راهیان نور

#طلائیه
Канал
Логотип телеграм канала راهیان نور
@rahian_nurПродвигать
824
подписчика
8,83 тыс.
фото
786
видео
813
ссылок
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
یادش بخیر...

[یادت_نره اينجا
چه قول و قرار هایی
با #شهدا بستی...!]

#طلائیه
@rahian_nur
وقتی رسیدی
از سه راهی شهادت بگذری
روی خاک های طلائیه قدم بزنی
رو به روی حسینیه اش بشینی
با شهدا از دل حرف بزنی !

#طلائیه
@rahian_nur
تا نرود نفس ز تن
پا نکشم ز کوی تو...

#طلائیه
@rahian_nur
یه تیکه از بیابونای #طلائیه
تک و تنها با چندتا فایل روضه💔

#نیازمندی_ها
#بطلب_راهیان
@rahian_nur
🍃🌸🍃🌸
🌸

ای یار ببر دل را...
آنجآ که تو آنجایی

#شهدا_نگاهی
عکس :#طلائیه
@rahian_nur
.
هرگز فراموش‌نکنید
تا خـود رانسازیم‌ و
تغییر‌ ندهیم #جامعہ ساختہ نمیشود...!
.
#شهیدابراهیم‌هادۍ
.
.
عکس : #طلائیه
@rahian_nur
ای کاش
همین الان
پاهایم روی خاک هایت ایستاده بودند
.
#طلائیه
#به_زودی_می_آییم
@rahian_nur
تاب دلتنگی ندارد
آنکه
مجنون می‌شود...
#طلائیه
@rahian_nur
از میان پنجره اتوبوس نگاهت میکنم
چه قدر نزدیکی به من
و
چه قدر دورم از تو..
.
#طلائیه_با_من_سخن_بگو
.
@rahian_nur
رسم پریدن را نفهمیدیم و ماندیم،
این دردِ تنهایی
همیشه حقمان است ...!
#دلتنگی
#طلائیه
@rahian_nur
خیلی دلم گرفته؛
کمی آسمان کجاست...؟!
#دلتنگی
#طلائیه
@rahian_nur
ارسالی همسنگران
#طلائیه
@rahian_nur
کاش یک تخریبچی
می‌زد به #معبر_نفس_ما؛
تخریب می‌ڪرد
آنچه من است و هوای نفس ...
که گاهی بدجور گیر می‌کنیم
میان مین‌های القاب و شهرت ها ...

📷| راهیان نور #طلائیه

@rahian_nur
#طلائیه
اینجا که آمدی
چه بخواهی چه نخواهی دلت را شهدایی میکنند
حالت را دگرگون میکنند
اینجا با پای خودت می آیی
اما با قلبی پر از آرمان های شهدا بیرون میروی
@rahian_nur
.
نسیم خنکی حال دلم را خوب میکند؛
پاهایم آهسته آهسته در #خاک‌ها فرو می‌روند...
غرق میشم در رویا!

ناگهان پرنده‌ای می‌پرد؛
نگاهش میکنم به اوج دارد می‌رود!
از جلو چشمانم محو می‌شود!
اینجا کجاست!
کجا ایستاده ام!

ندایی مرا می‌خواند قدم قدم به جلو می‌روم یک گوشه دنج می‌نشینم دنج ترین گوشه دنیاست انگار...
شبیه شش گوشه است انگار...

صدایی در گوشم می‌پیچد!
صدای #ابراهیم_همت است...
دارد می‌گوید:
همیشه باید مشغول یک کلمه باشیم؛
و آن "عشـق" است...

اگر #عاشقانه با کار پیش بیایی، به طور قطع بریدن و عمل زدگی و خستگی برایت مفهومی پیدا نمیکند...

زیر لب زمزمه میکنم؛
عشق...
عشق...
عشق...

صدای دیگری می آید؛
#مهدی_باکری می‌گوید #پاسدار کسی است که شب و روز کار بکند و نخوابد مگر اینکه از فرط #خستگی خود به خود به خواب رود و آخر عمرش ختم به #شهادت باشد...

صدای شهید #مجید_محمدی در گوشم می‌پیچد و می‌گوید ما که رفتیم مادری پیر دارم و زنی و ۳ بچه ی قد و نیم قد؛
از دار دنیا چیزی ندارم الا یک پیام!
یقه تان را میگیرم اگر #ولایت_فقیه را تنها بگذارید!

صدای #شهید_آوینی در گوشم می‌گوید؛
زمان بر #امتحان من و تو می گردد تا ببینند که چون صدای"هل من ناصر" امام #عشق برخیزد چه می کنیم!

ناگهان به خود می‌آیم؛
چشم هایم باز میشود و دلم بی تاب...
این‌طرف و آن‌طرف را می‌نگرم...
دنبال‌شان می‌گردم...
نگاهم ب دور دست ترین نقطه خیره می‌ماند...

قافله ای از میان آب های اطراف زمین #طلائیه میگذرد...
مهدی باکری با همان لبخند همیشگی اش برمی‌گردد نگاهی می‌کند و می‌گوید...
قافله ما قافله #از_خود_گذشتگان است هر کسی که از خود گذشته نیست با ما نیاید...

فریاد میزنم ک صبر کنید میخواهم بیایم!
قافله دورتر و دورتر میشود، میدوم به سمت آب...
سیم خاردار ها مانع اند...
یاد این سخن ابراهیم همت می افتم؛
در پوست خود نمی گنجم!
گمشده ای دارم و خویشتن را در قفس محبوس می بینم، می خواهم از قفس به در آیم، سیم های خاردار مانع هستند...
فریاد میزنم!
که ای قافله صبر کنید من هم مثل #همت از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه از خدا بازم میدارد متنفرم...

اما دیگر دیر شده #قافله رفته است و جا مانده ام...
صدای بوق اتوبوس ها مرا به خود می آورد...
مردی از دور داد میزند!
جانمانی اتوبوس دارد میرود!!
خوشحال میشوم...

میپرسم به سمت کجا؟
قافله شهدا؟
می‌خندد و میگوید نه می رود شهر...
و من با خودم فکر می‌کنم مگر می‌شود آمد طلائیه و از #طلائیه به شهر برگشت..!

مگر میشود از قافله جاماند و به شهر، به دنیای ظاهر فریب مادیات برگشت!
نه امکان ندارد...

بوق!
بوق!
بوق!
بوق اتوبوس دیوانه ام میکند مجبور میشوم ک سوار بشوم...
و تمام راه را با خودم زمزمه می‌کنم...
همیشه باید مشغول یک کلمه باشم و آن #عشق است...
باید مثل #شهدا عاشق بشوم تا لایق همراهی با قافله بشوم...

باید که این بار جانمانم باید ک آماده شوم...
ای کاش که بشود...

صدای #شهید_آوینی درون گوشم می‌پیچد و می‌گوید؛ برادر، جایی برای ای کاش‌ها و اگرها باقی نمانده است!
#عاشورا هنوز نگذشته است؛
و کاروان کربلا هنوز در راه است!
و اگر تو را هوس کرب و بلاست؛
بسم الله...

#راهیــــــــان_نور
#دلتنگی
#طلائیه
@rahian_nur
بسم رب الشهدا و الصدیقین
.
.
هوا هوای بهار است و بازار ها شلوغ!
عده ای در حال خانه تکانی و خرید وسایل آنچنانی
عده ای هر روز در یک بازار تا آن لباس قیمتی چشم درآر توی ذهنشان را پیدا کنند
عده ای در فکر اینکه عید کدام مسافرت خارجی را بروند که چشم دیگران در بیاید!
اما میان این همه شلوغی ها میان این همه آدم های غرق شده در بازار دنیا
عده ای را میشناسم که کوله بار یک ساله خویش را برداشته اند تا عازم دیاری بشوند که در آنجا گناهان یک سال خود را بتکانند و جایش رزق معنوی بگیرند!
آری همان هایی که وقتی به دیگران میگویند عازم راهیان نور اند لبخند تمسخر آمیزی تحویل میگیرند که نرو توی آن خاک ها! میمیری منفجر میشوی !یا اصلا چند گرفتی داری برای رفتن به اونجا تبلیغ میکنی؟! چند گرفتی داری میری؟!؟! و به جای این همه زخم زبان لبخندی میزنند و میگویند ان شاء الله رزق شما هم بشوند این سفر!
عده ای را میشناسم که نزدیک های عید که میشود دنبال خاکی ترین لباس ها بین لباس هایشان میگیرند که با خاک های سرزمین نور یکی شوند و کم تر دیده شوند!!
عده ای که دم عید تمام فکر و ذکر و ذوق شان زیارت سرزمین شهداست!
همان که تمام ذوق و شوق شان خادمی میان همان خاک های اسرار آمیز است که آغشته به خون شهدایی ست که ادامه دهنده راه کربلا بودند #شرف_المکان_بالمکین

دلشان میخواهند بروند و بمانند در طلائیه و دیگر برنگردند اما چون میدانند ولی زمان شان به عمار و یار و سرباز نیاز دارند میروند رزق و رشد معنوی میگیرند و بر میگردند !!

آری عده ای را میشناسم که حال و هوای این روزهایشان خریدنی است!
راستی خوش ب حال آنهایی که امسال ..در راهیان نور...رزق شهادت میگیرند 😢
#جزیره_مجنون
#طلائیه
#راهیان_نور
#رزق_شهادت
@rahian_nur
Forwarded from راهیان نور (فـاطـمه)
#طلاییه
.
صدای حاج ابراهیم #همت درون گوشم میپیچد!
آ مهدی #باکری دارد از آخرین دیدار با برادرش میگذرد و میگوید همه شهدا برادرهای من هستند اگر همه را میتوانید بیاورید حمید را هم بیاورید!
.
هنوز ابراهیم همت تاکید میکند که ما همچون #حسین وارد شدیم و همچون حسین هم باید به شهادت برسیم...
به شهادت برسیم ...
به #شهادت برسیم...
.
حسین خرازی وسط #عملیات دستش قطع میشود و با یک #دست تا آخر عملیات میجنگد...
حس میکنم خنکای خاک طلائیه را زیر پاهایم!
باید #خاک معطرش را در مشت هایم پنهان کنم و به سر و صورت بریزم!!
.
نه اصلا باید #سجده ای طولانی بروم روی خاک پاکش تا عجین بشود با #روح و پوست و استخوانم..!
.
.
صدای #خمپاره و #ترکش!
گویی که عملیات آغاز شده است!
شوق #وصال معبود در وجودم طنین انداز میشود...
ناگهان؛
رشته افکارم را در هم می ریزند بوق ماشین ها!!
صدا!
صدای خمپاره و گلوله نبود...
.
صدای #آهنگ لس آنجلسی ماشین مدل بالایی بود ک دلش میخواست تمام من را به انضمام افکارم زیر بگیرد!!
هندزفری و مداحی بعدی...
چه به موقع پلی میشود!
.
مداح می‌خواند:
یه شهید، یه پرچم #عشق، توی شهر ما غریبه
نه فقط نام و نشونش، خودشم خیلی غریبه!
.
و اینجا بود ک فهمیدم وسط دورترین نقطه به طلائیه هستم!
وسط هوای دود آلود شهر که آدمهایش از هوایش دود آلوده تر اند!!
اینجا عده زیادی رنگ بوی #خدایی ندارند...
اینجا برای خیلی ها افتخار است که #راه_شهدا را برعکس بروند!!
اینجا عده ای همه #قرار هایمان را با شهدا فراموش کرده اند!
عده ای دیگر که دم از خدا و امام و شهدا میزنند!
فقط شده اند #ظاهر و در باطن...
.
.
اینجا بی منت ببخشید و از هیچکس هیچ نخواهید!
اینجا دیگر منش و رفتار شهدایی نیست...
اینجا فقط نام #شهدا را یدک میکشیم!!
باز هم بگویم!
ریا
تظاهر
حسادت
تهمت
بی اخلاقی!!
دلم پر است آی آدم ها...
.
خوش به حال آنهایی ک در این حال و هوای #آلوده حال هوای دلشان آفتابی و بدون ابر است...
.
دل من انقدر بهانه نگیر!
اینجا که #طلائیه نیست...
اینجا آسمان #شهر است،شهر!!
@rahian_nur
💫بسم رب شهدا و صدیقین💫
نمیدانم سه راهی شهادت را با حضور قلب نگذراندم ...
یا دنیا به بازی ام گرفت !
تنها میدانم ....آن همه عهد ها ک در طلائیه بستم آن شام غریبان برادران شهید پورخالقی
آت غوقای عجیب که همه از میان ناله هایشان به آسمان چشم میدوختند و خدای شان را صدامیکردند خبری از هیچکدام نیست !!
.
طلائیه تو را مینگرم از دور دست ها ! این بار تورا از میان سیم خاردار ها مینگرم ......
طلاییه با من سخن بگو ؟ تا میدانی چ شد آن همه عهدها ....تو میدانی بال هایمان را کجا جا گذاشته ایم ؟؟؟؟
ما که سبک بال شده بودیم چرا ؟چه شد بال هایمان ؟؟؟؟حتما داری زیر لب میخندی ک شهادت بال نمیخواهد ؟ ها؟.....
طلائیه این بار تو را از ما بین سیم خاردار ها مینگرم ! چ قدر فاصله زیاد است بین من و تو !
.
طلائیه خاک تو شاهد است یادت هست وقتی گریه میکردیم و سجده بر روی خاک هایت ؛عهد بستیم که دیگر عهد نشکنیم اما چه شد؟؟
.
طلائیه سخت است فراقت ؛ اینجا مرداب شهر است ...وقتی می آیی آرام آرام درونش غرق میشوی .....یادت میرود عهد و پیمان هایت را .
طلائیه با من سخن بگو ، هنوز یاد دارم لحظه آخری که تو را ترک کردیم ...بعضی ها ما بین راه سر بر سجده گذاشته بودند و زار میزدند و نمیخواستند تو را رها کنند شاید آنها هم مثل من میدانستند وقتی برگردیم به شهر دوبارع خودشان را گم میکنند 😭😭😭
.
طلائیه سخت بود خیلی سخت وقتی که در آن تاریکی شب گنبد طلائی رنگ حسینه ات را مینگریستم و شهیدانت در هوا زمزمه میکردند که آی سرباز های امام زمان باید به شهر برگردید
و من چ سخت دلکندم از شهیدانت طلائیه ....
.
و اما حالا در شهر این سرباز جاماندع هم خودش را گم کرده هم امام زمانش را فراموش ...
.
طلائیه بگذار دوباره بیایم ....بگذار دوبارع خودم را پیدا کنم .....این من نیاز به پیدا شدن دارد
#طلائیه کاری کن 😔💔
.
نویسنده :مجنونه جزیره
😔👇👇
@rahian_nur
Forwarded from عکس نگار
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹.
💫بسم رب شهدا و صدیقین💫
نمیدانم سه راهی شهادت را با حضور قلب نگذراندم ...
یا دنیا به بازی ام گرفت !
تنها میدانم ....آن همه عهد ها ک در طلائیه بستم آن شام غریبان برادران شهید خالقی پور
آت غوغای عجیب که همه از میان ناله هایشان به آسمان چشم میدوختند و خدای شان را صدامیکردند خبری از هیچکدام نیست !!
.
طلائیه تو را مینگرم از دور دست ها ! این بار تورا از میان سیم خاردار ها مینگرم ......
طلاییه با من سخن بگو ؟ تا میدانی چ شد آن همه عهدها ....تو میدانی بال هایمان را کجا جا گذاشته ایم ؟؟؟؟
ما که سبک بال شده بودیم چرا ؟چه شد بال هایمان ؟؟؟؟حتما داری زیر لب میخندی ک شهادت بال نمیخواهد ؟ ها؟.....
طلائیه این بار تو را از ما بین سیم خاردار ها مینگرم ! چ قدر فاصله زیاد است بین من و تو !
.
طلائیه خاک تو شاهد است یادت هست وقتی گریه میکردیم و سجده بر روی خاک هایت ؛عهد بستیم که دیگر عهد نشکنیم اما چه شد؟؟
.
طلائیه سخت است فراقت ؛ اینجا مرداب شهر است ...وقتی می آیی آرام آرام درونش غرق میشوی .....یادت میرود عهد و پیمان هایت را .
طلائیه با من سخن بگو ، هنوز یاد دارم لحظه آخری که تو را ترک کردیم ...بعضی ها ما بین راه سر بر سجده گذاشته بودند و زار میزدند و نمیخواستند تو را رها کنند شاید آنها هم مثل من میدانستند وقتی برگردیم به شهر دوبارع خودشان را گم میکنند 😭😭😭
.
طلائیه سخت بود خیلی سخت وقتی که در آن تاریکی شب گنبد طلائی رنگ حسینه ات را مینگریستم و شهیدانت در هوا زمزمه میکردند که آی سرباز های امام زمان باید به شهر برگردید
و من چ سخت دلکندم از شهیدانت طلائیه ....
.
و اما حالا در شهر این سرباز جاماندع هم خودش را گم کرده هم امام زمانش را فراموش ...
.
طلائیه بگذار دوباره بیایم ....بگذار دوبارع خودم را پیدا کنم .....این من نیاز به پیدا شدن دارد
#طلائیه کاری کن 😔💔
.
نویسنده :مجنونه جزیره
.
.
به راهیان نوری ها بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@rahian_nur
Ещё