▪️فلسفۀ شوپنهاور در ژرفترین لایهاش
#مشق_مرگ است
«زندگی کابوسی است که مرگ میتواند ما را از آن بیدار کند»
در بحبوحهٔ دورانی که اختراعات یکی پس از دیگری زندگی انسان را تکان میداد،
#فیلسوف_بدبینی پیدا شد که میکوشید حقیقت زندگی را برملا کند. او میگفت حقیقت زندگی در دایرهای محصور شده که در یک طرفش
#لذت ایستاده و در سوی دیگرش
#حسرت.
آدمی، مادامیکه در جهان است، بین این دو میرود و میآید و این رفتوآمد حاصلش چیزی نخواهد بود جز
#ملال.
آرتور شوپنهاور، در سراسر عمرش، بهدنبال راه فرار از این ملال بود.
▪️قرن نوزدهم با پیشرفتهای خیرهکنندهاش در علم و تکنولوژی قرن خوشبینی بود. تصویر هگل از تاریخ غرب بهمثابهٔ «داستانی تربیتی»، یعنی داستان تحقق فزایندهٔ «عقل» در امور انسانی، روح زمانه را مجذوب خویش ساخت. بااینحال، شوپنهاور، تنها فیلسوف مهمی که خودش را بدبین معرفی کرد، داستان
#هگل را بهمثابهٔ خیالبافی سنگدلانهای مینگریست. از دیدگاه او، پیشرفتْ توهم است: زندگی
#رنج است، رنج بوده است، و همواره رنج خواهد بود؛ «کوششهای پیوسته
برای طرد رنج به هیچ چیز دست نمییابند، مگر دگرگونی صورت آن». بنابراین، جهان نهتنها بههیچوجه آفریدهٔ خداوندی نیکخواه یا نمایندهٔ او -یعنی «عقل» هگلی- نیست، بلکه چیزی است که «نباید وجود داشته باشد».
شوپنهاور، پسر تاجری جهانوطن و مادری اهل ادب، در شهر دانتسیگ (گدانسک) در سال ۱۷۸۸ زاده شد و در هامبورگ پرورش یافت. او، که ثروتمندی مستقل بود، هرگز بهخاطر شغل دانشگاهیاش پول نمیگرفت و در واقع
برای آن کسانی که «نه
#برای فلسفه بلکه ’از راه‘ آن زندگی میکنند»، یعنی
برای «اساتید فلسفه»، هیچ چیز جز تحقیر نداشت.
شوپنهاور تأکید داشت که استقلال مالی پیششرط استقلال فکری است. او، که هرگز ازدواج نکرد، بیستوهفت سال آخر زندگی خویش را همراه با یکسری از سگهای پودل در فرانکفورت گذراند. روی دیوار اتاق مطالعهاش عکسی از کانت داشت، روی میز مطالعهاش مجسمهای از بودا. او
برای وقتگذرانی روزنامهٔ تایمز لندن را میخواند، فلوت مینواخت، و به تماشای نمایشهای اُپرای فرانکفورت میرفت. او، که تا دههٔ پایانی زندگیاش ناشناخته بود، در سال ۱۸۶۰ در قامت سرشناسترین فیلسوف اروپا درگذشت.
شوپنهاور تنها یک اثر نظاممند فلسفی نگاشت: جهان همچون اراده و تمثل، که در ۱۸۱۸ منتشرش کرد. این اثر به چهار «کتاب» تقسیم شده است. او در ۱۸۴۴ ویراست دوم این اثر را عرضه کرد که شامل مجلد ۱۸۱۸ به اضافهٔ مجلد دومی بود متشکل از چهار ضمیمه که به چهار کتاب مجلد نخست پیوست میشد. این کار حجم کلی اثر را به دو برابر یعنی به ۱۰۰۰ صفحه رساند. با توجه به پیچیدگی بیشتر آثار فلسفی آلمانی، «وضوح انگلیسی» این اثر (بهدلیل اینکه شوپنهاور مدتی در مدرسهٔ شبانهروزی ویمبلدون تحصیل کرده بود)، گنجینهٔ مثالهای عینی آن، و شوخطبعی موجود در آن خواندن کتاب را به لذتی منحصربهفرد تبدیل میکند.
نقطهٔ آغاز
برای همگیِ فیلسوفان آلمانی در قرن نوزدهم شخصیت رفیع
#کانت است.
نخستین جملهٔ شوپنهاور در کتاب نخست از مجلد ۱۸۱۸ (اثر اصلی) این است: «جهان تمثل من است». این جمله درواقع چکیدهٔ ایدئالیسم استعلایی کانت است که، طبق آن، جهانِ مکان و زمان «شیء فینفسه» نیست، بلکه «نمود» محض است. به گفتهٔ شوپنهاور، از دیدگاه متافیزیکی، جهان طبیعی صرفاً یک «رؤیا»ست.
ازآنجاکه ایدئالیسم استعلایی جهان معمولی را به قلمروِ نمود تنزل میدهد، حقیقت آن بهعنوان امر دادهشده، در چشم شوپنهاور و معاصران وی، این پرسش هیجانانگیز را پدید میآورد که واقعیت واقعاً چگونه است: آن «فینفسه» چگونه است. پاسخ نومیدکنندهٔ کانت این است که ما هرگز نمیتوانیم بدانیم: ازآنجاکه مکان، زمان، ارتباط علّی و جوهریت (شیئیت) «صورتهای» ذهن هستند که سراسر تجربهٔ ما را شکل میدهند، و از آنجا که ما هرگز نمیتوانیم به بیرون از اذهان خویش گام بگذاریم، واقعیت فینفسه هرگز شناختنی نیست. شوپنهاور، همراه با ایدئالیستهای آلمانی معاصر خود، این ادعا را چونان یک چالش در نظر گرفت، نه یک اندیشهٔ جزمی. و اگرچه، در دوران پختگی خود، سرانجام این اندیشه را تصدیق میکند، اما درعینحال بر این باور است که با کاوش در زیر سطح ظاهری چیزها میتوان در
#فهم_واقعیت پیشرفت کرد.
@art_philosophyyادامه
🔻