پنجمین سالروز درگذشت
#سیمین_بهبهانی است.
سیمین هوایی تازه در غزل روزگار ما دمید، زبانش محکم و صدایش بلند بود. فرم شعرش خاصِ خودِ او بود و بسیار به اجتماعش متعهد بود. شعرهای دهه شصت و هفتادِ او یکی از یکی باشکوهتر است. روایتِ پخته و ارتباط عمودی نیرومند، غزلِ او را در کنار غزلهای
#شهریار،
#سایه و
#منزوی در شمارِ بهترین غزلهای پس از روزگارِ
#نیما نشاند. تلفیقِ عاطفه با تعهد اجتماعی از او شاعری یگانه ساخته بود. انگار مادری هنرمند، مهربان و دلیر از غمهای فرزندش سخن میگوید. وطن برای او هم مادر بود و هم فرزند و او برای ایران هم فرزند بود و هم مادر. جوابِ جفاهای هنرنشناسها را به مهربانی میداد و میگفت:
مار اگر مارِ خانگیست، در امان میگذارمش
گرچه بیداد میکند، همچنان دوست دارمش
خلق گوید نمک بیار تا نمکخوارهاش کنی
میروم تا ز شعرِ خود آنچه باید بیارمش
عمرش را در راه آزادگی سپری کرد، و از تباهی و ظلم گریزان بود. رنجِ هموطنانش را میدید و شادی را بر خود نمیپسندید. سرفرازانه میگفت:
که چی؟ که بمانم دویست سال؟ به ظلم و تباهی نظر کنم
که هی همه روزم به شب رسد، که هی همه شب را سحر کنم
قفس، همه دنیا قفس، قفس، هوای گریزم به سر زند
دوباره قبا را به تن کشم، دوباره لچک را به سر کنم
کجا؟ به خیابانِ ناکجا، میانِ فساد و جمود و دود
که در غمِ هر بود یا نبود، ز دستِ ستم شکوه سر کنم
اگرچه مرا خواندهاید باز، ولی همه یاران به محنتند
گذارمشان در بلای سخت، که چی؟ که نشاطی دگر کنم؟
غزل زیر در همان روز واقعه
سیمین سروده شد. همان روز تلخی که
سیمین را از ما گرفت و او را به جهان خواجه فرستاد:
ستاره! دیده فرو بستی، گذشت زندگی و جَستی
هلا ستاره من! بدرود، به نور و آینه پیوستی
تو از تبارِ خدایانی، حدیثِ حادثه خود دانی
برو برو که نمیمانی، بخوان که شعرِ خدا هستی
در آن کرانه چه میجویی؟ بگو به خواجه چه میگویی
بگو که خواجه چه میگوید، بکش بر آینهها دستی
چه ابرها که به چشمانم، چه بغضها به گریبانم
نشستهاند نمیدانم، دلم شکست و تو نشکستی
خزان رسیده و حجمِ زرد، هوا هواست ولی پر گرد
علاجِ واقعه باید کرد مگر به خوابِ خوشِ مستی
زنی چنین که تویی ای زن! نبود در دو جهان یک تن
نخفتهای، تو نخواهی خفت، اگرچه دیده فرو بستی
#جویا_معروفی مجموعه شعر "از اینجا که منم" / انتشارات فصل پنجم
@jooyamaroofi1