پیرنگ | Peyrang

#انتشارات_نگاه
Канал
Логотип телеграм канала پیرنگ | Peyrang
@peyrang_dastanПродвигать
2,37 тыс.
подписчиков
123
фото
37
видео
1,07 тыс.
ссылок
گروه ادبی پیرنگ بدون هر نوع وابستگی، به مقوله‌ی ادبیات با محوریت ادبیات داستانی می‌پردازد. https://t.center/peyrang_dastan آدرس سايت: http://peyrang.org/ Email: [email protected]
.
#یادکرد

چخوف و آن شفافیتِ ساری

انتخاب: گروه ادبی پیرنگ

۲۹ ژانویه سالروز تولد «آنتون چخوف» (۱۸۶۰_۱۹۰۴) پزشک، داستان‌نویس و نمایشنامه‌نویس روس است. گرچه در شرح‌حالی که به خواستِ همکارش از خود می‌دهد، ۱۷ ژانویه را روز تولد خود دانسته و بعد هم گفته است: «من از این مرض شرح‌حال‌نویسی رنج می‌برم.» پس از این فاصله‌ی ۱۲ روزه‌ی حضور یا غیابِ چخوف می‌گذریم که هر جایی می‌توانسته باشد. و به یادکردش بخشی از خاطره‌ی ماکسیم گورکی از او را می‌خوانیم. این خاطرات در مجموعه‌داستان «دشمنانِ» چخوف به ترجمه‌ی «سیمین دانشور» نیز آمده است.

به نظر من در حضور چخوف هرکس خود به خود این میل را احساس می‌کرد که ساده‌تر و حقیقی‌تر باشد و خودش را همان‌طور که هست نشان بدهد. من غالباً می‌دیدم که در برابر او، مردم کلماتِ پُر زرق‌و‌برق و جملات کتابی و قلنبه را ول می‌کردند. کلمات و جملات و سایر تصنعات بی‌مایه‌ای که یک فرد روسی میل دارد به خودش ببندد تا خودش را یک اروپاییِ تمام‌عیار جا بزند و درست همان‌گونه که قبایل وحشی خود را با گوش‌ماهی و صدف‌ها زینت می‌دهند، خود را با آنها بیاراید. آنتون چخوف از گوش‌ماهی و پَرِ خروس و خرمهره بی‌زار بود. هر چیز بیگانه و پر زرق‌وبرق که اشخاص به خود می‌بستند تا خود را بزرگ‌تر بنمایانند، او را ناراحت می‌کرد. به خاطر دارم هر وقت شخصی را که لباسی پر زرق‌وبرقی پوشیده بود، می‌دید آرزو می‌کرد که آن بیچاره را از شرّ آن پولک‌ها و یراق‌های بی‌فایده و ناراحت‌کننده خلاص کند و زیرِ آن لباس، صورت واقعی و روح حقیقی او را بیابد. چخوف تمام عمرش با روح واقعی خودش زیست. همان‌طور که بود زندگی کرد. همیشه خودش بود؛ کاملا آزاده. و هیچ‌گاه خود را به زحمت نمی‌انداخت که مردم و آدم‌های مبادی آداب چه توقعی از او دارند و می‌خواهند که او چگونه باشد. هرگز از صحبت درباره‌ی مباحث عمیق و دور از ذهن خوشش نمی‌آمد؛ صحبت‌هایی که همشهری‌های عزیز ما، خود را با آن‌ها تسلی می‌دهند و فراموش می‌کنند که حرف‌های احمقانه‌ای است و‌ به‌هیچ‌وجه مشغول‌کننده نیست. آدم از لباس مخمل که در آینده خواهد خرید سخن بگوید و در حال حاضر حتی یک تنبان حسابی پایش نباشد!
چون خودش بی‌اندازه ساده بود، همه چیز ساده را دوست می‌داشت. واقعیت و صمیمیت را می‌پسندید و روش خاصی به کار می‌برد تا مردم دیگر در برابرش ساده و صمیمی باشند.

یادم است یک روز سه خانم که لباس‌هایی گران‌بها بر تن داشتند، به دیدارش آمدند. اتاق‌اش را از خش‌خشِ دامن‌های ابریشمی خود پرسر و صدا کردند و بوی عطر غلیظی در هوا پراکندند. مؤدب روبه‌روی میزبان‌شان نشستند و خود را طوری گرفتند که انگار عاشق مباحث سیاسی هستند و یک‌ریز به سؤال کردن پرداختند:
ـ آنتون پاولویچ، چه فکری می‌کنید؟ جنگ چگونه خاتمه می‌یابد؟
آنتون پاولویچ سرفه کرد. کمی فکر کرد و ملایم با صدایی گرم و جدی گفت:
ـ یقینا صلح می‌شود.
ـ بله، البته! اما چه کسی فاتح می‌شود؟ یونانی‌ها یا ترک‌ها؟
ـ به نظر من هرکه قوی‌تر باشد فاتح می‌شود.
ـ به نظر شما کدام‌شان قوی‌ترند؟
ـ آنهایی که بهتر خورده‌اند و بهتر تربیت شده‌اند.
یکی از خانم ها فریاد زد: «چه باهوش!» و دیگری پرسید:
ـ کدام‌شان را شما بیشتر دوست دارید؟
آنتون پاولویچ به گرمی او را نگریست و با تبسم خاشعانه‌ای گفت: «من میوه‌هایی را که در شیره‌ی شکر فرو می‌کنند دوست دارم. شما چطور؟»
آن خانم از خوشحالی فریاد زد: «من هم همین‌طور»
و خانم دومی هم رضایت داد و گفت: «مخصوصا مالِ مغازه‌ی ابرکوسوف را.» و سومی چشمانش را نیمه‌بسته کرد، دهانش آب افتاد و اضافه کرد: «خیلی خوشبوست.» و هر سه با نشاط خاصی به صحبت پرداختند. اطلاع و مهارت کامل خود را درباره‌ی نقل میوه نشان دادند. واضح بود که هر سه خوشوقت‌اند از اینکه مغز خود را با تظاهر به داشتن ذوق سیاسی و قضیه‌ی ترکیه و یونان خسته نمی‌کنند. قضیه‌ای که تا آن لحظه هیچ‌کدام کوچک‌ترین اندیشه‌ای درباره‌اش نکرده بودند. وقتی می‌خواستند بروند، به آنتون پاولویچ قول دادند که: «برایتان نقل میوه‌ خواهیم فرستاد.»
وقتی رفتند، من گفتم: «خیلی خوب موضوع صحبت را تغییر دادید!» آنتون پاولویچ آرام خندید و گفت: «هر کس باید به زبان خودش حرف بزند.»

#آنتون_چخوف
#دشمنان
#سیمین_دانشور
#انتشارات_نگاه
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
.
#یادداشت بر رمان

مرگ آرتیمو کروز و امکانات فراوان برای مردن

#نغمه_کرم_نژاد

«فقط هم اوست که می‌میرد، مگر نه؟ هم او و نه هیچ‌کس دیگری. به این می‌ماند که با مرگ او دیگران از مردن معاف شوند، این بار فقط آرتیمو کروز می‌میرد.»

«مرگ آرتیمو کروز» چهارمین رمان کارلوس فوئنتس و منتشر شده به سال ۱۹۶۲ در مکزیک، از کارهای اولیه‌ی کروز بعد از رمان‌های «جایی که هوا پاک است»، «آسوده خاطر» و «آئورا»، سرگذشت یک انقلابیِ سابق، سیاست‌مدار، صاحب امتیازِ مطرح‌ترین روزنامه‌ی مکزیک، زمین‌دار، فعال اقتصادی و رانت‌خوار است که حالا در هفتاد و یک سالگی بر بستر مرگ و احتضار و حالت سکرات، گذشته را احضار می‌کند به مثابه‌ی فرصتی برای بازنگریِ کل زندگی‌اش. مواجهه‌ای از جنس اعتراف که تلخیِ رویارویی با فقدان را دارد. فقدانِ آرمان‌های یک انقلاب، اخلاق، عشق و زندگی. رویارویی با آنچه می‌توانست باشد که نیست. مرگ آرتیمو کروز مرگ یک انقلاب، یک باور و عشق است.


رمان در روز دهم آوریل سال ۱۹۵۹ با بر بستر مرگ افتادن «آرتیمو کروز» آغاز می‌شود و بعد در دوازده روزِ محوری، که خارج از نظم گاه‌شماری تنظیم شده، تمام هفتاد و یک سال سرگذشت کروز را روایت می‌کند. حرکتی آهسته، تکه‌تکه و شگفت‌انگیز به گذشته. برخی این گاه‌شماریِ رمان را بر اساس تقویم ازتکی (بومیان مکزیک) تعبیر کرده‌اند. به نظر می‌آید که ۱۲ مرحله‌ی یادآوری که با راویِ دانای کل روایت می‌شوند، همچون طبقاتی از دوزخ‌اند؛ خیانت، فرصت‌طلبی، شهوت، دروغ، قتل، دزدی، شهوت‌رانی، پول‌پرستی، شکم‌رانی، تکبر، طمع و خشم. او با گناهان خود روبه‌رو می‌شود که شاید در نهایت راهی برای تزکیه‌ی نفس با بازگشت به نقطه‌ی صفر دنیایی باز شود.
«مرده‌های بیهوده را برایشان به ارث می‌گذاری، و نام‌های مرده را، نام همه‌ی کسانی را که مردند تا نام تو زنده بماند؛ نام انسان‌هایی که تهیدست ماندند تا تو بیندوزی؛ نام انسان‌هایی که فراموش شدند تا نام تو هرگز از یاد نرود: این سرزمین را برایشان به ارث می‌گذاری؛ و روزنامه‌ات را، و رابطه‌ها و خوشامدگویی‌ها، و وجدان انسان عامی که سخنان و وعده‌های دروغ به خوابش کرده است؛ برایشان وثیقه‌هایی به ارث می‌گذاری، طبقه‌ای هویت‌باخته، قدرت بی‌شکوه، حماقت به رسمیت شناخته شده، جاه‌طلبی حقیرانه، تعهد سست، لفاظی متعفن، بی‌غیرتی قانونیت‌یافته، خودخواهی مبتذل: این سرزمین را برایشان به ارث می‌گذاری»
...

و حالا مرگ، میان بستری بویناک از بیماری، با تنی دردمند و متنفر. مرگی که بارها پسش زده است تا دستِ‌آخر همه چیز را این‌طور بالا بیاورد. با نگاه‌هایی که از او بیزارند. چرا که دیگر فرصت عشق‌ورزی به‌سر رسیده است...

متن کامل این یادداشت در سایت پیرنگ از طریق لینک زیر در دسترس است:
http://peyrang.org/articles/109/


#مرگ_آرتیمو_کروز
#کارلوس_فوئنتس
#مهدی_سحابی
#انتشارات_نگاه


Artwork; The Knight Of Death, Salvador Dali, 1934

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
پیرنگ | Peyrang
‍‍ . #یادداشت بر داستان «ویلیام ویلسون» چه می‌خواهد این وجدان شریر؟ #شقایق_بشیرزاده اگرچه که یکی از مهم‌ترین خصوصیات سبک رمانتیسم تاثیر احساسات نویسنده بر داستان است و داستان جولانگاهی برای خیالات او محسوب می‌شود منتها نباید از این امر غافل شد که این کشمکش…
.
#درباره_نویسنده
#نامه_ها

گزینش و توضیح: #شقایق_بشیرزاده

از ادگار آلن پو (۱۸۰۹-۱۸۴۹) نامه‌هایی بر جا مانده است که به شناساندن او به خوانندگانش کمک بسیاری می‌کند. در نامه‌ها حالات روحی، زندگی اجتماعی و زندگی ادبی او را می‌توان دنبال کرد و حتی به اتفاقات ادبی دوران وی پی برد. در دورانی که او کتاب «داستان‌های عجیب و غریب» را به ناشران محلی لئا و بلانچارد سپرده بود، به دنبال تایید نظر نویسندگان و منتقدان مطرحی بود تا بلکه این کتاب او را از شرایط اقتصادی دشواری که داشت برهاند. یکی از آن کسانی که او برایش احترام قائل بود و او را نویسنده‌ای طراز اول می‌دانست واشنگتن ایروینگ* بود. او نامه‌ای به وی می‌نویسد و بعد از مدتی ایروینگ نیز پاسخ او را همان‌گونه که پو می‌خواهد می‌دهد. اگرچه این نامه نیز کمک چندانی به وی نکرد اما پو دست از تلاش بر نداشت و به چاپ اشعار و داستان‌هایش ادامه داد تا به آنچه که می‌خواست برسد. عنوان بزرگترین شاعر و نویسنده‌ی داستان کوتاه آمریکا!


فیلادلفیا. ۱۲ اکتبر ۱۸۳۹
آقای عزیز!
نامه‌ی محبت‌آمیز شما را دریافت کردم و کاملا با آنچه می‌گویید موافقم. مجبورم از شما فرصتی برای صحبت درباره‌ی داستانی مجزا بگیرم. باید غمگین باشم، هرچند اگر شما اجازه دهید، می‌توانم از شما تقاضایی کنم. درخواستم از شما قول کمک است، اینکه من را به خاطر بیاورید و در اولین فرصت بدون اجبار عقیده‌تان را بیان کنید.
برایتان نسخه‌ی اکتبر مجله‌ی جنتلمن، شامل داستانم «ویلیام ویلسون» را فرستادم. این داستانی است که در نامه‌ی قبلی‌ام راجع به آن صحبت کردم و بر اساس مقاله‌ی کوتاهی از شما در گیفت در سال ۱۹۳۶ است. مقاله‌ی شما «درامی نوشته نشده از لرد بایرون» نام داشت. امیدوارم که حق مؤلف «ویلیام ویلسون» را داشته باشم و شما به خواندن آن ترغیب شوید. همچنین امیدوارم آن را خوانده و چیزی برای تأیید بیابید. این سبب درخواست دیگرم می‌شود که به سختی می‌دانم چگونه آن را بخواهم، چون می‌ترسم فکر کنید مزاحم هستم. هر چند مطمئنم شما اجازه می‌دهید مشکلاتی را که باید بر آن‌ها غلبه و اضطرابی که احساس می‌کنم شرح دهم.
لئا و بلانچارد در اوایل ماه بعد مجموعه داستان‌هایم را در دو جلد منتشر خواهند کرد. همان‌طور که داستان‌هایم به نوبت چاپ می‌شوند، ستایش‌های زیادی از آقایان که عقاید فوق‌العاده‌ای دارند دریافت کرده‌ام و همچنین این تحسین‌ها در روزنامه‌های روز شامل ادبیات جنوبی، پیام‌رسان و دیگر مجله‌ها چاپ می‌شوند. لئا و بلانچارد فکر می‌کنند که هیچ مشکلی در چاپ دوباره‌ی آن‌ها وجود نخواهد داشت و شکل معمولی از تبلیغ در مورد کتاب‌های مختلفی که آن‌ها قبل از کتاب‌های من منتشر کردند، است. شخصا با همگی صاحبنظران صحبت نکردم اما عقاید شخصی بعضی از مردان ادبیاتمان که راهشان را به کتاب‌ها پیدا کردند این است. در میانشان می‌توان به آقای پالدینگ، کندی و ویلیس اشاره کنم. اگر اجازه داشته باشم چند جمله‌ای را از خود آن‌هایی که ستایش زیادی از بعضی داستان‌هایم کردند درباره‌ی «ویلیام ویلسون» (که فکر می‌کنم بهترین کارم است) اضافه کنم شانسی برایم خواهد بود. بدون آگاهی نمی‌گویم، متقاعد شده‌ام که عقاید خوب شما توجه عمومی به من را تضمین می‌کند تا از این پس ثروت را به وسیله‌ی تضمین شهرت با هم برایم به همراه می‌آورد.
هرچند احساس می‌کنم که نسبت به شما غریبه‌ای غیر‌عادی‌ام و هیچ تقاضایی از مقام والای شما ندارم. وقتی این درخواست را از شما نمی‌کردم هنوز حس نمی‌کردم که همه‌ی آنچه را که می‌توانستم برای تضمین راه موفقیت انجام داده‌ام. امید زیادی دارم که شما آن را تضمین کنید، برای اینکه آنچه شما بازتاب می‌دهید با احترام به شما، عملی است که در لحظه‌ی کوتاه انجام می‌دهید اما برای من خود زندگی خواهد بود.
بنابراین حالا درخواستم این است که شما «ویلیام ویلسون» را تأیید کنید. نظرتان را با جملات خود در نامه‌ای برایم بیان کنید و اجازه دهید لئا و بلانچارد همان‌طور که اشاره کردم آن را منتشر کنند.
مهربانی‌تان را به من ابراز کنید.

با همه‌ی احترام
ادگار.آ.پو

*واشنگتن ایروینگ (۱۷۸۳-۱۸۵۹) نویسنده، سفرنامه‌نویس، شاعر و خالق داستان‌های کوتاه است که او را جزو اولین نویسندگان داستان کوتاه در آمریکا می‌شناسند. او خالق آثاری چون اسلیپی هالو، ریپ وان وینکل، کریستف کلمب و محمد و پیروانش است.

#ادگار_آلن_پو
#یک_فنجان_قهوه_با_ادگار_آلن_پو
#انتشارات_نگاه

@peyrang_dastan
‍ .
#یادداشت بر قصه‌ی دوم ترس‌ولرز

قصه‌ی بیچاره‌ترین و بی‌پناه‌ترین مخلوقات

#شبنم_عاملی

مجموعه‌ی «ترس ‌و لرز» نوشته‌ی غلامحسین ساعدی مانند مجموعه داستان «عزادارن بیل» شامل چند قصه‌ است که همگی در یک مکان فقیر و افسون‌زده و با شخصیت‌های مشترک روایت می‌شوند که در این شش قصه، ورود غریبه‌ای به روستا باعث‌ ماجراهایی شوم و ماوراءالطبیعی می‌شود ولی هر یک قصه‌هایی مجزا دارند.
ساعدی از جمله‌ی نویسندگان اقلیمی و بومی معرفی شده است. در دهه‌ی سی برخی از نویسندگان دریافتند که پرداختن به زندگی طبقه‌ی متوسط نمی‌تواند زندگی تمام مردم ایران را پوشش دهد. آنها با سفر به نقاط دورافتاده و محروم، زندگی واقعی مردم را به تصویر کشیدند. ساعدی یکی از نخستین نویسندگان اقلیمی یا بومی بود که با سفر به جنوب کشور، زندگی در میان بومیان و شنیدن آداب و رسوم آنها ابتدا کتاب «اهل هوا» را نوشت‌ و سپس ترس ‌و لرز را برگرفته از مشاهداتش در کتاب اهل هوا به نگارش در آورد که داستان‌هایی نزدیک به سبک رئالیسم جادویی دارد. 
بعد از خواندن این اثر، خواننده با آداب و رسوم، فرهنگ و سنت‌های روستایی که نامی ندارد آشنا خواهد شد.
در عین حال، نویسنده در این کتاب از تاکید گسترده بر جنبه‌های مختلف باورها و اعتقادات اهالی، افراط در نمادآفرینی و صراحت‌گویی و طرح و تعبیه‌ی مفاهیم بر زبان شخصیت‌ها تا حد بسیار معقولی پرهیز می‌کند. او با آوردن عنصر غریبه در داستان‌هایش بحران‌سازی می‌کند و واکنش مردم روستا را که چیزی جز پناه بردن به جهل و خرافه نیست نشان می‌دهد. شیوه‌ی شخصیت‌پردازی او پرهیز از هرگونه توضیح و توصیف است مگر برای توصیف غریبه‌ای که وارد روستا می‌شود تا موجودیت هنجارشکنانه و کنجکاوی‌انگیز او را برای مخاطب ملموس جلوه دهد. 

در این یادداشت به یکی از داستان‌های این مجموعه خواهیم پرداخت.
متن کامل این یادداشت از طریق لینک زیر قابل دسترس است:
http://peyrang.org/articles/80/



#ترس_و_لرز
#قصه‌ی_دوم
#غلامحسین_ساعدی
#انتشارات_نگاه

@peyrang_dastan

عکس: مرتضا نیکنهاد
‍ ‍‍ .
#معرفی_کتاب

غریبه در شهر؛ تلاشی برای تصویرسازی اعتراضات مردمی

#شبنم_عاملی

رمان «غریبه در شهر» نوشته‌ی غلامحسین ساعدی در سال ۱۳۵۵ نوشته شده، اما در سال ۱۳۶۹ اجازه‌ی انتشار یافته است. ساعدی رمان‌های کمی در طول زندگی نویسندگی خود نوشت. این رمان مضمونی تاریخی دارد و‌ ماجرای آن به حوادث سال ۱۲۸۸ شمسی و اشغال تبریز توسط قشون روس می‌پردازد. به گفته‌ی منتقدان این اثر الگویی است از مبارزات تشکیلاتی و مردمی، برای تحقق یک جامعه‌ی آرمانی. ساعدی این رمان را تحت تاثیر موقعیت جامعه و در اواسط سال‌های دهه‌ی پنجاه به نگارش در آورده است. در آن زمان که روشنفکران از انقلاب و آرمان‌های آن ناامید شده بودند شاید ساعدی تنها راه آرام کردن خود را در نگارش و انعکاس این ناامیدی می‌دیده است. در این کتاب نویسنده از حرکت جمعی و نحوه‌ی برخورد حکومت و خاصه روس‌های مقیم شهر با این حرکت سخن می‌گوید. صحنه‌ی اول این رمان، دستگیری شیخ دوز دوزانی -از شخصیت‌های اصلی رمان- توسط نگهبانان قراول‌خانه‌ی روس را نشان می‌دهد که سه مکان مهم داستان را مطرح می‌کند: مدرسه‌ای که شیخ در آن تدریس می‌کند، کوچه‌ها و محله‌ها و قراول‌خانه‌ی روس. تا فصل ده رمان در همین مکان‌ها اتفاق می‌افتد و از فصل ده به بعد وارد منزل و محفل‌های خصوصی آدم‌های مهم شهر به عنوان شخصیت‌های اصلی داستان می‌شود که باعث می‌شود خواننده چندوچون روابط و اتفاقات گذشته را کشف کند.
ایجاد فصل‌بندی و برش‌های متعدد داستان را به روش سینمایی بدل به صحنه‌های بسیاری کرده است که با فشردگی، نیرومندی و رسایی به خوبی از عهده‌ی انتقال سیر سیلاب‌گون حوادث سیاسی برآمده است. از محاسن عمده‌ی این داستان، کاهش نقش روایت‌گری داستان به کم‌ترین حد ممکن است. به این صورت که خواننده با سیل حوادث و اتفاقات رو‌به‌رو می‌شود.
داستان به زیبایی شروع می‌شود و نویسنده به خوبی نشان می‌دهد که بذر بسیاری از وقایع بزرگ تاریخی در دل حوادث پیش پا افتاده کاشته شده است. همچنین صحنه‌های آغازین داستان دلالت ضمنی بر مردمی بودن نویسنده دارد و در نهایت نویسنده به این دلیل وارد طبقات فوقانی قدرت می‌شود که رشته‌های سیاسی حوادث را ریشه‌یابی کند.
از نظر فنون داستان‌نویسی، غریبه در شهر نمایشی است و نویسنده آن را در کمال ایجاز نوشته‌ است. در این کتاب با شخصیت‌های زیادی روبه‌رو می‌شویم که سیاهی لشکرند و شخصیت‌های اصلی نیز به طور کامل شخصیت‌‌پردازی نشده‌اند. از نظر نویسنده، واکنش‌های آدم‌ها در موقعیت‌های خاص، شخصیت آنها را تشکیل می‌دهد. اما شخصیت اصلی داستان حیدر است که به حیدر‌ بچاپ معروف است اما مردم فکر می‌کنند او امام قلی- رهبری که او را ندیده‌اند- است.
«حیدر گفت: من اصلا نمی‌فهمم مشروطه چیه، استبداد چیه، من یه دلالم. اول‌ها بنکدار بودم و ورشکسته... همه در اورمی منو می‌شناسن، اسم من حیدر بچاپه... زن و بچه را ول کردم و با یه مقدار پول زدم و اومدم بیرون. شنیدم که شهر دست آقایون روس‌هاست. گفتم چه بهتر، برم ببینم چکار می‌شه کرد .کدوم طرفو می‌شه چاپید...»

متن کامل این معرفی را در سایت پیرنگ از طریق لینک زیر قابل دسترس است:

http://peyrang.org/articles/67/غریبه-در-شهر-تلاشی-برای-تصویرسازی-اعتراضات-مردمی



#غریبه_در_شهر
#غلامحسین_ساعدی
#انتشارات_نگاه


@peyrang_dastan
‍ ‍‍ ‍‍ ‍‍ .
#یادداشت بر قصه‌ی دوم ترس‌ولرز

قصه‌ی بیچاره‌ترین و بی‌پناه‌ترین مخلوقات

#شبنم_عاملی

مجموعه‌ی ترس‌ولرز نوشته‌ی غلامحسین ساعدی مانند عزادارن بیل شامل چند قصه‌ است که همگی در یک مکان فقیر و افسون‌زده و با شخصیت‌های مشترک روایت می‌شوند که در این شش قصه ورود غریبه‌ای به روستا باعث‌ ماجراهایی شوم و ماورالطبیعی می‌شود ولی قصه‌های مجزا دارند.
قصه‌ی دوم مجموعه‌ی داستان ترس‌ولرز یکی از بهترین داستان‌های این مجموعه‌ است. داستان با ورود غریبه‌ای به روستا و اضطراب و ترس شروع می‌شود. غریبه‌ای تازه‌وارد خود را ملا معروفی می‌کند، ملایی کوتاه‌قامت که دائم از امکانات روستا پرس‌وجو می‌کند. انتخاب مکان روستایی نزدیک دریا توسط ساعدی در این داستان به وهم و هراس داستان افزوده است. طوری ‌که خواننده از سطرهای ابتدایی داستان انتظار و ترس افتادن اتفاق بدی را دارد. یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های این مجموعه و این داستان این است که مخاطب را با هر سلیقه‌ای درگیر و همراه خود می‌کند و خواننده آن‌چنان درگیر فضا و قصه می‌شود که خود را در روستا کنار «زکریا» و «کدخدا» می‌بیند، با ترس «محمد احمد علی» وحشت‌زده می‌شود و وقایع را تماشا می‌کند. انتخاب راوی دانای کل محدود برای این داستان و دیالوگ‌های پی‌درپی شخصیت‌ها به بی‌طرفی نویسنده می‌افزاید و در نتیجه خواننده اتفاق‌ها را از دریچه‌ی دید اهالی روستا می‌بیند، اهل خرافه می‌شود و قصه را باور می‌کند. ساعدی آن‌چنان امری فراواقع را در داستان می‌آورد که خواننده حیرت‌زده می‌شود:
«پسر کدخدا با آفتابه‌ی پر آب پیدا شد. ملا چمباتمه زد و مشت‌هایش را پر آب کرد و زد به صورت. با مشت دوم دهنش را پر کرد، دندان‌ها و لثه‌هایش را شست و آب را که ریخت بیرون، دهنش را باز نگه داشت، چند ثانیه بعد یک مشت مگس ریز از ته حلق ملا پریدند بیرون.» (از متن داستان)
و واکنش اهالی روستا آنقدر عادی است گویا امری است که هر روزه دارد تکرار می‌شود. اهالی آبادی هیچ درکی از جهان اطراف خود ندارند‌ و دنیا را فقط روستای خود می‌بینند. بنابراین در برابر تجاوز، غارت و تهدید فقط هراسان می‌شوند و در نهایت کاملا تسلیم.
کورش اسدی در کتاب شناخت‌نامه‌ی غلامحسین ساعدی می‌نویسد: «اما ساعدی در ترس‌و‌لرز ما را بی‌واسطه ‌به مرکز جغرافیای افسون و اضطراب پرتاب می‌کند. ترس‌و‌لرز حاصل واقعیتی جادویی است که با تخیل بی‌مرز و غنی و وحشت‌های شخصی ساعدی ترکیب شده است. وحشت از این‌که اگر ریشه‌های فقر نخشکد، جادویی سیاه‌تر از سیاه این جغرافیایِ مدام در معرضِ تهدید و غارت را تسخیر خواهد کرد.»
انتخاب روستا و دریا در کنار هم به رئالیسم جادویی این داستان قوت می‌بخشد و اهالی روستا و طبیعت شاهدی بر اتفاقات هراس‌آور این داستان می‌شوند و اضطراب را در دل خواننده به وجود می‌آورند.
در انتها خواننده از پایان‌بندی نفس‌گیر داستان به وجد می‌آید و بلاهت شخصیت‌های داستان را در وجود خود می‌بیند.


#ترس_و_لرز
#قصه‌ی_دوم
#غلامحسین_ساعدی
#انتشارات_نگاه

@peyrang_dastan

عکس: مرتضا نیک‌نهاد
‍ ‍‍ #معرفی_کتاب
#ندا_حفاری


کتاب "مرگ کسب و کار من است"، توسط نویسنده‌ی فرانسوی روبر مرل در سال ۱۹۵۲ به چاپ رسیده است. این کتاب به همت احمد شاملو در سال ۱۳۵۲ به فارسی ترجمه شده و توسط نشر نگاه برای اولین بار چاپ شده‌است. و بعدها بارها و بارها تجدید چاپ.
شخصیت اول این کتاب مردی‌است به نام رودلف لانگ که در تاریخ با نام رودلف فرانتس هوس شناخته می‌شود. بیشتر صفحات کتاب، واقعیت‌های تاریخی را در قالب داستان بیان می‌کند که کمی با ذهن نویسنده ترکیب شده‌است.
رودلف یک جلاد به تمام معنی است. کسی که ایده‌ی کوره‌های آدم سوزی نازی‌ها را اجرا می‌کند. ما در این کتاب بی‌نهایت تلخ و زیبا، با ردلف همراه می‌شویم. از زمان کودکی تا وقتی در دادگاه‌های بعد از جنگ جهانی محکوم به مرگ می‌شود.
برای خواندن این کتاب تمام دل و جرات خود را فرا خوانید که نویسنده بسیار هوشمندانه چشمانتان را پر از اشک‌ و اعصابتان را متشنج خواهد کرد. مرل یک جلاد را به تصویر می‌کشد از نگاه خود جلاد. شما دیگر یک هیولا نمی‌بینید یک انسان می‌بینید که دچار مشکلات روانی از دوران کودکی است. یک جلاد را با خانواده‌اش. قاتل خونسردی که یک پدر مهربان است و یک همسر درستکار. مردی که دوست داشته شده‌بوده اما نه تمام زندگی‌اش!
با خواندن این کتاب، شاید قدر کتاب را بیشتر بدانیم. کلماتی که درد می‌آورند بدون اینکه تماس فیزیکی برقرار کنند. کلماتی که چشم را اشکبار می‌کنند اما آن‌قدر لذت بخش که نمی‌شود ادامه‌نداد.
کتاب حدودا ۳۵۰ صفحه‌است. ۳۵۰ صفحه‌ی نفس‌گیر که باید خوانده شود.

#مرگ_کسب_و_کار_من_است
#روبر_مرل
#احمد_شاملو
#انتشارات_نگاه

@peyrang_dastan