View in Telegram
✍️ بازخوانیِ غزلی کم شنیده شده و کم‌ خوانده شده از سیمین بهبهانی امروز، ربع قرن از حوادث تلخ هجده تیر و کوی دانشگاه می‌گذرد. گروهی به ظاهر دیندار و در جامهٔ شرع بر سر و صورت دانشجویان کوفتند و آن فجایع را به بار آوردند و آن خاطرهٔ تلخ را به جا گذاشتند.‌ #سیمین_بهبهانی در همان روزها غزلی ساخت به نام «بانو...». دستمایهٔ این غزل این روایت بود که گروهی با توسل به حضرت فاطمه زهرا، به این دانشجویانِ بی‌دفاع حمله می‌بردند و جسمِ خونینِ دانشجوی بی‌گناه را هدیه به حضرت زهرا می‌کردند! این غزل با وزنِ نوآیینِ دوری‌اش «مفعولن مفتعلن مفعولن مفتعلن» را با هم بخوانیم، غزلی خطاب به حضرت زهرا، اما از دریچه‌ای متفاوت با آنچه از پیش در این حوزه خوانده‌ایم. در این غزل، سیمین بهبهانی جوانِ دانشجوی از دست رفته را - که شما بخوانید #سعید_زینالی - در کنار دو جوانِ برومند حضرت زهرا (یعنی حسن و حسین علیهماالسلام) می‌نشاند که فاطمه زهرا به کرامتش آن را در دامنش پذیرفته است: «بانو، این هدیه به تو؛ او را از من بپذیر!» گفت و بُردش سرِ دست، افکند از پلّه به زیر قربانی بر سرِ خاک تابی خورد از سرِ درد جویی خون... بعدِ سقوط، خاموشی ... بعدِ نفیر ابلیسی دست گشاد، انسانی رفت ز دست وای از فرزندِ جوان! صد وای از مادرِ پیر!... ◻️ بانو در خوابْ تو را دیدم در هالهٔ ماه چشمانت لالهٔ سرخ، رویت گلبرگِ زریر بانو، دیدم که به بر داری نوباوه دو تن این یک چون ماهِ تمام، وان یک چون مِهرِ مُنیر گردی نَفٔشانده ز رخ بنشستی بر جسدی با جانی تفته ز غم، با قلبی خسته ز تیر گفتی: «وا دین و خرَد! آه از بی‌شرمیِ دد! نعشی در پیش نهد، گوید از من بپذیر!» بانو، بر کُشتهٔ جهل افشاندی سیل سرشک کردی بر تن کَفَنش زان بالاپوشِ حریر... ◻️ چون می‌رفتی، ز پِیَت دیده نوباوه سه تن یک تن آن نعشِ نحیف از نو چالاک و دلیر بر جاش افتاده به خاک ظالم در بندِ هلاک چونان خارایِ پلشت، چونان خاشاکِ حقیر ◻️ بانو، آگاه تویی: دیدی بر ما چه گذشت بانو، دانای خبیر! بانو، بینای بصیر! #جویا_معروفی @jooyamaroofi1
Telegram Center
Telegram Center
Channel