  

🌺گل اشک مولا...

دل آشفته داغ آن کوچه غم...

گرفتار گودال خونین...

🌻دل افکار غم های زینب...

🌻سیه پوش قاسم...

🌻عزادار اکبر

🌻گل باغ لیلا...

🌷پریشان دست

🌷علمگیر سقا...

🌹نفس های سجاد...

🌹نواهای باقر...

🌹دعاهای صادق...

🌼کس بی کسی های شب های کاظم...

🌼حبیب رضا و انیس غریب جوادالائمه...

تمنای هادی...

🌺عزیز دل عسگری

🌺پس نگارا بفرما

کجایی؟
کجائی؟
کجائی؟ 

دلم جز هوایت هوایی ندارد

لبم غیر نامت نوایی ندارد

🌷وضو و
🌷اذان و
🌷نماز و
🌷قنوتم

بدون ولایت بهایی ندارد

🌺دلی که نشد خانه ی یاس نرگس
🌺خراب است و ویران ، صفایی ندارد...

💐بیـــــــــــــا تا جوانم  

💐بده رخ نشــــــــانم  

🍀که این زندگانی

🍀وفایی ندارد .....

🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃

کانال چهارده تا گل سرخ
شهیدسیدمرتضی آوینی:

ای شقایق های آتش گرفته💔
دل خونین ما
شقایقی است که
داغ شهادت شما را بر خود دارد.
آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود
شهادت بسراید؟
🌹راهیان ِنور
@rahian_nur
این خبر را برسانید به کنعانیان

بوی پیراهن خونین کسی می آید...!!

@rahian_nur
آزادی خرمشهر
ناصر کاشانی
📢شنوندگان عزیز توجه فرمـایید
خونین شهر شهر خون آزاد شد

#سالروز_آزادسازی_خرمشهر
yon.ir/rahian95
🌺 اگر این شهدایی که شلمچه، یادگار آنها و این بیابانهای خونین، حامل نشانه‌های آنهاست، نبودند، امروز در این کشور، از استقلال ملی، از شرف ملت، از اسلام و از هیچ چیز ایرانی، نشان برجسته‌ای نبود. «امام خامنه ای حفظه الله»

⭕️ به مناسبت ایام راهیان نور #مجموعه ی کامل مداحی های کربلایی سید رضا نریمانی با موضوع «شهدا و دفاع مقدس » در ادامه تقدیم میگردد.
هرلینک شامل متن و صوت مداحی مربوطه است.
—------------------------------------------------
شماره های 31 و 32 جدید اضافه شدند
—------------------------------------------------

1️⃣ یه مادر شهیدمو دلم رو پر پر میکنم:
https://goo.gl/dX17At

2️⃣ شهدا که رفتنو پریدن از هفت آسمون:
https://goo.gl/1TMOCO

3️⃣ حالو هوای شهدا به ما راهو میده نشون:
https://goo.gl/coKNBq

4️⃣ میخوام امشب دوباره یادی کنم از شهدا:
https://goo.gl/p3Vm7j

5️⃣ نمیره یادم صفای جبهه:
https://goo.gl/UuKXp6

6️⃣ خوش به حال شهدا که پر کشیدند:
https://goo.gl/gXMGGA

7️⃣ دوباره حال و هوای جبهه ها:
https://goo.gl/j2Smn6

8️⃣ شلمچه و فکه ، چزابه:
https://goo.gl/N4Hh4Q

9️⃣ شهدا دونه دونه اشکامو بخرید:
https://goo.gl/SvPB2X

🔟 نمیدونم تا به کی باید آقا بمونم:
https://goo.gl/tAOevh

1️⃣1️⃣ مثل جبهه ها دلای عاشق تنگه پروازه هنوز:
https://goo.gl/4AXCpd

2️⃣1️⃣ بالو پر بده آقا از قفس بگیرم پر:
https://goo.gl/VOKWH7

3️⃣1️⃣ خوش به حال شهدا نور صفا را دیدند:
https://goo.gl/bGJU8N

4️⃣1️⃣ چشامو وا کردم چه زود شده یکسال:
https://goo.gl/jiwGpE

5️⃣1️⃣ با دستای بسته اومدید:
https://goo.gl/S2DLda

6️⃣1️⃣ حال و هوایی داره این گمنامی:
https://goo.gl/52EESH

7️⃣1️⃣ با یاد کوچه شهر حلبچه:
https://goo.gl/d7GknY

8️⃣1️⃣ یه مادری زل زده باز به قاب عکس پسرش:
https://goo.gl/gHepJN

9️⃣1️⃣ حال دعا دارم بوی خدا دارم:
https://goo.gl/1NqRI5

0️⃣2️⃣ کنج یه خونه هنوزم یه مادری منتظره:
https://goo.gl/NHrS7a

1️⃣2️⃣ نه شکیب و صبری نه قراری مونده:
https://goo.gl/VZbb6n

2️⃣2️⃣ قسم به پاکیه شهدا:
https://goo.gl/Rfzi4B

3️⃣2️⃣ هنوزم تو گوش تاریخ میپیچه:
https://goo.gl/OGDV0O

4️⃣2️⃣ شهدا ماه آسمونن:
https://goo.gl/3q0lRl

5️⃣2️⃣ تشنه دادن جان پای حسین:
https://goo.gl/5Zouhd

6️⃣2️⃣ دلمو دست تو دادم یا حسین:
https://goo.gl/5gSvxM

7️⃣2️⃣ پاکو خالص بودید:
https://goo.gl/pUK9fN

8️⃣2️⃣ یادش بخیر وقتی به دنیا اومدی:
https://goo.gl/4Hn2GA

9️⃣2️⃣ دلم به تلاطم مثل کارونه:
https://goo.gl/n5KSot

0️⃣3️⃣ هر شهید یه پرچمه:
https://goo.gl/IF7orz

1️⃣3️⃣ فراموشت نکردم هنوزم بعد سی سال ⭕️
https://goo.gl/qx4jma

2️⃣3️⃣ وقتایی میشه که کوه درد و غمم ⭕️
https://goo.gl/sAr9bB

—---------------------------------------------—
پایگاه اطلاع رسانی کربلایی سید رضا نریمانی
www.seyedrezanarimani.ir
* هر گاه و هر جا که 🌹امام خامنه ای🌹 پیروزی ۲۲ بهمن یادی و نامی آورده می شود، چهره ی شهید و نقش خونین شهادت، در برابر چشم ها پدیدار می گردد. ۱۳۶۸/۱۱/۱۹
@rahian_nur
🚨هر گاه و هر جا که از پیروزی ۲۲ بهمن یادی و نامی آورده می شود، چهره ی شهید و نقش خونین شهادت، در برابر چشم ها پدیدار می گردد.
Ещё