🌹بسم الله الرحمن الرحیم
🌹📚وقتی که کوه گم شد
*
#قسمت_۱۱۵ *
□قرارگاه تاكتيكی، داخلی
#صدام_حسين در حالی كه تعداد زيادی از محافظان و فرماندهانش در اطرافش ايستاده اند خطاب به سرلشكر هشام صباح فخری می گويد: يعنی بايد باور كنم هشام؟ يعنی بايد قبول كنم كه فرمانده جيش شعبی ارتش عراق هم پا به فرار گذاشته؟
سرلشكر هشام زير چشمی به جبّار تارش؛ فرمانده جيش شعبی می نگرد.
جبّار تارش با سر و وضعی خاك آلود و آشفته سر به زير انداخته و هيچ نمی گويد،
#صدام رو به جبّار تارش می كند و می گويد: وقتی اون نشان های رشادت رو روی سينه ات گذاشتم. هيچوقت فكر نمی كردم كه تا اين حد اون هارو به لجن بكشی. هيچ می دونی فرار، كار خائن هاست؟ هيچ می دونی فرار كار حرومزاده هاست؟ هيچ می دونی فرار كار بزدل هاست؟
#صدام ناگهان با سيلی به صورت جبار تارش می كوبد و جبار به زمین می افتد.
#صدام به بالای سر جبّار تارش می آيد و بر روی او تف می كند و می گويد: لعنت به تو، لعنت به تو، حرومزاده بزدل.
جبّار تارش به همان صورت كه به زمين افتاده، زير لب با خشم می گويد: بزدل من نيستم، بزدل كسيه كه با حمايت يك هنگ از گارد
ويژه رياست جمهوری می آد جبهه.
ناگهان چهره
#صدام از خشم سرخ می شود. لحظاتی به جبار خیره می نگرد.
به يكباره رو به محافظش سرلشكر ارشد ياسين می كند و می گويد: بزنش.
سرلشكر ياسين هم مانند آدم آهنی به سرعت، كلتش را بيرون می كشد و دو گلوله به سينه جبّار تارش شليك می كند.
□
#گردان_حبيبستون بچه ها در پشت سر
#وزوايی و
#مسعودی می دوند.
#وزوايی اطراف را
می نگرد.
#وزوايی: هيچ خبری نيست. همه شون فرار كردن.
#مسعودی: نبايد بذاريم خودشون رو جمع كنن، بايد تا اونجايی كه میشه هول شون بديم بيرون.
#وزوايی به مقابل خود می نگرد. از ديد
#وزوايی روبه رو را می بينيم. تصوير دوری از قرارگاه تاكتيكی سپاه چهارم، در لابه لای دريايی از ادوات و تجهيزات زرهی و پرتابه های موشكی زمين به هوای رها شده به حال خود ديده می شود.
#وزوايی به
مسعودی می گويد: اون جلو يه خبريه. به بچه ها بگو در حين دويدن گاه گاهی سمتش تيراندازی كنن. بايد مواظب باشيم كه غافلگير نشيم.
□برقازه - قرارگاه تاكتيكی سپاه چهارم ارتش بعث - داخلی
جنازه جبّار تارش را از اتاق بيرون می آورند،
#صدام به سرلشكر هشام فخری می گويد: دقيق گزارش بده، الان كدوم نقطه ها دست ايرانی هاست؟
سرلشكر فخری: توپخونه، تپّه چشمه، جوفینه، ارتفاعات ابوصلیبی خات، سايت ۴ و ۵ ،چاه های نفت ابوغريب.
#صدام با خشم كلام سرلشكر فخری را می برد.
#صدام: پس... الان نيروهامون كه تو اين نقطه ها بودن، كجان؟
سرلشكر فخری به شدت ترسيده با صدايی لرزان می گويد: تغيير مكان دادن، يعنی عقب نشينی كردن.
صدام: به كدوم سمت؟
سرلشكر فخری: به هر طرف كه تونستن. تقريباً ما گيج شديم قربان، از هر طرف ايرانی ها دارن هجوم می آرن.
#صدام با خشم سرلشكر فخری را كنار می زند و در حالی كه به سوی نقشه می رود با فرياد می گويد: شماها همه تون ترسيديد، وحشت تو پوست و گوشتتون رفته.
ناگاه از بيرون صدای تيراندازی می آيد.
سرلشكر فخری با وحشت گوش تيز می كند،
#صدام به او می نگرد. فرماندهان حاضر در اتاق با حيرت به هم نگاه می كنند.
#صدام بیت وجه ادامه می دهد: شما خيال می كنيد كه از هر طرف ايرانی ها دارن هجوم می آرن، به خاطر همين، شليك هر گلوله بدنتون رو می لرزونه.
صدای تيراندازی از بيرون قرارگاه شديدتر می شود. همراه صدای تيراندازی، فرياد سربازان عراقی نيز شنيده می شود.
سرلشكر فخری تمام حواسش به بيرون است.
#صدام به او می نگرد و نيشخند می زند.
ناگاه افسری با وحشت به داخل اتاق می آيد و به محض گذاشتن احترام، با صدايی لرزان می گويد: قربان ايرانی ها، ايرانی ها!
سرلشكر فخری با وحشت می پرسد: ايرانی ها؟!
افسر: قربان نيروهای ايرانی در همين نزديكی ها هستن، صدای گلوله هاشون رو می شنويد، دارن به سرعت سمت قرارگاه می آن.
سرلشكر فخری با وحشت به صدام می نگرد، صدام رو به افسر می كند و با پوزخند می گويد: تو يا ديوانه ای يا از خواب بيدار شدی، ايرانی ها اينجا چه می كنن احمق؟!
افسر با صدايی لرزان می گويد: می تونيد ملاحظه كنيد قربان.
صدای درگيری و تيراندازی شديدتر شده، صدام به سرلشكر فخری می نگرد و سپس به فرماندهان ديگر، سكوت بر همه جا حاكم شده، ناگاه
#صدام به آرامی سمت در اتاق می رود، تمامی فرماندهان نيز به دنبال او
حركت می كنند.
□قرارگاه، خارجی
نيروهای عراقی در اطراف قرارگاه سنگر گرفته اند و به سمت بچه های حبيب تيراندازی می كنند.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد #بهزاد_بهزادپور 🆔️ @javid_neshan