راهیان نور

#یاعلی
Канал
Логотип телеграм канала راهیان نور
@rahian_nurПродвигать
824
подписчика
8,83 тыс.
фото
786
видео
813
ссылок
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹
.
.
میخواهم قصه ای بگویم
یک روز
زیر آسمون خدا
آن زمان که دشمن به شهر هایمان هجوم آورده بود
یک مهدی_باکری
وقتی دید همسرش در نبودنش دلتنگی میکند!
به همسرش گفت:
صفـیه خانـم
به این دنیا دل نبند..
این دنیا
مثل شــیشه میماند
یک دفعه دیدی از دستت افتاد و شکست..
آری..
مهـدی باکری
دل نبست به دنیا
و
سبک بال شد وپرید !
ما
چندبار
دلبستیم به بازار ظاهر فریب دنیا
و
شکستیم
و پرت شدیم در اعماق چاه!؟!
وقت
پـــــــرواز
از
دلبستن هاست
است
بلندشو رفــــیق!
وقتی پروا کنی
تازه میشوی
رزمنده!
از آنها رزمنده ها
که کم کم میشوند
فــــرمانده
که دست رزمنده های دیگر را هم میگیرند!
و میگویند نخسته رفیق ..
اری
بلندشو
و باورکن
تو
فرمانده آینده این جنگ نرمی
آینده که میگویم
یعنی همین فردا!
امروز را دل بکن!
فردا دلهایی زیادی را با خودت تا خدا همراه خواهی کرد!
بگذار تمام لشکر
از دهانت بشنوند
#ان_تنصرالله_ینصرکم
را
و در قدم های محکم و استوارت ببینند!
#و_یثبت_اقدامکم را
#یاعلی
و
#بسم_الله
.
.
.

#نویسنده: #جزیره_مجنون
#جنگ_نرم_هم_شهید_میخواهد
.
.
#در_پناه_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها

@rahian_nur
بابت تاخیر خیلی خیلی معذرت می‌خوام
ممنون از شکیبایی و همراهیتون عزیزان
🌹❤️🙏🏻
التماس دعا
#یاعلی ✋🏻
راهیان نور
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 سفیـرعشق: #قسمت_سی_وهشتم . 🌺از بالای کتاب نگاهش افتاد به عکس #مهدی و شروع کرد به حرف زدن با او و اشکش تند تند ریخت😭،ساعت را که دید،فهمید دو ساعت است با مهدی حرف میزند و گریه میکند😢،اشک هاش را پاک کرد و به #مهدی گفت:"فردا امتحان دارم،باید این همه…
یازهرا:
#قسمت_آخــــــــــر
.
🌺راست میگویند که آدم ها در لحظه عشق و مرگ تنها هستند،راست میگویند کسی که عشق را چشید،مرگ را تجربه کرده،یادش نمی آمد کجا خوانده بود که"عاشق را حساب با عشق است،با معشوق چکار،مقصود او عشق است"چقدر با خودش کلنجار رفته بود این سالها،باید به جواب میرسید،صورتش را نزدیک عکس مهدی برد،انگار میخواست رازی را بگوید،دلش غم داشت،نگرانی داشت،چه سخت انتخاب کرده بود،هر چه خواست بگوید،در دلش گفت، #مهدی میشنید؛احساس کرد او هم راضی است،حالا با اطمینان جواب می داد)) #حضور #مهدی در زندگیمان طبق معمول که #بود، #هست؛ #حرفش هست، #خاطره هاش هست؛هر دوتایمان افتخار میکنیم که زیر سایه ی او هستیم.
شوهرم میگوید:"ما همیشه مدیون آقا مهدی و شهدا هستیم"گاهی او برایم خاطره هایی که از مهدی شنیده یا خوانده،تعریف میکند،حتی نزدیک سالگرد،جلوتر از من دست به کار میشود.
#برای دخترم فاطمه سادات،از مهدی آنقدر تعریف کرده ام که خوب می شناسدش....
#سالی که با مهدی رفته بودیم سوریه،سه تا زیر پیراهنی کوچولوی دخترانه هم آوردم،هر سه را تبرک کرده بودم به ضریح #حضرت رقیه،مادرم گذاشته بود توی سیسمونی خواهرم،اما او پسر دار شد،زیر پیراهنی ها نو مانده بود،سر فاطمه سادات،خواهرم دادشان به من گفت:"این ها رو یادته؟"بعد از #هفده سال برگشتند به خودم؛فاطمه سادات که بزرگ شد،خاطره ی لباس ها را برایش تعریف کردم،گفت:"مامان،من این زیر پیراهنی ها رو که با #آقا مهدی خریده بودی،دوست دارم"آنها را به عشق او میپوشید.

#مهدی همانطور که دیر به دیر می آمد،الان هم همانطوری است،ماهی یکبار،دوماه یکبار می آید،احساس میکنم از جبهه آمده و چند وقت است ندیده امش و دلم تنگ شده،منتها آمده من را با خودش ببرد،گاهی که دلم میشکند و #جای خالیش را حس میکنم،می آید؛برایم آرامش می آورد،مثل همان موقع که بود.😔😔😔😔 پایان

#یازهرا
#یاشهدا
#شهیدمهندس_مهدی_باکری
#سرداردلها

شهید مهدی باکری 

🌺دنیا مثل شیشه‌ای می‌ماند که یکدفعه می‌بینی از دستت افتاد و شکست🌺
#التماس_دعابرادرمهدی

#یاعلی_مدد
@rahian_nur
راهیان نور
سفیـرعشق: #قسمت_سی_ویکم . 🌷پیش آنها که بودیم بچه ها،احسان و آسیه؛مهدی و مصطفی از سر و کولش بالا میرفتند😊 و او بازیشان میداد،یک عکس با این بچه ها ازش گرفتم،آسیه بغلش بود و سه تا پسر ها دور وبرش،این آخرین عکسی بود که از مهدی انداختم🌹😔 . #قبل از هر عملیات بچه…
سفیـرعشق:
#قسمت_سی_ودوم
.
🌹(زیبایی در زبان نهفته است)🌹
#برای اینکه حرفش بیشتر تاثیر کند،ادامه داد:"در حدیث اومده گفتار مرد به #همسر خود که من تو را دوست دارم،هرگز از دل او بیرون نمیرود😊"
#اینها را از کتابی که #مهدی این بار از قم براش سوغات آورده بود خواند،مهدی ساکت ماند،سرش را انداخت زیر😌،داشت این حرف را سبک و سنگین میکرد🤔 یا دنبال جواب میگشت
#صفیه گفت:"من نمیگم،این رو حضرت محمد (ص) گفته؛توی کتاب آیین #همسر_داری نوشته،خودت برام آوردی"
مهدی سرش را بالا آورد،خندید☺️ و گفت:"#ای صفیه ی زرنگ🙈،تو من رو به چیزی مجبور میکنی که تا به حال بهش اعتقادی نداشتم"
😁
#چون و چرا نیاورد،اما در عمل سختش بود،جلوی دیگران،حتی خانواده مان؛
مراقب بود با من عادی برخورد کند🙂،کنارم ننشیند،زیاد دور و برم نپلکد،دوتایی که بودیم،خیلی فرق میکرد؛
#سر به سرم میگذاشت و حتی خودش را لوس میکرد که نازش را بکشم😂🙊
#اهواز معمولا تنها بودم،گاهی دوتا از دوستانم که اطراف اهواز زندگی میکردند،می آمدند پیشم، #یک شب پیشم بودند که #مهدی اتفاقی رسید،ما یک اتاق بیشتر نداشتیم،رفتم به خانم جعفری گفتم دوستانم شب پایین بمانند،آنها دوتا اتاق داشتند،حرفی نداشت.
#مهدی بدنش کوفته بود،میگفت:"اومدم بهم برسی"
#هرچی براش میاوردم،بلند نمیشد بخورد،میگفت:"من مریضم"😉
#میگذاشتم دهانش،تا ظهر فردا که رفت،از رخت خواب تکان نخورد،من هم تا او بود،نرفتم پایین به دوستانم سر بزنم،حالا این را دست گرفته بودند که"چه عجب، #یادت افتاد مهمون هم داشتی😅،آقا مهدی اومد،دیگه مارو فراموش کردی،بیرونمون کردی"😄
.
#ادامه_دارد
#شهدا

#یاعلی
@rahian_nur
راهیان نور
سفیـرعشق: #قسمت_۲۴# و ۲۵# . ما که رسیدیم #ایران،همه ی نیروها آمده بودند غرب،از فرودگاه رفتیم #دزفول،وسایلمان را جمع کردیم و راهی اسلام آباد شدیم، #این عملیات فریب بود،تنها توی سنگر فانوس روشن میکرده اند،اما در اصل،#عملیات_جنوب بوده،اینها را بعد شنیدیم مجتمعی…
سفیـرعشق:
#قسمت #26
.
#پدرپیشانیدختر را میبوسد،صفیه جای همه کسِ مهدی بود
#هم سنگر،مادر،همسر و دختر
دختر...کاش یک دختر داشتند😔،یه یادگار از مهدی،دلش فشرده شد، #میدانست مهدی برایش نمی ماند، #مهدی با انگشت آیه ای را که خود صفیه برایش آورده بود،نشانش داد و برایش خواند(المال و البنون زینه الحیوه الدنیا)👌و به صفیه که مثل سوگلی کلاس،راست و بی حرکت به حرفهای معلم گوش میدهد🙂
#گفت:"میبینی خدا چی میگه،نبینم صفیه روزی بنشینه و غصه بخوره چرا بچه نداره😐
.
#با احسان چقدر کشتی میگرفت😊دولا میشد و او را می نشاند پشتش و راه میبرد،اما راضی بود به آنچه خدا برایش میخواست🌹،اصلا حرفش را نمیزد،یک شب بچه های همسایه ها تا نصفه شب توی راهرو دنبال هم گذاشته بودند و شلوغ میکردند
#مهدی صداش درآمد و به بچه ها گفت بروند بخوابند؛ناراحت شدم و گفتم:"بچه اند،چی کارشون داری؟اگه خودت چندتاشون رو داشتی،چه کار میکردی؟"
گفت:"من یه لشکر بچه دارم☺️،هر کدومشون هم یه ساز میزنند و من به سازشون میرقصم"


#ادامه_دارد....

#شهدا #شهید #شهادت

#یاعلی
@rahian_nur
راهیان نور
سفیـرعشق: #قسمت_بیست_وسوم . از ارومیه برای تسلیت گفتن به خانواده ی #شهدای_لشکرعاشورا رفتیم تبریز،بعد مهدی باید میرفت اردبیل،جاده ی تبریز_اردبیل آسفالت نداشت؛ #خاکی و پر از دست انداز، #مهدی گفت بمانم تا برگردد،دمغ بودم🤕،دستش را برای خداحافظی بالا برد و صداش…
سفیـرعشق:
#قسمت_۲۴# و ۲۵#
.
ما که رسیدیم #ایران،همه ی نیروها آمده بودند غرب،از فرودگاه رفتیم #دزفول،وسایلمان را جمع کردیم و راهی اسلام آباد شدیم، #این عملیات فریب بود،تنها توی سنگر فانوس روشن میکرده اند،اما در اصل،#عملیات_جنوب بوده،اینها را بعد شنیدیم
مجتمعی که در اسلام آباد #زندگی میکردیم،توی پادگان الله اکبر بود؛ دو طرفِ یک راه روی دومتر عرض،اتاق اتاق بود، #چهل خانوار میتوانستند آنجا زندگی کنند، #اما ما سه خانواده بودیم، #من و فاطمه با احسان و خانم کبیری و هر کداممان توی یک اتاق
یکی از اتاق ها را هم کردیم آشپزخانه
پادگان سوپر مارکت داشت،اما میوه را از شهر باید میخریدیم،از پادگان می آمدیم بیرون،لب جاده ماشین میگرفتیم تا شهر،تنها جرئت نمیکردیم برویم.😑
#دیگر میتوانستم برای مهدی غذایی که دوست دارد بپزم،تقویت شود؛😊
#سوپ و گاهی مرغ،از راه می رسید، 🌹طالبی فالوده☺️(فالوده خوری باشهدا😍) کرده بودم و پر از یخ میدادم دستش،دلش حال می آمد🌹
🌷سه چهار ماهِ اولِ زندگیمان،خواهرهاش سر به سرش میگذاشتند:"صفیه خوب بلده شوهر داری کنه🙈 مهدی تپل شده ای ها"😄
اما از وقتی رفت#سپاه ،روز به روز آب میشد🤕،کار زیاد،مسئولیت سنگین🌺
.
#اهواز همیشه از اینکه نمیتوانستم آنطور که دوست دارم بهش برسم، #دلم آزرده میشد،آب میوه گیری نداشتم، #بعضی وقت ها از بیرون براش میخریدم،اما نمیشد برای دو روز بخرم،اینکار را کرده بودم،فرداش دیدم ترش شده و مجبور شدم بریزم دور؛
#خوشحال بودم که میتوانم به مهدی برسم🙂،مهدی غذا که میخورد و تمام میشد،میگفت:"دستِ ننه م درد نکنه"😉
گفتم:"من زنتم،بگو دستِ زنم درد نکنه"😐
#گفت:"صفیه،اینجور جاها میشوی مامانم".😅
#وقتی خواست برود؛
پیشانیم را بوسید و گفت"و بعضی اوقات هم دخترم هستی" 🙈😄

#ادامه_دارد

#شهدا #شهید #شهادت

#یاعلی
@rahian_nur
#درد_و_دل_با_فرمانده


""بسیار زیبا""


حاجے آنطور درخودت رفته ای دلم غصه اش میشود 😔...سرت را بالا بگیر...

 به چه مے اندیشی؟

از چہ دلگیری؟ ...

راستے حاجے ! قبلا ها یه عده ای میگفتند شماها رفتید بجنگید ڪه چه بشود؟ خودتان خواستید ،خودتان هم #شهید شدید

آن وقتها جبهہ میگرفتم و جوابشان را میدادم.

حالا خودمانیم حاجے، بینی و بین الله رفتی ڪه چه بشود؟

رفتي که #آزادی داشته باشیم؟

رفتی ڪه عده اي مانتوهایشان👗روز به روز تنگ تر و روسری هایشان روز به روز کوچکتر شود؟

رفتی ڪه ماه محــ🏴ــرمی هم پارتی بگیرند و جشن های آنچنانی؟

رفتے ڪه عده ای دخـ🙎ـتر و پـ🙎‍♂ـسر به هم ڪه میرسند دست بدهند و اگر ندهند به هم بگویند عقب مانده 😔 ؟ 

حاجے جان ؛ جاے #پلاکت را این روزها زنجیرهای قطور گرفته !

جاے شلوار خاکے ات را شلوارهای پاره پوره و چاک چاک گرفته (که به زور پایشان نگهش میدارند)!



جای پیراهن ساده ے "مردانه ات" را تی شرت های مارک دار  گرفته(بعضا آب رفته اند) !

 پسرانمان زیر ابرو بر میدارند ! دخترمان ابرو تیغ میزنند !

اوضاعی شده دیدنے ... پارڪها ، سینماها ، پاساژها شده اند سالن مد ! و البته دوست یابے!

 حاجی تو رفتی که #خودت را پیدا ڪنی و #خدایت را

اینها مانده اند و دارند خودشان را گم میڪنند !

حاجے ؛ گلـ💣ـوله دست شما را زخم انداخت و بعدها برد ، اینجا خودشان بر سر و صورت و دست و بازویشان زخم و نقش می اندازند که زیبا شوند ... !!!

اینجا به ڪسی بگویی : خواهرم ... هنوز بقیه حرف را نگفته شاڪی میشود ڪه چرا شما بسیجے ها نمیگذارید راحت باشیم؟ما آزادے میخواهیم ...چرا شماها نمیفهمید؟

اینجا اگر #ماه_رمضان به بعضیها گفتی ماه رمضان است،حرمت نگه دارید.تو را میڪُشند...به همین سادگی😔

اگر گفتی آقا مزاحم ناموس مردم نشو ،تو را میڪُشند و ڪمترینش اینست ڪه چشمت را کور کنند...به همین سادگی

داغ بر دلم مانده ...

و من مات و مبهوت از این همه شجاعت که تو لا اقل از ما انتظارش را داری و نداریمش !

اینجا پسرے با تیپ آنچنانی هرچقدر هم که بی احترامے ڪند به غیر، و سر وصدا ڪند ،همه میخندند و میگویند چه بانمڪ !

اما پسرے مذهبے ڪه با صداے بلند #صلوات بفرستد بعد از نماز جماعت : بعضیها میگویند: زهرمار ! داد نزن سرمون رفت !!!

دخترے با مانتوے ڪوتاه و تنگ و آستینهاے بالا زده شده با قر و غمیش راه برود همه میگویند چه باڪلاس!

 اما دخترے چادرے ڪه بخواهد از ڪنارشان رد شود میگویند : #صلواااااات : #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد

اینجا به خیلے چیزهایے ڪه اعتقاد تو بود میخندند ! به ریش میخندند ...به چادر میخندند ... به لباس #پیغمبر میخندند ...

راستی #فرمانده ... این کتاب صورت هم عالمی دارد ! "#فیس_بوڪ" را میگویم



شرف و ناموس و اعتقاد بعضا پَر !
عڪسهایي در این فیس بوڪ از خود و خانوادشان میگذارند که آدم شرمش میشود نگاه ڪند

شما میگفتی "#یاعلی" و زندگی میساختے

اینها عڪس میگذارند ...
خاطر خواه میشوند ...
زندگی شروع میشود آن هم با یڪ "لایڪ" ...
فردا هم طلاق!عجب پروسه ای!!!

این هم به نام #آزادی !!! ... 

این نظام را اعتقاد نگاه داشته...
به تو میگویند آزادي ندارے ...
راحت باش ...
زندگی ڪن!!! که دست از اعتقادت برداری

ما میگوییم بندگی ڪن و خوب زندگی ڪن ... آنها میگویند زندگی ڪن ،آزاد باش ...(#هرزه بودن هنر است !)

#خلاصه_حاجی

جاے ارزشها عوض شده ...دعایـ🙏ـمان ڪن.

به خودم میگویم: به دِلَم :

بسوز ...آتش بگیر...

آتش بگیر تا ڪه بفهمی چه میکشم

رنگ ها عوض شده ... حاجي دریاب ...

#یا_صاحب_الزمان : دلت خون است آقا ... خدا صبرت بدهد ... .
.
.
.
.
.
@rahian_nur
#درد_و_دل_با_فرمانده


""بسیار زیبا""


حاجے آنطور درخودت رفته ای دلم غصه اش میشود 😔...سرت را بالا بگیر...

 به چه مے اندیشی؟

از چہ دلگیری؟ ...

راستے حاجے ! قبلا ها یه عده ای میگفتند شماها رفتید بجنگید ڪه چه بشود؟ خودتان خواستید ،خودتان هم #شهید شدید

آن وقتها جبهہ میگرفتم و جوابشان را میدادم.

حالا خودمانیم حاجے، بینی و بین الله رفتی ڪه چه بشود؟

رفتي که #آزادی داشته باشیم؟

رفتی ڪه عده اي مانتوهایشان👗روز به روز تنگ تر و روسری هایشان روز به روز کوچکتر شود؟

رفتی ڪه ماه محــ🏴ــرمی هم پارتی بگیرند و جشن های آنچنانی؟

رفتے ڪه عده ای دخـ🙎ـتر و پـ🙎‍♂ـسر به هم ڪه میرسند دست بدهند و اگر ندهند به هم بگویند عقب مانده 😔 ؟ 

حاجے جان ؛ جاے #پلاکت را این روزها زنجیرهای قطور گرفته !

جاے شلوار خاکے ات را شلوارهای پاره پوره و چاک چاک گرفته (که به زور پایشان نگهش میدارند)!



جای پیراهن ساده ے "مردانه ات" را تی شرت های مارک دار  گرفته(بعضا آب رفته اند) !

 پسرانمان زیر ابرو بر میدارند ! دخترمان ابرو تیغ میزنند !

اوضاعی شده دیدنے ... پارڪها ، سینماها ، پاساژها شده اند سالن مد ! و البته دوست یابے!

 حاجی تو رفتی که #خودت را پیدا ڪنی و #خدایت را

اینها مانده اند و دارند خودشان را گم میڪنند !

حاجے ؛ گلـ💣ـوله دست شما را زخم انداخت و بعدها برد ، اینجا خودشان بر سر و صورت و دست و بازویشان زخم و نقش می اندازند که زیبا شوند ... !!!

اینجا به ڪسی بگویی : خواهرم ... هنوز بقیه حرف را نگفته شاڪی میشود ڪه چرا شما بسیجے ها نمیگذارید راحت باشیم؟ما آزادے میخواهیم ...چرا شماها نمیفهمید؟

اینجا اگر #ماه_رمضان به بعضیها گفتی ماه رمضان است،حرمت نگه دارید.تو را میڪُشند...به همین سادگی😔

اگر گفتی آقا مزاحم ناموس مردم نشو ،تو را میڪُشند و ڪمترینش اینست ڪه چشمت را کور کنند...به همین سادگی

داغ بر دلم مانده ...

و من مات و مبهوت از این همه شجاعت که تو لا اقل از ما انتظارش را داری و نداریمش !

اینجا پسرے با تیپ آنچنانی هرچقدر هم که بی احترامے ڪند به غیر، و سر وصدا ڪند ،همه میخندند و میگویند چه بانمڪ !

اما پسرے مذهبے ڪه با صداے بلند #صلوات بفرستد بعد از نماز جماعت : بعضیها میگویند: زهرمار ! داد نزن سرمون رفت !!!

دخترے با مانتوے ڪوتاه و تنگ و آستینهاے بالا زده شده با قر و غمیش راه برود همه میگویند چه باڪلاس!

 اما دخترے چادرے ڪه بخواهد از ڪنارشان رد شود میگویند : #صلواااااات : #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد

اینجا به خیلے چیزهایے ڪه اعتقاد تو بود میخندند ! به ریش میخندند ...به چادر میخندند ... به لباس #پیغمبر میخندند ...

راستی #فرمانده ... این کتاب صورت هم عالمی دارد ! "#فیس_بوڪ" را میگویم



شرف و ناموس و اعتقاد بعضا پَر !
عڪسهایي در این فیس بوڪ از خود و خانوادشان میگذارند که آدم شرمش میشود نگاه ڪند

شما میگفتی "#یاعلی" و زندگی میساختے

اینها عڪس میگذارند ...
خاطر خواه میشوند ...
زندگی شروع میشود آن هم با یڪ "لایڪ" ...
فردا هم طلاق!عجب پروسه ای!!!

این هم به نام #آزادی !!! ... 

این نظام را اعتقاد نگاه داشته...
به تو میگویند آزادي ندارے ...
راحت باش ...
زندگی ڪن!!! که دست از اعتقادت برداری

ما میگوییم بندگی ڪن و خوب زندگی ڪن ... آنها میگویند زندگی ڪن ،آزاد باش ...(#هرزه بودن هنر است !)

#خلاصه_حاجی

جاے ارزشها عوض شده ...دعایـ🙏ـمان ڪن.

به خودم میگویم: به دِلَم :

بسوز ...آتش بگیر...

آتش بگیر تا ڪه بفهمی چه میکشم

رنگ ها عوض شده ... حاجي دریاب ...

#یا_صاحب_الزمان : دلت خون است آقا ... خدا صبرت بدهد ... .
.
.
.
.
.
@rahian_nur
چه فرقی میکند…!

وقتی
#عاشق باشی؛
نه خستگی معنایی دارد
نه
#سرما…نه
#گرما...
وقتی عاشق باشی
با یک
#یاعلی
همه چیز برایت
#آسان میشود
@bakeri_channel
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
اینک شما و وحشت دنیای بی علی😔💔
کاسه شیر بهانه بود............😔
کودک یتیم کوفه می خواست پدرش را ببیند
شاید برای آخرین بار.............😔
کودک یقین داشت بعد از رفتن پدر شبهای تنهایی اش
زندگی برایش دشوار میشود؛😔
نه برای قرص نانی که دیگر شبها برایش نمی آورد
به خاطر دست مهربان و صدای قدم های فرشته گونه اش....😔💔
که در دل تنهایی شب
ظلمت خرابه های کوفه را به صبح گلستان بدل می کرد😔💔
برای کودک دیگر شب همان شب بود
و خرابه همان خرابه........😔💔
وباز هم تنهایی و تنهایی و تنهایی.....
#یاعلی.ع.


@rahian_nur