🌹بسم الله الرحمن الرحیم
🌹📚وقتی که کوه گم شد
*
#قسمت_۱۲۴ *
□كنار ساختمان سپاه
#مريوان - خارجی
#حاج_احمد به
#حسين_قجه_ای كه به سمت تانكر نفتی می رود می گويد: حسين جان، قربون سرت. هوا خيلی سرد شده. در همه خونه ها رو بزن. يه وقت خونه ای نمونه كه بهش نفت نداده باشی ها.
#حسين_قجه_ای در حالی كه سوار تانكر نفت می شود می گويد: خيالت راحت باشه
#برادر_احمد. اما بايد يه فكر اساسی كرد. تا وقتی اونا تانكرهای نفت رو تو جاده می دزدن، اين مردم يه روز خوش نمی بينن. بايد كار رو يك سره كنيم.
#حاج_احمد: دعا كن حسين جان. برای اونم يه فكرهايی كردم.
□
#مريوان، اواخر دی ماه ۱۳۶۰
#حاج_احمد در حال سوار شدن بر ماشين است. انبوه مردم با گريه و زاری به دور ماشين جمع شده اند.
مرتضی و فريبا و حميده به اين صحنه نگاه می كنند، يكی ماشين
#حاج_احمد را می بوسد، يكی دست به ماشين می كشد و بر صورت می مالد. يكی با دستمال شيشه ماشين را تميز می كند. يكی مرغ و خروس پا بسته ای را در داخل ماشين می اندازد.
مرتضی در حالی كه به اين صحنه می نگرد با صدايی لرزان می گويد:
#احمد داره میره، بی خبر از اينكه فرماندهان ارتش و سپاه براش خواب هايی ديدن، خواب هايی به بزرگی آسمون و به وسعت اقيانوس ها.
□داخل ماشين
#احمد با دست، اشك های چشمش را پاك می كند و در حالی كه از جمع مردم دور می شود، با بغض برايشان دست تكان می دهد.
صدای مرتضی بر اين تصوير می آيد.
صدای مرتضی:
#احمد اين بار بايد از اقيانوسی از سرب مذاب عبور كنه و طوفانی از آتيش و گلوله رو پشت سر بذاره و پنجه در پنجه سپاه سوم ارتش عراق بيندازه و كمر
#صدام رو بشكنه.
□كات به لانگ شات
#خرمشهراز بالای هلیكوپتر، بر لانگ شات
#خرمشهر حركت می كنيم و صدای مرتضی، بر روی اين تصوير ادامه می يابد.
صدای مرتضی:
#احمد رو اين بار مظلوم ترين سرزمين صدا میزنه. سرزمينی كه هنوز صدای ناله شهدا از كوچه هاش به گوش می رسيد. سرزمينی كه
#صدام به اتكای تمام قدرت های دنيا روش ايستاده بود. سرزمينی كه هم شاهرگ ايران بود و هم شاهرگ تجاوز
#صدام. و
#احمد قرار بود به اين جنگل فولاد و آتش هجوم ببره و
#خرمشهر رو آزاد كنه.
□اتاق فريبا
حميده و فريبا متمركز و شش دانگ بی حركت، به ضبط صوت چشم دوخته اند و به صدای مكالمه بیسيم كه از داخل ضبط بيرون می آيد، گوش می دهند.
#حاج_احمد:
#سلمان ۵ ،
احمد.
#قهرمانی: بگوشم
#احمد.
#حاج_احمد: كجاست شمس؟
#قهرمانی: او را پيدا نكردم.
#حاج_احمد: سعی كنيد او را پيدا كنيد، سعی كنيد او را پيدا كنيد.
#قهرمانی: اينجا الان وضع ناجوره، چون دشمن الان آمده پشت.
#حاج_احمد[بافریاد شتاب زده]: پشت كجا؟ پشت كجا؟
#قهرمانی: پشت خاكريزی كه ما هستيم، پشت خاكريزی كه ما هستيم.
#حاج_احمد: يعنی پشت سر شما؟
صدای بیسيم لحظه ای قطع می شود.
حميده و فريبا با ناباوری و حيرت به ضبط صوت خيره اند.
صدای بیسيم:
احمد،
احمد،
#سلمان ۶!
#حاج_احمد: بگوشم، بگوشم.
بیسيم چی
#گردان_ابوذر:
برادر، همين الان تعداد خيلی زيادی از تانك هاشون از پشت سر ما دارند می آيند جلو! خيلی هم دارند نزديك می شوند.
#حاج_احمد: از كدام طرف؟
بیسيم چی: از روبرو، روبرو، سمت چپ... آقا! تانك هاشون اومدن توی دشت، اومدن توی دشت! تعدادشون هم زياده! اومدن درست رو به روی ما.
صدای انفجار و شليك تانك از داخل بیسيم شنيده می شود. تصوير ضبط صوت ديزالو می شود به لوله های تانك كه صف كشيده اند. تانكها يك به يك شليك می كنند. در خاكريز بچه ها غوغايی به پا شده، بیسيم چی در بیسيم فرياد می زند.
بیسيم چی: تانك هاش داره می كوبه. تانك هاش داره میكوبه.
□اتاق بیسيم
#حاج_احمد با چهره ای خشمناك و سخت برآشفته، گوشی بیسيم را به سرعت می گذارد و خطاب به
#همت می گويد: من دارم میرم جلو.
#همت با اعتراض فرياد می زند: تو الان جلو بودی، اينجا احتياجه.
#حاج_احمد: از اونجا باهات تماس می گيرم.
#حاج_احمد با عجله بيرون می رود.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد #بهزاد_بهزادپور 🆔️ @javid_neshan