چندی پیش دیدم در اینستاگرام برایم پیام گذاشته؛ فکر کرده بود به یادش نمیآورم. با اینکه اسم خیلی از همکاران از یادم رفته، او را فراموش نکرده بودم. از سالهایی که در روزنامه اطلاعات کار میکردم، میشناختمش. دهه هفتاد و هشتاد، هربار گزارشی یا مطلبی مینوشتم، از راه دور تماس میگرفت و با لهجه شیرین کردی که شوق و مهربانی از آن میبارید، میگفت: «سلام خانم حسینی،
#سعیدحواسی هستم، خبرنگار روزنامه اطلاعات در
#سرپلذهاب» بعد از نوشتهام تعریف میکرد و خداحافظ تا مطلب بعدی، تماس بعدی.
چند ماه یش در اینستاگرام پیامی دیدم: «...بنده خبرنگار روزنامه اطلاعات در شهرستان
#زلزله زده
سرپل ذهاب هستم و یکی از دوستداران قلم و مطالب شما» همان صدا در ذهنم طنین انداخت؛ همان شور و مهربانی که گذر زمان هیچ، آوار مصیبتها نیز کمرنگش نکرده بود اما خوشحالی چه گریزپا میشود وقتی سایۀ بلا میافتد روی سر مکالمۀ بیصدا. وقتی نوشت که با خانوادهاش در کانکس زندگی میکند، آوار فرود آمد روی سرم: «بعد از زلزله 96، من و همسرم و پسر کوچکم تا پایان سال در چادر زندگی میکردیم. پسرم حافظ به ترس شدید از زلزله دچار شد و آرامش نداشت. خانهمان تعمیری بود و قرار بود درستش کنیم اما خرداد امسال در جاده گیلانغرب سوار بر پراید تصادف کردیم. همسرم از پنج نقطه دچار شکستگی شد، دو پای پسرم و زانو و ران خودم شکست. خانوادههای من و همسرم ماههای زیادی از ما مراقبت و پذیرایی کردند. اما خوشحالم که هر سه ما دوباره در کانکس دور هم جمع شدیم.»
مواجهۀ فردی با واقعیتهایی که فقط در گزارشها با اسامی جمع و افعال جمع میخوانیم شان، رنج تکتک آنهایی را که فقط عدد شدهاند در خبرها، ملموس میکند. خبر، همان اتفاق هولناک میشود جلوی چشمهایت و خودش را فریاد میزند: منم واقعیت فاجعه! منم آن همه مرد و زن و کودک و جوان و پیر که خواندی سرپناهی ندارند، آواره اند! خبر منم، همین که نشانی سعید حواسی شده یکی از صدها کانکس شهرستان
سرپل ذهاب! با مخارج سنگین فیزیوتراپی، زخمهای جسمی و روحی، حقوق پرداخت نشده و... تازه خانه او هنوز سرجایش ایستاده و تعمیر نیاز دارد؛ آنها که زندگیشان تلی از خاک شد، چه؟
چیزی در قلبم فشرده میشود. زلزله. تصادف. شکستگی. خانه تعمیری. بیماری. اجارههای سرسامآور. بیکاری. بیپولی. چند مصیبت دیگر لازم است تا کسی که وظیفهاش رسیدگی است، برای این مردم بلازده کاری کند؟ صبرآنها که از ایوب هم شکیباتر بودهاند، کی برایشان شکر و شیرینی ارمغان خواهد آورد؟ کِی بگذرداین روزگار تلختر از زهر؟!
#نگینحسینی@neginpaper