Jooyamaroofi

Канал
Логотип телеграм канала Jooyamaroofi
@jooyamaroofi1Продвигать
617
подписчиков
خوشتر ز شعر خواجه کدام است؟ ... آن تویی
شعری تازه:

آن خشتِ اولی که نهادی به روزِ سوگ
روزی تبارنامهٔ خونینِ خویش را
فریاد می‌کند

روزی تذروِ خسته‌ای از سروِ ریشه‌دار
آوازِ سرخِِ روزِ نبودن را
آزاد می‌کند

روزی سپهر، خسته ز جورِ مداومش
بر کشتگانِ اهلِ زمین داد می‌کند

آن روز روزِ سبزِ سرودن نیست
آن روز روزِ ماندن و بودن نیست
روزی‌ست مثل امروز
روزی‌ست مثلِ فردا
روزی‌ست مثلِ هرچه تو می‌خوانی‌اش چنین

آن روز
عصیان و اعتراض
می‌روید از زمین

#جویا_معروفی


عکس از مجید قهرودی


@jooyamaroofi1
پیشکش به هشتاد و پنج سالگی استاد محمدرضا شفیعی کدکنی

از این درّه کوهی‌ست تا چشمه‌ٔ تو
تویی پاسخِ چند و چون و چرایم
تویی بارشِ نم‌‌نمِ صبحگاهی
تویی خوابِ رویاییِ پر کشیدن
تویی آشنایم

تویی رمزِ ذکرِ «اناالحق»
تویی نامه‌ٔ «بوسعید» از خراسان
تویی بوی رحمان
نه از سرزمینِ یمن، یا که از دوردستانِ بغداد یا شام
تویی بوی رحمان کز این خاکِ نزدیک بر ما وزیدی
همین خاکِ بسطام

تو را در بلندای اسطوره در نزدِ سیمرغِ «عطار» دیدم
تو را در همان لحظه‌ٔ با شکوه و پر از رمزِ دیدار دیدم
همان دیدنِ «مولوی»، «شمس» را، و جهان را
همان جانِ جان را
تو را در همان لحظه در نزدِ آن دو
در آن گوشه‌ٔ پاکِ بازار دیدم

تویی "آنِ" شعرِ «سنایی»
تو انگار آن رمزِ پاکی که از شعرِ جاویدِ «حافظ» به دوران افسرده‌ٔ ما دمیده‌ست
تو با آن بزرگان نشستی، ولی پیشِ مایی

از این درّه کوهی‌ست تا چشمه‌ٔ تو
تویی پاسخِ چند و چون و چرایم
تویی آشنایم

از این درّه‌ٔ تنگ، ای چشمه‌ٔ نور!
ای قلّه‌ٔ دورِ در ابر مستور!
تو را می‌شناسم
تو را می‌ستایم

#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1
به یادِ #مهسا_امینی
که سوگش به‌ سانِ خودش جوان است
و با یادِ درگذشتگانِ مظلومِ جنبش آزادی‌خواهانه و مترقیِ #زن_زندگی_آزادی
و با یادِ همهٔ شهدای راهِ آزادی و آزادگی در تاریخ
و با عشقِ تمام به #ایران

این خونِ کیست امروز می‌جوشد از خیابان
از ازدحامِ تهران تا خلوتِ خراسان

از قتلِ میرزاده تا سنگسارِ حلّاج
با امرِ پادشاهی یا غیرتِ فقیهان!

با تیغ یا گلوله، با سنگ یا به شمشیر
در چارراهِ غزنین تا قتلگاهِ کاشان

زنجیرِ کیست امروز بر دستِ ما ز دیروز
‌هم‌بند با اِوین است در قلعه‌های یُمگان

این داغِ کیست امروز در سینه‌های مردم
دردِ فراقِ مجنون یا آهِ شیخِ صنعان؟

خون است خونِ انسان، خون است خونِ ایران
از برزنِ نِشابور تا کوره‌راهِ کرمان

این خونِ کیست آیا؟ مهسا؟ نوید؟ نیکا؟
یا چشمه‌ای‌ست جاری از خونِ گرمِ کیوان؟

ماییم و لشکرِ غم، ماییم و حالِ درهَم
ماییم و خون که کم‌کم می‌جوشد از خیابان

#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1
با یادِ #نوید_افکاری
که این غزل را چهار سال پیش در سوگِ او گفته بودم.


مرگ، زاری، هراس، بیماری، از امیدی مگو که با ما نیست
آسمان! ای بلندِ دور از ما! چهرهٔ آبیِ تو پیدا نیست

آه ای تیرهٔ بدونِ "نوید"! ای تو از تیرهٔ شبِ جاوید!
خونِ ما ریختی به نامِ امید، خونِ ما خستگان گوارا نیست!

جمعی از ما به هَست آلوده،جمعی از ما ز فقر فرسوده
جمعی از ما تمامْ بیهوده، هیچ شوقی به سوی فردا نیست

جمعِ بازندگانِ ناکامیم، آرزوهای بی‌سرانجامیم
مُرغکانیم و بسته در دامیم، بسته‌ایم و سرِ تماشا نیست

نیمه‌جانیم، نیمه‌جان از غم، خستگانیم، خستگانِ ستم
بیشماریم، بیشماران کم، ما کمیم و مجالِ غوغا نیست

باز دیدیم خشم و عصیان را، باز دیدیم چنگ و دندان را
باز هم قتلِ بی‌گناهان را...، ذرّه‌ای عشق روزیِ ما نیست؟!

#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1
بگو به صبح که برخیزد از فرازِ ستاره
بگو به آینه و نور از وصالِ دوباره

بگو به مردمِ ری از شکوهِ کوهِ دماوند
بگو ز نامهٔ بودا به مردمانِ هزاره

بگو به عاشق و معشوق پنج‌گنجِ نظامی
بخوان که «حَیَّ عَلَی العِشق» بر فرازِ مناره

بگو که «مرغِ سحر» از غروبِ «توس» بخوانَد
مگر پیاده شویم از هجومِ بغضِ سواره

غزل بخوان به ترنم که رسمِ ماست تَغزُّل
اشاره کن به تصوُّف که عِلمُناست اشاره (۱)

بگو به مُرده‌دلان از صفا و حالِ جوانان
بگو‌ به موج ز آرامش و سکونِ کناره

بگو به مرگ کفن پوشد و تُهی شود از ما
مگر بدوزیم از زندگی قبا به قواره

(۱): «عِلمُنا هذا اشارة فاذا صار عبارة خفي»، سخن معروف ابوعلی رودباری است، صوفی قرن سوم

#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1
غزلی تازه

با جهل و ستم به یک دُکّان هرگز!
از بامِ شرف به سوی نان هرگز!

از موجِ خطیرِ آرزومندی
تا گوشهٔ ساحلِ امان هرگز!

با چشمِ مُسلّح و دلِ آگاه
از راه به سوی بی‌نشان هرگز!

در سیرِ درازِ راهِ آزادی
از چاله به چاهِ بی‌کران هرگز!

ماییم و ستایشِ جوانمردان
یک آن به ثنای قَلتَبان هرگز! (۱)

با این که زمین بهشتِ موعود است
یک لحظه فرود از آسمان هرگز

فردا که به حشر، زنده برخیزیم
ماییم و همین «نه» و همان «هرگز»

ماییم و شکوفه‌های آزادی
ماییم و هزار بوستان هرگز!

هم‌خانهٔ ناکسان شدن سهل است
‌هم‌خیمهٔ کودتاچیان هرگز!
.
.
.
(۱) ماییم آن که مدحت آزادگان کنیم
کشخان بگو مدیحه‌گرِ قلتبان بود
(مظاهر مصفا)

#جویا_معروفی
.
.
عکس مربوط به دادگاه نظامی دکتر #محمد_مصدق است، در پاییز سال هزار و سیصد و سی و دو، از آرشیو مجلهٔ لایف.


@jooyamaroofi1
✍️ سخنی در بابِ کمال‌‌گرایی در ادبیات فارسی

کتاب گرانسنگ «منطق‌الطیر» شیخ فریدالدین عطار نیشابوری را بیش از یک دهه پیش خوانده بودم و بسیاری از مفاهیم و فرازهای آن کتاب همیشه همراه و راهنمای من بود. امسال این بخت‌یاری را داشتم که به بهانهٔ آموزش کتاب به گروهی از شاگردانِ عزیزم، دوباره این کتاب را مرور کنم. هفتهٔ پیش در کارگاه آموزشی منطق‌الطیر و در ادامهٔ یکی از حکایات و ثمثیل‌های کتاب، به این ابیات رسیدیم:

گر به دست آید تو را گنجی گهر
در طلب باید که باشی گرم‌تر

آنکه از گنجِ گُهر خرسند شد
هم بدان گنجِ گُهر دربند شد

هرکه او در ره به‌چیزی بازماند
شد بتش آن چیز کو بت بازماند

می مشو آخر به یک مِی‌ مست نیز
می‌طلب چون بی‌نهایت هست نیز

عطار در ذکر وادی «طلب» که اولین وادی از منازل هفت‌گانهٔ سلوک است، می‌گوید در مسیرِ سلوک و حرکت از صورت به معنا به هیچ‌چیزی قانع نشو و سر فرو نیاور. اگر به تو طلا دادند خرسند نباش و اگر گوهر دادند قانع نشو و اگر بهشت را بر تو ارزانی کردند به آن سر فرو نیاور؛ چرا که اگر به هر چیزی قانع شدی انگار نهایتِ حدِّ تو همان است و همان حجاب تو می‌شود. این تئوری نهایت کمال‌‌گرایی است. بیانِ دیگر و هنرمندانه‌ترِ این تئوری را #نظامی در مخزن‌الاسرار آورده است، آنجا که از برتری سخن منظوم بر منثور خطابه می‌راند:

بِه که سخن دیرپسند آوری
تا سخن از دست بلند آوری

هر چه در این پرده نشانت دهند
گر نپسندی بِه از آنت دهند

نظامی می‌گوید اگر به هیچ چیزی قانع نشوی بهتر از آن نصیبت خواهد شد. این اندیشه شاید در روانشناسی ذیل «وسواس» تعریف شود و حتی از زمرهٔ امراض به شمار آید، اما در هنر سازنده است. به گمانِ من یکی از مرزهای ابتذال و هنر همین کمال‌‌گرایی در ساخت یک اثر هنری است. هنرمندانِ بزرگ به سادگی راضی و خرسند نمی‌شوند. از هر چیزی چیزِ دیگری می‌طلبند. به گفتهٔ #مولانا :

ای تو در کشتیِ تن رفته به خواب
آب را دیدی؟ نگر در آبِ آب

به آبی که می‌بینی قانع نشو، ببین در کُنهِ آب و عمقِ آب چه چیزی نهفته است که مولانا این تقابل معنا و صورت را با ساخت ترکیبِ «آبِ آب» نشان داده است.

شمس‌الدین احمد افلاکی در کتاب مناقب‌العارفین از قول مولانا آورده است: «مرد مردانه آن است که روز به روز بیشتر شود و پیشتر رود ... همانا که در این راه تعلق و توقف موجب هلاک توست.»

در حوزهٔ اندیشهٔ کمال‌‌گرایی در ادبیات فارسی و به ویژه عالم تصوف سخن بسیار است و شما هم به این یادداشتِ کوتاه قانع نباشید! اما ختمِ این یادداشت سخنِ بلند #شمس_تبریزی است در مقالاتش، آنجا که در تفسیر آیهٔ «و ابتغوا من فضل الله» می‌گوید:

«فضل زیادتی باشد. یعنی از همه زیادت، به فقیهی راضی مشو، گو زیادت خواهم، از صوفئی زیادت، از عارفی زیادت. هرچه پیشت آید از آن زیادت...»

#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1
ایرانِ من! بریده‌ٔ نایت کو؟
ای در خودت شکسته صدایت کو؟

بلبل! چه شد ترانه‌ٔ شادانت؟
ای بوستان! شکوفه‌سرایت کو؟

ای شعرِ خواجه سردرِ ایوانت
ای نسخه‌ٔ خجسته شفایت کو؟

لختی نسیمِ نافه‌گشا رد شد
ای زلف! قصّه‌های رهایت کو؟

ای جویبارِ خسته و خشکیده
حالا که ساکنی گِل و لایت کو؟

بارانِ غصّه است و پناهی نیست
هان ای وطن! بگو که ردایت کو؟

گم‌کرده ساحلیم و پریشانیم
ای ناخدای پیر! خدایت کو؟

ای خاک! گوشِ من به دهانِ توست
دردت به جانِ من، گِله‌هایت کو؟

#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1
Forwarded from Hossein_jannati
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دوره جدید کارگاه مجازی شعر
.
https://www.h-jannati.ir/?page_id=1108
گیرم که در سماعِ سپیدِ کبوتران
مشتی کلاغ نعره‌ٔ بیهوده سر دهند
فردا حکایتی‌ست

گیرم که در زلالِ دلِ رودخانه‌ها
سنگی رها کنند
یا بر ستاکِ سرو و صنوبر تبر زنند
فردا حکایتی‌ست

فردا حکایتی‌ست به نامِ کبوتران
فردا حکایتی‌ست شکوفنده و زلال
فردا حکایتی‌ست به جز درد و اشک و آه
خالی‌ست از سیاهیِ بالِ کلاغ‌ها
آن جمعِ بد صدا
آن جمعِ رو سیاه

#جویا_معروفی
.
.
#علیه_نژادپرستی

#علیه_جنایت

#علیه_فاشیسم


@jooyamaroofi1
Forwarded from ایران فهرست
دربارۀ شعر شاعران کهن:
بیدل‌پژوه (مهدی شعبانی)
بیدل‌خوانی (حسن حسینی)
حافظ‌پژوهی (منوچهر فروزنده‌فرد)
در جستجوی حافظ برتر (محمدحسن شرفی)
دفتر فرّهی (مهری بهفر)
درسگفتارهای شاهنامه (نوید فیروزی)
سعدی (محمدرضا طاهری)
شاهنامه بخوانیم (رضا آسو)
شاهنامه شناسی (بهداد میرزایی)
شرح مثنوی (محسن پورمختار)
شرح بوستان سعدی (امیر اثنی‌عشری)
شرح غزلیات سعدی (امیر اثنی‌عشری)
کانال تخصصی صائب پژوهی (شیوا)
کلاس شاهنامه (شاهرخ مسکوب)
نخبۀ شاهنامه (علی شاپوران)
نظامی گنجوی (محمدرضا طاهری)
میراث پارسی (رضا موسوی طبری)

شاعران (زادۀ پیش از دهۀ ۴۰):
احمد شاملو
امیری فیروزکوهی
شفیعی ‌نامه
شفیعی ‌کدکنی
فخرالدین مزارعی
فریدون تولّلی
فریدون مشیری
مظاهر مصفّا
مهدی اخوان ثالث
مهدی حمیدی شیرازی
نوذر پرنگ
نیما و میراث او (ساعد باقری)

شاعران (زادۀ پس از دهۀ ۴۰):
اشعار مریم محمدیان
برفی‌ترین آغوش (محمدجلیل مظفری)
بیاض (عاطفه طَیِّه)
جویا معروفی
حسین جنّتی
خدیو رفعتی
دانیال مرتضوی
روشنان مهر (مهدی فیروزیان)
سارا و باران‌های مشرقی (اقبال مظفری)
سخنشاهی (حامد احمدی)
سمانه کهربائیان
سینه‌سرخ‌ها (فرخ سائس)
شکستِ آینه (محسن صلاحی‌راد)
عشق انگار اختراع من است (بهادر باقری)
علی اکبر یاغی تبار
عیدگاه (وحید عیدگاه)
مرتضی لطفی
مریم جعفری آذرمانی
واران (جلیل صفربیگی)
هومن گلهو

یادداشت‌هایی پیرامون شعر ایران:
آرخش (آرش اکبری مفاخر)
ابوالفضل خطیبی
از گذشته و اکنون ( احمدرضا بهرام‌پور)
اوراق پریشان (رضا ضیاء)
پرنیان ۷ رنگ (مهدی دهقان)
پیاله (رضا موسوی طبری)
تنیده زِ دل (نوید فیروزی)
جلال خالقی مطلق
چراغِ روشن/نَقلِ معانی ( احمدرضا نادری)
چهار خطی (سیدعلی میرافضلی)
حالات و مقالات (احمدوندی و کاملی)
سایه‌سار (سایه اقتصادی‌نیا)
سرو سخنگو (محمدعلی اسلامی ندوشن)
سعید تقی نیا (اندیشه...)
سیروس شمیسا
شعر، فرهنگ و ادبیّات (محسن احمدوندی)
صُراحی (منوچهر فروزنده‌فرد)
فنّ ادبیّات (علی شاپوران)
غزل شعر (مهدی شعبانی)
کاروند پارسی (محمود فتوحی)
کاریزگاه (یزدان رحیمی)
کانال اصغر دادبه
گاهنامۀ ادبی (محسن شریفی)
مجمع پریشانی (سهیل یاری گل‌درّه)
مهدی نوریان
ناشاعرانه‌های ماریف! (امین ماریف)
نشان (محسن پورمختار)
نقش بر آب (حامد خاتمی‌پور)
نورِ سیاه (میلاد عظیمی)
هومن يوسفدهی

گشت و گذار در شعر ایران:
آستان جانان
از خلاف آمد عادت
برکه‌ی کهن
بزرگمهر
تاریخ، فرهنگ، هنر و ادبیات ایران زمین
راوی | شعر و نثر صوتی
رباعیات فارسی
رباعی - نو رباعی
سفر به ادبیات
شکوفایی با ادبیات
شعرِ تَر
شعرشنو
عصیان ریشه‌دار (شعر زنان)
گردواره
یادگار عصمت غمگین اعصار



https://t.center/IranFehrest
✍️ بازخوانیِ غزلی کم شنیده شده و کم‌ خوانده شده از سیمین بهبهانی

امروز، ربع قرن از حوادث تلخ هجده تیر و کوی دانشگاه می‌گذرد. گروهی به ظاهر دیندار و در جامهٔ شرع بر سر و صورت دانشجویان کوفتند و آن فجایع را به بار آوردند و آن خاطرهٔ تلخ را به جا گذاشتند.‌ #سیمین_بهبهانی در همان روزها غزلی ساخت به نام «بانو...».

دستمایهٔ این غزل این روایت بود که گروهی با توسل به حضرت فاطمه زهرا، به این دانشجویانِ بی‌دفاع حمله می‌بردند و جسمِ خونینِ دانشجوی بی‌گناه را هدیه به حضرت زهرا می‌کردند!

این غزل با وزنِ نوآیینِ دوری‌اش «مفعولن مفتعلن مفعولن مفتعلن» را با هم بخوانیم، غزلی خطاب به حضرت زهرا، اما از دریچه‌ای متفاوت با آنچه از پیش در این حوزه خوانده‌ایم. در این غزل، سیمین بهبهانی جوانِ دانشجوی از دست رفته را - که شما بخوانید #سعید_زینالی - در کنار دو جوانِ برومند حضرت زهرا (یعنی حسن و حسین علیهماالسلام) می‌نشاند که فاطمه زهرا به کرامتش آن را در دامنش پذیرفته است:

«بانو، این هدیه به تو؛ او را از من بپذیر!»
گفت و بُردش سرِ دست، افکند از پلّه به زیر

قربانی بر سرِ خاک تابی خورد از سرِ درد
جویی خون... بعدِ سقوط، خاموشی ... بعدِ نفیر

ابلیسی دست گشاد، انسانی رفت ز دست
وای از فرزندِ جوان! صد وای از مادرِ پیر!...

◻️

بانو در خوابْ تو را دیدم در هالهٔ ماه
چشمانت لالهٔ سرخ، رویت گلبرگِ زریر

بانو، دیدم که به بر داری نوباوه دو تن
این یک چون ماهِ تمام، وان یک چون مِهرِ مُنیر

گردی نَفٔشانده ز رخ بنشستی بر جسدی
با جانی تفته ز غم، با قلبی خسته ز تیر

گفتی: «وا دین و خرَد! آه از بی‌شرمیِ دد!
نعشی در پیش نهد، گوید از من بپذیر!»

بانو، بر کُشتهٔ جهل افشاندی سیل سرشک
کردی بر تن کَفَنش زان بالاپوشِ حریر...

◻️
چون می‌رفتی، ز پِیَت دیده نوباوه سه تن
یک تن آن نعشِ نحیف از نو چالاک و دلیر

بر جاش افتاده به خاک ظالم در بندِ هلاک
چونان خارایِ پلشت، چونان خاشاکِ حقیر

◻️
بانو، آگاه تویی: دیدی بر ما چه گذشت
بانو، دانای خبیر! بانو، بینای بصیر!


#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1
گمان می‌کردم از امید برمی‌خیزد آوایی
شکستی ماند و افسوسی، دریغی ماند و سودایی

چه دیدیم از امید ای دوست؟ غیر از باخت، غیر از رنج
مگر با ناامیدی نغمه‌ای برجوشد از نایی

به هر سروی که دل بستیم بیدی بود و تردیدی
به هر صبحی که پیوستیم شب سر بر زد از جایی

در این غم از چه آسودی؟ خطر کن تا نفرسودی
که مرگ از خیلِ خاموشان ندارد هیچ پروایی

کدامین روز آیا بر دَمَد خورشیدِ امیدی
کدامین شب مگر در خواب می‌بینیم رویایی؟

کدامین گوش نسپاریم بر آن وعده‌های پوچ
کدامین دیده بردوزیم بر دیوارِ حاشایی؟!

خیالِ خام بستی، صبحِ امیدی نخواهد بود
از این روزِ ستروَن برنخیزد هیچ فردایی

#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1
✍️ طعامی تازه بر خوانی کهن، یادداشتی در ستایش فریدون توللی


دریغا که درمانده از جستجوها
نشستیم بر گورِ بس آرزوها

ننوشیده جامی ز مینای هستی
فشردندمان پنجه‌ها بر گلوها

#فریدون_توللی از آن دسته شاعرانی است که بی‌گمان تعمدی در نادیده‌انگاشتنش وجود دارد؛ تعمد از جانبِ کسانی که خود را هوادارِ شعرِ نو می‌دانند، و این از عجایبِ روزگار است؛ چرا که فریدون توللی با چاپ مجموعهٔ شعر «رها» در سال بیست و نه از پیشاهنگانِ جدیِ شعر نو به شمار می‌رود. آن هم در سال‌هایی که بسیاری از شاعرانِ نوجوی پسا نیما هنوز تجربه‌های شعر نو را آغاز نکرده‌اند. در حقیقت همهٔ آن شاعران از جمله #شاملو ،#فروغ ، #سایه ،#اخوان_ثالث ،#نادرپور و دیگران به صورت واضحی از مجموعه شعر «رها» تاثیر پذیرفتند. و توللی نه فقط به اعتبار خودش، که به اعتبار این همه تاثیری که بر شاعران مهمِ نوجوی پس از خودش گذاشت از مهم‌ترین چهره‌های شعرِ نو باید محسوب شود.

و حالا رمز اینِ نادیده انگاشتنِ تعمدی در چیست؟ من در دو چیز می‌بینم که اولی را مهم‌تر می‌دانم، و به همین دلیل از دومی شروع می‌کنم!
دومین دلیل غربتِ ناسزاواری که بر توللی رفته است، این است که او که در قبل از کودتای علیه دولت دکتر مصدق بسیار شاعر سیاسی منتقد و فعالی بود و با نوشتن قطعات طنز «التفاصیل» به بسیاری از بزرگان سیاسی روزگار از جمله #قوام_السلطنه نقد وارد می‌کرد، در روزگار پساکودتا آن آتشش انگار فرو نشست و به ویژه در دههٔ چهل دوستیِ نزدیکِ او با #اسدالله_علم شائبه‌ها را در حقِ او زیادت می‌کرد، اگرچه بررسی اشعارِ او در همهٔ اوقات این ظن را تقویت نمی‌کند. نمونه‌اش این شعر که نُه سال پس از کودتا گفته بود:

عیار باش و دزد و زمین‌خوار و زن‌به‌مزد
تا برتر از سپهبد و سرلشکرت کنند

نابرده رنج گنج میسر شود عزیز
رو دیده باز کن که چه در کشورت کنند

در خایه‌مالی ای دل غافل حکایتیست
گر یاد گیری از همگان برترت کنند

مام وطن به دامن بیگانه خفته مست
دل بدگمان مکن که چه با مادرت کنند

اما نکتهٔ اول نادیده‌انگاریِ تعمدیِ شعرِ توللی را در چه می‌بینم؟ در دشمنیِ توللی با #نیما_یوشیج . اگرچه توللی در ابتدای شاعری‌اش بسیار شیفتهٔ نیما بود، تا این حد که اسمِ نخستین فرزندش را نیما گذاشت و غریب این‌که فرزندش دختر بود! اما توللی بعد از چاپ کتاب‌های «رها» و «کاروان» مسیرِ شعری‌اش را عوض کرد و تغییر در زیبایی‌شناسی شعرِ او همگام بود با توهین‌های شدیدِ او به شعر و شخصیت نیما. او شعر نیما را «جنینی نیم‌بند» خواند و در قصیده‌ای خودش را برکشید و بر نیما و نیماپرستان تاخت:

گرچه در گوهر‌فشانی داوِ يكتائيم نيست
بيش از اين بر لافِ گستاخان شكيبائيم نيست

شعرِ نو را من یکی ‌شالوده‌ام بی‌گفتگو
وندر اين هنگامه باک از خصمِ غوغائيم نيست

مدعی بر جوشنم هر‌ دم خدنگی نو زند
كزچه هرگز باوری بر شعرِ نيمائيم نيست

نقدِ اين نيماپرستان خار دشنام‌ است و بس
وز چنين خاری حذر با طبع خارائيم نيست

شعر نیما چيست در خلقت؟‌ جنينی نيم‌بند
نازنين‌طفلی‌كه دستی بر سرش سائيم نيست

من نه نيمايم كه بی‌شالوده خشتی بر‌نهم
سنگ پيشين‌جامگان ننگی كه بزدائيم نيست

من نه آن بيمارِ يوشم تا نهم بر ياوه گوش!
ور نهم توفيق آن خدمت كه فرمائيم نيست

جریانِ پسا نیمایوشیج آن همه جریان‌سازیِ توللی را فروگذاشت و این توهین‌ها را عَلَم کرد، وگرنه نقش شعری مانند «مریم» یا «کارون» در جریان شعرِ نو ایران و مولفه‌های رمانتیسمِ شعرِ نو بی‌بدیل است. اثری که او در جریانِ رمانتیسم و سبک ایماژیسم و اثری که بر شاعران متاخر گذاشت (به گمانم بیش از همه بر نادرپور) بسیار ارزشمند و راهگشا بود.

به نظرم داوری در موردِ شعرِ نو هنوز بسیار مغرضانه است. #مولانا گفت: «چون غرض آمد هنر پوشیده شد». روزی که غرض‌ها بنشینند و هنرها برخیزند، روزی است که ارزش توللی در شعرِ نو روشن‌تر خواهد شد.


#جویا_معروفی



@jooyamaroofi1
یادداشتی در بابِ اهمیتِ خیّام در فرهنگِ ایران‌زمین

حکیم عمر بن ابراهیم خیّامی نیشابوری، مشهور به #خیّام ، از چند منظر در تاریخ فرهنگ ایران‌زمین یگانه است. یکی این‌که در میان اعاظم شعر فارسی کم‌کارترین شاعر است. بنابر پژوهش ارجمند #سید_علی_میرافضلی در کتاب «رباعیات خیام و خیامانه‌های پارسی» انتساب تنها بیست رباعی (یعنی فقط چهل بیت) به خیام مستند است و حال آن‌که رباعیات منسوب به او از هزار و ششصد رباعی نیز تجاوز می‌کند! این چهل بیت خیام را مقایسه کنید با چهل و پنج هزار بیت شاهنامه، یعنی خیام کمتر از یک‌هزارم فردوسی شعر گفته است و حال آن‌که طول عمر هر دو نزدیک به هشتاد و پنج سال بوده است.

دومین ویژگی خیام که در دیگران نیست، این است که به عقیدهٔ من صاحب‌سبکی‌اش مُقَدَم بر شاعری‌‌اش است. به عبارت دیگر اهمیت رباعیات دیگران که تحت تاثیر رباعیات خیام بوده است، بیشتر از خودِ رباعیات خیام است و شاید در پاره‌ای از موارد آن رباعی‌ها حتی از لحاظ زیبایی‌شناسی هنری از رباعیات خیام نیز زیباتر باشند. خدا رحمت کند استاد #باستانی_پاریزی را که می‌گفت سرنوشت رباعیات در تاریخ ادبیات فارسی یک سرنوشت است: یا آن رباعی ضعیف است که از ذهن و زبان مردم حذف می‌شود و یا رباعیِ زیبایی است، که در آن صورت مهم نیست که شاعرِ آن کیست؛ یعنی رباعیِ آن شاعر به خیام منسوب می‌شود و ذیل رباعیات خیام دسته‌بندی می‌شود!

اهمیت بعدی خیّام این است که شعر و اندیشه‌اش منبع الهام بسیاری از بزرگان در اعصار گوناگون بوده است. استادم دکتر #شفیعی_کدکنی به قول خودش "فرمول دشمن‌تراشانه‌ای" دارد و آن این است که هر شعری که پس از گذشت زمان در حافظهٔ مردم باقی بماند از لحاظ هنری نیز قابل اعتنا است. با احترام کامل به نظر استاد شفیعی، تصور می‌کنم سخنِ دقیق‌تر آن است که #انوری گفت:

سزای افتخار آن شعر باشد
که افزون باشدش راویِ موزون

یعنی اگر شعری بر ذهن و زبان راوی موزون (اهالی فضل) نشست، شعرِ بلندی است. به عنوان نمونه می‌توان به #عطا_ملک_جوینی اشاره کرد که در تاریخ جهانگشای جوینی در روایت حملهٔ مغول می‌گوید که سید عزّالدین نسّابه با جمعی، در سیزده شبانه‌روز فقط تعداد کشتگان حملهٔ مغول را شمارش می‌کرد و در آن حال غریب این رباعی خیام را می‌خواند:

ترکیبِ پیاله‌ای که در هم پیوست
بشکستنِ آن، روا نمی‌دارد مست

چندین سر و پای نازنین، از سرِ دست
از مهرِ که پیوست و به کینِ که شکست؟

الله الله از این رباعی. نمونه‌های این راویانِ موزونِ رباعیات خیام بسیارند.

اهمیت دیگر خیام در خردِ اوست، آن هم در زمانه‌ای که خردمندی تقبیح می‌شد تا آنجایی که #سنایی به طعنه می‌گفت:

عقل در کوی عشق نابیناست
عاقلی کارِ بوعلی‌سیناست!

و خیام خردمندِ مُلکی بود که خردمندان در صدر نبودند. به همین دلیل بود که در روزگار خیام و در قرنِ پس از او، خیام ستایش نشد. شیخ #نجم_الدین_دایه خیام را از «غایت حیرت در تیهِ ضلالت» می‌بیند و #عطار در باب خیام می‌گوید «که این مردی‌ست اندر ناتمامی». اما امروز آن غبارها نشسته است و من او را از صدرنشینان جریان فرهنگی تاریخی ایران‌زمین می‌بینم. روانش شاد باد. به رفتن مگر بهتر آیدْش جای.

#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1
گاه‌نامه‌ی از قبیله‌ی خورشید 01.pdf
2.6 MB
شماره‌‌ی یکم گاه‌نامه‌ی
«از قبیله‌ی خورشید» منتشر شد!

در این شماره می‌خوانید:
🔸گفت‌وگو با جویا معروفی
🔸گفت‌وگو با نادر تسلیمیان
🔸یادداشت‌هایی پیرامون شعر و موسیقی
🔸چند شعر از فصل نخست قبیله
🔸گزارشی از فصل نخست

#از_قبیله_خورشید #گاهنامه_هنری
#جویا_معروفی #رشید_کاکاوند #علیرضا_بدیع
#محمدرضا_لطفی #هوشنگ_ابتهاج
#نادر_تسلیمیان #سیداحمد_حسینی_ول_آغوزی
#امیررضا_عباسی #امیرحسین_بنار #دانیال_احمدی_آسور
به بهانهٔ روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم #فردوسی

در ستایش فردوسیِ بزرگ، با فروتنیِ تمام:

تو کوهی و جمعِ ما مثالِ گَردی
تو باغی و ما بوتهٔ خشکِ زردی

ما بنده و تو خدای، ما خاک و تو پاک
افزون ز تو ای گُرد! ندیدم مردی

#جویا_معروفی


عکس‌نوشت:

عکس مربوط است به صفحهٔ اول از نسخهٔ شاهنامهٔ موجود در موزهٔ فلورانس ایتالیا. این نسخه قدیمی‌ترین نسخهٔ دست‌نویس موجود از شاهنامهٔ فردوسی است که در سال ۶۱۴ هجری قمری (۱۲۱۷ میلادی) کتابت شده است.


@jooyamaroofi1
غزلی تازه
به یادِ نیکا شاکرمی
که سوگش به‌ سانِ خودش جوان است

این خونِ کیست امروز می‌جوشد از خیابان
از ازدحامِ تهران تا خلوتِ خراسان

از قتلِ میرزاده تا سنگسارِ حلّاج
با امرِ پادشاهی یا غیرتِ فقیهان!

با تیغ یا گلوله، با سنگ یا به شمشیر
در چارراهِ غزنین تا قتلگاهِ کاشان

زنجیرِ کیست امروز بر دستِ ما ز دیروز
‌هم‌بند با اِوین است در قلعه‌های یُمگان

این داغِ کیست امروز در سینه‌های مردم
دردِ فراقِ مجنون یا آهِ شیخِ صنعان؟

خون است خونِ انسان، خون است خونِ ایران
از برزنِ نِشابور تا کوره‌راهِ کرمان

این خونِ کیست آیا؟ مهسا؟ نوید؟ نیکا؟
یا چشمه‌ای‌ست جاری از خونِ گرمِ کیوان؟

ماییم و لشکرِ غم، ماییم و حالِ درهَم
ماییم و خون که کم‌کم می‌جوشد از خیابان

#جویا_معروفی



@jooyamaroofi1
اگر این قبیله حَقّند، ز حق فرار کردم
همه عمر گر ستودم، همه را قمار کردم

به جز از سیاهکاری، به جز از تباهکاری
چه برآید از شبِ تار، که انتظار کردم؟!

همه کشتگانِ از قهر - اگر چه بی‌شمارند - *
همه را یکان‌یکان در دلِ خود قطار کردم:

چه گروهِ نوجوانی ...، چه امیدِ نیمه‌جانی
دو هزار بار لعنت به امیدوار کردم!

شب و تیشه و تبر را، تب و تُندر و خطر را
به سپیده دادم و روشنی احتکار کردم!

دو هزار بار نفرین به ستمگران و آخر
همه را حواله با گُردهٔ روزگار کردم!

اگر این قبیله صُبحند، منِ سپیده‌باور
شبم‌ و ... خوشا شبی را که من اختیار کردم!

*این دو را پرچم به سوی شهر برد
کشتگانِ قهر را نتوان شمرد
(مولانا جلال‌الدین)

#جویا_معروفی


طرح از #هادی_حیدری


@jooyamaroofi1
به بهانهٔ یادروز #عطار

العِشقُ خُراسانیٌّ لِمَکانِ العَطّار

عشق از خراسان خیزد،
از آن رویْ که عطّار خراسانی است.

به عقیدهٔ من شیخ فریدالدین عطار نیشابوری - با همهٔ فرازها و فرودهایش - یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های تاریخ فرهنگیِ ایران‌زمین است. شاید اگر متری در دستِ ما بود که می‌توانست به صورت دقیقی اثرگذاری شخصیت‌های فرهنگیِ ما را بر فرهنگ‌مردانِ پسینی و تفکرِ خواص و عوام مشخص کند، کم اندیشمندی به گردِ پایِ عطار می‌رسید. بسیاری از آرا و اندیشه‌های او پس از هشتصد سال همچنان در جریان‌های فکری و فرهنگیِ ما زنده است. هشتصد سال را دستِ کم نگیرید!

من عطار را یکی از زیباترین گوشه‌های فرهنگِ ایرانی می‌دانم. در جمع‌های مختلف همیشه گفته‌ام که آن «آن»ها و لحظاتی که با مکتوباتِ عطار داشته‌ام را در هیچ جای دیگر تجربه نکردم. این که عطار از لحاظ تکنیکی بهترین شاعرِ ما نیست امری مسلّم است، اما زیبایی‌های او در مفرداتش و یا ابیاتش نیست، بلکه در پرورشِ نگاهِ هنرمندانه‌اش است در شرح بوطیقای جریانِ عرفانِ ایرانی-اسلامی. در حقیقت فرم در شعرِ او در بسترِ عمودی و زیبایی‌های روایی شکل می‌گیرد و نه در مسیرِ افقی و بدایع و صنایعِ شعری.

عطار در سیرِ تکاملِ موسیقاییِ شعرِ فارسی اصلاً شاعرِ قابلِ اعتنایی نیست. تساهل‌‌ و تسامح‌ِ او در حوزهٔ وزنِ عروضی و قافیه یادآورِ شاعران قرن چهارم و پنجم است، نه شاعری که عمدهٔ خلاقیتش را در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم بروز داده است. همین تساهل‌ها و تسامح‌ها است که در نظرِ بعضی ناقدان و مخاطبان جدی ادبیات، عطار را شاعری دستِ دوم نشان می‌دهد و این داوری کم‌لطفیِ بسیار بزرگی است، گیرم حتی از بزرگی چون #مهدی_حمیدی_شیرازی سرزده باشد!

همهٔ آثار عطار در جریان فرهنگیِ ما قابل اعتناست (اسرارنامه، مصیبت‌نامه، الهی‌نامه و مختارنامه)، اما در این میان دو اثرش از امّهاتِ آثار ادبیات پارسی است: یکی به نظم که #منطق_الطیر است و دیگری به نثر که #تذکرة_الاولیا است. جالب این که ایدهٔ هیچ یک از این دو کتاب از آنِ خودِ عطار نیست. در حوزهٔ سفرِ مرغان پیش از منطق‌الطیر، #ابن_سینا در رسالة‌الطیر، #ابوالرجا_چاچی و #احمد_غزالی پیشگام عطار بودند و در ذکر مقامات اولیا، #ابونعیم_اصفهانی در حلیة‌الاولیا و #ابوالقاسم_قشیری در رسالهٔ قشیریه پیشاهنگِ تذکرةالاولیا بودند، اما این دو اثر عطار جایِ آن مکتوباتِ ارزشمند را در فرهنگِ ما گرفته است. چرا؟ چون اسلوب، پیرنگ و فرمِ درخشانی دارد. زیباییِ عطار در همین اسلوب ارائهٔ مطالب عرفانی است. یکی از ویژگی‌های این اسلوب عاری بودنِ آگاهانه از مفاهیم عرفانی است. عطار نخواسته است که مانند شاگردانِ مکتب #ابن_عربی و اقرانِ آن‌ها (امثال #شیخ_محمود_شبستری و #شاه_نعمت_الله_ولی ) نوشته‌هایش را از مفاهیم ریز و درشت و سختِ کلامی و عرفانی لبریز کند تا خوانندگانِ آثارش از راهِ نفهمیدنش او را احترام کنند، بلکه او آن‌سان مفاهیمِ عمیقِ عرفانی را ساده کرده است که مخاطبانش از راهِ فهمیدنش با او همدل می‌شوند. و عطار در این اسلوب در تاریخِ ادبیاتِ عرفانیِ ما یگانه است.

با همهٔ این زیبایی‌ها عطار در مسلکِ تفکرِ اشعری‌اش بسیار متعصب بود. تفکرِ عقل‌ستیزِ او در مباحثاتِ کلامی و برگزیدن مفهومِ انتزاعیِ عشق بر عقل، او را در حقِ عاقلان و فیلسوفان از جادهٔ انصاف رانده بود. داوریِ تلخِ عطار در مورد همشهریِ فاضلش #عمر_خیام در مثنوی الهی‌نامه نشانگر این تعصب است:

یکی بینندهٔ معروف بودی
که ارواحش همه مکشوف بودی

دمی گر بر سرِ گوری رسیدی
در آن گور آنچه می‌رفتی بدیدی

بزرگی امتحانی کرد خُردش
به خاکِ عُمّرِ خیّام بُردش

بدو گفتا چه می‌بینی درین خاک؟
مرا آگه کن ای بینندهٔ پاک

جوابش داد آن مردِ گرامی
که این مردی‌ست اندر ناتمامی

بدان درگه که روی آورده بودست
مگر دعویِ دانش کرده بودست

کنون چون گشت جهلِ خود عیانش
عَرَق می‌ریزد ازتشویرِ جانش

میانِ خجلت و تشویر ماندست
وزان تحصیل در تقصیر ماندست

این میزان تعصب و جمودیت البته که محصول تاریخِ روزگارِ عطار نیز است که در آن روزگار جریان اشاعره در مباحثات کلامی بر جریان معتزله فائق آمده بودند. ادامهٔ همین جریانِ عقل‌ستیز است که عطار را در منطق‌الطیر به اینجا می‌رساند که می‌گوید:

کی شناسی دولتِ روحانیان
در میانِ حکمتِ یونانیان

«کافِ» کفر اینجا بحق‌المعرفه
دوستر دارم ز «فای» فلسفه

شاید من عطار را در زمرهٔ بهترین شاعران تاریخ ایران‌زمین نبینم که نمی‌بینم، و شاید با بعضی از آرای او همداستان نباشم که نیستم، اما او برای من زیباترین گوشه‌ٔ فرهنگِ ایران‌زمین است. زیبایی‌های آن گوشه بیش از آنکه قابل وصف باشد، قابل درک است. هرکه شد محرمِ دل در حرمِ یار بماند. اینجا گروهی با من همدلند و همین کافی است. همدلی از همزبانی خوشتر است.

#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1
Telegram Center
Telegram Center
Канал