.
#یادکردغلامحسین ساعدی و «الفبا»یش
انتخاب و توضیح: گروه ادبی پیرنگ
غلامحسین ساعدی که در سالهای آغازین جوانی، مسئولیت ادارهی سه نشریهی فریاد، صعود و جوانان آذربایجان را به عهده داشت، بعدها در دههی پنجاه با انتشار مجلهی الفبا، هوای تازهای در فضای روشنفکری آن دوران دمید. دورهی نخست الفبا در شش شماره از ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۶ در تهران منتشر شد.
هما ناطق ماجرای انتشار الفبا را اینطور روایت میکند:
«در ۱۳۵۲ موسسهی انتشارات امیرکبیر، پیشنهاد داد ۲۵۰۰۰ تومان در اختیار
ساعدی بگذارد، دفتر دستک هم بدهد، مبلغی حقالتألیف به نویسندگان بپردازد و نشریهای به همّت
ساعدی بنا نهد.
غلامحسین پیشنهاد امیرکبیر را به میان دوستان بُرد، همه گفتند خیر است و بهتر از این هم نمیشود. پس قرار بر این شد که هر نویسنده نوشتهاش را تا “دو ماه” فراهم آورد. همه پذیرفتند و بدینسان الفبا پا گرفت. نام نشریه را هم خودش برگزید و با خط خودش نوشت که خطاط خوبی بود.
در آن روزگار که نشریهی آزاد دیگری وجود نداشت، الفبا هوای تازهای به محفل روشنفکران دمید. باب گفتگو را گشود. دورافتادگان از یکدیگر را گرد هم آورد. بهراستی امیرکبیر هم دیگر آن امیرکبیر سابق نبود.
ساعدی نظم و آرامش آن موسسه را هم بههم ریخته بود. اکنون امیرکبیر هم همانند مطب “دلگشا” که
غلامحسین و برادرش در آن طبابت میکردند، تبدیل شده بود به “پاتوق” روشنفکران و همکاران. تا جایی که گفته میشد، جعفری رئیس مؤسسه از کرده پشیمان است.
الفبا هر سه ماه یکبار منتشر میشد. در حال چیدن شمارهی ۶ بودند که
ساعدی به زندان افتاد و نشریه به علت مخالفت ساواک تعطیل شد. وانگهی، حتی اگر هم اجازه میدادند، مگر میشد بدون حضور
ساعدی الفبا منتشر کرد؟
غلامحسین با نشریهاش عشق میکرد، همهی نوشتهها را در هر زمینه و از هر مقوله، خودش دستچین میکرد. تا لحظهی آخر که نشریه زیر چاپ بود، این نوشته را برمیداشت، و آن یک را بر جایش مینشاند. گاه حتی نویسندهی نویافتهای را که تنها خودش میشناخت، به درون نشریه میکشید و یا از کسانی مطلب میگرفت که پیشتر هرگز دستی به قلم نبرده بودند.»
بدین ترتیب انتشار الفبا برای مدتی تعطیل شد تا اینکه
ساعدی در روزهای تبعیدش در پاریس، خیلی زود به فکر ازسرگیری انتشار الفبا افتاد. بنابراین دورهی دوّم الفبا در هفت شماره از ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۵ در پاریس منتشر شد. البته شمارهی هفتم پس از مرگ او و برای یادکردش انتشار یافت.
«اما الفبای پاریس به رغم اینکه در فضای آزادتر و بیدردسرتر پا گرفت، با سختیها و بیاعتمادیهای بیشتری دست به گریبان بود. بسیاری از نویسندگان و همکاران دیرین که هماکنون در غربت میزیستند، آزادگی دوران سابق را نداشتند، در انقلاب هرکدام به یکی از دارودستههای سیاسی پیوسته بودند و برخی هنوز اسیر بودند.
غلامحسین نشریهی آزاد میخواست اما نویسندهی آزاداندیش کمتر مییافت. همهی هراسش این بود که دست این گروهها را در نشریه باز بگذارد، رفتهرفته الفبا را از چنگش به در کنند و یا هریک با دوز و کلک یاران و هماندیشان خود را به درون بکشند. حتی در باب ماشیننویس و چاپخانه هم این دست و آن دست میکرد. میخواست بداند ماشیننویس کیست و چاپخانه از آن کیست. هم از این رو بود که خبر انتشار الفبا را برای همهی نشریات خارج از کشور فرستاد، اما هنوز در بردن الفبا به چاپخانه چندان شتابی نمینمود... گویاست که وقتی الفبا منتشر شد، همهی سازمانها در فروش و توزیع آن پیشقدم شدند. توفیق شگفتانگیز این نشریه، خود نشان داد که بیشتر پناهندگان سیاسی از سخنان و گفتههای مکرر و بیمحتوای خود خسته شدهاند و نیاز به اندیشههای تازهتر و گفتارهای ارزندهتر دارند. الفبا با همهی کم و کسری که داشت، توانست به قول
ساعدی روی درماندگان سیاسی را به “ستریپ تیز” وادارد. چنانکه نگارنده نیز، در همکاری با الفبا دست از گروهگرائی کشیدم. پای الفبا به ایران هم باز شد. هربار که میرسید، دست به دست میگشت و تکثیر میشد. نویسندگان ایران، برخی با نام مستعار مطلب فرستادند و برخی نیز، از جمله خانم سیمین دانشور، نام اصلی خود را پای نوشته گذاشتند.
گرچه دربارهی همکاران،
غلامحسین میگفت و تکرار میکرد: “الفبا مال شماست و من فقط یک حمّال هستم”، امّا جملگی میدانستند که الفبا
ساعدی است و از آن
ساعدی است و بس. در واقع قصّهایست که قهرمانش خود اوست. اکنون که قهرمان قصّه مرده است، الفبائی هم نیست، یا اگر هم باشد الفبای او نیست.»
#غلامحسین_ساعدی#هما_ناطق@peyrang_dastanwww.peyrang.org