🌹بسم الله الرحمن الرحیم
🌹📚وقتی که کوه گم شد
*
#قسمت_۱۱۱ *
□تپه تانك
#قجه_ای آر.پی.جی زن را توجيه می كند.
#قجه_ای: تانك تو شب عاجزه برادر من! برو پشت اون شيار. از اونجا بهتر ديد داری.
ناگاه صدای چند نفر
#قجه_ای را متوجه پشت سر خود می كند.
صداها: حبيب، حبيب اومد. حبيب اومد.
#قجه_ای با ناباوری نگاه می كند. از ديد او شبح ستونی را می بينيم كه با سرعت عبور می كند.
□رودخانه خشك
نيروهای
#گردان_حبيب با سرعت و بی صدا از داخل رودخانه می گذرد.
كف رودخانه با پتو فرش شده،
#وزوايی كه از رودخانه عبور كرده خطاب به
#مسعودی می گويد: پشت ستون رو داشته باش، ممكنه به خاطر سرعت، بچه ها عقب بمونن.
□اتاق كار مرتضی رضاييان
دست مرتضی بر وری نقشه حركت می كند و چشمان هيجان زده فريبا و حميده به نقشه خيره اند.
مرتضی: كليد شكست سه لشكر عراق تو مشت
#گردان_حبيب بود كه به لطف حمايت عالی ای كه از طرفين چپ و راست، توسط گردان های
#حمزه و
#سلمان براش ايجاد شده بود، داشت با تمام سرعت از وسط عراقی ها عبور می كرد و به سمت توپخونه می رفت. تمام نيروهای توی سرتاسر اين نعلی برای حمله سراسری لحظه شماری می كردن، قلب
#حاج_احمد به سرعت می تپيد و با هر تپش، فقط خدا رو صدا می كرد. تا رسيدن
#گردان_حبيب به پای ”
#علی_گره_زد “ برای
#احمد به اندازه هزار سال گذشت. تا اينكه
#احمد از بیسيم صدای
#وزوايی را شنيد.
از وسط ديالوگ های بالای مرتضی، تصاوير مختلف از پيشروی
#حبيب را می بينيم.
تصاويری سريع همراه با ديزالو.
□سنگر فرماندهی تيپ ۲۷
از تصوير بسته بیسيم صدای
#محسن_وزوايی شنيده می شود: احمد، احمد، حبيب... احمد، احمد، حبيب.
#حاج_احمد به سرعت گوشی را بر می دارد و می گويد: به گوشم حبيب جان، بگو...
صدای
#وزوايی از داخل بیسيم نفس نفس زنان به گوش می رسد: احمد جان ما الان پای كاريم، دستور چيه؟
#همت از خوشحالی مانند فنر از جايش بر می خيزد.
□اتاق جنگ
#قرارگاه_مركزی_كربلا#محسن_رضايی با هيجان و ناباوری با بیسيم صحبت می كند. تمامی فرماندهان به دور او جمع شده اند.
#محسن_رضايی: يعنی الان حبيب پای لوله بخاری هاست!!
صدای
#احمد: آره محسن جان، پای لوله بخاری هاست و منتظر رمزيم.
چشم های
#محسن_رضايی از ناباوری و خوشحالی برق می زند و به فرماندهان ديگر می نگرد.
□پای
#علی_گره_زد#گردان_حبيب در پای
#علی_گره_زد آرام و بی صدا نشسته، فقط صدای نفس نفس نيروها به گوش می رسد، چهره تمام بچه ها خيس عرق است،
#وزوايی عرق پيشانيش را پاك می كند و گوشی بیسيم را به گوش می چسباند و به بالای ارتفاع چشم می دوزد.
صدای رسول رضاييان نويسنده دستنوشته ها بر روی تصاوير زير می آيد و تصاوير هم پی در پی در هم ديزالو می شوند.
دوربين بر هلیكوپتر است و بر روی مواضع ايران به نرمی حركت می كند، مواضع ايران ساكت و بی صدا است.
تصوير بالا ديزالو میشود به
#محسن_رضايی كه گوشی بیسيم را در دست دارد.
ديزالو به تصوير مواضع عراقی ها، ديزالو به
#حاج_احمد كه ساكت و منتظر گوشی در دست دارد.
ديزالو به
#گردان_حبيب و
#محسن_وزوايی.
ديزالو به
#چراغی و نيروهايش كه همچنان درگيرند.
ديزالو به حميده و فريبا كه دستنوشته را می خوانند.
ديزالو به توپخانه عظيم عراق كه در بالای
#علی_گره_زد است،
ديزالو به
#محسن_رضايی...
صدای رسول رضاييان از اولين تصوير شنيده می شود.
صدای رسول: همه گوش ها در پای بیسيم، منتظر شنيدن رمز عمليات بود، همه آسمون چشم دوخته بود به اين نقطه از زمين، همه جا ساكت و آروم بود اما از همه جا صدای تپش قلب ها شنيده می شد.
#احمد با تمام وجود فقط خدارو صدا می زد و
#همت مات و بی صدا به
#احمد خيره شده بود.
يعنی اون حادثه غيرممكن و اون طرح محال قرار بود اتفاق بيفته؟!! يعنی توپخونه ای به اين عظمت كه از كلّ سپاه چهارم دشمن حمايت می كنه به دست
#گردان_حبيب فتح میشه؟
در سكوت سنگين شب اين سوال ها موج می زد كه ناگهان با صدای فرمانده كل سپاه پاسداران، اين سكوت سنگين شكست.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد #بهزاد_بهزادپور 🆔️ @javid_neshan