🌹بسم الله الرحمن الرحیم
🌹📚وقتی که کوه گم شد
*
#قسمت_۱۳۳ *
□پادگان، اتاق
#همدانی#همدانی رو به خبرنگار و فريبا و حميده می گويد: وقتی گروه شناسايی دشمن رفت، همه مون با نااميدی و خستگی حركت كرديم به جلو، چشمامون از بس به دنبال جاده آسفالت می گشت كه ديگه همه چيز رو اشتباه تشخيص می داديم. اون شب، شب دوازدهم بود. دست های خسته همه بچه ها، بی صدا به دنبال جاده آسفالت می گشت كه ناگهان با كمال ناباوری دست من چيزی رو لمس كرد.
□منطقه ۲۰ كيلومتری
دست های
#همدانی بر سطح جداره مرتفع حاشيه جاده آسفالت حركت می كند. چهره
#همدانی خيس عرق و بهت زده ديده می شود. چشم های او با ناباوری به جاده آسفالت دوخته شده.
#شهبازی كه به كنار
#همدانی آمده، به
آرامی در گوش
#همدانی می گويد: ببينم تو هم لمسش كردی؟!
#همدانی با لبخند و صدايی لرزان می گويد: آره. خودشه.
دوربين بر روی بچه های ديگر كه به جاده آسفالت رسيده اند تراولينگ می كند، بعضی از بچه ها جاده آسفالت را می بوسند، بعضی ديگر به سجده می افتند.
#شهبازی در گوش
#همدانی می گويد: نگاه كن عجب دژی زدن.
#همدانی: عين ديواره چينه.
#شهبازی: به بچه ها بگو همه چيزِ خط شون رو در بيارن نبايد چيزی از قلم بيفته.
□خط پدافندی سپاه سوم دشمن بر روی جاده آسفالت - روز
حميده و فريبا و مرتضی از كنار خط غول پيكر دفاعی دشمن با احتياط عبور می كنند و مرتضی خصوصيات سنگرهای دفاعی ارتش بعث را نشان می دهد.
مرتضی: خوب نگاه كنيد. ببينيد عين شاستی های پيانو، يكی در ميون تانك گذاشتن، اين شيليكاهای چهارلول هم كه بهتون گفتم، برای زدن هواپيما به كار میره كه اين بی رحم ها برای زدن نيروهای پياده ما ازش استفاده می كنن. نوار فشنگ هاش رو می بينيد. چه قدرتی می تونه بعد، از بيست كيلومتر پياده روی، تازه به اين ديوار جهنمی برسه و بعد. اين همه استحكامات غول پيكر رو بشكنه. با ديدن اين همه استحكامات دفاعی، خوب میشه فهميد كه
#خرمشهر برای
#صدام چه ارزشی داره.
حميده و فريبا گيج و حيران بر زمين می نشينند و بی صدا فقط به خط غولپيكر دشمن می نگرند.
مرتضی رو به آنها می گويد: باورش كمی سخته، نه؟!
حميده با صدايی لرزان می پرسد: يعنی اونا بايد حتماً اين خطرو بشكنن؟!!
مرتضی: گرفتن اين جاده، مهلك ترين ضربه به نيروهای
#صدام_حسين تلقی میشه چاره ای غير از اين نيست. بايد بچه ها اين كار رو بكنن.
فريبا با وحشت به جاده و خط پدافندی دشمن می نگرد و می گويد: آخه... غير ممكنه. بچه ها رو تيكه پاره می كنن.
مرتضی: پاشيد بريم
#دوكوهه، وقت نيست، الان خبر رسيده گروه شناسايی به جاده آسفالت، غوغايی به پا كرده اونجا.
□
#دوكوهه، كنار قطار انديمشك به اهواز
نيروهای
#گردان_سلمان، با هيجان و شتاب، سوار قطار می شود.
#حسين_قجه_ای در كنار در واگن قطار ايستاده و بچه ها را به داخل قطار هدايت
می كند.
#حسين_قجه_ای: ماشاءالله، سريع، سريعتر. خدا قوت.
□
#دوكوهه - اتاق بیسيم
#حاج_احمد با بیسيم صحبت می كند،
#همت و
#دستواره با هيجان كنار
#حاجی ايستاده اند و با هم صحبت می كنند.
#حاج_احمد:
#سلمان رو راه انداختم سمت اهواز، پشت
#سلمان، گردان های ديگر رو هم حركت میدم. فقط شما اون كمبودهايی رو كه بهتون گفتم هر چه سريع تر مهيا كنيد. وقت كمه.
#حاج_احمد گوشی بیسيم را می گذارد و در حالی كه به سمت در اتاق می رود از
#همت می پرسد: گردان بعدی آماده اس؟
#همت: دارن آماده میشن.
#دستواره:
#حاج_آقا_شهبازی ديگه چی گفت حاجی؟
#حاج_احمد: بايد روی كاغذ بكشم. فقط همين قدر بدونيد كه با هر چی كه دستشون رسيده، خطشون رو محكم كردن.
#همت: تانك چی، تانك هم چيدن تو خط اولشون؟
#حاج_احمد: يكی در ميون، جای تيربار می دونيد چیكار گذاشتن؟ قبضه شيليكا.
#دستواره با وحشت می گويد: يا پيغمبر. توپ پدافندی چهار لول؟!!
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد #بهزاد_بهزادپور 🆔️ @javid_neshan